هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۰۸ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
ها من دلم واسه رول زدن تنگ شده! البته اینجا فعلمون «زدن» نیست، یه فعل دیگه اس که باز خیلی بده و زشته و اینا، من اینجا نمیگم!

اگه مشکلی ندارین تاپیک تا پنجشنبه بخوابه، تا پنجشنبه رزرو من باشه، من پنشنبه میزنم
همینجا اعلام میکنم که ملت اعلام کردم مشکل دارن! این جمله رو نادیده بگیرین!

اگه ولی مشکلد دارین که واضحه دارین، پست بزنین ولی موضوعو عوض نکنین زیاد، من یه آشی واسه این بری بپزم! واسه پنی آش میپزی اینجا واست آش میپزیم! موهاهاها!

پی نوشت : الکسا دوست دارم! جووون مادرت منو بدبخت نکن! (اینا علت داره! توضیحات اضافه بعدا!)


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۰:۱۵:۲۷

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
در همین حین بری موبایلش زنگ می خوره
" اونجا کیه کیه پشت دیوار کیه سایشو من میبینیم" {رینگ تون موبایلشه باهوش!}
_ بله؟
_ سلام النازم! ببین سمیرا چی میگه! میگه لیلا زنگ زده خونه سلماز بهش گفته که اقدس رفته پیش نازی شنیده که داشته با سمیرا میرفتی بیرون!! مرتیکه تو که گفتی دیگه با هیشکدومشون نیستی!! بزنم لهت کنم؟!
_بله !
بوق بوق بوق بوق!!!

در همین لحظه بری یک بسته پودر سیفید رنگ از جیبش در میاره و به صورت مشامی کلش رو یهو میکشه .... بدون معطلی موبایلش رو در میاره و شماره میگیره...

_الو یزید ما چی شد پس؟!! ما امشب مهمونی داریم باب!!
همه ی بروبچز تو کف هستن
بری در حال شماره ی دیگر گرفتن (یا در حال گرفتن شماره ی دیگری!!)
_ الو شما این موقع روز وسط کویر چَکار می کِنید پس؟!!(با لهجه ی غیلظ افاغنه ی مرزی خوانده شود)
_دنبال مواد می گردیم! این مهموله ی قبلی را گشت شالی( جون عمت آره شالی!!) مترکدودیده!
_ ای بوقی ها!!
دینگ

همه ی بروربچز دیگه کم کم از ترس همدیگه رو بدون توجه به موقعیت جنسی و اینا تا سر حد نموده شدن بغل کردن و منتظرن تا فقط بری کمی دلش براشون بسوزه و اونها رو با کلاشینکف بکشه که راحت بمیرن و یه وقت سرشون رو با چاقو از تنشون جدا نکنه!

پنی که در همه ی این لحظات با حسرت و اندوه بری رو نگاه میکرد سکوت رو شکست و گفت:
_ وای !! من از بچگی عاشق دزدای قاچاقچی بودم که قید و بند ندارن !!!
بری کمرش خم میشه و از وسط نصف میشه و از فرط کف کردگی و کم آوردندگی!! ( ته کلمه بود خدایش!!) یه چاقو در میاره و خودکشی میکنه !

پنی که همه ی آرزو هاش رو بر باد فنا می دید یهوه از خواب بیدار شد و دید که چه خواب مزخرفی دیده و حالش داشت به هم می خورد! بری با اون قیافه ی کج و کوله ش رو تصور کرد که زیر یه سقف دارن توی یه بشقاب با هم ماکارونی آبکش شده می خورن و چون حواسش نبود هر چی در معده داشت روی لباس رزی بالا آورد و رزی و پنی سالهای سال با هم جنگ و دعوا کردند و به بدی و بدبختی در کنار هم بی شوور و ترشیده زندگانی رو کردند!

هه هه!!..خیال کردین؟!..نخیر نکردید!! اصن ماله این صحبتا نیستید! من به این شکل در میام اگه این عروسی سر نگیره! پس:

پنی در لحظه ای که بری داشت می فتاد زمین پرید و همه فکر کردن میخواد بری رو رو هوا بگیره و صحنه های درام ایجاد کنه ولی پنی دست کرد تو جیب بری و موبایلش رو کف رفت و بری رو با لگد سریعتر فرستاد به دیار باقی!!
توی فون بوک دنبال شماره تلفن اون قاچاقیه افاغنه گشت(چون پنی عاشق قاچاقچیا بود دیگه باهوش) و منتظر موند
_ الو بفرمایید
_پنی هستم!! هر کدومتون خوشگل تره بیاد منو بگیره!!!
..... پایان! ندارد!! ادامه دارد!! موهاهاها!(حالا برای بری آش می پزید؟!! پختم براتون؟!! حال کردید؟!!)


ویرایش شده توسط برودريك بود در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۶ ۲۳:۴۹:۴۱

<خالی خواهد بود ، برای همیشه>


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
مگه کشکیه هر کی از اهداف شوم یکی دیگه باخبر شد بیاد یه رزرو بزنه مارو از یه عروسی محروم کنه!! به این پست دست بزنی خودم در همین هفته هر روزی ببینمت کشتمت! میتونی کاملا حس کنی که تهدید جدیه هانی!
=================================
ققی:اه..!!!بازم نشد!!
و در همین حال که همه دارن تو سر هم می زنن،در تالار باز می شه و شخصی وارد می شه و می ره کنار شومینه می شینه که به شدت شبیه جهانگرده!!
ققی: بابا بگو دیگه قشنگ!
سراف یه دونه از اون نگاه ها که خودشه خودشه به برودریک میکنه و ققی تابلم میگه:(( یعنی این کیس مناسبه؟ ایول خوبه!!))
و سراف بازم یه نگاه از اونا که تابل بازی در نیار میکنه و ققی ساکت میشه و ماموریتشو در میابه و به سمت بردوریک میره تا با اون صحبت کنه ( این زن وشوهر با یه نگاه چه میکنن!! )
برودریک با حسرت به دوردست ها خیره شده بود و فقط مرلین میدونه (آره جون عمم) که دراون لحظه چه احساسی داشت!
ققی اهم اهمی میکنه و میگه: عزیزم نظرت راجع به ازدواج چیه؟
برودریک:ازدواج امری بسیار مفیده!!ازدواجه که ایمان رو کامل میکنه و یهو تیریپ منصور خان توی باغ مظفر سرش تکون میخوره و به ماهیت برادر حمیدی خودش برمیگرده و میگه:
عزیزم ازدواج چیه... ازدواج به چه درد شما میخوره بیا من خودم ارشادت کنم برادر... گفتگوی بین برودریک و ققی کمرنگ میشه و این آهنگ به گوش میرسه:
گاهی به یک شکل و گاهی به شکل دیگر است!و تنها با ازدواج است که شکلی ثابت میابد! یعنی میگویید رستگار میشود؟
از اون طرف پني گوشه ي محوطه وايساده و داره به حالت «اوه ماي گاد آي تينک دت آيم اين لاو» به گلهاي خرزهره نگاه مي کنه...
وبا تمام وجود بوی اونها رو استشمام! میکنه به طرزی که گاهی اوقات به دلیل استشمام عمیق رنگش به سمت مشکی! د کالر آو لاو(الک تو انقد تیکه ی فینیگیلیش میری تو پستات آدمو اغفال میکنی نمیذاری فارسی رودرست حسابی پاس بداریم! )در میاد!
ولی پنی به این نگاه ها هم اکتفا نمیکنه و با صدای به بلندای فریاد سرژ آهنگ میمیرم برات رو زمزمه میکنه! در این لحظه عده ای همشهری داخل صحنه میشن تا عمق صدا رو اندازه گیری کنن!
در همين حال که حس خواننده ي اپرا بودن پني رو فرا گرفته مي چرخه و با دو عدد چشم که بقيه ي صورتش مجهوله چشم در چشم ميشه....
( در این صحنه به تخیل خواننده کمک میشود تا خودش بقیه ی صحنه رو بسازه)
========================================
روز عروسی توی یه تاکسی
وینکی توی یه تاکسی نشسته و یه کتلت هم گرفته دستش و داره با اون شماره میگیره!بعد از چند مین:
الو سلام کاچار! ببین رزی تو تالاره صداش کن بریم با هم یه گوسفند بخریم!ایول دو مین دیگه بگو بیاد توی سه دسته جارو!
یک ساعت بعد سر و کله ی رزی توی سه دسته جارو پیدا میشود که همرگونه جلو میاد ( من واقعا آدم آن تایمی هستم )
اونها رهسپار راه خریدن گوسفند برای عروسی پنی و برودریک میشن !
ادامه دارد.......
====================================
کسی در ادامه ی این پستا بزنه عروسی رو خراب کنه پستشو پاک میکنم دوست دارین میتونین کیسو عوض کنین و شخص دیگه ای رو جایگزین کنین ولی حق اینکه عروسی رو خراب کنین ندارین! اگه پنی هم پاک کرد من خودم ساپورتتون میکنم برمیگردونم!
به امید اون روز که همه متاهل بشن و ما از دست این عروسی بازیا خلاص بشیم!
ادامه هم بدین زودتر تموم شه بره!!!!!!
قربون همتون

پ.ن:شرمنده ی همتونم با این پست بوق در بوقم چون در عرض یک ربع الی نیم ساعت با سرعت نور نوشتمش کسی نیاد اعتراض کنه یا اینکه پنی بیاد پستشو بزنه! همگی ببخشید!


Only Raven


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
هووووووووووووم!از اونجایی که بنده از اهداف شوم رزی با خبر شدم برای جلوگیری از هرگونه لوس بازی اینجا رو رزرو میکنم!امشب احتمالا نمیشه اما تا فردا شب حتما پستم رو میزنم!پلیز نیام ببین پست خورده!



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
مـاگـل
پیام: 220
آفلاین
با عرض معذرت از بلیسیمای عزیز!من فقط ادامه ی رول الکسی رو زدم!!ببخشید!
*-*-*-*-
سراف یه نگاهی به ملت می کنه می بینه هیـــــــــــــــــــــچ!!!صدایی از دهن اینا مبتنی بر اسم شخص مورد نظر در نمیاد.یکم فکر می کنه،بعد مدل ای کی یوسان!! می شینه زمین انگشتاشو می کشه رو سرش و کمی بیشترتر فکر می کنه و بعد یک لامپ سوخته بالا سرش روشن می شه!!
الک:آخه ته سوتی!آخر سوتی!هوشمند!! این که سوخته است چه جوری روشن شده؟؟!
ققی:اصلا به تو چه که چه جوری روشن شده؟تو شهر ما لامپ های سوخته روشن می شن!
سراف: طرفداری رو حال کردی؟
الک:
سراف:خب ببینین دوستان!با این روند که از دهن اینا هیچی در نمیاد ما به جایی نمی رسیم!باید حساب کنیم!
و شروع می کنه با انگشتاش حساب کردن:
-خب...چون طرف باید مذکر باشه الک و فینی و بلیسیما و ویولت از رده خارج می شن...
الک:
-...خب..بذار ببینم...بادی که شوور رزیه،ادی که زن آویه،سرژ که آخرش ی نداره،ققی که شوور خودمه!!،فنگ که اصلا سگه نمی تونه که بخواد شوور کسی باشه،راجی که با فلوره،جانی که اصلا نیست،بینز هم که روحه،اکتاویوس هم پوسیده تر از اونه که بخواد شوور کسی باشه !!مکی هم شوور چوئه،کاچار هم که دنبال وینکیه پس فقط می مونه:...
فلور:چی؟؟
سراف:بابا...!
بلی:یکم واضح تر حرف بزن!!!
سراف:بابا عجب آی کیو شته هایی هستین شماها!...دیگه!!....!
بینز:بابا این جوری نمی شه بنویس اسمشو!
و در حالی که چشم های همه حریصانه به کاغذ نگاه می کنه،سراف شروع به نوشتن می کنه ولی چیزی نوشته نمی شه!!!
ققی:اه..!!!بازم نشد!!
و در همین حال که همه دارن تو سر هم می زنن،در تالار باز می شه و شخصی وارد می شه و می ره کنار شومینه می شینه که به شدت شبیه جهانگرده*!!

*-*-*-*-*
هرهرهر!!!!عمرا دیگه پنی از این یکی نمی تونی در بری!!همچی شوورت بدیم که خودت بحالی!!
*جهانگردو که یادتونه؟ممول و دختر مهربون!یه یارویی بود که فقط چشاش معلوم بود و بقیه ی صورتش زیر یقه ی کتش بود!
"فقط نقاب"!!اگه گفتین این جمله مال کیه؟



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۵

بلیسیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
از ناكجاآبادي به نام زندگي
گروه:
مـاگـل
پیام: 12
آفلاین
او تازه وارد شده بود....شب بود و همه جا تاريك...دستاهايش ديگر تاب تحمل چمدانش را نداشت....صداي گام هايش فضاي سهمگين سكوت گون هاگوارتز را مي شكافت....چشمهايش همه جا را تاريك مي ديد كه ناگاه به جاي تاريكي يك موجود عجيب الخلقه را در مقابل خود مي يابد
آن موجود:ببخشيد شما؟
بنده:تو ديگه كي هستي؟
آن موجود:بنده كريچر خان مغول، شاه شاهان بيدم...
بنده:اهان!
كريچر:حالا تو كي هستي؟نكنه توهمون بليسيمايي؟!
و دهان آن عجيب الخلقه ي مهربان –جن خاندگي وفادار- تا افق هاي بي كران باز مي ماند او در موهاي بليسيما نظاره مي كند تا جايي كه به فكرش خطور نكرد كه چمدان آن دختر ظريف اندام را بگيرد....چمداني كه از خرخواني بليسيما حكايت مي كند و لبالب پر از كتاب هاي هاليدي و توماس و ساير كتاب هاي دانشگاهي! مي باشد.
كريچر همچنان محو در موهاي ابلق بليسيما سير مي كند كه ناگاه با صداي گوش خراش دل نواز هدويگ به خود مي آيد
هدويگ:كريچر اين جا چي كار مي كني تو هان؟!اين خانم ديگه كي هستن؟
كريچر:هان؟!با مني؟
بنده: ولش كن .من بليسيما هستم و تازه به هاگ...
هدويگ نيز به طرزي شگفت ناك و مشكوكي به موهاي بليسيما چشم مي دوزد... اشك در چشمهاي بليسيما حلقه مي زند...آخر چرا اينان بايد اين گونه زل بزنند....چمدانش را به سويي پرت مي كند...منتظر شنيدن صداي بمب،بنگ يا بوق است ولي به جاي آن صداي آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاي بلندي رامي نيوشد...سرش را تحت زاويه ي 180درجه مي چرخاند و يك پنج پاي پشمالو را مي بيند....
بنده:اي واي !من چي كار كردم....آقاي پنج پا شما حالتون خوبه؟
آقاي پنج پاي پشمالو:حالم ؟!آخه كدوم بنده خدايي حالش خوب ميشه اگه يه چمدان 137000000000000000000000000077تني روش بيفته آي پام .حالا تو ديگه كي هستي ؟
بنده:من بليسيمام....بذار يه نگاهي به پات بندازم....هوم...خيلي درد مي كنه؟پنج پا جون؟
پنج پاي پشمالو:نه زياد....در ضمن من مكبون ام..آآآآآآآآآآآي يكم آرومتر.....
وچنان فريادي مي كشد كه دل زئوس را در آسمان ها و دل كوروش را در گورش مي لرزاند.....
بنده:مك من خيلي شرمنده ام ....اصلا قصد آزار يا اذيت نداشتم ولي اين دوستاي بوقت منو عصبي كردن...مك..مك.....هووووووووي با تو ام آخه......
ولي انگار مك نيز توسط موهاي بليسيما افسون شده بود به طوري كه مي توانستي دندانهاي مسواك نزده اش را از زير آن همه پشم بشماري .حال آن سه به مو هاي بليسيما چشم دوخته اند بي آنكه خجالتي بكشند....ولي ناگاه چو يي آمد از آن سوي در هاي سالن ريون و با نگاه غضبناكي به مك حالوند من به تو مي گم دنيا چند روز بيده....
چو:سلام عزيزم تو خوبي؟
بنده: سلام مرسي تو چه طوري؟
چو:منم خوبم.تازه واردي احتمالا؟بليسيما؟
بنده:زدي تو خال ولي تو ؟
چو:منم چو چانگم..زن مكبون...[خطاب به مك] چرا بليسيما رو اين جوري نگا مي كني زشته آخه ..مگه آدم نديدي تا حالا؟هان؟!كريچر، هدي!شماها حالتون خوبه؟
چو از آن بوقان روي بر مي گرداندو با لبخندي از بليسيما جوياي دليل ميشود
چو:اينا چشونه؟
بنده:خودمم نمي دونم از وقتي منو ديدن اين جوري شدن.....
و باز دوباره صدايي مي آيد
X مجهول: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاي! كدوم خري اين چمدونو انداخته اينجا!مگه كوره ؟! نمي بينه اينجا محل تردد هستش
گونه هاي بليسيما همچون لبانش از خجالت سرخ مي شود.....همراه با چو كه دست اين غريب در دستش مي بود به سوي صدا بر مي گردد
بنده:الكسا!
الكسا:ها! تو ديگه كي؟
بنده:خل بازي در نيار بينيم با... بليسيما...نيفتاد؟من - - - - - - 15 سال دارم ديگه!
الكسا:ها تويي!كي به هاگوارتز اومدي ؟چرا اينا اين جوري ان؟بي خيالشون شو بيا بريم سالن ريون .
در ميان چو نيز به ميان آن سه موجودي كه معلوم نيست روحي دارند و مردند و ...مي پيوندد با اين تفاوت كه به جاي موهاي بليسيما به چمدانش مي نگريد كه از ضربه ي الكسا متلاشي شده بود و تمامي كتاب هاي كم حجم 13487641.0002 صفحه اي اش پشخيده شده بودند
چو:بلي اينا كتاباي تو ان؟
بنده:خب آره !بعضي هاشم جا نشد قراره مامانم پست كنه.چي شده چو توهم رفتي تو بحر موهام؟
و با حركتي بسيار ماهرانه و خودنمايانه موهايش را تكان مي دهد...موهاي زرد و قهوه اي اش كه به دقت يك عدد گيره - احتمالا مال دوران كودكي اش بوده – زده شده بود را مي پريشاند....
چو:بلي(belly)! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ تو چقدر خر خوني !من فك مي كردم فقط هدي خودمون خر خونه ولي انگار تو دست اونو از پشت بستيا
بنده:ما اينم ديگه!
و ناگهان الك عين چيز به وسط مي پرد و ياد آور يك نكته ي كنكوري مهم مي شود:
الكسا:بلي و چو مگه شما همديگرو نميشناختين؟!
هردو باهم:احتمالا نه!
و هرسه بي تفاوت نسبت به آن سه نفر كه خشكيده بودند مشغول جمع آور كتاب ها شدند و پس از مدتي به سوي سالن گرم و دل نشين ريون روانه شدند...ولي افسوس كه آن سه نفر هنوز پشت در يخ بسته بودند....آنها شب را صبح كردند و صبح را دوباره شب.....باز شب را صبح كردند و شب را صبح.... در صبحي از روزها با صداي چو كه آنها را به تمرين كوييديچ فرا مي خواند از جا به ارتفاع 63425.220114 متري از زمين با شتابي معادل با 731 متر بر مجذور ثانيه پرديدند(كنكوري هاي عزيز در حين خواندن مي توانند انرژي پتانسيل و جنبشي اين سه بشر و همچنين راندمان صداي چو را محاسبه كنند).آن موقع بود كه دريافتند كه موهاي بليسيما زرد و قهوه اي بود....
___________________________________________
از تازه واردان ديگه ازين بيشتر نبايد انتظار داشته باشيم


ياد ها انبوه شد
در سر پر سر گذشت
جز طنين خسته ي افسوس نيست
رفته ها را بازگشت
-ه.ا.سايه-


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
پنی:حالا چه خاکی گور مرگ جنازه ی جسد بدبختم رو بکنم!(bekanam!)
بری: خاک خوب!
و به سرعت میاد کتاب خاک خوب نوشته ی پرل باک رو به پنی معرفی می کنه و خودش مشغول خوندن میشه!
پنی به دلایلی که به شما هیچ ربطی نداره می زنه زیر گریه!
از گوشه ای از تالار صدای خنده های خبیثانه ای میاد!
دوربین در پی پیدا کردن علت این معلول به حرکت در میاد و میره به همون گوشه ای از تالار!
رزی:موهاهاها!
وینکی:قوهاهاها!
آوی:ژوهاهاها!
رزی:خاک بر سر تابلش (tabel)(نکته:با table اشتباه نشود!) کنن!
وینکی:اه اه زاخار!
آوی:اما خدایی کر کر خنده بود!
سه تایی با هم:هر هر هر کر کر کر!
فنگ:هوی شما وقتی داری تیکه های من رو به زبون میاری کپی رایت رو هم رعایت کن!
و غیب میشه!
==فلش بک==
سه تایی با هم:هر هر هر کر کر کر
کله ی الک میاد جلوی دوربین:کپی رایت بای فنگ!
و غیب میشه!
==فلش فوروارد==
وینکی:خب ما که مسخره شم کردیم! حالا چی کار کنیم دیگه؟! من حوصله م سر رفته!
رزی: به نظرم بیایم یه دور از روی شاهنامه با صدای بلند بخونیم!
وینکی:این چی میگه الان؟!
آوی:اینو ولش کن من الان آدمش می کونم!
کوئی:آدمش چی؟!
آوی: آدمش می نمایم!
و از توی جیبش یک عدد کتاب زندگی فردوسی رو در میاره و به رزی اهدا می کنه! رزی که ازین حرکت به وجد اومده بوده در جا غش می کنه!
وینکی:این از این! حالا چی کار کنیم؟!
آوی:یک نکته ای همین الان به ذهن من رسید!
وینکی:هان؟!
آوی: پنی چیه؟!
وینکی:پنی چیه چیه* بی ادب این چه طرز حرف زدنه؟ بوقی!
آوی: نه ازون نظر! ازون نظر! پنی چیه؟!
صدای الک از ناکجا آباد:عمه ته!
ازون ور صدای اندرو میاد:باباته!
وینکی:
آوی:خب ای مرگ بگیری! پنی مجرده! یک فرد مجرد چی می خواد؟! کیس مناسب!
وینکی:آهان!
آوی:خب من میگم که الان بریم از الک بپرسیم که کیس مناسبی تو چنته داره یا نه؟!
و برمیگرده که الک رو صدا کنه و اون رو مقابل خودش می یابه!(جمله رو!)
الک: والا کیس که زیاد هس! باید دید که کدومشون مناسب پنیه!
آوی: واقعا! حالا کدومشون!
الک:والله اگه نظر من رو بپرسید میگم مناسب ترین شخص برای پنی...
و دهنشو باز و بسته می کنه و هیچ صدایی ازش بیرون نمیاد!
آوی:بگو! کی؟!
الک:مناسب ترین شخص برای پنی... مناسب ترین برای پنی...
و کلی زور می زنه و باز هیچ صدایی خارج نمیشه!
آنیتا می پره وسط: من می دونم چی می خواد بگه! می خواد بگه مناسب ترین شخص برای پنی...
و خودشم صداش شنیده نمیشه!
مک: داره میگه که مناسب ترین شخص برای پنی ...! ....! هووووووووم! هووووووووووووووون! اهن! اوهون!(صدای زور زدن!)
و در همین حال فنگ میاد و نشیمن گاهش رو گاز میگیره!
مک در حالی که شصتاد متر به هوا پرتاب میشه:مناسب ترین فرد برای پنی ...یه!(پس از کلی زور زدن موفق شد این دو حرف آخر رو بگه!)

---------------
*:پنی چیه چیه: «پنی چیه؟» چیه؟! پنی چیه یعنی چی؟! پنی چیه چه لفظی است؟!
خلاصه ی پست:(اینو برای اینکه بچه ها اشتباه متوجه نشن گفتم!) هیچی پنی داره گریه می کنه و بچه ها برای اینکه دیگه گریه نکنه دنبال یه کیس مناسبن! نکات کنکوری:دقت کنید دنبال یک! تکرار می کنم فقط و فقط یک عدد(نه بیشتر) کیس مناسبن! مهم ترین نکته ای رو که می تونین در این باب (باب تفعیل(این الان مزاح بود خیر سرم! ربطی به رول نداره!)) به خاطر داشته باشین اینه که اون فرد حتما باید مذکر باشه! تکرار کن عزیزم! مذکر! به اونایی که مونث نیستن دو بوقیتی هم نیستن میگن مذکر! مثلا بابای شما مذکره! اگه دیدین که در درکش دچار سر در گمی شدین برین به یک باشگاه بدنسازی اونجا مذکر زیاد هستش! بنده یک مثال می زنم برای شما! مثلا مک پسره! اما چو دختره! مک کیس مناسبی برای چوئه چون مک پسره و چو دختر! الان متوجه شدین؟! افتاد کاملا؟! 100% مطمئن؟!
خیله خب میریم نکته ی بعدی!: الک و آنیت و مک تلاش می کنن مناسب ترین کیس رو برای پنی نام ببرن! منتها به دلایلی که باز هم به شما هیچ ربطی نداره یک نفر که گویا روح خود پنی هستش موقع نام بردن این شخصیت تارهای صوتیشونو میگیره که اون فرد رو نام نبرن! خب! اسم اون فرد(که شاید مخفف هم باشه) تشکیل شده از حروفی مجهول که به جاش سه نقطه (...) قرار می دیم!+ ی! یعنی همون حرف ی! مثال: الکسی! (مثال در جمله:مناسب ترین فرد برای گراوپی الکسیه!)که البته مطمئن باشید من نیستم! تعداد نقطه ها هم هیچ ربطی به تعداد حروف اسم طرف نداره! مطمئن باشین! جونم در اومد دیگه جون عمه تون بفهمین من چی گفتم!

خوبه رزی گفت دیگه توی رولاتون از کیس مناسب حرفی نزنین!چیکار کنم خانوم بنگاهم رو دستم مونده هنوز یه دونه از کیسای مناسبم به فروش نرفته شما جوابگوی منی؟!


[b][siz


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
_مختون پس زد؟!!
در این لحظه در ترق به دیوار کوبیده میشه و برمیگرده تو صورت همونی که بازش کرده! و در دوباره بسته میشه! اما....طرف ناامید نمیشه! دوباره در کوبیده میشه و دوباره تو صورت طرف بسته میشه!
-امم....امممممممم ...هوییییی!(صدای یارو با پوزه بنده)
بری: هان؟!
و بهش نزدیک میشه و میگه کلید پوزه بند توی چشمته ، اگه بتونی در بیاری ...زنده میمونی....هان؟نه! چی میگی؟!!
و پوزه بند رو باز میکنه!طرف: درو واسش باز کنید! بدبخت بدجوری تو مشقته!
و دوباره پوزه بند رو میبنده به دهنش!
بری میره درو باز میکنه و میبینه یه نفر به صورت ناشناس در حالی که یه پارچه ی چهل تیکه روی صورتش رو پوشونده میاد و فوری با طنابی که به ناگه از توی جیبش در میاره مخ ملتو میگیره و میکشه جلو! ملت یه هو از جا میپرن و به کار میفتن! (نکته:تا الآن در حالت پاز بودن!)
بعد طرف طنابو جمع میکنه و میره! و دیگه دیده نمیشه!
یه کی از میان جمعیت: شما متوجه شباهت این بری با برادر حمید شدین؟؟!!
فنگ:آره! من اشتباه نمیکنم! خودشه!
و میاد که بپره روی...اما درست همین لحظه راجر فریاد میزنه:نههههه! مگه اون فراری نیست؟! مراقب خودت باش! تو نباید بمیری!
فنگ که همون جا بین هوا و زمین مونده بود و نمیدونست چی کار کنه ، آروم آروم برمیگرده عقب! و مثل یه سگ میشینه روی زمین !
بری:شما ها چه تونه؟چرا همچین فکری میکنین درباره من؟من عاقلم!
فنگ:آره من باور میکنم! اون خیلی شبیه برادره...
و میاد بپره که جلوشو میگیرن!
بری دستشو میکنه توی جیبشو از توی اون یه چاقو درمیاره ، و میگیره به طرف جمعیت!
-من بهتون میگم که ...
با چاقو نخی که از پیراهنش آویزونه میبره و اونو میذاره توی جیبش!
-میگم که ...این قاتیه! ببینیدش! (یه قفا(!) میزنه به اونی که اومده بود دنبالش ) بدبخت منزوی! معتاد!
-هییییییی! هوممممم!
بری:چی میخوای بگی؟!
-امم..آهان..حالا بهتر شد! تو رو مرلین کمک کنین! این یارو....این یارو...
درست در همین لحظه پنی از در میاد تو!
-این یارو...خیلی خوشگله!
بری با یه خط کش فورا مسیر چشم طرفو اندازه میگیره و میبینه تنها پنی در مقابل دید اونه! پرید جلوش گفت:خوب! میدونستم که من خیلی خوشگلم! ولی ...
میاد پوزه بندو ببنده که
-نههههه! خواهش میکنم! خواهش میکنم پوزه بنده رو به خاک نمال! من که گناهی ندارم! تویی که دیوونه ای و اون خانم...
شترق!
پوزه بند رو میبنده به دهنش!
کریچر: ببینم! میشه حالا بگی تو سالمی یا این؟!
بری:خوب اینو خودت با آی کیوی جنی خودت تشخیص بده!
رزی:حالا یکی باید از این دیوونه مراقبت کنه تا ببینیم بعدا چی میشه!
جمعیت:ما باید بریم بری رو با اینجا آشنا کنیم !یکی بمونه حواسش به این باشه!
و همه فوری بعد از گفتن این حرف یورتمه رفتن طرف در و در رو ترق پشت سرشون بستن!
فقط پنی مونده بود که نمیدونست قضیه چیه و یکی هم اون دیوونه!
پنی:حالا چه خاکی گور مرگ جنازه ی جسد بدبختم رو بکنم!(bekanam!)
........


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۸۵

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
ملت ریون همه در حال شادانی و خوشحالبازی هستند و جفت جفت در گوشه و کنار تالار مشغولند.
در همین لحظه کریچر با یک ظرف بزرگ در بسته از در پشتی تالار وارد میشه که ناگهان فنگ از بالای لوستر به طرف پاچه ی کریچر شیرجه میزنه و عصمت و طهارت کریچر بدبخت یکی میشه!! اهم اهم..بله داشتیم می گفتیم که کریچر مثل مادر مرده ها روی زمین موکت شده و فنگ پاچه ی کریچر رو تا بالای زانو کرده توی دهنش و هی سرشو تکون میده ، جوری که کاملاً مشخصه عزمشو برای فنا کردن پای کریچر جزم کرده!!
کریچر در حالی که هنوز با تمام وجود از اعماقش مایه گزاشته ((مایه ای هم از همونجاهاش در حال تراوشه)این منظور نوعی دفع مواد ضائد است که بر اثر ترس قابل کنترل نمی باشد! فکر بی خود نکنید) و ظرف در بسته ای که در فوق به اون اشاره شده بود رو زیر بدنش محافظت می کنه .
فنگ : تو چهار سال پیش با اون توله سگه که داشت از اون کوچه هه توی اون شهره که توش آواره شده بودی ، چیکار داشتی؟!!..هان؟...بی صفت!!..بی ناموس! چشم چرون! چشاتو در میارم! ...
کریچر در حالی که از درد گریه ش گرفته می گه:
_مااااااااااااااا!! ... چهار سال پیش اصن تو به دنیا اومده بودی مگه؟!! چشامو می خوای در بیاری این دسته ی بیلی که کردی تو دهنت رو ول کن پس!! بابا یکی بیاد منه مادر مرده رو از دست این روانی نجات بده!!
فنگ : نه چهار سال پیش من هنوز نودم...ولی مادرم وقتی داشت می مرد یه بار گفت که چهار سال پیش یه جنی توی یه کوچه ای توی یه شهری رو دیده ولی جنِ بی وجود نگاشم نکرده ، محل سگ بهش نزاشته!!..بی وجود!...تو غرور مامانه منو شکوندی!! پاهاتو می شکونم!!
کریچر : خدایا توبــــــه!!!! یکی بیاد منو نجات بده! این روانیه!
اما ملت چون کریچر در خطر مرگ بود و فقط و فقط چون کریچر در خطر مرگ بود به هیچ جاشون نمی گرفتن ، که در همین لحظه در تالار با صدای قیژی باز میشه و نوری فوران می کنه و همه جا رو نور می گیره و نوره که همه جا هست و نور و نور و نور!!! همه به حالت اسلوموشن در میان و بدون صدا لبهاشون رو به قصد گفتن نام برادر حمید تکون میدن ، همه دستشون به سمت نشیمنگاهشون میره و در همون حالت اسلوموشن کریچر یه حرکت زشت با دست به فنگ نشون میده ! که باعث میشه کل جوی که چهار خط رو گرفته بود به فنا بره ، نور خیلی سریع خاموش میشه و همه حالتی عصبی به خودشون میگیرن ...
از توی چارچوب در یه پالتو وارد میشه که بالاش یه کلاهه ... پالتو همینجوری جلو میاد و به بچه ها نزدیک و نزدیک تر میشه ، استرس و ترس همه رو گرفته در همین حال که استرس و ترس همه رو گرفته تصویر به سمت فنگ میره که پای کریچر رو ول کرده و یک جای دیگه ی کریچر رو به تلافی اون حرکت زشت کریچر....اهم اهم تصویر سریع به سمت پالتو بر میگرده.
از توی پالتو صدایی میگه:
_ تو ای توله سگ! پازوان(پاها بر وزن بازوان برای حماسی کردن دیالوگ) مدیر زحمت کش را رها نما! و بیا تا .... بیا تا با هم برقصیم از کوییرلم نترسیم ، آآآآآآآآآآ..آه...بیا وسط ...
همه در حالی که تو کف بودن بی اراده شروع به دست زدن و پایکوبی کردن و ساعتها و روزها که بالغ بر بیش از دو دقیقه می شد به پایکوبی و شادانی و خوشحالبازی ادامه دادن ....که یهو راجر به خودش اومد و فریاد زد:
_دِ بســـــــــــــــــــــــــه!! یکاره !!! این جلف بازیا چیه ؟!!...اصن تو چجوری اومدی؟..کی هستی؟
پالتو که تازه وارد حالت کردی شده بود به خودش اومد و یهو سری از توی پالتو بیرون اومد و گفت:
_ شما به جرم دخول یهویی به اموال دولت ، گفتن واژگاه خیلی کریهه یکاره به مامور دولت ، و دلم خواستن خودم که اولویت اصلی توی این پرونده س ، به سه ماه حبس پا به پای بیل باید زندگی کنی!
راجر که خیلی این حرفا رو جدی گرفته بود گردن خودشو تا سر حد مرگ فشار میده تا از این اعدام تدریجی که براش بریدن راحت بشه...که یه عده با سرعت از در میان تو و یه لباس سفید به دور پالتو می پیچن ...یکی از اون عدهه میاد جلوی ملت ریون و میگه:
_عذر می خوایم ...ایشون برودیک بود ، مامور اسبق سازمان اسرار هستن که به درگیری با مرگخوارا دچار نوعی جنون شده ، ایشون به اصطلاح مشنگی اسشیزو فرنی دارن و تحت مراحل پایانی درمانشون هستن.. این یک نمونه از ری اکشن های آقای بود ، بود ...فهمیدی که؟...بود همون بوده ولی بود یه بود دیگه س...ببین بزار اینجوری برات توضیح بدم ( و یک گلدون و یک کتاب از روی میز ورمیداره) این گلدونه رو بگیر بود ، این کتاب هم بوده...اگه این بود رو حذف کنیم مفه....
بری که در همین لحظه به حالت عادی در اومده یه پوزه بند به دهن یکی از اون عده که داشت حرف میزد میبنده و میاد جلوی ملت و میگه:
_ببینید ..من بود هستم...فامیلیم بوده...خب؟ من برای طی مراحل پایانی درمانم اومدم توی هاگوارتز و پانسیون شدم.... حدود یک سالی باید منو تحمل کنید...این آقاهه که الان چت زده بود ، پرستار ویژه ی منه ولی خب طی چند سالی که با من سرو کله زده یکم ...البته یه وقت نترسیدا...این خودش زمینه ی چت مخی داشت...
و تازه متوجه نگاه مات و مبهوت ملت ریون میشه و میگه:
_مختون پس زد؟!!
همه

==============================================
ا!...چقدر لوس و زاقارت شده ....ایول...ملت تحمل کنید!!!...این مثلاً پست معرفیم بود !!


ویرایش شده توسط برودريك بود در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۵ ۲۳:۲۱:۱۷

<خالی خواهد بود ، برای همیشه>


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۴:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
رزرو!یکبار نوشتم پرید!تف به این شانس!به این می گن شانس یک کنکوری بدبخت!
*********************************

ريون تي وي تقدیم می کند

راجر: فلور!

فلور: نه آخه من چیکار کنم!منه کنکووری!چطوری خودمو به برنامه ی سنجش برسونم!نه بگو!من چقدر خر بزنم!هان!نمی رسم باب!
راجر:
مک بون که داشته از اون ورا رد می شه تا اسم کنکور می شنوه راهشو کج می کنه و می ره طرف فلور و راجی!
مک بون: اسم کنکور شنیدم!
به این سو دویدم!
تا بشنوم حرفت را
تا رد کنم کنکور را!

راجر: ببینم تو به همین خوبی درس می خونی و حفظ می کنی!؟

مک بون: هان نه!ولی خداییش تست گاج رو دیدی توپه!ادبیاتش محشره!وای ایوله!نکته نکته!(تصور کنین با شور و هیجان کنکوری کنکورها می حرفن!)
فلور : آره خیلی خوب طبقه بندی کرده!آدم لذت می بره بخونه!فقط تست!فقط گاج فقط قلم چی!
سرژ که از اون ورا رد می شده تا اسم تست می شنوه سریع خودشو به ملت می رسونه!
سرژ: اسم تست شنیدم
به این سو دویدم
تا بشونم حرفت را
تا رد کنم کنکور را!
تا توی ته بشینم!
ته را کنم آباد را!
مخ را برم فضاها!

راجر: توهم به این خوبی درس می خونی؟
سرژ: چی آره!من تجربه دارم تو کنکور!پارسال معارفش گند بود!امسالم دین و زندگی!اصلا من ریاضی صد درصد می زنم!من تجربه ام زیاده!کنکور= سوسک!فقط کتاب اندیشه سازان و مبتکران!

باردراد که از اون ورا رد می شه تا اسم کنکور و دین و زندگی می شنوه می پره وسط!و ریششو می کشه!
ریشو: من با این تست دینی چه کنم!مفهومی آقا مفهومی!

سرافینا که تا اسم مفهومی می شنوه خودشو می رسونه به ملت!
سرافینا: آخه هنر چش به کنکور!بابا من خدای نقاشیم!من دست پیکاسو رو از پشت بستم! دیگه کنکور چرا؟مفهومی چرا؟

باردارد:می گم بر بچ کنکوری با یک تریپ غم کنکوری چطورین؟
گروه کنکوری: هستیم!

دور تا دور می شینن!
و باهم می گن!
گروه کنکوری: هی هی هی!
فلور:
ریشو:
مک:
سرژ:
سرافینا:
راجر!:اصلا قبولین!
فلور:
ریشو:
مک:
سرژ:
سرافینا:
فلور:
راجر: حتما قبولین
گروه کنکوری: تف به این کنکوره لعنتی!
که گرفتی زندگی!
که گرفتی ریونی!
من رول می خوام!
من رول می خوام!
من رول می خوام!

و دارن می زنن تو سرو صورت خودشون و دارن خودشونو خفه می کنن از بس گریه می کنن!

گروه5 نفره ی کنکوری: هی هی هی!
راجر پاشو می کوبه زمین می گه: دیگه واقعا قبولین!

فینیاس می پره جلو دوربین
فینی: اینم شرح حالی از ریونی های کنکوری!منتظر کارهای بعد کنکوری ها باشید!
******************************************

بروبچ اگر کسی کنکوریه و من نمی دونستم بیاد بگه که گروهمون 6 بعد 7 بعد 8 و... بشه!تا من آمار بگیرم
در ضمن به نظرم یک آمار گیری هم از ریون بشه بد نیست!حالا که آمار نفوس و مسکن است ماهم یکم از این جو استفاده کنیم!
من: فلور در خانه ملقب به فرشته!
یک برادر!
یک پدر و مادر(هان مگه چندتا باید داشته باشم؟؟؟! )
محل زندگی کویت!
دانش آموز دبیرستان نمونه مردمی دخترانه معراج در کویت!
با 16 سال اقامت در کویت!
و....
همینطوری گفتم ما مثال جادوگرانی بزنیم این مثال بود چون مخم کار نمی کرد واقعی زدم!


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۶ ۵:۲۳:۲۵

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.