هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۵:۰۳ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#8

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
مـاگـل
پیام: 202
آفلاین
لارا كه صبر و تحملش تموم شده بود كتاب رو از دست بليز ميگيره و بطرف رودولف پرت ميكنه....
-بگير..رمزش رو كه كشف كردي به ما خبر بده.
رودولف نگاهي به كتاب ميكنه:چرا من؟شماها هم هر كار سختي هست از من ميخوايين..بدين دراكو كشف كنه...
دراكو از ترس اينكه نكنه اين وظيفه سنگين به اون محول بشه اولين فكري رو كه به ذهنش ميرسه اعلام ميكنه:من ميگم بهتر نيست به جاي اينكه اينجا جرو بحث كنيم وارد حفره بشيم و مرحله به مرحله پيش بريم؟
لارا از اين پيشنهاد استقبال ميكنه:آره منم ميخواستم همينو بگم...
و همه با هم به طرف مجسمه حركت ميكنن.
لارا:..خوب دراكو..حالا دستتو بده به من...
دراكو:..
رودولف با ديدن چاقويي كه لارا از جيبش در مياره هيجانزده ميشه و با يك پرش بلند خودشو به چاقو ميرسونه كه عمليات بريدن دست دراكو رو خودش انجام بده ولي از اونجاييكه هيچكدوم از كاراي رودولف متعادل نيست همونطور كه چاقو رو از دست لارا بيرون ميكشه دست لارا بريده ميشه و دو سه ليتر خون روي مجسمه ميپاشه!!!
رودولف درحاليكه با ديدن خونها از شدت خوشحالي روي پاش بند نميشه قبل از اينكه به خشم لارا دچار بشه خودشو توي حفره ميندازه...
وقتي همه وارد ميشن همون منظره قبلي روبروشون ظاهر ميشه..چند راهروي مرموز كه روي هركدوم اسم محلي كه راهرو به اون ختم ميشه نوشته شده..هاگزميد...دياگون..ناكترن...رودنيفيرگ يصوصخ رالات؟؟؟؟
لارا :كسي ميدونه اينجا كجاس؟
همه:
دراكو كه از وقتي وزير شده بود هوشش به شدت زياد شده بود به فكر فرو ميره....
-خوب...بايد در اين باره توي كتاب چيزي باشه..و شروع به ورق زدن كتاب ميكنه...
-ام...نه...اينم كه نيست....آهان پيداش كردم...روي اين صفحه اين كلمه نوشته شده ولي چيز ديگه اي نيست..بقيه صفحه خاليه...
لارا با عصبانيت كتاب رو ميگيره و طوري نگاهش ميكنه كه كتاب از ترس به خودش ميلرزه...
-نميشه..حتما اينم يه رمزي داره..نكنه باز خون ميخواد؟؟
و بدون معطلي دستش رو كه هنوز خون از اون فوران ميكنه روي كتاب ميگيره...يك قطره خون روي كتاب ميريزه ولي اتفاقي نميفته جز غيب شدن لكه خون!!
لارا :نميفهمم..چرا غيب شد؟شايد خون فرد خاصي رو ميخواد؟بيايين ببينم..همتون بايد يك قطره خونتون رو به كتاب هديه كنين..
رودولف سريعا به آخر صف ميره...
همه افراد حاضر در حفره يك قطره خون روي صفحه مخصوص ميريزن...و بعد از آخرين قطره خون بالاخره اتفاقي ميفته و كلماتي روي صفحه ظاهر ميشه...
(رودنيفيرگ يصوصخ رالات: تالار خصوصي گريفيندور
اي عقل كلها..به فكرتون نرسيد كه اين نوشته رو يك بار برعكس بخونين؟ اين راه به تالار خصوصي گريفيندور منتهي ميشه...ولي فقط و فقط براي يكبار قابل استفاده هست و بعد از اون غيب ميشه..فقط يك نفر حق عبور از اين راه رو داره ..توجه:تونل بعد از يك ساعت خود به خود غيب ميشه...پس قبل از يك ساعت برگرديد...)


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴
#7

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
لارا- این کتاب فسقلی؟
بلیز- به ظاهرش نگاه نکن. غلط اندازه.
دراکو- اگه به درد بخوره ورش دار بیارش.
بلیز- باشه. شما برین من تا دو دقیقه دیگه اون جام.

بلیز بعد از گوش دادن به نصیحت هایی در مورد این که باید از کتاب های کتاب خانه خوب نگهداری کند به دوستانش در تالار عمومی اسلیترین پیوست.

بلیز- این کتاب به دست خود سالازار اسلیترین نوشته شده. طوری هم طلسم شده که فقط کسانی بتونن بازش کنن و ازش استفاده کنن که خون اصیل اسلیترین در رگ هاشون جاری باشه. برای همین هم این همه سال توی مدرسه مونده .
رودولف- بازش کن ببینیم توش چی هست.
بلیز- حالا اینو تماشا کنین.
او کتاب را در صفحه اول باز کرد. همه با کنجکاوی جلو آمدند تا ببینند. اما با تنها چیزی که مواجه شدند کاغذی زرد بود که در اثر گذر زمان پوسیده شده بود.
لارا- ما باید الان چی رو ببینیم؟
بلیز- شما نباید چیز خاصی ببینین. برین عقب.
همه مطیعانه عقب رفتند.
بلیز روی صفحه اول خم شد و زیر لب گفت- من بلیز زابینی به خون اصیلی که در رگ هایم جریان دارد سوگند می خورم که از این کتاب جز برای ادامه دادن راه سالازار اسلیترین استفاده نکنم. نباشد روزی که سوگند خود را زیر پا گذارم.
لحظه ای به نظر رسید زمان متوقف شده است. بعد از چند پانیه طلسم چندین هزار ساله کتاب شکشت و ورق ها از هم باز شدند و در کنار هم قرار گرفتند تا صفحه بزرگی را تشکیل دهند.
لارا- این... این یه نقشه ست؟
بلیز- تقریبا. ولی زیاد دلتون رو خوش نکنین. سالازار اسلیترین کسی نبوده که بخواد به راحتی اسرارش رو لو بده. این که باید چه جوری در دوم رو باز کرد به رمز نوشته شده.
دراکو- پس ما باید...
بلیز- بله. باید رمز رو کشف کنیم.


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#6

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
بلیز که دید میشه کلاس اسنیپ رو بیخیال شد رفت کتاب خونه.
از طرف ديگر بچه ها رفتن کلاس اسنیپ و قرار گذاشتن بعد از کلاس برن يه سر ديگه به حفره بزنند و اگر چيزی دست گيرشون نشد بيان کتاب خونه پيش بليز
***
کتابخانه

بلیز کتاب تاریخ هاگزوارتز و سالازارسلیترین و معماری هاگزوارتز را روی ميز گذاشته بود و به تقليد از گرنجر توشون شناور بود که با صدای سرد و کشدار دراکو به با لای سرش نگاه کرد .
- خوب بليز جان چی تو کتابا پيدا کردی .
بليز که به جمعيت اسليترين که پشت سرش نگاه ميکرد به سردی گفت :
- خيلی چيزا شما چطور
بچه ها با هم يه نگاهی رد و بدل کردن ولی چيزی از نگاهاشون معلوم نبود .
ولی بيليز ميدونست که اونا هيچ چيز برای گفتن ندارن چون سالازار با هوش تر از اين حرفا بود که اون تالار را فقط يا يک نگهبان رها کند ( مجسمه مار )
بليز گفت :
-حتما وقتی به مجسمه دوم رسيدين خونتونم نتونسته در باز کنه مگه نه .
همه با سر جواب مثبت دادن . بليز يک کتاب کوچيک در ابعاد ۳*۴ از وسط کتاب سالازار ... در آورد و به بچه ها نشون داد و ادامه داد :
- اين به ما کمک ميکنه .


ویرایش شده توسط ريگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۱۴:۴۴:۵۹

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#5

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
مـاگـل
پیام: 1028
آفلاین
این نمایشنامه رو رودلف عزيز نوشته ولی چون نتونسته بود بفرسته به من داد و منم گذاشتم ! البته رودلف جان شکلکها توی پیام شخصی به اینجا منتقل نمیشه !

---------
رودولف یکمی به لارا نگاه کرد وبعد گفت:
-من دراین مورد یک کتاب خوانده ام...
- تو کتابم میخونی؟مگه بلدی؟
-
-بابا بخشید چرا میزنی؟
ریگولوس رفت پشت سرلارا قایم شد چون تنها کسی که رودولف جرات نمیکرد طرفش برود آنهم با خشانت لارا بود:
-خوب میفرمودم...درکتاب نوشته شده بود اززمانی که چوبدستی اختراع شد تمام فکرجادوگران این بود که چطور برنیروی چوبدستی خود بیفزایند ودراین راه تلاشهای بسیاری انجام دادند پس از 200سال آزمایش وتلاش بالاخره یک جادوگر سیاه توانست معجونی بسیارمشکل اختراع کند که اگر چوبدستی رادرآن میخواباندید نیروی چوبدستی افزایش پیدامیکرد فقط یک ایرادی داشت چوبدستی دیگر اربابش را نمی شناخت برای همین آن جادوگرسیاه سالها وسالها تلاش کردوهزاران چوبدستی رانابود کرد تااینکه یکروز اتفاقی وقتی داشت برای هزارمین بار آزمایش راانجام میداد همسرش باصدای بلند صدایش کردوایندفعه چوبدستی به اربابش جواب دادواورا شناخت...جادوگرسیاه فهمید که راز این معجون در گفتن نام ارباب چوبدستی است یعنی چوبدستی باید دوروز در این معجون خوابانده شود وبعدارباب چوبدستی دستش راداخل معجون کند ودرحالی که نام خودش راباصدای بلند فریاد میزند چوبدستی رابیرون بیاورد وبلافاصله خشک کند دراین صورت چوبدستی تاآخرعمراربابش نیرومند باقی میماند...
همه سکوت کرده بودند وبه رودولف وشیشه معجون نگاه میکرند که لارا سکوت را شکست:
-اگرچنین چیزی درکتاب نوشته شده باشد پس چراتابحال مادرموردش چیزی نخواندیم؟
-شاید معجون ممنوعه است؟!
- امکانش کم است چنین چیزی خطرناک نیست که ممنوعه شود...
رودولف دوباره شروع به صحبت کرد:
-بدین دلیل جایی ازآن چیزی نمی بینید که ماده اولیه آن خون انسانی است که قطره ای جادودربدنش نباشد...
همه دوباره سکوت کردند واینبارباترس به شیشه نگاه کردند آنها خشن بودند ولی دیگرنه به این حد...دراکو سکوت را شکست:
-حالا که ما معجون آماده راداریم ومیتوانیم ازآن استفاده کنیم چرااینکارراانجام ندهیم؟
لارا نگاه عاقل اندرسفیهی به دراکو کرد وبعد ریگولوس راکه هنوز پشت سرش قایم شده بود دورکرد وبه رودولف تذکر داد وقتی دنبال یکنفر میکند نگذارد آن یکنفر فرار کند:
-اگر همه ما یکدفعه نیرومندتر از همه دانش آموزان بشویم بنظر تو یکمی مشکوک نیست؟!
- شاید!!!
-بابا خوب حالا چرا اینجوری نگاه میکنی خوب حق باتو هست من اشتباه کردم اصلا باید دراین مورد سرفرصت ودرست حسابی فکرکنیم الان نمیشود باعجله تصمیم گرفت...
مارکوس باترس ولرز شیشه راسرجایش گذاشت ودوباره مشغول تجسس در تالار باشکوه شدند...تالار واقعا باشکوه بود با یک چلچراغ بزرگ ونورانی وهزاران مشعل دیواری که شکوه خاصی به دیوارهای سبزرنگ تالار بخشیده بود:
-وای چه نازه این!!!
لارا با خشانت یقه رودولف راگرفت ودرحالی که اورا تکان تکان میداد باخشانت پرسید که عکس کدام دختررادیده وچرا ناز است وآیا رودولف فکرمیکند نازترازاو-لارا-وجود دارد واگر اینطور است باید بمیرد وباخونش معجون بسازند:
-لاراجان اینو میگم!!!
رودولف به اسکلتی که روی زمین افتاده بود اشاره کرد وهمه دور اسکلت جمع شدند،مارکوس پرسید:
-فکرمیکنید اسکلت ریدله؟
همه-
رودولف ولارا-
همه دوباره مشغول تماشای اسکلت میشوند وسعی میکنند بیخیال رودولف ولارا شوند که دنبال مارکوس کرده اند:
-بنظر من بهتراست اینرا بیخیال شویم حالا مهم نیست برای چه کسی است...
رودولف ملتمسانه به لارا نگاه میکند:
-لارا میشه اینو ببرم تو اتاقم؟خیلی نازه!!!
-
-خوب اشکال نداره نمیبرم!!!
-بچه ها داره دیرمیشه باید برگردیم با اسنیپ کلاس داریم...
-ولش کن مانباشیم از گریفیندور امتیازکم میکنه...
-خنگ خدا مانباشیم تابلو میشه باید برگردیم...
همه باسرعت برمیگردند البته لارا یکباردیگر برمیگردد تا رودولف راکه داشت سعی میکرد اسکلت راهمراهش بیاورد بابیل جمع کندببرد...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#4

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
انقدر ان جا بزرگ بود و همه یک آن هاج و واج ماندند
چند قدم که جلوتر رفتند به سالن بزرگی رسیدند رسیدند که سقف ان با لوستر های بسیار بزرگ و پر نور تزیین شده بود که به دلیل نور زیاد ان همه چشمانشان را تنگ کردند و به خرت پرت ها نگاهی کردند چون در انجا هر چی می خواستند پیدا میشدند....
بلیز که خمار مجللی سالن شده بود بی اختیار از همه جلو زد و از نزدیک به ان صحنه نگاه کرد....
بعد از دقایقی دراکو یک دفعه گفت: همچین جایی بوده اونوقت ما ازش بی خبر بودیم
ناگهان مونتاگ گفت: اونور رو نگاه کنید چند تا راهرو است...
همه به طرفی که مونتاگ در حال اشاره کردن بود نگاه کردند و بعد با صحنه ی شگفت انگیزی مواجه شدند بعد مارکوس که دهانش باز مانده بود گفت: اونوقت ما از کدوم راه باید بریم... حداقل بیست هزار راهرو است....
لارا که کنجکاو شده بود خود را به در ها نزدیک کرد و گفت: بالاشون نوشته که کدوم به کجا میره...
ناگهان همه به دور یکی از راهرو ها گرد امدند و بعد به تابلویی که بالای در ورودی بود نگاهی کردند و دراکو ان را با صدای بلند خواند:کوچه ی وزارت خانه,هاگزمید,بانک گرینگوترز....
هیجان خاصی همه را در بر گرفت و به خاطر این هیجان همه پراکنده شدند تا بقیه ی تابلو ها را هم بخوانند....
دراکو با خنده ی موذیانه ای گفت: ما از این راه ها می تونیم از هاگوارتز در بیایم و به اذیت و ازار مردمانی به غیر از دانش اموزان بپردازیم
همه به دراکو نگاهی کردند و بعد مارکوس با خنده گفت: ایول چه حالی داره به نظر من الان اول بریم هاگزمید چند تا از این فروشنده ها رو اذیت کنیم
بعد ناگهان لارا که صدایش از ان طرف سالن می آمد جیغ کوتاهی کشید و این باعث شد که نظر همه را به خود جلب کنه که در مقابل یک قفسه ی چندین متری ایستاده بود... قفسه خیلی بزرگ بود و از چوب درست شده بود و در ان شیشه های زیادی با رنگ های متنوع قرار داشتند که بر روی هرکدام یه کاغذی قرار داشت و روی ان ها نامی نوشته شده بود و در پایین نام یه قطعه مو قرار داشت....
دراکو سریع از نردبانی که در کنار قفسه قرار داشت بالا رفت بعد با تجب به شیشه ای نگاه کرد: بچه ها اینا همه معجون پیچیده اند که می تونیم به ادم هایی که اسمشون را نوشته تبدیل بشیم.
همه به یکدیگر نگاهی کردند و بعد رویشان را به قفسه کردند و بعد مونتاگ گفت: اونوقت از بین این همه از کجا اونی که می خوایم را پیدا کنیم؟
حس کنجکاوی دراکو را در بر گرفت و گفت: حتما یه راهی داره چون نمیشه همه را بشینی بگردی
بعد از نرده بان پایین امد و چند پله ی اخر را پرید و به اطراف قفسه نگاهی کرد و یه یه تابلویی در نزدیکی قفسه در سمت چپ نگاهی کرد و بعد با کنجکاوی گفت: لارا توی اون چی نوشته؟
لارا که از همه به ان تابلو نزدیکگ تر بود شروع به خواندن ان کرد:
قفسه ی پیچیده
این قفسه که در همان اوایل عمر این حفره از این معجون ها پر شده و در اختیار شما اصیل زاده ها قرار گرفته است. در این قفسه به ابعاد چهل در پانرده معجون تبدیل به هر ادمی با موی ان فرد قرار گرفته که در زمان مصرف باید ان مو را ریخت. از معجون هر فردی دو تا است که وقتی یکی از ان ها را بر میدارید بعد از یک ماه دوباره یک معجون دیگر از ان فرد ظاهر می شود. ا امیدوارم که از این معجون ها فقط برای ازار دیگران استفاده کنید.
ولی ان ها به دنبال جواب سوال مونتاگ بودند که از ان هیچ اطلاعاتی به دست نیاوردند. اما در همین هنگام مارکوس به نعجب به گوشه ای از همان تابلوی قفسه ی پیچیده نگاهی کرد و بعد از این که نزدیک شد چشمانش را نزدیک کرد تا نوشته ای را که خیلی ریز هک شده بود را بخواند... مارکوس به خواندن ان نوشته ی ریز پرداخت و با صدای بلن گفت: این جا را نگاه کنید
همه رو به مارکوس کردند و بعد مارکوس شروع به خواندن کرد: معجون-چوب دستی-ابر قدرت-نام
بعد از این همه متعجب شدند و به تابلو نزدیک شدند تا نوشته را با چشم خود ببینند تا یقین پیدا کنند....
بعد از این که مصمین شدند دراکو گفت یعنی چه معنی داره؟
____________________________________________________________________________
اگه بد شده ببخشید!!!
من هرچی منتظر ماندم دیدم هیچ کی نمایشنامه نزد به خاطر همین دو تا نمایشنامه پشت سر هم شد اگه اشتباه کردم میتونید نمایشنامه را پاک کنید!!


عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#3

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
ریگلوس در حالی که هنوز با دستش دماغش رو گرفته بود از روی زمین بلند شد و با تعجب به حفره نگاه کرد ! در همون لحظه لارا به همراه عده ای دیگر از بچه های اسلی سر رسیدند و آنها نیز مانند ریگلوس و رودلف با تعجب به نشانه اسلایترین نگاه کردند که حال تبدیل به حفره بزرگی شده بود که دور آن نشان مار مانندی دیده میشد .
لارا نگاه مشکوکی به رودلف انداخت سپس گفت : این از کجا اینجا آمده ؟
رودلف و ریگلوس به هم نگاهی انداختند سپس رودلف با سردرگمی گفت : خودمم نمیدونم !!!
دراکو که کاملا هیجان زده شده بود با لحن آهنگ داری گفت : بهتره بریم ببینیم توش چیه !
همه بچه ها
بلیز که سعی میکرد بدون جلب توجه تا حد امکان از آنجا دور بشود آرام گفت : ولی شاید خطر داشته باشه !!!
بارتی که تا آن لحظه ساکت بود گفت : نه بابا چه خطری ! میریم میبینیم که توش چیه دیگه ! بعدم بر میگردیم!!!
دراکو : آره حق با توئه میریم سریع میایم بیرون
بلیز باز هم میخواست مخالفت کنه که با نگاه های بقیه ترجیح داد ساکت بماند !
لحظه ای سکوت بر قرار شد سپس دراکو به آرامی و با احتیاط به سمت حفره گام برداشت ! همه داشتن با هیجان به دراکو نگاه میکردند . حال دراکو تقریبا در آستانه حفره قرار گرفته بود . او نفس عمیقی کشید و پاش رو از رو زمین بلند کرد تا وارد حفره شود ! اما همین که خواست پاش رو به داخل حفره ببرد دوباره حفره ناپدید شد و مجسمه نشان دار با صدای غیژ غیژژی جلوی دیوار خالی قرار گرفت و مثل قبل نشان زیبای اسلی بر روی آن پدید آمد !!!
همه با تعجب نگاهی به هم کردند . دراکو که از این پیامد کاملا خشمگین شده بود فریاد زد : د... چرا اینجوری شد ! باز شو دیگه ! الوهمورا !!! الوهمورا !!!
اما حفره دیگر پدیدار نشد !
دراکو از عصبانیت لگد محکمی به مجسمه زد و با این کار تنها باعث شد که پایش درد بگیرد .
مونتاگ با تعجب گفت : پس چرا یکدفعه ناپدید شد ؟
لحظه ای سکوت برقرار شد سپس مارکوس با علاقه گفت : خب چطوری این حفره رو بوجود آوردین باز هم همون کار رو کنیم دیگه !
ریگلوس : نمیدونم من افتادم رو مجسمه بعد یکدفعه این حفره پدیدار شد !!!
لارا که سخت در فکر فرو رفته بود گفت : خب ولی شما باید یک کاری کرده باشید ؟
رودلف سرش رو انداخت پایین و با خودش فکر کرد که چه کاری انجام داده بود ؟ او زیر چشمی به هر طرف نگاه میکرد تا بلکه چیزی یادش بیاید سپس برای لحظه ای نگاهش روی دست ریگلوس که بر روی آن هنوز رنگ خون دیده میشد ثایت ماند سپس ناگهان چشمش به روی مجسمه و نشان افتاد که بر روی آنها نیز لکه های خون دیده میشد !!!!!
ناگهان در حالی که چهره رودلف باز شده بود فریاد زد : فهمیدم ! و در مقابل چشمهای متعجب بقیه دست ریگلوس رو گرفت
ریگلوس : د... داری چی کار میکنی ! مااااااااااااااااااااااا
رودلف دست ریگلوس رو بر روی لکه های خون باقی مانده بر روی نشان قرار داده بود و دوباره در حفره با صدای تقی باز شد و مجسمه با صدای غیژ غیژژی کنار رفت حفره پدیدار شده بود .
همگی از خوشحالی فریادی کشیدند و برای رودلف دست زدن ! سپس دراکو فریاد زد و گفت : ایول رودلف ! خب حالا باید رمز این حفره رو کشف کنیم بجنبین تا دوباره حفره ناپدید نشده دنبال من داخل شید !
دراکو این حرف را زد و بدون معطلی درون حفره پرید و بقیه اعضا نیز برای لحظه ای با نگاههای حاکی از دو دلی و هیجان به هم نگاه کردند و سپس دنبال دراکو وارد شدند و در آخر نیز بلیز با اعتماد به نفس وارد شد ( شوخی کردم منظورم با ترس و لرز بود ) چند لحظه گذشت و ناگهان در حفره با صدای تالاپی پشت سرشان بسته شد و جای خودش را به مجسمه نشان دار داد انگار نه انگار که در آنجا حفره ای وجود داشت .....
-----------
به نظرم ومد که باید همه چیز رو از همون اول به طور کامل توضیح بدم ! ببخشید اگر خوب نشد . در ضمن منظورم از بسته شدن در حفره این نبود که بقیه زندانی شدن ها .


بلیز عالی بود ... دوستان عزيز تازه وارد خواهشا به پشتهای اینگونه دقت کنن ... از متن و قواعد نگارشی این پستها الگو برداری کنید ...!
شیوه دوباره باز شدن هم بهتره بگیم که اون پستم هم یه مار عینا بوده ... در ضمن یه سری به کتابخونه بزنید و از کتابهای اونجا یه اطلاعاتی از این حفره مخفی پیدا کنید که اصلا کارش چی هست !! الان چون نمیدونیم اصلا چه جور حفره ایه !


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۱۹:۳۳:۴۶
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۱۹:۵۴:۳۴



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#2

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
رودولف که دوباره خشانت خونش بالا رفته بود از در ورودی سالن اسلی داخل شد . تنها چيزی که ميخواست زدن يک نفر به روش مشنگی بود .رودولف در حالی که زير لب غر غر ميکرد به ريگلوس برخورد کرد .
- ها بالآخره يکی رو پيدا کردم .
ريگلوس در حالی که تو دلش به بخت بدش لعنت ميفرستاد عقب عقب گام بر ميداشت و سعی ميکرد به ياد بياره چوب دستش را کجا گذاشته بود .
- نه
ريگلوس محکم به ديوار برخورد کرد راه فراری براش نمونده بود از دو طرف به ديوار و راستش مجسمه ما اسليترين و رو بروش ( وای خدا جون )رودولف خشمگین .
ریگلوس در حالی که سعی میکرد صداش نلزه به رودولف گفت :سلام دوست عزیز. آخ .(درد شديدی که بعد از حرکت مشت رودولف به سمت دماغ ريگلوس به وجود آمده بود . عامل این صوت بود.)
رودولف در حالی که از شادی چشماش برق ميزد گفت : آخيش راحت شدم . احساس مسکردم خشانت تو مشتم جمع شده بايد يه جوری خاليش ميکردم .
ريگلوس خون جاری از دماغش را با دست پاک ميکرد گفت : نميشود يکی ديگه رو برای خالی کرد خشانت مشتت پيدا ميکردی مجبور بودی دماغ نازنين منو به اين روز در بياری .
و برای جلوگيری از افتادن دستشو روی مجسمه گذاشت اما .........................
غيژ ژژژژژژژژژژژژژژژژ .................. شترق
مجسمه سر خورد و ريگلوس نقش زمين شد .
ريگلوس سعی کرد بلند شه و به دور و ورش نگاه کنه اولين چيزی که ديد چهره متحير رودولف بود که داشت به جايی بالای سر ريگلوس نگاه ميکرد .
-لاراااااااااااااااااا............... بيا ببين من چی پيدا کردم .


من کی هستم


حفره شرارت! (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۰:۲۵ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#1

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
مـاگـل
پیام: 1028
آفلاین
حفره ای که تنها در تالار انسانهایی یافت میشه که خون شرارت در وجود اونهاست ... حفره ای که اونها رو به آرزوی دیرينه خودشون میرسونه تا در راه ارباب بزرگشون گام بردارن ! حفره ای که در زمان سالازار بزرگ ساخته شده و اینک جوابگوی خوی سیاهان دنیای جادوگريست !!
حفره ای که تنها خون اصیل را قبول میکنه ... حفره ای که در نماد اسلی نهان گشته است تا هیچ کس به اون نرسد اما شرارت سیاهان و مرگخواران آینده عامل برقراری این حفره بعد از هزاران سال است .

حفره شرارت در روز تاسیس مدرسه توسط سالازار اسلايترين در مدرسه قرار داده شد تا بچه های سیاه در حین آموزش درسهای جادویی بتوانند شرارت خود را در هر مرحله نشان دهند .
این حفره پشت نماد ماری است که در تالار عمومی اسليترين نصب شده و برای عبور از ان باید قطره ای از خون خود را بر زبان آن مار بريزی تا در صورت تایید شدن خوی سیاه شما ، راه شرارت به روی شما باز شود و دیوار پشت آن راه انجام شرارت را برای شما باز کند .
این حفره سالهای سال مخفی بود و اینک بچه های اسلی بعد از ورود به ان به جاهای خارج از مدرسه هاگوارتز سفری پنهانی میکنن تا شرارتی را انجام دهند و نفس سیاه خود را سیاهتر کنند .
این حفره تنها دريچه ای برای خروج از مدرسه به طور پنهانی و رسیدن به هر نقطه خارج از آن است ...
شرارت سیاهان در این راه استفاده خواهد شد ...
شیوه رول در اون کاملا ازاده ولی تمام تاپیک رو به ماموریت اختصاص نديد و بعد از هر ماموريت شرارت بار در جمعی دوستانه در تالار کمی درباره ماموریت صحبت کنید !!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۳۶:۳۵
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۲ ۲۳:۴۵:۰۵


وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.