انقدر ان جا بزرگ بود و همه یک آن هاج و واج ماندند
چند قدم که جلوتر رفتند به سالن بزرگی رسیدند رسیدند که سقف ان با لوستر های بسیار بزرگ و پر نور تزیین شده بود که به دلیل نور زیاد ان همه چشمانشان را تنگ کردند و به خرت پرت ها نگاهی کردند چون در انجا هر چی می خواستند پیدا میشدند....
بلیز که خمار مجللی سالن شده بود بی اختیار از همه جلو زد و از نزدیک به ان صحنه نگاه کرد....
بعد از دقایقی دراکو یک دفعه گفت: همچین جایی بوده اونوقت ما ازش بی خبر بودیم
ناگهان مونتاگ گفت: اونور رو نگاه کنید چند تا راهرو است...
همه به طرفی که مونتاگ در حال اشاره کردن بود نگاه کردند و بعد با صحنه ی شگفت انگیزی مواجه شدند بعد مارکوس که دهانش باز مانده بود گفت:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
اونوقت ما از کدوم راه باید بریم... حداقل بیست هزار راهرو است....
لارا که کنجکاو شده بود خود را به در ها نزدیک کرد و گفت: بالاشون نوشته که کدوم به کجا میره...
ناگهان همه به دور یکی از راهرو ها گرد امدند و بعد به تابلویی که بالای در ورودی بود نگاهی کردند و دراکو ان را با صدای بلند خواند:کوچه ی وزارت خانه,هاگزمید,بانک گرینگوترز....
هیجان خاصی همه را در بر گرفت و به خاطر این هیجان همه پراکنده شدند تا بقیه ی تابلو ها را هم بخوانند....
دراکو با خنده ی موذیانه ای گفت: ما از این راه ها می تونیم از هاگوارتز در بیایم و به اذیت و ازار مردمانی به غیر از دانش اموزان بپردازیم
همه به دراکو نگاهی کردند و بعد مارکوس با خنده گفت: ایول چه حالی داره به نظر من الان اول بریم هاگزمید چند تا از این فروشنده ها رو اذیت کنیم
بعد ناگهان لارا که صدایش از ان طرف سالن می آمد جیغ کوتاهی کشید و این باعث شد که نظر همه را به خود جلب کنه که در مقابل یک قفسه ی چندین متری ایستاده بود... قفسه خیلی بزرگ بود و از چوب درست شده بود و در ان شیشه های زیادی با رنگ های متنوع قرار داشتند که بر روی هرکدام یه کاغذی قرار داشت و روی ان ها نامی نوشته شده بود و در پایین نام یه قطعه مو قرار داشت....
دراکو سریع از نردبانی که در کنار قفسه قرار داشت بالا رفت بعد با تجب به شیشه ای نگاه کرد:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
بچه ها اینا همه معجون پیچیده اند که می تونیم به ادم هایی که اسمشون را نوشته تبدیل بشیم.
همه به یکدیگر نگاهی کردند و بعد رویشان را به قفسه کردند و بعد مونتاگ گفت: اونوقت از بین این همه از کجا اونی که می خوایم را پیدا کنیم؟
حس کنجکاوی دراکو را در بر گرفت و گفت: حتما یه راهی داره چون نمیشه همه را بشینی بگردی
بعد از نرده بان پایین امد و چند پله ی اخر را پرید و به اطراف قفسه نگاهی کرد و یه یه تابلویی در نزدیکی قفسه در سمت چپ نگاهی کرد و بعد با کنجکاوی گفت: لارا توی اون چی نوشته؟
لارا که از همه به ان تابلو نزدیکگ تر بود شروع به خواندن ان کرد:
قفسه ی پیچیدهاین قفسه که در همان اوایل عمر این حفره از این معجون ها پر شده و در اختیار شما اصیل زاده ها قرار گرفته است. در این قفسه به ابعاد چهل در پانرده معجون تبدیل به هر ادمی با موی ان فرد قرار گرفته که در زمان مصرف باید ان مو را ریخت. از معجون هر فردی دو تا است که وقتی یکی از ان ها را بر میدارید بعد از یک ماه دوباره یک معجون دیگر از ان فرد ظاهر می شود. ا امیدوارم که از این معجون ها فقط برای ازار دیگران استفاده کنید.ولی ان ها به دنبال جواب سوال مونتاگ بودند که از ان هیچ اطلاعاتی به دست نیاوردند. اما در همین هنگام مارکوس به نعجب به گوشه ای از همان تابلوی قفسه ی پیچیده نگاهی کرد و بعد از این که نزدیک شد چشمانش را نزدیک کرد تا نوشته ای را که خیلی ریز هک شده بود را بخواند... مارکوس به خواندن ان نوشته ی ریز پرداخت و با صدای بلن گفت: این جا را نگاه کنید
همه رو به مارکوس کردند و بعد مارکوس شروع به خواندن کرد: معجون-چوب دستی-ابر قدرت-نام
بعد از این همه متعجب شدند و به تابلو نزدیک شدند تا نوشته را با چشم خود ببینند تا یقین پیدا کنند....
بعد از این که مصمین شدند دراکو گفت یعنی چه معنی داره؟
____________________________________________________________________________
اگه بد شده ببخشید!!!
من هرچی منتظر ماندم دیدم هیچ کی نمایشنامه نزد به خاطر همین دو تا نمایشنامه پشت سر هم شد اگه اشتباه کردم میتونید نمایشنامه را پاک کنید!!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412ebb8020f.gif)