هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
(مودی یهو از خواب میپره)
مودی: اااا تموم شد؟!ببخشید من وسطش خوابم برد!آخه دیشب داشتم یه کاری برای محفل انجام میدادم!
خون آشام: مودی اصلا ذوق نداری!خیلی هم بدی!
مودی: من رسما معذرت میخام،منو ببخش!منو ببخش!همش تقصیر من بوده!(سدریک یهو میاد وسط شروع میکنه دست زدن و انجام حرکات موزون!)
مودی:به به همه دست!
آقای صاحاب:(من همیشه با صاحاب ها مشکل دارم!)
یعنی چی آقا جان،شئونات جادوگری رو رعایت کنید!
مودی: بابا بزار همه شادی کنن!
بعد با اون صداش که خیلی هم کلفته!!)
مودی: مگه میشه یه پرنده،بمونه بی آب و دونه!؟؟مگه میشه یه قناری تو بغض آواز بخونه .......
(خودشم میره جلو دست صاحاب رو میگیره شروع میکنه به قر دادن!و انجام حرکات موزون!)



پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
#10

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
خوناشام آهي مي كشه و مي گه : خوب از اون زمان مدت زيادي مي گذره.....
بيش از 30 سال قبل در جنوب آمريكا چندين جمعيت تا حدودي جادويي وجود داشت ؛مي گم تا حدودي جادويي چون كسي نتونسته بطور كامل از اين موضوع مطلع بشه
خوب .....
يكي از اين ها اسمش انژان بود ؛ مردمي بسيار تودار و آروم هيچ آدمي(مشنگي بهتر بگم ) از اون حوالي زنده بيرون نمي رفت چون سزاي ورود به اونجا يا مرگ بود يا بردگي دائمي ...
انرژان ها نيروهاي دروني زيادي داشتند ولي قدرت استفاده آنها از اين نيرو ها بسيار كم بود ؛ اونها بدون چوبدستي ممكن بود بتوانند دها نفر را بكشند ولي بيشتر به خودشون ضربه وارد مي شد چون دچار تخريب داخلي مي شدن و اين ممكن بود حتي باعث مرگشان شود .....
انرژان ها دشمناني هم داشتند كه نامشان هيبري ها بود ؛ از هيبري ها بدتر و وحشي تر محاله روي كره خاكي پيدا بشه اينو از من خوناشام قبول كنيد...
اونها گوشت آدم مي خوردند ولي معمولا گوشت بچه ها را تزجيح مي دادند و جنون مرگباري براي كشتن داشتند ...
بر عكس انرژان ها كه مردمي بسيار زيبا بودن از هيبر ها زشت تر فقط خودشون بودن ولي در پيشبيني و جنگجويي و جادو مهارت زيادي داشتند
سالهاي زيادي بود كه انرورژانها توسط هيبري ها كشته مي شدن چون مكان زندگي انها دقيقا مرز بين دنياي آدم ها(مشتگ ها) و هيبري ها بود و حالا چه خواسته چه نخواسته انرژان ها نقش محافطت را براي مشنگ ها ايفا مي كردند
با وصف حال بخاطر نيرو هاي داخلي انورژان ها معمولا هيبري ها قادر نبودند به پايگاه كوچك انها حمله كنند
تا اينكه ................................

هيبري ها متوجه تغييراتي در ستارگان آسمان و بخت خودشان شدند ؛ فهميدند به زودي انورژان ها به نيرويي مجهز مي شوند كه مي توانند همه ي هيبري ها را قتل عام كنند سر اين موضوع جنگ هاي زييادي بين اين دو گروه صورت گرفت عدهي خيلي زيادي مردند ..هر دو گروه رو به انزوال رفتند ولي باز هم ستاره ي سرخي كه نشانه مرگ بود و بالاي قلعه هيبر ها قرار گرفته بود روز به روز پر رنگ تر مي شد
و اين انها را به اين فكر انداخت تا با كمك بقيه ي گروه هاي انجا به بهانه ستاره سرخ كه نشانه مرگ بود يكي شوند و بطور كلي نسل هر چي انرژانه از روي زمين بر دارند

براي اينكار آنها با گروهي از موجودات جادويي به نام ارتش آتش ؛ گروهي از سناتور هاي ان نقطه كه به خاطر وحود ستاره سرخ ترسيده بودند و گروهي از جادوگران ملقب به ارتش سفيدي براي مدت كوتاهي با هدف نابودي گروهي كه در آينده (با توجه به ستاره سرخ ) باعث سقوط دنياي جادويي آن نقطه مي شوند يكي شدند...........




مي دونم مي دونم تا اينجاش خيلي خسته كننده بود ولي قول مي دم از اين به بعدش با توجه به اينكه نقش شخصيت هاي سر شناس زياد مي شه و داستان نمايشنامه ايي مي شه بيشتر خوشتون بياد

در ضمن اگر اسمي از شخصيتي بردهمي شه خواهشن به خود ان كاربر نگيريد اين فقط يه داستانه كه تنها با شخصيت هاي داستاني اين سايت پيوسته است


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
#9

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
خوناشام كه ديگه زيادي جو گير شده مي گه:مودي جان حرفات انقدر بهم اميد داد كه مي خوام يه هفته دير تر برم دانشگاه ...گورباباي هرچي درسه و استاد هاي مشنگ خرفتش...
ولدرمورت باتعجب مي گه ؛ تو هموني نبودي كه براي يه روز كلاس نرفتن خودتو مي كشتي؟
حوناشام مي خنده و مي گه : چكار مي شه كرد زود جو گير مي شم ديدم اينجا بيشتر بهم خوش مي گذره گفتم بمونم تا در كنار دوستان باشم
مودي هر هر مي خنده مي گه : بابا اختيار داريد خوناشام شما زود متحول مي شيد .. اگه اين ترم مشروط شي مامانت يقه ما را مي گيره ها
خوناشام مي خنده و مي گه : بي خيال بابا تازه مي خوام براتون داستان خوناشام شدنم را تعريف كنم.... آي پسر براي همه هات چاكلت و براي منم هات بلاد ميار
:pint: :pint: :pint:


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


بدون نام
(مودی داشت با اکراه به شکلاتش نیگا میکرد،ولدمورت حسابی با خون آشام گرم گرفته بود و مرلین که از دست ریشش کلافه شده بود رفت ریشش رو 6 تیغه زدو اومد)
(مرلین از در اومد تو،همه به طرفش بر گشتن!)
همه: (مرلین رو نشون میدن):
آقای صاحاب اینجا(اسمش رو نمی دونم):زهر مار،چه طرز خندیدنه.(همه:l )
(بعد چشمش می افته به مرلین!خودش هم میخنده)
(مرلین که خیلی ناراحت شده بود همونجا گریه میکنه،مودی میاد به همه میگه)
مودی: بچه لطفا خودتون رو کنترل کنید! (بعد خودش می زنه زیر خنده)
مرلین: خوب دیدم دیگه الان ریش اینقدی مد نیست،رفتم 6 تیغه زدم!
(مدی بر میگرده میشینه،پایه ی صندلی رو اشتباهی گذاشت رو ردای ولدمورت)
ولدمورت: هووو مودی خوبه این همه چشمات مجهزن،ببین آخه!مگه کوری؟
(مودی متوجه میشه!)
مودی: بابا توهم!(صندلی رو درست میکنه)(بعد یه دونه محکم میکوبونه پشت ولدمورت،ولدمورت که داشته خون گلاسه میخورده همش میریزه رو رداش!)
ولدمورت یهو عصبانی میشه،بعد همه میخندن
مودی با یه ورد همه رو تمیز میکنه
ولدمورت هم جو گیر میشه،قهقه میزنه! :lol2: :lol2:
ولدمورت:بی خیال مودی،سدریک بیا بشین،حالا که کشتمت بیا نترس،دوباره که نمیمیری.
(سدریک همچنان مظلومانه داره همه رو نیگا میکنه!)



پیام زده شده در: ۰:۰۴ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
#7

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
خوناشام كه حسابي از حرف مودي جو گير شده بود وقيد دانشگاه را زده بود بر مي گرده و كنار لرد ولدرمورت و مودي مي شينه و مي گه : سه تا نوشيدني خوني با لخته هاي خون وانيلي لطفا....
بعد رو به لرد مي گويد : خوب لرد عزيز ما چطورند ؟چه خبر ها؟
لرد لبخند مرموزي مي زند و مي گويد : همه چيز خوب پيش مي ره؛ به زودي آماده مي شيم
در جواب اين حرف سارون و خوناشام هم لبخند مي زنند
مودي آهي مي كشه مي گه : شما ها شد يه جا بريد و افه تخريب دنيا نياين و ما را نترسونيد ؛بابا گناه داريم...هنوز هزار تا آرزو داريم
خوناشام نگاهي به مودي مي كنه و از اونجايي كه از چشم بابا قوري اون خيلي خوشش مياد مي گه : باشه فعلا اين بحث ها تعطيل ......نوشيدني خونيتون را بخوريد
مودي با اكراه فراوان به گيلاسش نگاه كرد و گفت : شرمنده اخلاقيات جادوگريت خوناشام .....ولي من نمي تونم اينو بخورم
در اون لحظه لرد و خوناشام ته گيلاساشونم در آورده بودن
:pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint:
خوناشام براي اينكه حال مودي گرفته نشه يه شكلات قورباغه ايي براش سفارش داد ...و براي خودش و لرد يه گيلاس كاپاچينو با اسانس خون ...
وقتي سفارشات جديد را آوردن از بخت بد مودي روي شكلات اون هم اشتباهي ژله ي خوني ريخته بودن


و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


بدون نام
(مودی مثلا داره می خنده یه دونه محکم میکوبه پشت دارک لرد!
مرلین رفته بیرون که ریشش رو درست کنه،آخه جینی داشت میمود به این طرف!)
من: میگما این مرلین که میگه من 16 سالمه،چطور این همه ریش داره!؟
دارک:آره منم داشتم به این موضوع فکر میکردم!
سائورون:حالا موضوع بهتر از ریش مرلین نداشتیم مثلا اینکه چه کارهایی میشه با نقاب من کرد؟
من: تو همش از نقابت استفاده ابزاری میکنی! :-D
(خون آشام به علت شروع ترم افسردگی گرفته!یه گوشه نشسته نیگا میکنه،من میرم پیشش،چیپس و پنیرها رو هم با خودم میبرم!یه صندلی میکشم میشینم!)
من:بابا بی خیال منم از شنبه ساعت 7 صبح رفتم دانشگاه!بعد کلی اومدم کلاش گذاشتم که من نمی تونم بیام بعد بنا به دلایلی که می دونی(برای اطلاعات بیشتر به دفتر مشاوره من مراجعه کنید!) اومدم!
غصه نخور،بیا چیپس بخور
(خون آشام یه مشت ور میداره همشو میزاره دهنش)
من:ااااا بچه ها نیگا کنین ببینین کی اومده؟
(همه بر میگردن!)
(ولدمورت داره میاد،همه نفس ها رو حبس میکنن چراغ ها رو خاموش میکنن،سائورون میره اتاق پشتی یه چیزی میاره بعد پهن میکنه رو زمین!)
(ولدمورت وارد میشه همه جا تاریکه،بعد یهو مودی چراغ ها رو روشن میکنه)
همه:هههههههههههههیییییییی به افتخارش!
سائورون:ای ولدمورت که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو
(ولدمورت میاد و از روی فرش قرمزی که سائورون (خود شیرین!)واسش پهن کرده میاد تو و میشینه!
ولدمورت:همه مهمون من هات چیپس!



پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
#5

Witch Queen


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
از آنگمار
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
خوناشام سرفه ايي مي كنه و مي گه : بچه ها خبر بدي(شايدم خوبي) براتون دارم
من از فردا بايد دوباره برگردم دانشگاه و ديگه مثل قبل نمي تونم فعال باشم
ولي مودي جان هر وقت خواستي اون چشمتو بدي به من خبرم كن
خوناشام خون گلاسشو تا ته سر مي كشه و از روي صندلي بلند مي شه و به همراه يارانش به سمت در ميره
قبل از خروج بر مي گرده و مي گه : آهاي تو مدتي كه من نيستم بچه هاي خوبي باشيد ها ؛ فتال انقدر دست تو دماغت نكن ؛ مودي مواظب چشم خوشگلت باش ؛ اسنيپ ؟با حات حرفي ندارم !؛ ليدي عزيز هم كه اينجا نيست كه ازشون خدافظي كنيم ؛ سارون بچه خوبي باش انقدر راه مي ري همه را طلسم نكن كشتن حساب كتاب داره ؛ دارك لرد ... مشكوك مي زني بايد ببينم از جاسوسام خبر راجع به تون چي ميرسه ...........
فعلا خدافظ




و يك حلقه براي ملكه خون آشام ها ...
كه آغازي شد براي يÙ


پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
#4

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
مـاگـل
پیام: 821
آفلاین
یکی از بروبچ وارد می شود: سلام ملت جادویی عزیز کسی این دارک ما رو ندیده؟
مودی: نه چند روزیه ازش خبری نیست نمی دونم چی شد بعد از اون جریان چیپس( مودی چیپس خودش رو قایم می کنه!) ناپدید شد.
... هموبلا کمک هممم
- این صدا از کجا بود؟
- از طرف اون میزی بود که دارک نشسته بود.
- ا بچه ها اینجا یه دریچس
تام: آره اون رو گذاشتم هر کی پول نداد می کشم می یوفته توی یه اتاق جادویی که نمی شه از توش بیرون اومد!
مرلین: ا ا چرا پس این بنده خدا رو انداختی اون تو
تام: آخه با اون جریان چیپس و پنیر بد نامم کرد الان هم مجبور شدم چیپس بیارم
مرلین: کو منکه نمی بینم
مودی: سسسسیسسسس (یواشکی) بعدا بهت میدم چیپس نامرئیه برای اینکه ضایع بازی نشه نامریش کردم...
اسنیپ: حالا این بنده خدا رو در بیارین بابا
تام: باشه( یه دستگیره رو میکشه) من پرت می شم بیرون می یوفتم رو غذای مودی
من: آخیش بابا من اینقدر داد وهوار کردم نامردا اونقدر مشغول فاج و فیل بودین اصلا نفهمیدین... هووووو اه اه این چی بود من افتادم روش ؟
تام نابودت می کنم!!! با یه طلسم کهن چطوری؟ آریپرسموس.... (هواسم پرت میشه! هاههاهاهاههااا :-D :-D ) مودی ریش مرلین رو ببین عینه مشعل شده اژدهای هاگرید آتیش زده اصلا حواسش نیست )
مودی: آره ریشش جادوییه نمی سوزه فقط روشن مونده!
من: خوب بگذریم شنیدم درباره چیپس و پنیر صحبت می کردین کسی منو مهمون می کنه؟



پیام زده شده در: ۶:۴۰ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۲
#3

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
مـاگـل
پیام: 821
آفلاین
بیایین بیایین بچه ها آره همینجا رو می گفتم...
به هاگرید خودمون چطوری چرا قرمز شدی؟
مودی: آخه صحبت خانم ماکسیم شد.
من: ای بابا بی خیال خودمون میریم برات خاستگاری
مرلین: این همه آدم رو از کجا آوردی؟!
من: گفتم تو مجانی پای جیگر اژدها مهمونشون می کنی! همه ریختن اینجا!
یکی از اونایی که اومده: اینجا چیپس و پنیر هم داره؟
همه با هم: چی این دیگه کیه؟!
من: نمی دونم والا فکر کنم اشتباه اومده بچه ها نابودش کنید!
همه!: آواداکداورا!
گینگزلی: یعنی چه جلوی ما طلسم نابخشودنی؟ واقعا که هر چند این دفعه چون مسئله جدی بود نادیده می گیرم!
من: راستی اومدن رون رو دیدم افتاده بود دنبال هرمیون قیافش دبدنی بود فکر کنم هرمیون رفته بود ببینه نامه ای براش از ویکتور اومده یا نه بیچاره رون باید یه فکری براش بکنیم
ووووآوهههههههههههههولبا !!!!(از تو پالتوی هاگرید)
مودی: هاگرید همراه خودت چی داری؟!



پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۲
#2

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
مـاگـل
پیام: 821
آفلاین
سلام علیک!
بابا پا نشین قربون آقا بشین جا هست اون ته آره اه لوپین این چیه می خوری بابا حالم بد شد!
تام چرا اسم اینجا سورخه؟ می ذاشتی سوراخ دیگه بابا!
تام: آ....آ....خه .... چو..ن..ن ... ق... ق...ق...ب
بابا سال تموم شد بگذر ولش کن!
راستی اومدن مالفوی رو دیدم داشت می رفت کوچه ناکترن خیلی مشکوک می زد یه چیزی هم زیر رداش بود نفهمیدم راستی جریان ریتا به کجا کشید کسی خبری چیزی داره؟
تام: ب...ب...ی...ا
این چی هست بابا من چیزی سفارش نداده بودم!
یکی اون ته: پای جیگر اژدها!
بابا مگه اینجا غذای گرم هم داره؟ بابا آفرین تام من رفتم بقیه بروبچ رو هم بیارم!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.