هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴
#25

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
خب..چيزه..منم گفتم كه واسه شروعش يك پست بزنم..مثل بقيه و بعد از بين همه پستها يكي رو انتخاب كنيم ادامش بديم! ولي درواقع خب من از همون اول هم با پيشنهاد دامبل كه يكيمون رو بدزدن موافق بودم..حالا يه تيكه از داستان رو با همين موضوع مي نويسم..بگين استعدادم شكوفا شده يا اينكه حالا حالاها تا شكوفا شدنش مونده!اوكي؟
=====================================
بچه ها بعد از مهموني يكي يكي هركدوم به تالار عمومي خودشون مي رفتن!گريفندوريها به سمت تالار گريفندور..هافلپافيها هافلپاف و ريونكلايها هم ريونكلا..ولي اسليترينيها جريمه شده بودن و اجازه اومدن به مهموني رو نداشتن!
توي تالار هافلپاف خيلي شلوغ بود!همه داشتن با همديگر حرف مي زدن!چندتا دختر سال اولي محكم به سوزان و هلگا طعنه زدن و رفتن!
هلگا:اين اوليها زيادي پررو شدنا..اه!
سوزان:آره راست ميگي..ولي چه حالي داد تا حالا اينقدر غذا رو يكجا باهم نخورده بودم..!
هلگا:آره منم خيلي خوردم..آشپزش كي بود؟!
سدريك:همون جن خونگي معروفه..ميگن اسنيپ خيلي دلش مي خواسته استخدامش كنه!
هپزيبا:چقدر اسنيپ جديدا دست و دلباز شده!
هلگا گفت:نمي دونم اين دامبل يهو كجا غيبش زد...
هپزيبا:به من كه گفت زود برميگرده..
سدريك:خب لابد الان تو خوابگاه پسراست ديگه..
سوزان:خب پس تو برو يه نيگا بنداز ببين كجاست!
سدريك كه ديگه چاره اي نداشت مجبور شد بره يه سري بزنه!ولي وقتي در خوابگاه رو باز كرد..
سدريك در حالي كه دوتا يكي پله ها رو مي پريد به سمت دخترها رفت و گفت:خاليه..خالي خالي..هيشكي توي خوابگاه نيست!
هلگا:مگه ميشه؟..سدريك مطمئني؟
سوزان:پس يعني كجاست؟مگه ميشه غيد جشن پايان تحصيلي رو زده باشه؟
سدريك:نمي دونم..تازه فردا راس ساعت هشت قطار حركت ميكنه..اگه نياد جا مي مونه!
هپزيبا گفت:خب بريم به مك گونگال بگيم!
هلگا:برو بابا تو هم دلت خوشه..اون تازه خيالش راحت شده كه ديگه ما رو توي اين مدرسه نمي بينه..حالا تا لحظه آخر ميخواين دينتون رو ادا كنين؟
هپزيبا:خب اگه جا بمونه چي؟
سوزان:نترس..دامبلدور نمي زاره هم اسمش توي مدرسه جا بمونه!
سدريك گفت:آره..منم ميگم بريم بخوابيم..احتمالا فردا صبح توي خوابگاه با خيال راحت گرفته خوابيده!
همه به سمت خوابگاهشون رفتن..ولي هيچكدومشان نمي دونستن كه فردا صبح هم دامبل رو توي خوابگاه نمي بينن!

=================================
من نميدونستم كه كدوممون رو بدزدن بهتره..همين شكلي نوشتم دامبل..شما هركسي رو كه خواستين بنويسين!
بعدش چيزه..گفتم كه اگه از آخرين شب تحصيل در هاگوارتز شروع كنيم شايد بهتر باشه!بازم شما هرجور دوست دارين بگين!
پستمم كه پر از انتقاده و نقده..خودم مي دونم..فكر كنم بيشتر از خودش نقدش باشه!

خب هلگا جان همون طور كه سدريك هم تذكر داد اصلا ايني كه شما نوشتي داستان نبود و يه نمايشنامه معمولي بود!
البته به راحتي ميشه تبديل به داستانش كرد ولي خب مشكل هم زياد داشت:مهمترينش هم همون طور كه سدريك گفت اينه كه دامبلدور رو نياريد وسط بهتره!....اگه ميخواين منم باشم بهتره از همون زاخي استفاده كنين!....به اون خوبي!
به هر حال ممنون از زحمتي كه كشيدي!يه كم روش فكر كني و داستان بسازي خوب ميشه!

البته به تذكري هم كه تويه آخرين پستم تويه همين تاپيك دادم هم توجه كن!
ناظر انجمن....دامبلدور


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۸ ۲۰:۱۴:۱۲

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴
#24

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 523
آفلاین
خب بچه ها اگه اجازه بديد من تا بعد از ظهر يه قسمت از داستان خودمو بنويسم شماببينيد چجوريه.اگه خوشتون اومد كه همونو ادامه ميديم اگرم نه كه ميتونيم يه فكر ديگه بكنيم


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲:۱۱ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۸۴
#23

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
هووووم!
خب اوتو جان!
راستش همون طور كه سدريك گفت اولش يه كم خسته كننده و تكراري بود.
يه جورايي ميشه گفت كل داستانت تا اينجا هيچ نوآوري اي نداشت!يعني من اگه بخوام الان مثلا ادامش بدم يه چيزايي بهش اضافه ميكنم كه ميشه نوآوري ولي سبك نوشتن شما طوري بود كه كلا خيلي يكنواخت و بدون هيچ نوآوري اي بود!
به نظرم خيلي بهتر ميشد نوشت!

من نظرم اينه كه كلا يه داستاني باشه كه مثلا يه عده دوست هستن و بعد يكيشون دزديده يا حالا ربوده يا گم ميشه و بعد ما ميريم دنبالشون!

ميدوني چيه اوتو؟
من گفتم يكي وقتي پيشنهاد ميده يه نمايشنامه واسه داستان بزنه و پيشنهادش رو تويه اون مطرح كنه!
ولي الان تو پيشنهاد دادي فلان كار رو بكنيم ولي اصلا تويه داستان كوتاهي كه نوشتي هيچ كدوم از اونايي كه گفته بودي رو به كار نبرده بودي!
حتما كه نبايد اول داستان رو بنويسي
مثلا يه قسمت از وسط داستان رو بنويس كه پيشنهادت توش باشه و البته مهم نيست بعدا ازش استفاده ميشه يا نه!
مهم اينه كه ما پيشنهادت رو ببينيم!
تا موقعي كه پيشنهادت رو تويه داستانت نديدم و خوشم نيومد كه نميتونم ادام بدم!
نكنه انتظار داري من پيشنهادت رو عملي كنم؟


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
#22

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
مـاگـل
پیام: 286
آفلاین
من اول يه نگاهه كلي به داستان دادم تا همه بدونند كه اين داستان چه موقعي در حاله وقوعه ...
...تقريبا يك سال از حمله ي اسمشو نبر( ولدمورت خطرناكترين و پليدترين جادوگر در ان زمان و در ... )به خانواده ي پاتر و كشتنه جيمز و لي لي پاتر ميگذشت "اما در اين ميان فرزنده ان خانواده يعني هري پاتر كه به طوره معجزه اسايي ارز دسته اسمشو نبر نجات پيدا مي كنه و اسمشو نبرهم به طوره مرموزي به وسيله ي طلسمه خودش از بين ميره و طرفدارنه او كه به مرگ خواران معروف بودند پراكنده مي شند .
اما بيشتر انها به وسيله ي كاراگاها ي وزارت سحر و جادو كشته يا دستگير ميشند و به ازكابان فرستاده ميشند و تعداده كمي هم با راي دادگاهه ويزنگاموت عفع ميشند و به زندگي گذشته ي خود بر ميگردند..
اما حالا كه اسمشو نبر رفته جامعه ي جادوگري در ارامشه خوبي قرار داره و مردم كه ترس و خطر را يك سال پيش كنار خود احساس ميكردند حالا ديگه زندگي خود را در ارامش ميگزرناند..
مدرسه ي علوم و فنونه جادوگري هاگوارتز هم پس از وقفعي يك ساله كه به خاطره جنك بين وزارت و اسمشو نبر و مرگخوارانش بود بسته شده بود و همه كساني كه ميتونستند به ياريه وزارت شتافته بودند يكي از انها مدير مدارسه البوس دامبلدور بود كه اسمشو نبر از او ميترسيد بود..
اما حالا كه مدرسه باز شده من و دوستانم كه در گروهه هافلپاف هستيم و امسال اخرين ساله حضورما در هاگوارتز هست
البرت زود باش كلاس داره شروع ميشه.
البرت:اومدم...
ادامه دارد...
چون ديدم هر كي ميياد و ميگه من هستم و ميتونيد رو من حساب باز كنيد"و ميره پشته سرشم نگاه نميكنه. مودي هم فقط ايده رو داد و رفت به همين خاط من داستانو اغاز كردم "حالا كمو كسريشو به حسابه كم تجربه گيه ما بزاريد.
البوس جان چون من تو اين كار را شركت نكرده بودم زياد تجربه نداشتم به همين خاطور تا اين جا نوشتم. انتخابه نامه شخصيتها و چيزاي ديگه به عهده ي شما اما بهتره شخصيتها ي جديدي انتخاب كنيم و شخصيتها تكراري نباشه
راستي چطوره هر شخصيت يه كارايي بلد باشه مثله هر كدوم از شخصيتها بتونه يه يه حيون تبديل بشه به نظر من اين كار جذابيته داستان را بالا ميبره ..




ببخشيد ولي راستش زياد از شروع داستانت خوشم نيومد,البته ميدونم تجربت كم بود ولي بهتر بود به شروع چند تا كتاب نگاه ميكردي ,در هر حال ببينيم نظر بچه ها چيه من ميخواستم سطح كار ما خيلي بالاتر از اينا باشه.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۶ ۱۹:۵۰:۲۰

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۹:۰۷ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
#21

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 998
آفلاین
رفقا شما شروع كنيد منم ادامه مي دم به خدا بي وفا نيستم تمام تلاشم رو براي اين داستان مي كنم از شما حركت ما هم ادامه ميديم و كمك مي كنيم


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۵ آذر ۱۳۸۴
#20

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
مهم نيست اوتو جان!
من منتظر نوشتن داستان توسط تو هستم!
اميدوارم خوب باشه!
منم كمكتون ميكنم يه جاهاييشو درست ميكنم!
دم همتون گرم!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ شنبه ۵ آذر ۱۳۸۴
#19

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
مـاگـل
پیام: 286
آفلاین
البوس عزیز فکر میکنم این لارتن.ک.مودی فقط پیشنهاد داده
منم این پیشنهادو دادم تا اون روش کار کنه اما مثله اینکه نمیخواد شروع کنه..
اقا من این داستانو شروع میکنم همین فردا پس فردا ... اما بهتر بود تا کسی که ایده رو داده بود اول اون داستان رو اغاز میکرد.

منم موافقم در ضمن اگه منظورت منم بايد بهت بگم من ميخواستم شروع كنم كه ديدم همه بيشتر با سوژه ي مودي موافقن پس من دست نگه داشتم الانم اگر شما شروع نكنيد من شروع به نوشتن ميكنم.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۶ ۴:۰۸:۴۰

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱:۲۱ شنبه ۵ آذر ۱۳۸۴
#18

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
چند بار بگم آخه؟

هان هان هان؟
بابا هر كسي پيشنهادي در اين مورد داره يه نمايشنامه بزنه بعد تويه اون پيشنهادش رو نشون بده!
بعد اگه همه خوششون اومد ادامش بدن!
در كل من زياد با اين پروژه موافق نيستم ولي خب پاش بياد منم هستم!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ جمعه ۴ آذر ۱۳۸۴
#17

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
مـاگـل
پیام: 286
آفلاین
ببین لارتن.ک.مودی اگه نظره منو بخوای میگم چطوره داستانه یکمی عوض کنی مثلا وقتی همه افراد گروه پیشه هم جمع شدند وشروع به کمک کردن به جامعه ی جادوگری کردند متوجه میشوند که یکی از بهترین دوستانه خودشون به دسته یکی از افراده پلیدی( مثلا ولدمورت) کشته شده و اونا هم سعی میکنند که انتقام دوسته خودشونو بگیرند اما متوجه میشند که کسی که دوستشونو کشته از خودشونه به همین خاطر بینشون اختلاف و جنگ پیش مییاد در این میان هم جامعه ی جادوگری داره کم کم در جنگ شکست میخوره اما در اخرین لحظات اونا میفهمند که اونو کسی که دوستشون کشته دوسته اونا نیست بلکه کارگذار ولدمورته و میخواد بینه اونا تفرقه بیندازه و یکی یکی اونا رو بکشه اما اونا متوجه میشند و انتقامه خودشونو میگیرند...
چطوره"" بازم میشه کم داستان رو تغییر داد و یه داستانه خوب ازش دراورد.
اگه بخوای من میتونم بهت کمک کنم اما بهتره اول خودت شروع کنی تا بقیه داستان رو راه بیندازند.


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۸۴
#16

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
به قول خارجكيا....
wooooooooooow

من واقعا از ايده لارتن.ک. مودی لذت بردم!
يعني يه همچين چيزي به فكرم نرسيده بود!
يعني درسته وقتي ظاهرشو ميبيني سوژه تكراري هستش ولي اگر به عمق فاجعه بري ميبيني كه سوژه توپيه!

خب راستش من اصلا وقت نميكنم بر روي اولين نمايشنامه كار بكنم.رويه نمايشنامه هاي بعدي چرا!
ولي چون اول داستان رو نوشتن وقت ميبره و نياز به فكر زياد داره نميتونم اين كارو بكنم!

در ضمن شماها پس اينجا چي كار ميكنين؟
بنويسيد ديگه!

دوست من!
لارتن.ك.مودي!
پيشنهاد ميكنم خودت اينو شروع كن ببينيم عيار شما چقدره!!

البته من فكر ميكنم شما همون سعيد پاتر يا اسكريم ژوئر باشي!

درست حدس زدم؟


شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.