هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- باورم نمی‌شه که کار پروفسور فلیت‌ویکه. این امکان نداره. نه بگین که دروغه. اینا همه‌ش کابوسه. یکی منو بزنه تا از خواب بیدار شم. پروووفسور.

ملت ریونی با چهره‌ای پوکرفیس‌وارانه به مونیکا خیره می‌شن.
- مونیکا؟ این چندمین باره که دزدیاب یکیو پیدا کرده؟

مونیکا با آستینش اشکاشو پاک می‌کنه و جواب می‌ده:
- چهارمین بار؟
- آفرین. و هیچ‌کدوم از اون سه بار به دزد واقعی نرسیدیم! پس دلیلی وجود نداره که اینبارم پروفسور فلیت‌ویک دزد باشه.

مونیکا گریه‌زاریش رو با فین (!) بزرگی که تو دستمالی می‌کنه به پایان می‌رسونه.
- حق با توئه. بریم دزدو پیدا کنیم.

ملت ریونی بدون معطلی بدو بدو اونجارو ترک می‌کنن و رهسپار اتاق پروفسور فلیت‌ویک می‌شن. دای به سرعت دستشو دراز می‌کنه تا درو باز کنه، اما لادیسلاو مانع می‌شه.
- خون‌آشام‌آ! این کارتان در حق یک پروفسور ریونکلاوی صحیح نمی‌باشد. دینگی که دنگ خطابش می‌نماییم هم می‌داند که در زدن کاری است بسیار شایسته.

دای با چهره‌ای درهم رفته "اوهوم" ای می‌گه و در می‌زنه. اما پیش از اینکه بخواد ضربه‌ی دوم رو وارد کنه، در به سبب همون ضربه‌ی اول باز می‌شه.

- در باز بود. می‌بینین؟ در باز بود! اون همیشه در اتاقشو می‌بست ولی این‌بار باز بود. یکی پروفسورو دزدیده.

ملت ریونی مجددا پوکرفیس‌وارانه به مونیکایی که همچون ابربهاری اشک می‌ریخت زل می‌زنن. اما این حقیقت که در نباید باز می‌بود، انکارناپذیر بود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۶ ۱۸:۲۱:۰۹



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۲:۲۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
همه با تعجب به هم نگاه کردند!
آیا دزد یک پسر بود؟
آیا دختر ها میتوانستند کمی پسر هارا بخاطر این کارشان اذیت کنند؟
پاسخ این سوال در اخبار 22:30

به سمت خوابگاه پسران رفتند. دزدیاب دقیقا کنار یک موش ایستاد.

- این موشه دیروز یه تیکه از پنیر منو خورد.

ریونی ها با نا امیدی به دزدیاب نگاه کردند.
دزدیاب دوباره شروع به حرکت کرد.این بار ملت ریونی شور و اشتیاق قبلی را نداشتند.

دزدیاب جلوی پای لیسا تورپین ایستاد.

-من که همش روی دیوار تالار بودم. تازه چوبدستی خودمم نیست. چه چیزی میتونه بدتر از نداشتن چوبدستی باشه؟
-ولی حداقل یه چیزی رو دزدی.سریع بگو تا معجون راست گویی بهت ندادم!
- اون قسمت های شکسته قاب رو بردم انداختم دور!

پس لیسا هم نبود.اما که بود؟
دزدیاب دوباره حرکت کرد. از در تالار خارج شد.دزدیاب به در اتاق پروفسور فلیت ویک رسید...


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
آماندا که به دزدیاب خیره شده بود پرسید:

- این دقیقا چطوری دزد رو پیدا میکنه؟

لینی که معلوم بود انتظار این سوال داشت گفت:

- رد کسی که دزدی کرده رو میگیره بعدش اون طرف باید غزل خداحافظی بخونه!

دزدیاب با یه حرکت سریع رفت و یقه ی یکی از ریونی های نزدیک لادیسلاو گرفت. آماندا به ریونی گفت:

- زودباش اعتراف کن چی دزدیدی!

لینی زیر لب گفت:

- این دیالوگ من بود!

ریونی که درحال خفه شدن بود داشت سعی میکرد یه چیزی بگه. لینی به دزدیاب گفت:

- بابا بدبخت ول کن خفه شد!

دزدیاب بالاخره اون ریونی بیچاره رو ول کرد و ریونی که از ترس دزدیاب پشت لینی قایم شده بود گفت:

- اعتراف میکنم یکی از ویفر های پرتقالی لادیسلاو یواشکی برداشتم!

آماندا که فکر میکرد دزد وسایل پیدا کردن و خورده بود تو ذوقش گفت:

- یعنی من به تو چی بگم؟

اما ناگهان دزدیاب به طرف خابگاه پسرا رفت!



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۳:۵۱
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
مرگخوار
مشاور دیوان جادوگران
پیام: 598
آفلاین
- دنگ دزد می باشد!

آقای زاموژسلی سکوتی که پس از بیانات اعضای مورد سرقت واقع شده را شکسته بود. با جمله ای که او گفته بود، همه نگاه ها به سمت دینگ برگشت. اما او با نشان دادن جیب های خالی اش، بی گناهی اش را نشان داد.
نگاه ها به سرجایشان برگشتند.

سکوت سنگین همچنان بر فضا حکم فرما بود...

خش خش خش.

لادیسلاو بی توجه به نگاه های خیره، مقدار دیگری خوراکی به دهان گذاشت و مشغول جویدن شد، سکوت خیلی طولانی بود.

-هـــــــام!

لیسا خمیازه ای کشید. اما بعد دوباره جمع و جور نشست.

خش خش خش.

قورت.

لادیسلاو همچنان چیزی از جیبش در می آورد و می خورد و یک نفر دیگر هم که گرسنه بود، آب دهانش را قورت داد.

- چی می خوری لادیسلاوی؟

آقای زاموژسلی با دهان پر صحبت نکرد، لقمه اش را قورت داد و گفت:
- خوراکی.

و لقمه ای دیگر خورد.

- خب... می دونم خوراکی، چه خوراکی ای؟
- نامش را ویفر پرتغالی گویند.

و لقمه دیگری از پشت سرش برداشت و خورد.

- اممم... چیزه، به من هم می دهی؟

آقای زاموژسلی که تکه دیگری را فرو داده بود، به پشت سرش نگاه کرد، بشقابی را برداشته و تمام محتویاتش را فرو داد و در حالی که به سختی نفس می کشید، گفت:
- آه، پوزش می طلبیم، دیگر لقمه ای نمانده، لکن...

او دینگ را برداشت و در بالای بشقاب فشار داد، تکه ویفری خیس و چسبناک از دهان او بیرون زد.
- بفرمایید.

اما قبل از آن که ریونکلاوی گرسنه، واکنشی نشان دهد، لینی وارنر، به همراه شخصی وارد تالار شد.
- بچه ها راه حل رو پیدا کردم! این شما و این هم دزدیاب!

امّا این دزد یاب بیشتر به خود دزدها شباهت داشت.



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه: وسایل پسرا به طرز عجیبی گم می‌شه و اونا به این مشکوک شدن که شاید این دخترا هستن که دارن ازشون دزدی می‌کنن. برای فهمیدن این موضوع معجون مرکب پیچیده‌ای به خورد ادی می‌دن تا دختر بشه و به خوابگاه دخترا بره. حالا ادی با اسم لاله به همراه پسرا رهسپار خوابگاه دخترا می‌شه...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

همینطور که پسرا یکی یکی پله‌های خوابگاه دخترانو طی می‌کردن، از جمعیتشون هم یکی یکی کم می‌شه! برخلاف خوابگاه دختران گریفیندور که با تبدیل شدن راه پله به سرسره، همه رو به پایین می‌شوتید، خوابگاه دختران ریونکلاو بدین شکل بود که پله‌ی مذکورِ زیرپای پسرارو خالی می‌کرد و اونارو به کافه ریون که زیر خوابگاه قرار داشت انتقال می‌داد.

ادی(لاله) با نگرانی برمی‌گرده و نگاهی به جمعیت عظیم پسرا می‌ندازه که الان به سه نفر کاهش پیدا کـ... بله در کسری از ثانیه ادی می‌مونه و راه‌پله‌ای عاری از هرگونه جنس مذکری. ادی با نگرانی آب دهنشو قورت می‌ده و دو سه پله‌ی باقی مونده رو دو تا یکی طی می‌کنه.

- جــــیــــغ!
- تالاپ... تولوپ... تلپ... شپلخ!

در کسری از ثانیه چندین اتفاق پشت سر هم ردیف می‌شه. ریتا جیغ‌زنان از خوابگاه بیرون میاد، با ادی(لاله) برخورد می‌کنه و ادی با اصوات گوناگونی که در بالا شاهدش بودین، به پایین از پله‌ها سقوط می‌کنه و کله‌پا می‌شه.

ادی در حالی که همه جا دور سرش می‌چرخید و همه چیزو سه چهارتایی می‌دید، دستی به سرش می‌کشه و فریاد زنان می‌پرسه:
- کدوم ابلهی مثل تسترال به من لگد زد؟

ریتا بدون توجه به ادی، برای آخرین بار جیغ بنفشی می‌کشه تا اطمینان پیدا کنه کل تالار و حتی کل هاگوارتز متوجه این موضوع شدن که اتفاق هولناکی براش افتاده. بعدش با نگرانی اشاره‌ای به جیبش می‌کنه و افتخار می‌ده و به سوال ادی جواب می‌ده.
- قلم پر جادوییم نیست! دزد... یه دزد تو تالاره!

صدای فریاد دومی که از خوابگاه دخترا بلند می‌شه، ادی(لاله) رو به اطمینان کامل قلبی می‌رسونه که دزدی محدود به خوابگاه پسران نبوده و حالا به خوابگاه دختران هم کشیده شده...




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
از لحاظ فنی نگاه کردن به گل پارک برای یک الی دو ساعت مشکلی نداشت اما برای هشت ماه خیره شدن به گل های پارکت هزاران نوع بیماری تولید می کند که برای جوانان غیور و همیشه در صحنه ریون خطرناک است و خلاصه انقدر به گل های پارکت نگاه نکنید زیرا هیچ تغییری ایجاد نمی شود! و بروید دنبال زندگیتان و دم در خانه خودتان بازی کنید و از غریبه ها آبنبات نگیری...بله همان طور که قبل از جو گرفتگی می فرمودم پسران شجاع و با زکاوت ریون مشغول تولید یک دانه دختر برای جاسوسی بودند و کمی آن طرف تر زنوف و دختر عزیزش و فیلیوس، گل به دست و شیرینی خریده منتظر بودند تا لینی بیاید و زنوف خیلی خفن طور زانو بزند و خواستگاری کند و لینی هم همان قدر خفن طور جواب بدهد که اینها را بعدی ها می نویسند و ما برویم دم خانه خودمان رول بزنیم!

خوابگاه پسران

_یه اسم دخترونه بگید.

_ قاب!

_چی؟!

_همیشه دلم می خواست یه خواهر داشته باشم اسمشو بزارم قاب که به باب هم بیاد.

_جون عزیزتون راسشو بگید! کی اینو تو ریون راه داده؟ با اینهمه گیرایی که من دارم فاز این یکیو نمیگیرم.

_از خداتم باشه! اصلا انگار من فازمو به این میدم. فاز من قصد ادامه تحصیل داره میخواد دکتر بشه.من جنازه فازم رو دوش نمیندازم!

_فاز کیه باب؟!

_دخترم!؟؟

_تو میه زن داری؟

_نچ!

_تا حالا از شعاع پنج متری یه دختر رد شدی؟

_نچ!

_سوسک ماده تو خونتون رد میشه اصن؟

_نچ!

_خب آخه تسترال با روش هاگ پراکنی و تقسم سلولی دختر دار شدی؟!

_یه ضرب المثل در وصف این لحظه هس که میگه : از محبت خاک ها خل میشود مزد آن گرفت که آخر پاییز میشماره!

_باب بیا یه برنامه بزاریم که تو ضرب المثل نگی!خیلی خب اسم ادی هم میشه لاله. چون اولا اسم لاه منم لاله س دوما دلم میخواد سوما از قاب خیلی بهتره.

و خلاصه پسرها همراه با اد..آم... چیزه...لاله به سمت خوابگاه دختران راه افتادند و در بین راه هم اصلا به گل پارکت نگاه نکردندو نخواهند کرد و اصلا کاش گل های پارکت بسوزد.


چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
ادی هنوز در شوک بود. ادی کم کم شروع به تغییر قیافه کرد. قد ادی بلند شد. ادی چاق شد. ادی قدش از فیلت هم کوتاه تر شد. ادی کم کم داشت شبیه تبر مرحوم لیزت می شد. ادی دوباره قد کشید. ادی تغییر رنگ داد. قرمز... آبی... فیروزه ای... بنفش... و سیاه!
ادی هرمیون گرنجر سیاه پوست شده بود!

- چی؟
- هرمیون؟
- اصن مگه هرمیون ریونی بود؟

باب که ایده دهنده این شاهکار بود خود را وسط پسران شوکه شده انداخت.
- مگه سیاه پوست بود؟
- نه.
- پس ریونی هم می تونه باشه.

ملت دوباره به ادی نگاه کردند. ادی هم که تازه متوجه عمق فاجعه شده بود به خودش در آینه نگاه کرد.
- حالا چجوری میخواین منو بفرستین تو خوابگاه دخترا؟

ملت ریونی دوباره به هم نگاه کردند. که ناگهان پیامی بالای سرشان پدیدار شد:

نگاه بیش از حد حرام است!


ملت همه سر ها را پایین انداختند و به گل پارکت(!) خیره شدند!
- پیس...پیس... میگم حالا اینو چیکارش کنیم؟
- بسپر به نویسنده بعدی!

ملت دوباره به گل پارکت خیره شدند!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- آخه مگه جادو مثل چشم آدما می‌مونه که با یه آرایش نتونه جنسیت رو تشخیص بده؟
- خب حالا تشخیص بده یا نده چی می‌شه؟
- پسرا نمی‌تونن وارد خوابگاه دخترا بشن، چه با آرایش چه بی آرایش.

باب که تمام تلاشش را کرده بود خود را در سوژه نگه دارد، با شنیدن این جمله پتکی دیگر بر فرق سرش کوبیده می‌شود و تمام ذرات عالم در تلاشی پایان‌ناپذیر باب را از یقه گرفته و سعی می‌کنند به بیرون از سوژه پرتاب کنند. اما در میانه‌ی راه ایده‌ی دیگری به ذهن باب خطور می‌کند که موجب باقی ماندنش در سوژه می‌شود.
- معجون تغییر شکل!

برای چند لحظه سکوتی در جمع پسران حکم‌فرما می‌شود. این ایده به نظر بی‌مشکل می‌آمد. باب که از پذیرفته شدن ایده‌اش در پوست خود نمی‌گنجید، عینک روی تخت را قاپیده و پیپی درون دهانش قرار می‌دهد.

- به نظرتون معجون می‌تونه جادو رو گول بزنه؟

ادی منتظر پاسخ نمی‌ماند. در عوض با سرعت پارچ آب را از روی میز برمی‌دارد و بر روی سرش خالی می‌کند. تمام آرایشی که با هزار زحمت پسران بر روی صورتش اعمال کرده بودند، در یک چشم بر هم زدن همچون رودخانه بر روی صورتش جاری می‌شوند.
- کیه؟

ادی که کشیده شدن شلوارش را حس کرده بود، نگاهی به زمین می‌اندازد. نه نه زمین نه... کمی بالاتر از زمین... یکم پایین‌تر... و در نهایت نگاهش می‌رسد به فلیت‌ویکی که حوله به دست ایستاده بود و می‌خواست آرایش جاری شده روی صورت ادی را پاک کند. از آن طرف دای جلو آمده و سعی می‌کند کلاه‌گیس ادی را از سرش جدا کند.

ادی با خوشنودی لبخندی می‌زند و همچون پادشاهان بر روی مبل نشسته و پا بر روی پا می‌اندازد. این همه مهر و محبتی که پسران خرج می‌کردند کاملا بی‌سابقه بود.
- درسته! بی‌سابقه‌س. نقشه‌تون چیه؟ می‌خواین چه بلایی سرم بیاریـ... قلپ قلپ قلپ!

باز شدن دهان ادی همانا و فرو رفتن معجون مرکب پیچیده درون دهانش نیز همانا! حالا وظیفه‌ی خطیر تشخیص اینکه موی کدام دختری را درون معجون انداخته بودند با نفر بعدی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۶ ۲۰:۴۷:۰۲



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین


باب که با اردنگی فرد نا مشخصی به بیرون سوژه پرتاب شده بود . با سر عت وارد شد

_من اومد...این کیه دیگه؟یعنی ..خانم محترم شما تو خوابگاه پسر چیکار میکنی؟

_یکی اینو ساکتش کنه تا سیگارامو نکردم تو حلقش

_چرا؟من که چیز بدی نگفتم خانم . بعدشم سیگار واسه سلامتی بده . راستی من خودمو معرفی....

_باب !

_ساکت شو دای دارم خودمو به این خانم محترم معر...

_باب ! این ادی هست . طی یه ایده خوب میخوایم بفرستیمش تو وابگاه دخترا

باب دوباره در هضم شرایط موجود دچار مشکل شد و برای دومین بار هنگ کرد.اما قبل از اینکه کاملا از رده خارج شود سوالی ذهنش را مشغول کرد:

_دای. حالا دخترا نمیگن وسط سالی این دختره کیه اسمش چیه و چرا میخواد وارد خوابگاهشون شه؟



چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
خلاصه:
وسایل پسرا گم شده و اونا به دخترا مشکوکن. پسرا تصمیم می گیرن وسایل دخترا رو گروگان بگیرن ولی ادی میاد یه ایده دیگه می ده که یکی از پسرا رو آرایش کنن بفرستن تو خوابگاه دخترا! پسرام تصمیم می گیرن خودشو بفرستن. از اونورم فیلیوس و زنوفیلیس که تصمیم دارن حواس لونا رو پرت کنن تا یکی دیگه از پسرا وسایل لونا رو برداره، بهش می گن میخوایم برای بابات بریم خواستگاری لینی!

خوابگاه پسران

- این که کاری نداره. من می تونم!

دای که دوباره خود را وسط سوژه پرتاب کرده بود، همینجور وار به ادی نزدیک شد.

چند ساعت بعد!

دای بالاخره دست از گریم ادی برداشت و بقیه پسران را صدا زد.

- این چرا اینجوریه؟
- باید شبیه دخترا باشه دیگه.
- موهاشو!
- این صورتیه چیه؟
- لباس دخترونه.

ادی به طرز عجیبی خوشگل شده بود. دقیقا اینجوری!

کنار فیلیوس اینا!

همانطور که لونا برای مراسم خواستگاری پدرش نقشه می کشید زنوفیلیس سرش را به سر فیلیوس نزدیک کرد.
- هی فیلی میگم مگه قرار نبود ما سرشو گرم کنیم یکی وسایلشو برداره؟
- چرا!
- خب پس چرا هیچ خبری از بقیه پسرا نیست؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.