هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
بالاخره حوصله دورا سر رفت و نگاهی به اطراف انداخت. رز و بابا بزرگ به قدری مشغول یانگوم بازی بودند که نظارت بر تقلب کردن رو فراموش کرده بودند.

_ چه اشکالی داره که یکم غذای آملیا رو دستکاری کنم؟ اون که همینجوریشم راه میره رنک و نظارت واگذار میشه بهش!

پس سریع زیر غذای خودش را کم کرد و به سمت آملیا رفت. آملیا مشغول تفت دادن سیب زمینی بود.

_ آملیا جات خالی! دیشب داداشم برام یه فیلم فرستاده... محشر!

آملیا با دقت درب سوپ را باز کرد و مشغول ریختن کدو حلوایی در آن شد. با این حال جواب دورا را هم داد:
_ درباره چی هست حالا؟

تیر دورا به هدف نخورده بود و نتوانسته بود در جمله اول او را جذب کند.

_ یه موزیک ویدیو از... از جامبولیاست! همون خواننده مشهوره که اهل گواتمالاست. درباره خودش و یه دخترست که میرن توی فضا و با هم میگردن!

دورا در سر هم کردن چرندیات محشر بود. و آملیا هم توانست گول بخورد. آملیا گوشی دورا را گرفت و مشغول شد. دورا هم قول داد که مواظب غذاهای او باشد. وقتی غذاهای او را خراب میکرد، میتوانست یکی یکی بقیه را هم از میدان بیرون کند.



پاسخ به: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
اعضای هافل به مطبخ رسیدند دست هایشان را شستند چاقو هایشان را تیز کردند و شروع کردند به اشپزی. یکی گوشت را روی ماهیتابه می انداخت و دیگری پیاز را حلقه حلقه میکرد. املیا نفس عمیقی کشید و عرق صورتش را پاک کرد که چشمش به سمت راستش افتاد که پیرمردی در حال جداکردن پوست ماهی بود.

-تو دیگه کی هستیییی؟

ارنست ماهی را پوست کند توی ظرف انداخت و ماهی بعدی را برداشت.
-عضو جدیدم دیگه. دارم برای ناظر شدن مسابقه میدم.
-اوی.اوی.تو تازه واردی چطوری میخوای ناظر شی؟

املیا کلی سوال برایش پیش امده بود اما وقتی دید بقیه دارند از او پیشی میگیرند تصمیم گرفت به اشپزی برگردد. دوباره پشت میز خودش رفت که رز را دید که در میز سمت چپی داشت جوجه را توی مواد مخصوص میخواباند.
-تو چرا داری مسابقه میدییی؟
-جانشین میشم اگه بدم مسابقه من. اشپزیم خوبه من.
-اینجوری که نمیشه تو تازه داری نظارتو میذاری کنار!

در بین بحث های املیا و رز ، پیوز که کلاه اشپزی بر سر گذاشته بود با یک کاسه که زیر بغل زده بود و داشت با ملاقه هم میزد نزدیک ان ها شد.
-دعوا نکنید فرزندانم. رز اون نمکدونتو میدی؟

املیا نگاهی به ریخت و قیافه و ظرف زیربغل پیوز انداخت!
-بابا لامصببببببب تو که خودت ناظریـــــــــــــــــی!

املیا کم کم داشت پس میوفتاد که نگاهش به دورا و رودولف و دیانا و ویزلی افتاد که فقط روی اشپزی تمرکز کرده بودند پس نفس عمیقی کشید و دوباره سر میز خودش رفت.


ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۴ ۲۳:۳۶:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سوژه جدید!


- و حالا... رز میخواد سخنرانی پایانی ش رو ارائه بده!

کسی چیزی از حرفهای رز متوجه نمیشد؛ اما او درحال گذراندن ساعات پایانی نظارتش رو میگذروند و باید کاری میکردن که بهش خوش بگذره. البته، این که رز میخواست ناظر جایگزینش رو اعلام کنه هم، در این احترام بی سابقه، بی دلیل نبود!
رز بالای منبر رفت و سخنرانیشو شروع کرد.
- میخوام من بسپارم نظارت هافل رو به یه لایق فرد! و ببینم میخوام کی هست لایق این پست! پس گرفتم فوری یه تصمیم! مسابقه آشپزی!

همه به هم نگاه کردن؛ تقریبا هیچکدوم آشپزیشون خوب نبود! کم کم داشت فکر تقلب به سرشون میزد...

- من از نزدیک میکنم نظارت رو کارتون! من و باب بزرگ میدیم نمره بهتون!

نه! این گزینه هم کنار رفت! رز از منبر پایین اومد و بابا بزرگ به منظور "این چه سخنرانی پایانی ای بود دیگه؟! " نگاهی به رز انداخت و گفت:
- منتظر چی هستین فرزندان؟ برین تو مطبخ دیگه!

فرزندان هم بدون فوت وقت، به سمت مطبخ دویدن.



پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
شما بگویید اگر نصفه شبی وقتی خواب دختر شاه اجنه را میبینید ( نه رودولف به تو نمی دنش) یک دریا آب خیس و تشت قرمز گلگلی و انواع ملاقه با پنکه و قاتل و صاحبشو دوستانش روی سرتان خراب شوند؛ چی می گوید؟

- د لامصبا! چتونه با من؟ دیشبم نذاشتین بخوابم. اصن من یه هفته س رنگ و روی خوابو ندیدم.
- مگه خواب رنگ و بو داره؟
- عه حالا توهم وسط دعوا خیرات می کنی؟
- اون وسط دعوا نرخ تعیین کردن بود نه خیرات!
- بیا این یکی هم داره خیرات می کنه این وسط!

هافلپافی های سوار بر موج، بهم نگاه کردند. انگار که آنها تنها ساکنان مشکل دار زیرزمین نبودند، از آ«ها بدتر هم پیدا می شد!

- من نرم ویبره می میرم رز ات رو گم می شه ها!

همگی برگشتند و به سمت لاکرتیا برگشتند. او چشماش را گرداند و جمله بندی کرد:
- می گه دارن از شدت ویبره نزدن خفه می شن.
- چه جن با کمالاتی!

جن ها که مثل هافلی ها سوار بر موج بودند، مانند آنها بهم نگاه کردند و نتیجه گیری مشابهی کردند. چه قدر این دو گروه باهم تفاهم داشتند.

- منوم رو پیدا کنم نشونتون می دم!
- باید یه راهی پیدا کنیم که برگردیم بالا.

رودولف که محو جن های باکمالات شده بود، نظر داد:
- خیلی مطمئن نیستم جن های اینجا خیلی با کمالاتن. باید ابراز علاقه ی خاص کنم!

- لامصبا! جادوگرا! ساحره ها! چی از جون ما اجنه می خواین نصفه شبی؟

جدا این جمعیت از آسمون افتاده چی از جونشان می خواستند؟




پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
اعضای هافلپاف بس که سختکوش بودن، بس که فعال بودن، بس که دائم در حال حرکت و رفتن به بخش های مختلف تالار بودن، سعی کردن که این دریای ایجاد شده رو هم بهبود ببخشن. یعنی اینکه بلخره اونا هافلپافی بودن. هافلپاف گروه خفنی بود. حالا که صاحب یه دریای درون تالاری شده بودن، دریای درون تالاری اونا باید بهترین دریای درون تالاری میشد. مگه میشه. هاگوارتز که پُخی نشده بودن، دل بسته بودن به کوییدیچ. اونم که لغو شد. حداقل در رشته ی ساخت دریای درون تالاری اول میشدن! رقیبم که نداشتن. راحت و خوب!

- بچه ها بچه ها! کسی نمیخواد به ما کمک کنه؟! ریشه هامون گندید! بذا بیام و برم از زیر آب منو نظارتمو بیارم، همتونو معلق میکنم!

رز ها دیگه ویبره نمی رفتن. نیس که ریشه هاشون چفتشون کرده بود، اصن نمیتونسن تکون بخورن.
از طرف دیگه، دانگ رفته بود و پنکه ی خوابگاه رو اورده بود توی سالن، داشت سعی میکرد بزنتش تو برق که موج هم تولید کنن و بتونن توی تالار موج سواری هم بکنن. حتی قاتل هم توی یکی از تشت ها نشسته بود توی بغل آریانا با عینک آفتابیش و داشت مثل بقیه از هیچ کاری نکردنش لذت میبرد.

- بچه ها. سقف داره میره بالا
- چرت و پرت نگو آریانا! کجا بره؟!
- به خدا داره میره! شایدم...... کف تالار داره میره پایین؟
-محاله! ما طبقه ی آخریـــ

قبل از تموم شدن جمله ی لاکرتیا، کف تالار فرو ریخت و ملت غیور هافلپاف، به جز رز و رز البته طبیعتا، همراه تشت ها و عینک ها و لوسیون ها، به شکل سرسره های آبی به جایی که فکر میکردن وجود نداره سقوط کردن.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
مـاگـل
پیام: 430
آفلاین
در حین این که ملت با هوش و ذکاوت هافلپاف بوسیله تشت قرمز ننه هلگا وکاسه و قابلمه ها آب را جمع می کردند و از پنجره مجازی پایین میریختند، عده دیگری هم قاشق قاشق آب را جمع کرده و با اشتها می بلعیدند و در این میان تنها دانگ بود که با تفکر اقتصادی اش داشت پول به جیب میزد و توجهی به بال بال زدن همگروهی هایش در آب نداشت.
-لعنتی هرچقدر آب خالی میکنی تموم نمیشه!:vay:

مثال تشت و خالی کردن دریا عالی است، ولی خب هافلی اند دیگر...مگر چه انتظاری میشود داشت؟!

چندساعت بعد، خوابگاه اجنه


شب بود و شیفت صبحی جن های هاگوارتز در حال استراحت بودند. فضا مثل همیشه ساکت و آرام بود اما هرچند لحظه یک بار، سکوت با صدای "تیک تیک" شکسته میشد. داخل خوابگاه اجنه ساعتی وجود نداشت که بخواهد تیک تیک کند...شاید اگر کمی سر می چرخاندند متوجه میشدند که سقف خوابگاه در حال چکه کردن است.

طبقه بالا، تالار هافل


-میگما حداقل نکته مثبتش اینه که طبقه ای پایین تر از ما وجود نداره و دردسر نم دادن تالارو نمیکشیم.

گیبن با اطمینان کامل این جمله را بیان کرد و سپش قاشقش را با یک هدف گیری فوق العاده درون آب انداخت.
تک تک افراد هافل دره در حاشیه دریای خزر درون تالار نشسته بودند و مشغول آفتاب گرفتن توسط نور اندک لامپ بودند() و هیچ کدام فکرش را هم نمیکردند که تالارشان نم داده است.


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۲ ۱۳:۲۵:۵۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۴۲ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 371
آفلاین
دانگ شروع کرده بود به فروش آب. حتى داشت با خودش فکر مى کرد که مى تواند آب را به ساير گروه ها و حتى کشور ها صادر کند. حتى مى توانست کمى از آب را احتکار کند. اما در سمتى ديگر اعضاى هافل به اندازه ى دانگ خوشحال نبودند.

رز و رز از شدت مصرف آب، ديگر آرام آرام در حال تسخير کل تالار بودند. رودولف يک تکه چوب را قايق کرده و سعى داشت از غرق شدن نجات پيدا کند. سر راهش هم چند ساحره ى تالار را سوار قايقش کرد.

آريانا سعي داشت با اکسپليارموس زدن، ساقه هاى اضافى رز و رز را از بين ببرد اما طبق معمول، طلسم هاى آرياناى فشفشه اشتباه عمل کرده و ساقه ها هر لحظه بيشتر مى شدند.

رز ويزلى که ناظر تالار بود. رز ويزلى که قهرمان هافل بود. رز ويزلى که زحمت کش و جيغ بنفش تالار بود... بله! همان رز ويزلى تصميم گرفت که تالار را نجات بدهد.
- بايد يه کارى کنيم! زود تشت بياريد آب ها رو از تالار بريزيم بيرون.

اعضاي تالار كه هوششان واقعا سرشار بود!! به هوش رز آفرين گفتند و بدو بدو رفتند تشت بياورند تا آب هاى تالار را خالى کنند.

مثل اينكه بخواهند آب دريا را با تشت خالي كنند. همان قدر عاقلانه و موفق.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 416
آفلاین
- آقا یه لحظه وایسا بینم من اصلاً نفهمیدم چی شد؟

- چیو نفهمیدی چی شد؟ گل من؟

- کل الیوم هیچیو نفهمیدم به جون بچه م.

- ببین گل من، الان تو این گرما که تسترال زقل قُرت می کنه و هیچ جا خبری از هیشکی نیست، اینا طی یه اقدام خود جوش و ددمناشیه... ددمناشیانه... نه، دد منشیان... ای بابا، طی یه اقدام بد دیگه (!) دو تا رز رو بردن گذاشتن توی حموم عمومی، که گفته میشه مختلط هم هست! بعد این دو تا گل من هم ریشه دواندن توی لوله ها و لوله هام ترکیده و همه جا رو آب برداشته و قسط علی هذا!

- خب من الان چیکار می تونم بکنم دانگ؟ من یه راهبم که می تونه دعا کنه! اما چاق هم هستم در نتیجه حال دعا هم ندارم!

- نه راهب جون منم همینجوری داشتم این چیزا رو به تو می گفتم که خواننده شیر فهم بشه. وگرنه هیچ ارزشی برای تو قائل نیستم، گل من!

راهب چاق که همیشه با خودش قسم می خورد به هیچ وجه من الوجوه با دانگ صحبت نکنه، یک بار دیگه این قسم رو با خودش تکرار کرد و از کادر خارج شد.

در این هنگام بود که دانگ قلیونی که داشت بهش پُک های سنگینی میزد رو کنار گذاشت، بلند شد پالتوی بلندش رو پوشید. این پالتوی ماندانگاس همیشه معروف بود، چون همه ی جیب هاش قلمبه شده بود و معلوم بود هر کدومشون یه جای مخفی برای قایم کردن اجناس مسروقه س.

دانگ قصه ی ما رفت و رفت و رفت تا رسید به آقا رودولف. رودولف گفت:
- آقا دانگه کجا میری؟

دانگ گفت:
- من میرم خونه دخترم غذا بخورم، چاق بشم، چله بشم بعد میام تو منو بخور.

بعد یه نگاهی به دوربین کرد و گفت:
- آقای نویسنده این واسه یه داستان دیگه بود فکر کنما! آخه این به تیریپ ش نمیاد اصن منو بخوره!

نویسنده همینطوری که داشت ورق هاش رو زیر و رو می کرد گفت:
- همممم، آره به نظر منم یه جای کار اشتباه میاد. ولی حالا که نوشتم دیگه. رد شو برو بقیه ی داستان تا ببینیم بعد توی تدوین اگه شد حذف کنیم این تیکه رو!

دانگ شونه ای بالا انداخت و رفت و رفت و رفت تا رسید به حمام عمومی هافل. اما حمامی که دیگه شکل حمام نبود. اصلاً حمامی که حمام نباشد حمام هم نیست تازه!

آب همه جا رو گرفته بود و هر کدوم از اعضای هافلپاف یه گوشه در حال شنا بودند. رزات (جمع رز!) هم که توی آب قرار گرفته بودن کلی کیفور شده بودن و سرزنده و شاداب بودن.

دانگ پس یخه ی لاکتریا بلک رو که داشت از دست یه کوسه فرار می کرد گرفت و از آب بالاش آورد و گفت:
- میگم لاک! حیف این همه آبه تو این گرما هدر بره. مشکلی نیست که من یه استفاده ای بکنم حروم نشه که؟

درست همون زمانی که لاکتریا داشت تلاش می کرد انرژی برای مخالفت ش رو جمع کنه دانگ گفت:
- اوکی مرسی. گفتم یه اجازه بگیرم دیگه. بالاخره تالار صاحاب داره! حالا برو با دوستت بازی کن!

و لاک رو به طرف کوسه هه پرت کرد. سریعاً یه چهارپایه دم در حمام عمومی گذاشت و شروع به داد زدن کرد:
- بیا بیا آب گوارا توی این گرمای تابستونه. بدو بیا که تموم شد. حراجش کردم. لیوانی 2 گالیون!



پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید!

عجب روز زیبایی نبود. خورشید با قدرت تمام می تابید و هوا دچار تب چهل درجه شده بود. مردم بینوا هم که در حال تغییر شکل سه بعدی و ذوب شدن و از کار افتادن بودن. کولر های تالار هافلپاف هم کشش نداشتن. ملت همیشه در صحنه هافلپاف هم که مثل همیشه در صحنه حضور داشتن اما این بار همه در حال گرمازدگی با گونه های گل انداخته. همین که رودولف با بی حالی پنجاه و شیشمین مگس اون روز صبح کشت، لاکرتیا در حال هم زدن یک پارچ تخم شربتی وارد تالار اصلی شد.

- یه بخشی از بودجه این دفعه رو باید به خرید تانکر آب اختصاص بدیم. فشار آب جوریه که این پارچو من دیشب گذاشتم آب بشه تا الان بتونیم بخوریم

هلگا همان طور که یک لیوان شربت تحویل میگرفت گفت:

- ننه به خدا زمان ما که اینطوری نبود. اصلا انقد گرم نمیشد. یک زمستونایی داشتیم دو متر برف می اومد ما میشستیم رو کیف مدرسمون سورتمه سواری میکردیم تا مدرسه. سیل می اومد ننه جون. معلوم نیس چه بر سر این کره زمین صاب مرده آوردن

مکسین پوشه ای که با آن خودش را باد میزد را کنار گذاشت.

- تازه تو تابلو اعلانات خوندم که قراره سهمیه بندی کنن آب گروها رو. اونجــ...

قبل از این که مکسین بیان اطلاعیه رو تمام کنه، تالار به شکل عجیبی به لرزه افتاد. شیشه ها ترک خوردن، لوستر لرزید، هافلی ها به زیر میز ناهارخوری پناه بردن و بعد از اتمام زلزله، همگی به شکل پوکر فیس به دنبال نشونه ای از رز گشتن.
نه عزیزانم. اون رز نه. اون یکی رز.
رز زلر بی نوا، به خاطر کمبود آب و خشکی، دچار گسل جدیدی شده بود. اینم خب مستحضرید که خطر بزرگی برای تالار قدیمی و خشتی هافلپاف بود. باید هرچه زودتر به او آب می رسوندن. اما قبل از اون که لاکرتیا پارچ شربتشو روی سر رز خالی کنه، چنان صدای ناله ی گوشخراشی از رز بلند شد که شیشه های ترک خورده در اثر زلزله فرو ریختن همه.
نه عزیزانم. اون یکی رز نه. اون رز. اون رز رو دارم میگم.
مکانیسم جیغ کشی رز ویزلی در اثر کم آبی دچار مشکل شده بود.
لاکرتیا هم در همین سکانس وقتی دید اوضاع خراب تر از با یک پارچ آب درست شدنه، "کی به کیه " گویان یک جا پارچ آبو سر کشید.

- اگه به این دوتا آب نرسونیم قطعا تالار رو سرمون خراب میشه.
- ولی آخه آب از کجا بیاریم.
- تنها جایی که هنوز آب داره حمامه.
- برشون داریم ببریمشون توی حمام.

ملت غیور و نوع دوست هافلپاف، رز و رز رو بر دوش گرفتن و به سمت حمام به راه افتادن و در آنجا رها کردن. غافل از اینکه آن دو، رز بودند! میفهمین؟رز!

چند ساعت بعد

ملت هافلپاف به کل ماجرای رز و رز رو فراموش کرده بودن و در حال برگزاری جام فیفا بودن. یعنی ملت انقدر نوع دوست؟ انقدر باهوش؟ انقدر خفن؟ تا اینکه صدای بلندی از طرف حمام توجهشونو جلب کرد. ملت همیشه در صحنه به سمت حمام سرازیر شدن و در آنجا با صحنه ی عجیبی مواجه شدن.
رز و رز، به خاطر ذات گیاهی اسمشون در پی قرار گرفتن در آب بیش از حد، ریشه داده بودن و این ریشه بین کاشی ها و درون چاه حمام نفوذ کرده بود و همه ی لوله ها رو هم ترکونده بود. و همه چیز، تکرار میکنم همه چیز، آب و غیره، داشت تالارو برمیداشت!


___________________________
آقا ماجرا از این قراره که خوندین. الان هافلیا ها مجبورن یه جوری از دست سیل همه چیز () خلاص شن. دو تا رز گیر افتاده توسط ریشه توی حموم هم باید نجات بدن. و در عین حال حواسشون باشه که به این دوتا آب برسه، ولی آب هم ندارن و آب سهمیه بندی شده و تنها جای آب دار که حموم بوده هم ترکیده خلاصه که اوضاع قاراشمیشیه
رز و رز هم ریشه دادن توی لوله ها گیرن چون که اسمشون رزه. ولی هنوز آدمن ها! دنیا جادوییه دیگه، کی به کیه مجددا

پ.ن: دوستان ببخشید اگر که کیفیت پست خوب نیس... راه می افتم :)
نتونستم هیچ سوژه ای رو ادامه بدم، گفتم یه سوژه بزنم :)


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۳۰ ۱۵:۲۸:۰۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی!


چارلوس نگاهی به زمین کرد و سپس نگاهی به زمین...بدون شک توقع چنین استقبالی را از هافلی ها نداشت...
_آم...باشه...فقط بگین ببینم...اون کفتر گوشه تالار داره سیگار میکشه؟!

ملت هافلی همان که سرهای خود را برگرداندند تا کفتر سیگاری را تماشا کنند،چارلوس دو پا داشت،شیش پای دیگر هم قرض گرفت و از مرزهای جزیره انگلیس خارج شد!
ملت هافلی که کفتر سیگاری ندیدند،سرشان را به سمت چارلوس،یا بهتر است بگوییم جایی که چارلوس چند لحظه پیش آنجا بود،برگرداندند...
_چی میگی؟!کفتری نبود که...عه؟!کجا رفتی؟!

هافلی ها که دنبال چارلوس میگشتند،با تعجب به هم نگاه کردند...
_بیا...گذاشت رفت...آخه این چه وضع استقبال از تازه وارد بود...خب معلومه دم بر کولش گذاشته و فرار میکنه...بعد میگن چرا تازه وارد هافلی نداریم؟!
_خون خودت رو کثیف نکن لاکی...رفتیم اسلی،غیر آب،دانش آموز هم قاچاق میکنیم!
_بذا حالا برسیم به تالار اسلی،بعد تصمیم بگیرین چی قاچاق کنیم!
_به نظرم بهتره بزنیم تو کار قاچاق "چیز"!آره...سود زیادی توشه،یه نقب میزنیم زیر تخت مورفین،میگن چیزاش رو اونجا جا ساز کرده!
_بابا میگم بذارین برسیم تالار اسلی بعدا این حرفا را بزنید!
_قاچاق ساحره...اره..قاچاق ساحره...ساحره های باکمالات توی تالار اسلی زیادن،اونا رو برمیداریم،میاریم اینجا،خوابگاه مختلط هم داریم!
_ای بابا...میشنوید چی میگم...اصلا ببیند میتونیم بریم تالار اسلی یا نه!
_شنیدم تالار اسلی راهروهای خوبی داره...به نظرتون چطوری میشه راهرو قاچاق کرد؟!
_راهرو؟!دیوونه شدین....دارم میگم...
_رنگ سبز...با قاچاق رنگ سبز چطورین؟!
_بسه دیگه!

هیچکس تا به آن روز،لاکریتا بلک را به آن عصبانیت ندیده بود که فریاد بزند!
_قرار بود چون زیاد از حموم استفاده میکنید،و ممکنه با کمبود اب مواجه بشیم،بریم تالار اسلی اب بیارم...دانش آموز و چیز و ساحره و راهرو و رنگ چیه آخه؟!
_به هر حال سفره ایه که پهن شده لاکی،بذار ازش استفاده کنیم!
_کدوم سفره؟!اصلا مگه ما رفتین تالار اسلی؟!

هافلی ها نگاهی به هم کردند...لاکریتا درست میگفت...
_دوشواری نداره حالا لاکی...میرم از دریاچه آب میاریم!

هافلی ها سرشان را به سمت گوینده جمله چرخاندند...چنین پیشنهاد هوشمندانه ای از یک هافلی بعید بود!
_وندلین؟!نکنه تو یه وقتی راون بودی؟!
_تو گذشته سیاه من تجسس نکنید بوقیا!در کل خب آب رو میشه از دریاچه اورد...ولی خب چیز و ساحره و راهرو و رنگ الان مسئله است!

به نظر میرسید بحران آب هافل حل شده بود...اما حالا بحران های خود ساخته ای مثل راهرو و چیز،موضوع اصلی شده بود!


پایان!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰ ۱۸:۰۶:۱۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.