هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۴۲:۳۲ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
نجینی دوباره به تالار ریون بازگشته بود و این بدان معنا بود که ریونی ها دوباره مجبور بودن این پدر و دختر اسلیترینی را تحمل کنند.

لینی بقیه ریونی هارا در نقطه ای دور از لردسیاه جمع کرد و جلسه ای تشکیل داد.موج اعتراضات نسبت به آمدن لردسیاه لینی را احاطه کرده بود،لینی فریاد زد:
-چاره ای نیست...تاموقعی که اون از تالارما خوشش بیاد هیچ جا نمیره.

هنگام صحبت های لینی همه به لردسیاه چشم دوخته بودن که به مجسمه روونا ریونکلاو در گوشه ای خیره شده بود.

فلور با حالت خودنمایانه ای به موهای نقره فامش تکانی داد و گفت:
-درسته...معلومه که هیچ جا نمیره...ماباید اونو از این تالار بترسونیم!

فلور به جماعت متعجب نگاهی انداخت و خوشحال از توجه همه به خود ادامه داد:
-ما باید یک شب اونو غافلگیر کنیم لباس ارواح بپوشیمو بترسونیمش.

ملت ریونی درفکر فرو رفتن،نقشه فلور عجیب بود،هرچه باشد آنها درباره لردسیاه صحبت میکردن،شرور ترین جادوگر قرن ! اما واقعیت این بود که نقشه های قبلی هیچ نتیجه ای نداشت پس آنها ناچار بودن به نقشه فلور اطمینان کنند.

ناگهان صدای شکستن شیٔ بزرگی در تالار پیچید و توجه همه به سمت لرد سیاه جلب شد.مجسمه روونا ریونکلاو بر زمین افتاده بود و به هزارن تکه تقسیم شده بود.

لرد سیاه با صدایی که در تمام تالار میپیچید گفت:
مجسمه این ساحره بسیار زشت بود و ما نپسندیدیم بنابراین ترجیح دادیم آن را بشکنیم و مجسمه زیبای خود را با بینی دلنشینمان و کله بی همتایمان جایگزین کنیم.

ملت ریونی که بسیار خشمگین بودند به سوی فلور برگشتن و نقشه او را پذیرفتن.

ساعت ۱۲شب

لردسیاه با آرامش بر روی مبلی دراز کشیده بود و به ستاره های طلایی و درخشان سقف آبی تالار ریونکلاو نگاه میکرد،بلاخره چشمهایش سنگین شد و به خواب رفت.

همان هنگام خوابگاه ریونکلاو

-میگم این پارچه خیلی دیلاقه مگه نمیبینید؟من اینجا دارم گم میشم!کمممممک

این صدای فیلیوس فلیت ویک بود که از زیر پارچه ای بسیار بلند به گوش میرسید.

-فیلیوس بهت قول دادیم که جدتو پیدا کنیم تو هم کاری که خواستیمو انجام بده...بالای سر لرد برو و بهش بگو که از این تالار بره.

تالار ریونکلاو، ساعت ۱بامداد

-آخ...آخ...آی...آخ!

جسمی کوچک درحالی که پارچه ای بلند پشتش کشیده میشد به میزها و کمد ها برخورد میکرد،بلاخره با زحمت زیاد و بسیار پر سر و صدا خود را به مبلی که لرد روی آن خوابیده بود رساند.
درهمان هنگام پاییش را روی نجینی مار خفته لرد سیاه گذاشت و مار هیس هیس تهدید آمیزی کرد که باعث شد فیلیوس جیغی بلند بزند و لرد سیاه از خواب بپرد و به پیکر پارچه پوش خیره شود.

فلیت ویک که کنترل خود را از دست داده بود فریاد زد:
-آهای دیلاق...برو از تالار ما بیرون!

لردسیاه:

در همان هنگام پای فیلیوس به پارچه گیر کرد و پارچه از سرش به زمین افتاد.

فیلیوس آب دهانش را قورت داد و گفت:
-من داشتم...اممم داشتم فکر میکردم چرا انقدر این پارچه هارو دیلاق میسازن و فکر ما مناسب قد ها نیستن... خب من برم دیگه شب بخیر.

فیلیوس که متوجه شده بود حتی دقایقی هم ماندن در آنجا کار عاقلانه ای نیست به طرف پله خوابگاه ها دوید که ناگهان به دیواری برخورد کرد و هیکل کوتاه قامتش بر زمین نقش بست.

لرد سیاه:

فلور که از دور نگاه میکرد با دست بر پیشانیش زد و گفت:
-آه...فاجعه بار بود!

در همان هنگام روح گلرت از عالم مردگان به سوژه بازگشت.
-چرا عضو جدیدمونو سراغش نمیفرستید...همین خون آشامه...دای لوولین!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
لرد اندکی اندیشید.دراین باره که در این هاگیر واگیر از گور بابای چه کسی یک عدد گلرت بکشند بیرون؟و در همان لحظه نیز بیاد اوردند که گلرت مدتی میشود که به دیار مرلین شتافته است پس کروشیویی به لینی عنایت نموده و فرمودند:
گلرت که به رحمت مرلین شتافته!الان هم به جرم انکه یک نفر از به رحمت شتافتگان را معرفی کردی و الکی ذهن همایونیمان را درگیر نمودی باید بروی و یک نفر دیگر برایمان پیدا کنی و بیاوری!24 ساعت بیشتر هم وقت نداری.
لرد اینرا به لینی گفت و رفت تا کمی از کیک شکلاتی عروسی دختر خوانده اش را با قهوه به عنوان عصرانه میل کنند.
لینی:

در همین حین،لانه خانه پرنسس ناجینی:
ـ فیش فوش!...فش...فووش فووووش هششش فش!...هیسس فشش...فش!...فش فششش هسسس فشششش؟!(ت.م:بذارش اونور تر!...نه...بغل شومینه نه!...بغل تراس... اونجانه!...اخه چرا نمیفهمی؟! )
اقای داماد(اقای کرم)در حالی که بدلیل نداشتن دست یک سر طناب را به خود وصل و یک سر دیگر را به پیانوی مورد علاقه نجینی وصل کرده بود از این سر اتاق تا ان سر اتاق در حال کشیدن ان برای یافتن جایی درخور و دلخواه برای پیانوی ناجینی بود.
اما ظاحرا گویی جناب کرم خنگ تشریف داشتند و مرتب انرا از این سر تا ان سر قصر میکشید.
ـ zzzzzzzzz<نکته:بدلیل بالا بودن بیش از حد فرکانس صدای کرم سانان و فراصوت بودن ان و همچنین عدم بلد بودن زبان کرمی،از گذاشتن دیالوگ اصلی معذوریم>(ت.م:همسرم؟کمرم شکست،بیا کمکم کن )
ـ فیشششش فوششش؟هشششش فش؟فسسسس پیس؟(ت.م: من بیام کمکت کنم؟من بیام دست به سیاه و سفید بزنم؟اصن به شان یکی یکدانه ارباب میاد؟چطور جرعت میکنی بهم دستور بدی؟ )
ناجینی عصبانی بود،ناجینی خیلی عصبانی بود،ناجینی حوصله نافرمانی نداشت!
داماد سرخانه اقای کرم به نظر می امد از ان شوهر های قلدر باشد.و از انجایی که ان روی سکه ناجینیِ ارام و متین کنونی را ندیده بود،سینه ای صاف کرده،صدای فراصوت خود را برای زنش کلفت کرده و گفت:
zzzzzzzzzzzz!(گستاخی نکن ضعیفه!برو غذا را بیاور بخوریم که گشنه ایم! )
این حرف ها از یک کرم بعید بود.چرا که کرم ها مغزی ندارند تا بخواهند اینگونه کلمات قلنبه و سلمبه به زبان اورند.اما ظاحرا نویسنده دلش خواست که کرمی چنین ناطق همسر ناجینی باشد چرا که برای فرزند خوانده لرد داشتن چنین همسر ناقص العقلی کثر شان بود.
کرم گویی مخش تاب برداشته و سرش به تنش زیادی کرده بود.اما از کجا میدانست که رفتار ناجینی که تغییر کند خود اژدهاییان هم از 10 فوتی او میگریزند؟بلی،این کرم اینرا نمیدانست و شاید هم گمان میکرد که دهه 50 است که هرکی هرکی باشد و جامعه ای مرد سالار در همه جا حاکم باشد.در هرصورت او یک کرم بود و هنوز دانشمندان درباره نوع تفکر کرم ها اطلاعاتی در دست ندارند.
بانو ناجینی از رفتار نابخردانه و گستاخانه ی وی به تنگ امده بود.چرا که اینهمه مدت در بارگاه ارباب چه کسی جرعت داشت به او بگوید بالای چشمش ابرو است؟
اما الان ناجینی عصبانی بود و هیچی حالیش نبود.ولی ناجینی فقط عصبانی نبود بلکه گرسنه نیز بود و چه اشکالی داشت اگر برای یک بار مزه کرم را امتحان کند؟شاید خوشش امد و از این به بعد از خوانواده کرم ها به عنوان دسر استفاده کرد.
ناجینی درواقع یک مار بود.هرچند ناطق اما باز هم یک مار بود و اکنون ماری عصبانی بود که یک نفر با دم او بازی کرده بود.درواقع تقصیر او نیز نبود و سر عقد از انجایی که از قائده:عروس بی جا میکند نظر بدهد،پیروی شده بود،اکنون زندگی انها نیز به عشقی نافرجام انجامیده بود و سر انجام نیز به طلاق کشیده میشد.اما درواقع این یک عشق نافرجام نبود و به طلاق هم کشیده نمیشد چرا که ناجینی در هرصورت مار بود و اهل این سوسول بازی ها هم نبود و حوصله به رمان کشیده شدن رول را نداشت.
پس در عرض چند ثانیه در برابر چشمان چند جن خانگی همسر خود را بلعیده و نیشش را نیز با دستمال پاک نمود.
در همین حین صدای در برخواست.
و از انجایی که جن های خانگی با دیدن ان صحنه به مکانی نا معلوم متواری شده بودند نجینی خودش در را باز کرد.
ـ پس پیس!(ت.م:پدر!)


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۵۲ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت بیمار می شه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده کرده، لرد رو به تالار ریون می فرستن. لرد از حضور در تالار ریون ناراضی نیست.ولی این موضوع در مورد ریونی ها صدق نمی کنه. ریونی ها سعی می کنن از شر لرد خلاص بشن!
لرد در کلاس پیشگویی شرکت می کنه و برای خودش فال قهوه می گیره و به دنبال این فال نجینی رو مجبور می کنه که با یک کرم خاکی ازدواج کنه. مرلین برای خوندن خطبه عقد حاضر می شه.

___________________

-فیشا فوشی فحش فحش!
-نجینی؟ فرزندم؟ فحش دادی الان؟
-فیشیو فوشی!(آخه یه نگاه به هیکل من بنداز...اینم همسره برای من پیدا کردی؟ من شب اشتباهی بخزم اون طرف که این له می شه! بعد چون کرمه می تونه خودشو ترمیم کنه و من صاحب یک همسر جدید می شم. این اصلا خوب نیست! تازه قسمت دمشو چیکار کنیم؟ نصف همسرمه خب...بندازمش دور؟!)

لرد سیاه فرزندش را تحسین کرد که با دو "فیش و فوش" این همه حرف زده بود.

مرلین کبیر مجددا اهم اهمی کرد.
-ببخشید...این ازدواج باطل می باشد.

-اولا هنوز عقدی نشده که باطل بشه. دوما چرا ؟

مرلین به چهره در هم نجینی اشاره کرد.
-آقای داماد رضایت ندارن. بدون رضایت ایشون نمی تونم خطبه ای جاری کنم.

لرد سیاه با عصبانیت صورت نجینی را به طرف مرلین چرخاند. مرلین با دیدن رژ لب قرمز جگری نجینی متوجه شد که فردی که رضایت ندارد عروس است و عروس بی جا می کند نظر می دهد. برای همین عقد را جاری کرد و مشکل حل شد.

لرد سیاه نمی فهمید عقد نجینی چه تاثیری در سوژه خواهد داشت ولی دم نجینی را در دم همسرش گذاشت و آنها را روانه خانه بخت کرد که اگر بعد ها لازم شد دوباره برگردند!

-خب؟ این که هنوز اینجاست!

طلسمی نورانی با فرق سر لینی برخورد کرد.
-ما این نیستیم...و انتظار داشتی کجا باشیم؟

لینی صدایش را پایین آورد.
-گلرتو بفرستیم سراغش؟ به تکالیفش گیر بده...گلرت قادره هر عضوی رو از هاگوارتز و گروه زده کنه! گلرت می تونه...گلرت کلید حل این مشکله!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۷:۵۶:۴۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
همان طور که لرد به سمت گلرت درمانده خیز برمی داشت،راونی ها یکی پس از دیگری خود را جلو می انداختند و در راه دفاع از گلرت شهید گشته و زیر پای لرد به لواشک مبدل می شدند.بالاخره ولدمورت کبیر طلسم را کامل گردانید و گلرت هم چوبدستی را بالا برده و با دستپاچگی داد زد:"انبوهیوس موییوس!"
ناگهان انوار سبز رنگ چوبدستی لرد کبیر و اشعه جات موآلود طلسم گلرت به هم برخورد نموده و در هم قفل شدند.در این لحظه یک دستگاه تلویزیون ال ای دی در مقابل چشم حاضران ظاهر گردید و مشغول نمایش خاطرات گلرت بیچاره شد.نشان داد که چه طور جواب سوال ها و تکالیف را از کتاب گام به گام رونویسی می کند و چگونه در وقت امتحان یک زیر تمبانی مشنگی به پا کرده و رویش تقلب می نویسد.گلرت از فرط شرم چون گوجه ی له شده سرخ بگردید و چوبدستی اش را رها نمود تا طلسم لرد به او اصابت کند و بمیرد.
در همین لحظه یک نفر داد زد:"کات!کات!..."
این کارگردان بود که یک دفعه سر و کله اش از پشت صحنه پیدا شده بود.
-صدا و نورو قطع کنین...لرد کبیر!قرار بود خاطرات شما نمایش داده شه نه گلرت!
ولدمورت که دست بر قضا ،طلسم گلرت بر او اثر کرده و همه جای بدنش پر از موهای بلند و زبر شده بود،با ژستی لرد منشانه دستی بر کله ی پر پشت خود کشید و گفت:"ای مشنگ!چه طور جرات می کنی ارباب تاریکی را بازخواست کنی؟!آواداکداورا!"
کارگردان بر زمین افتاد و مرد و جریان فیلم نیمه کاره ماند.روح گلرت هم از جسمش خارج شد و در حالی که می زنی زمین هوا می رفت،نمی دونی تا کجا می رفت،گفت:"بچه ها کلاس پیشگویی!کلاس پیشگویی!"
- .-.-
بچه های راون سر کلاس پیشگویی نشسته و بسی مضطرب بودند.چون تکلیفی به همراه نداشتند.لرد به آن ها دستور داده بود کاغذ پوستی هایشان را به خمیر تبدیل کنند و برایش شامپوی ضد شپش بسازند.چرا که احساس می کرد حشره ای بین موهای نازنینش جولان می دهد.بعدا مشخص شد آن موجود بیچاره لینی بوده که بین تارهای زبر وخشن اسیر گردیده.
آن روز باید فال قهوه می گرفتند و آینده نزدیکشان را پیشگویی می کردند.لرد کبیر قهوه را سر کشید و به کف فنجان خیره گشت.یک خط صاف دید که از وسط آن نیم دایره ای بیرون زده بود.اشک شوق در چشمان مبارکش جمع گردید و با خود فکر نمود:"این یک کلاه لبه دار مشنگی می باشد.قرار است یک کلاه گشاد سر دامبل بگذاریم!"
ولدمورت کتاب تفسیر را باز نمود و هنگامی که به صفحه مورد نظر رسید ،پشم های زیبایش ریخت و دوباره تبدیل به همان لرد بی مو و مرگخوارکش قدیمی شد.همه منتظر بودند تا ارباب تاریکی تفسیر فالش را بخواند.
ولدمورت به تفکرات عمیقی فرو رفت.چه طور می توانست این تفسیر بی شرمانه را با صدای بلند بخواند؟او پنهانی به دامبل علاقه داشت،ولی فعلا نمی خواست با او ازدواج کند،چرا که قصد ادامه تحصیل داشت.ناگهان فکری به ذهن مبارکش خطور کرد.
-این بار فال دختر عزیزمان نجینی را گرفتیم!...او به زودی حامله می گردد و ما صاحب نوه خواهیم شد!"
-.-.-
در تالار راون به مناسبت باردار شدن نجینی جشن و پایکوبی برقرار گردید.راونکلاوی ها برای مدتی فکر بیرون کردن لرد از آن جا را کنار گذاشته بودند.ولدمورت نجینی بیچاره را مجبور کرده بود فورا با یک کرم خاکی که از حوالی کلاس پیشگویی رد می شد،وصلت کند.چرا که آبرویش در خطر بود و اگر این کار را نمی کرد راونی ها تصور می کردند لرد کبیر در فن پیشگویی چیره دست نمی باشد.مرلین کبیر را هم دعوت کرده بودند تا هر چه زودتر خطبه عقد را جاری نماید.
حاج مرلین اهم اهمی کرد و تالار در سکوت فرو رفت...



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۴۲:۳۲ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
همه ریونی ها به سمت لینی چشم دوخته بودن و با خود فکر میکردن که شاید راه حل این مشکل که این همه مدت برای حلش تلاش کرده بودن نزد لینی باشد،باید اوضاع مثل اولش میشد و روونا دوباره به تالار آبی رنگشان باز میگشت.
لینی هوش ریونی اش را به کار انداخت و به بالهایش نگاهی کرد.لرد او را حشره میدانست و حتی مواقعی میخواست با حشره کش او را بکشد،پس شاید او از حشره ای که مزاحم استراحتش شود بدش بیاید.

لحظاتی بعد

لینی دور کاناپه ای که لرد بر روی آن دراز کشیده بود پرواز میکرد و تا میتوانست صدا تولید میکرد تا لرد نتواند استراحت کند مدام بال های خود را کنار گوش لرد به هم میزد.
لرد یکی از پلک هایش را باز کرد و لینی را از نظر گذراند.
-حشره!تالارتون خیلی گرمه،ما نیاز به پنکه داریم.خوبه که به فکر ما هستی بالهایت را به هم بزن و ما را خنک کن.سریع تر!

ملت ریونی:
لینی وارنر:

در طرفی دیگر از تالار گلرت دیده میشد که سعی داشت هر موجودی را که میبیند به کلاس های هاگوارتز بفرستد.
-آهای مگه نگفتم برو کلاس ...ببینم تو همونی نبودی که تب داشتی؟چرا خوابیدی وسط تالار؟پاشو ببینم جلوی دری!به جای این کارا برو کلاس ما باید قهرمان هاگوارتز بشیم.
-گلرت تلاش نکن،داشت میرفت کلاس که تشنج کرد و مرد!
-مرد؟خب روحش کجاست؟اگر روحشو دیدی بهش بگو بره کلاس حتی روحم نباید اینجا بدون کلاس بمونه.

گلرت متوجه لرد روی کاناپه شد و سریع خود را به او رساند.
-لینی با بال بال زدن که ریونکلاو امتیاز نمیگیره یکم فعال باش برو و در کلاس ها شرکت کن.

لینی با دیدن گلرت ناگهان کنترل خود را از دست داد و سقوط هولناکی را در تاریخ پرواز رقم زد.
گلرت سرش را به سمت کاناپه بر گرداند.
-هی تو چرا هنوز خوابیدی مگه نمیبینی همه دارن برای قهرمانی تلاش میکنند.

لرد کمی خودش را حرکت داد و به اطراف نگاه کرد تا ببیند منظور گلرت به چه کسی است ولی کسی را در اطرافش ندید.

-کچله بی دماغ با تو بودم داری کجا رو نگاه میکنی؟
-با ما بودی؟
-نکنه گوشم نداری؟مگه کس دیگه ای هم تو این تالار کچل و بی دماغه؟
-
ملت ریونی:

لرد با کمال خونسردی چوب دستی اش را از ردایش بیرون آورد وبه سمت گلرت گرفت.

صحنه آهسته

-آواااااااداااااااا...
-قهررررررررررماااااااااننننننننی

ملت ریونی به سمت لرد هجوم بردن تا مانع کشته شدن گلرت شوند،فلیت ویک پیش از همه پیش میرفت.
-نههههههههه ارباااااااب دیلااااااقو نکششششش!
باروفیو در حالی که سوار بر گاومیشی بود از فلیت ویک پیشی گرفت و او را زیر پاهای گاومیش مدفون کرد.
-نکششششش ناظرررررر هستتتتتتته. :paz:



تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲:۰۳ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-گلرت! برادر من...ولمون کن...قهرمانی همه چیز نیست. بذار زندگیمونو بکنیم!
-ول نمی کنیم. قهرمانی همه چیزه. اگه بمیرین، اگه تیکه تیکه بشین، اگه تیکه بزرگه تون گوشتون باشه باز باید تو کلاسا شرکت کنین. قهرمانی!
-بابا دست از سر اون بردار...مریضه... تب داره. نمی تونه بره سر کلاس.
-تبش چند درجه اس؟
-سی و نه و نیم!
-خوبه...هنوز نیم درجه با تشنج فاصله داره. می تونه تو این فاصله در یک کلاس دیگه شرکت کنه...هی تو...که داری رد می شی. عضو قدیمی هستی! نه؟! سلام و احوالپرسی لازم نیست. برو تو یه کلاسی شرکت کن تا نزدم نابودت نکردم. تو...دیدمت! زیر یخچال قایم شدی. بیا بیرون. برو کلاس. اون دفترچه من کجاس؟ از کجا می تونم سه تا عضو از گروهای دیگه جذب گروهمون کنم؟ بعد از قهرمانی می کشمشون تو همین گلدون دفنشون می کنم.

فلور دلاکور نگاهی به برگه امتحانیش انداخت.
-این پروفسور فلیت ویک چه شوخیای بی مزه ای می کنه ها...نوشته اگه برین وسط هاگزمید عربی برقصین یه امتیاز بهتون اضافه می کنم.

گلرت سراسیمه از جا پرید.
-واقعا؟ اضافه می کنه؟ منم می تونم برقصم؟ لباسشم دارما...الان برم؟ دیر نشده که؟ فرصت هست؟ تازه بلدم زبونمو بزنم به آرنجم...این امتیاز نداره؟

کمی دور تر از این هیاهو لرد سیاه روی مبلی نشسته بود.
در واقع...روی مبل هایی نشسته بود. چون خودش روی کاناپه دراز کشیده بود. دست هایش روی یکی از مبل ها و یک پایش را روی مبل دیگری گذاشته بود. برای اشغال آخرین مبل گزینه ای جز گوشه ردایش پیدا نکرده بود.
-نبینیم کسی سعی کنه اینجا بشینه ها. کل مبل ها مال ما هستند. شما روی زمین بنشینید. برای مغزتان خوب است!

ملت ریونی اعصاب نداشتند! لرد سیاه مانع تحصیل آنها شده بود. قلم پری در دست و قلم پر دیگری در دهان و سومین قلم پر را پشت گوشش گذاشته بود. تالار ریون با کمبود قلم پر مواجه شده بود.

-یکی یه کاری کنه...روونا هم که مونده پشت در. کسی نمی تونه این ارباب از چی بدش میاد؟

ملت ریونی رو به لینی کردند.
-تو مرگخواری...تو بهتر می شناسیش. خودت بگو!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ریونی ها بعد از یه نیم ساعتی پچ پچیدن،دست از پچ پچ برداشتن.ویکی از ریونی ها گفت:
تصویب شد!
ـ خب حالا باید برای مدتی یه جوری دَکش کنیم.
روونا گفت:
اره!و بعدش به محض بسته شدن در طلسم ضد صدارو روی در اجرا میکنیم!
صدای تحسین وتایید ازبین جمع بلند شد.و یکی دیگه از ریونی ها گفت:
من هم در رو طوری تنظیم کردم که سوال رو به طور اتوماتیک مطرح میکنه.
بار دیگر صدای تحسین امیزی شنیده شد.
ـ لرد خودش گفت پاشو از تالار بیرون نمیذاره اونوقت...
قبل از اینکه اون ریونی حرفشو تموم کنه یه ریونی دیگه با یه افسون بیهوشی ساکتش کرد.
ـ چرا اینکارو کردی؟
ـ چیه؟داشت در اذهان ریونی تشویش ایجاد میکرد.
و در همین حین بود که برای بار سوم پچ پچ های تحسین امیزی شروع شد.
ـ خب...حالا کی اینکارو میکنه؟
همه چشم ها به سمت روونا برگشت.
ـ چیه؟
چشم هابیشتر به سمت روونا دقیق شد.
ـ خیلی زحمت کشیدین بابا!ماساژلازم ندارین؟
ریونی ها:
روونا اینو گفت وغرولند کنان بلند شد و به سمت لرد حرکت کرد...
ـ اممم...لرد؟
ـ چیست روون؟
روون باحالتی شبیه به حالت جراح بعد ازبیرون اومدن از اتاق عمل گفت:
باید یه خبری رو بهتون بدم...
لرد لحظه ای مکث کرد وگفت:چه شده؟
ـ نمیدونم طاقت دارین یا نه؟
لرد که کمی نگران شده بود گفت:
ـ بگو چه شده؟...ما طاقتش را داریم.
ـ اون بیرون یه اتفاقی افتاده...بیرون تالار... :worry:
ـ چه اتفاقی؟
ـ ارباب...اصلا متوجه شدین که چرا ناجینی پیداش نیست؟
چشمای ارباب گرد شد.
ـ ناجینی؟...ناجینی چیزی اش شده؟
روونا در حالی که واسه گریه کردن زور میزد گفت:
ـ نمیتونم بگم...خودتون باید ببینید.
روونا بعد ازاینکه این حرف رو زد در انتظار عکس العمل لرد ساکت موند.و خوشبختانه لرد پس از کمی تفکر تحت تاثیر قرار گرفت و از جاش بلند شد.
در همین لحظه روونا در درونش:
روونا در بیرونش:
لرد استرس وار تالار عمومی راونکلا را طی میکرد.
و تو همون لحظه روون به یکی از ریونی های نزدیک در خروجی علامت مخصوص رو داد.
تا انکه به در خروجی رسیدن.
روونا با حالت درونی در خروجی رو باز کرد وگفت:ارباب!عجله کنید! ن...ناجینی...
در همین لحظه ارباب پای مبارک رو را برای قدم برداشتن به بیرون در از زمین بلند کردن.
روونا:
ولی هنوز پای مبارک به زمین بیرون در نرسیده بود که...
ـ بگذار ببینیم...تو خودت چرا اول نمیروی؟
روونا در عرض یک ثانیه از حالت به حالت در امد.
ـ ب...بله ارباب؟
لرد که بوهایی به مشام مبارکشان رسیده بود باسوئ ضن گفت:
اول خودت میری!
روونا که نمیخواست لرد از ماجرا بویی ببره با خودش گفت:هرچه باداباد.
و در حالی که لبخندی زورکی میزد اول خودش از در بیرون رفت.
ـ ارباب،شما اومدین؟
اما درست لحظه ای متوجه موضوع شد که برگشت ودید در بسته شده وثانیه ای بعد صدای اجرای طلسم از پشت در شنیده شد.
روونا ابتدا و سپس
ـ درو باز کنیییییییییین!
و با مشت به در کوبید.اما تازه یادش اومد که این عقیده خودش بوده که روی در طلسم زد صدا اجرا کنن.
پس اومد عقب و همچنان در حالت پوکر فیس ایستاد.

در همین حین(پشت در):
ارباب پس از بسته شدن در حالی که به ریش روونا میخندید به سرعت از محل حادثه دور شد ودر حالی که پیروز مندانه لبخند میزد باخودش گفت:
به خیالش ما ساده ایم!...هیچ کس نمیتواند مارو از این تالار بیرون کنه!
و سپس وقتی دید به اندازه کافی از ریونی ها دور شده روی یکی از صندلی های راحتی نشست و با لبخندی بسی لردانه به اتش خیره شد.

در همین حین(اونور در):
روونا همچنان با حالت پوکر فیس به در خیره شده بود و تو دلش به همه عالم وادم فحش میداد که یهو نوشته ای روی در ظاحر شد(که درواقع قرار بود برای لرد ظاحر شه):
طبق قانون جدید ریونکلا برای ورود به تالار بایستی جواب مسئله زیر را بگویید وگرنه شما اجازه ورود نخواهید داشت!
مسئله:
اگر سینوس تتا را با کسینوس الفا جمع کرده و تقسیم بر رادیکال تانژانت مجموع مضروب مقسوم حاصل تقسیم زاویه ایکس بر زاویه ایگرگ بکنیم وسپس حاصل انرا بامجموع عدد گرد شده باقی مانده تقسیم ایکس 2 بر ایگرگ2 و منهای تتا وات بر حسب اهم بکنیم و از حاصل تقسیم جرم کلی خورشید و حجم درونی منضومه شمسی بکنیم چه عددی به دست می اید؟
به همین سادگی این معمای ساده را حل کرده ووارد شوید
.
روونا:


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- ما... ما نقاشیمون خوب نیست.

هکتور با بدخلقی نگاهی به ردای لرد می‌ندازه.
- تو کدوم گروه بودی؟ ریونکلاو؟ 30 امتیاز از ریـ...

ریونی‌ها که اوضاع رو فاجعه می‌دیدن برخلاف میل باطنیشون سریعا واسطه می‌شن.

- این چه وضعشه؟ پروفسور خودش بلد نیست بکشه بعد شاگرد بتونه؟
- منم اگه پروفسوری بودم که کارمو بلد نبودم مجبور می‌شدم از شاگردام استفاده کنم خب!
- پروفسور می‌شه ازین به بعد از قبل مبحث‌بندی بکنین ما بدونیم شما چه مبحثیو قراره بلد نباشین تا پیش‌خوانی کنیم و جاتون بیایم تدریس کنیم؟

هکتور برای بار دوم جلوی همه نابود می‌شه. مسلما اگه تو کتاب داستانا بودیم الان هکتور آب می‌شد و از طبقه پایین سردر میاورد و باید منتظر می‌موند تا هوا سرد شه و با منجمد شدن دوباره به حالت اولش در بیاد! اما اولا ما تو داستانا نیستیم و دوما می‌دونین که هکتور پررو تر از این حرفاس؟

- لازم نکرده! اصن کی گفته اینی که داشتم می‌گفتم مربوط به درستون بود؟ این یه مبحث انحرافی بود... خواستم بگم یکم شاد شین! ولی لیاقت نداشتین که! خب حالا می‌ریم سراغ درس اصلی... بی لیاقتا.

هکتور با چشم‌غره‌ای لردو به نشستن بر سرجاش دعوت می‌کنه و ریونی‌ها نفس راحتی می‌کشن. هکتور با احتیاط تخته‌رو یه گوشه‌ای می‌ذاره که حتی نگاهشم بهش نیفته و مجبور به استفاده مجدد ازش نشه و بین دفتر دستکاش به دنبال مبحث دیگه‌ای واسه تدریس می‌گرده...!

شب - تالار خصوصی ریونکلاو:

لرد کاناپه‌ای که در کنار شومینه قرار داشتو دربست واسه خودش اجاره کرده بود و در حال لذت بردن از صدای لذت‌بخش سوختن زغال و گرمای دلنشین حاصل از شومینه بود. اما ریونیا...

- از وقتی تو کلاس معجون‌سازی ازش دفاع کردیم بیشتر احساس رضایت می‌کنه. حالا دیگه عمرا بذاره بره!
- کشیدن لرد به کلاسا هم دیگه فایده نداره... فقط ممکنه ماجرای امروز تکرار بشه!
- اینطوری که نمی‌شه باید یه نقشه حساب‌شده بکشیم!
.
.
.

و بدین شکل بود که ریونیا گوشه‌ای تجمع کرده و پیس پیس‌کنان در حال کشیدن نقشه‌ای برای بیرون کردن لرد از تالارشون بودن.




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۹:۱۷ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۵۶:۵۱ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 555
آفلاین
درِ کلاس معجون سازی با صدای قیژ قیژ بلندی روی پاشنه چرخید و هیکل سیاهی در چهارچوب آن پیدا شد. سکوت کلاس را فرا گرفت و باعث شد همه ی افراد درون آن به طرز شرارت باری ساکت شوند!

-خب... امروز ما میخوایم به «تاثیرپذیری یک پاتیل از سازنده ی معجون و تشکیل یک ساختار روانشناختی بین فرد فروشنده ی پاتیل و فرد خریدار» بپردازیم.

هکتور به سرعت جلوی تخته سیاه پدیدار شد و روی آن اشکال در هم و برهمی رسم کرد و در حالی که به بعضی از آنها اشاره میکرد گفت:
-خب نوگلان من... اگه شما این رو یه عنوان یک پاتیل در نظر بگیرین و اون رو یک خریدار فرض کنین و...
-آقا اجازه! اون که شبیه خیارشور پرنده ست! کجاش دقیقا مثل پاتیل معجون سازیه؟

هکتور سرخ و سفید شد. هکتور نیست و نابود شد. هکتور مُرد! هکتور بدبخت شد. تمام مدارک ارشد هکتور صاف خورد توی صورتش! ولی هکتور کسی نبود که کم بیاورد. هکتور یک پا رودولف بود. رودولفی که با اینکه توی این سوژه نیست، باز هم هست!

-حالا که اینجوریه اصن بهتره یکی از شما بیاد درس بده. هـِی تو کچل! اون مو قرمزی که داره از سر و کله ـت بالا میره رو بذار پایین و بیا اینجا.

لرد تا همین جای کلاس هم به زور جلوی خودش را گرفته بود. هر چند دقیقه یک بار، تعدادی ویزلی کوچک از سر و صورتش بالا میرفتند. گاهی هم در چش و چالش دست میکردند و گوش هایش را می کشیدند. لرد تصمیم گرفت دیگر هیچوقت سر یک کلاس پر از ویزلی ننشیند.
ویزلی ها را به زور از خود جدا کرد و در حالیکه شنلش در تاریکی پیچ و تاب میخورد به سمت هکتور رفت. این فکر که وقتی هکتور بفهمد اربابش را کچل خطاب کرده با خودش چه میکند خیلی برای لرد جالب بود.

-خب کچل... تخته رو پاک کن و شکل منو دوباره بکش.
-ما مایل نیستیم از کسی دستور بگیریم.

هکتور با تعجب به حرکات افراد ردیف آخر کلاسش نگاه کرد. بعضی از آنها با دست بر سرشان می کوبیدند و بعضی هم چوبدستی هایشان را در دهان خود فرو میکردند. اما هکتور همیشه دیر متوجه وخامت اوضاع میشد.
-خب... کچل اگه نخوای دست از مسخره بازی در بیاری باید امشب پیش اجنه توی آشپزخونه غذا درست کنی. و فکر نکن که اون قیافه ای که شبیه ارباب درستش کردی میتونه از مجازاتت کم کنه.

لرد در وضعیتی بحرانی به سر میبرد!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت بیمار می شه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده کرده، لرد رو به تالار ریون می فرستن. لرد از حضور در تالار ریون ناراضی نیست.ولی این موضوع در مورد ریونی ها صدق نمی کنه. ریونی ها سعی می کنن از شر لرد خلاص بشن!

_____________________

لرد سیاه که تازه از خواب بیدار شده بود چشمانش را مالید!
-چه خبره؟ چرا زل زدین به ما؟

روونا به آرامی جواب داد:
-وقت شامه ارباب. شما باید گرسنه باشید.

لرد سیاه گرسنه بود. با خوشحالی به همراه هم گروهی های جدیدش به سمت میز غذا رفت و سر راه نگاه چپ چپ و بعدا به هم میرسیمی به میز اسلیترین انداخت.
اسلیترینی ها پررو بودند و وانمود کردند چیزی ندیده اند. لرد سیاه سر میز نشست. ولی به جای بشقاب، تکه کاغذی در مقابلش قرار داشت.
-این چیه؟ ما کاغذ میل نداریم!

روونا که کنار لرد نشسته بود شروع به توضیح دادن کرد.
-نمی شه که ارباب! شما اول باید معما رو حل کنین. این اساس گروه ماست. هوش!

لرد سیاه نگاهی به کاغذ انداخت. روی کاغذ فقط یک حرف نوشته شده بود.

X

-ایکس؟ الان ما باید چی رو پیدا کنیم؟!
-ایکس رو خب ارباب! اگه نمی تونین بگین من از بقیه بچه ها بپرسم ببینم به نظرشون اشکالی نداره شما بدون حل کردن مسئله غذا بخورین؟

ابهت لرد سیاه در خطر بود!
-ما...اصلا گرسنه نیستیم!

روونا با دهان پر ادامه داد:
-خوبه...چون می ترسیدم با معده خالی نتونین تکالیفتون رو انجام بدین. می دونین که نمره ها و امتیازا برای ما مهمه. احتمالا تو تالار اسلیترین اهمیتی به حضور شما در کلاس ها داده نمی شد. ولی خب...اینجا داده می شه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.