هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱:۳۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۲:۲۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
خلاصه: پروفسور لاکهارت یه طرح گذاشته که ریونی ها خودشون باید کار های خودشون رو انجام بدن. بدون جادو و جن خونگی. این وسط مانداگاس فلچر هم اومده بوده دزدی توی تالار که گرفتنش و طی یک دادگاه ریونی تصمیم بر این شد که فلچر رو آزاد کنن.

***


بعد از دفاعیات گادفری و جوزفین و رای گیری تصمیم به اعدام نشدن فلچر شد. فلچر رو هم به آغوش گرم هافلپاف فرستادند تا دوباره زندگیش را از سر بگیرد و بلکه آدم بشود. بقیه اعضا هم کنار شومینه جمع شدند.

- حالا چیکار کنیم؟ داریم از گشنگی میمیریم.
- تالار رو هم ببین چقدر کثیفه. لابد باید خودم دونه دونه اینا رو از روی زمین بردارم. دیگه اصلا باهاتون حرف نمیزنم.

همه اعضا به جایی که لیسا نگاه میکرد نگاه کردند. بعضی ها سعی کردند آشغال ها را با پایشان به زیر مبل هل بدهند تا کمتر به نظر برسد.

- من موندم مگه ما مشنگیم؟ توی مدرسه جادوگری باید عین مشنگا رفتار کنیم. حتما فردا هم بهمون توی کلاس معجون سازی میگه که خودتون معجونتونو هم بزنین.

همه ریونکلاوی ها نچ نچی گفتند و سر هایشان را پایین انداختند.

- درسته که قهرم ولی حالا بین ما یه مشنگ زاده ای چیزی نیست؟ به هر حال اون یه چیزایی بلده دیگه.

باز هم هوش سرشار لیسا به کمک ریونی ها آمده بود!
ایده ی نسبتا خوبی بود.

- من فقط بلدم سوپ بپزم. آب نیاز داریم و قابله و گاز و ...

هر کدام از ریونکلاوی ها کاغذ و قلم به دست گرفتند و شروع به یادداشت برداری کردند.
بعد از یادداشت برداری رفتند تا خودشان غذایی برای خودشان بپزند.
به هر حال سوپ بهتر از هیچی بود.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۱:۴۱:۱۸
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۱:۴۷:۴۵

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۳۹:۳۷ شنبه ۲ تیر ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 323
آفلاین
دادگاه خصوصی ریون

- خدمت حاظرین محترم عرض میکنم که...
- اهم...اهم... حاضرین!
- سو، دیالوگمه! چه جوری از حرف زدنم غلط املایی میگیری اخه؟
بله ادامه میدم، دادگاه رسمی رسیدگی به جرایم ماندانگاس فلچر، ملقب به دانگ، بزهکار تحت تعقیب هافل پاف، هم اکنون به ریاست (سو لی)، معاونت (لینی وارنر)، به همراه مدعی العموم ریون (جوزفین مونت گومری) و وکیل مدافع متهم(گادفری میدهرست) و از اینایی که شرح اتهامات میخونن خودم یعنی (ریموند) برگزار میشود.

- شرح اتهامات.
- بله جناب قاضی، عرضم به حضورتون که م.ف متهم به ورود غیر قانونی به تالار خصوصی ریون کلاو، اقدام به دزدیدن قهر دون ناظر سابق ریون، اقدام به دزدیدن وسایل شخصی اعضای ریون از جمله: سه عدد کلاه سو، دو جلد رمان جوزفین، سه کیلو چسب کریس، بال های اضافی لینی و صد البته یک جفت شاخ مصنوعی خودم و بسیاری خرده ریزه های دیگه...
- اعتراض دارم!
سو- وارده گادفری.
- نمیشه بگی وارد نیست؟ اخه... تو فیلما میگن وارد نیست!
- گادفری؟ بشین سر جات.
بله از اونجایی که امروز ما طبق برنامه ای از پیش تهیه شده توسط پروف لاکهارت باید خودمون کارهامون رو انجام بدیم این دادگاه هم به صورت داخلی درتالار برگزار شده و بر اساس اتهامات خوانده شده، نظر بنده اعدامه که بعد از دفاع گادفری و جوزفین به رای گیری گذاشته میشه.
هم اکنون تا پست بعدی تنفس.


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۲۱:۱۲:۰۶
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۲۱:۱۳:۵۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۴۸:۴۵
از دستم حرص نخور!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 338
آفلاین
لینی بال زد و اومد روی لیسا نشست و با دقت به صدای قلبش گوش کرد.
- مُرده!
- خوب شد، دیگه لازم نیست واسه تولدش براش هدیه بخرم.
- هیس! یواش‌تر! شاید هنوز بشنوه حرفامونو! من مطمئنم امشب قراره روحش بیاد با تک‌‌تک‌مون قهر کنه!
- سو، قبر کندن سخته؟
- من برم دمِ در مهمونا منتظرن، راهنمایی‌شون می‌کنم بیان تو.
- نمی‌دونم لباس سفیدمو کجا گذاشتم... باید پیداش کنم.
- به نظرتون قهردوناشو در بیاریم بفروشیم، بعد باهاش کلاه سنگ‌ قبر بخریم؟
- آره، آره! عملیش کنیم!
- هیشکی به جنازه دس نزنه، سر جاتون وایسین تا من هر چی هس درآرم!
- ینی بدنش با روحش قهر کرده، یا روحش با بدنش؟
- میـــــــرن آدمــــــــــــا.. از اونا فقـــــــط.. قهر کردناشـــــــــــون.. به جا می‌مونـــــــــــه..!

فرد داوطلب که می‌خواست قهردونای لیسا رو در بیاره، یه چاقو از تو آستینش آورد بیرون و سلانه سلانه به سمت جسد بی‌جونِ لیسا حرکت کرد. کلاه رداش رو تا روی صورتش کشیده بود پایین و کسی چهره‎ی اون هیکل پت و پهنو نمی‌دید. رو جسد لیسا خم شد و چاقو رو خیلی طور بالا آورد.. چاقو داشت به شکم لیسا نزدیک می‌شد.. نوک چاقو با شکم لیسا مماس شد.. چاقو یه کم به شکم لیسا فشار آورد و..

- هیچــــــــکس حق نداره به قهــردون مــن دســت بـزنـه! من هنوز زنــــــــــده‌م! و با همتونم قهـــــــــــرم!


لیسا به یکباره جون گرفته و از سر جاش بلند شده بود و به همه‎ی ریونیا چپ‎چپ نگاه می‌کرد.

- لیسا زنده‎س!
- گویا مرده‎ش هم قهر می‌کنه.
- سلام لیسا!
- خدافظ لیسا!
- این چرا بیدار شد؟
- با عزرائیل دعوام شد، قهــر کــردم!
- پس این یارو کیه؟

اون "یارو" در اون لحظه داشت خیلی سوسک‌طور از تالار خارج می‌شد که یهو یه نفر کلاهو از رو سرش کشید.

- دانگ؟ تویی؟


ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۱۰:۳۱:۴۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۱۰:۳۳:۲۷
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۱۴:۵۲:۳۰

تصویر کوچک شده

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 53
آفلاین
ریموند تصمیم به عملی کردن فکرش گرفت. اما با آن آشوبی که در سرتاسر تالار ریونکلاو وجود داشت، کسی صدای او را نمی شنید. نگاهی به میز غذاخوری انداخت. تنها جای بلندی که در حال حاضر در دسترس او بود. با هر زحمتی که شد، ظرف ها را کنار زد و بالا رفت. صدایش را صاف کرد. هیچکس صدای او را نشنید. صدایش را دوباره صاف کرد و باز هم هیچکس نشنید و تنها کار باقی مانده،داد زدن بود :
-بچه هااااا!

جرالد که در حال کمک کردن به گادفری بود، گفت:
- چیه ریموند؟!

بقیه هم حرف او را تایید کردند.

-بچه ها! ما به یه رهبر جدید نیاز داریم!
-چی؟!
-چرا؟!
-وا!

میراندا همانطور که بر روی زمین دراز کشیده بود گفت:
- مگه لینی چشه؟!

لینی هم در تایید حرف او گفت:
-مگه من چمه؟!
-ببین لینی! خودت اینجارو نگاه کن. اینجا تبدیل به یه میدون جنگ شده که هیچ برنده ای نداره. ما برای این یه رهبر می خوایم. کسی که پیروزی بیاره. شکستو تموم کنه.
-ریموند، من همیشه توی مشکلات سخت، تونستم از عهده ی همه کار ها بر بیام. الانم می تونم!
- ببین، فقط بیا یه جلسه بذاریم که مشکلو حل کنیم. هر نفر پیشنهادی بگه و ما اونموقع کسی رو انتخاب می کنیم که از عهده ی پیشنهاد ها بر بیاد.
-باشه.

همه پشت میز غذاخوری نشستند و به فکر کردن پرداختند. در این حین، هلن و جوزفین با بغض به پارچه ی روی میز نگاه می کردند. هلن گفت:
-ریموند مجبور نبودی بری بالای میز! کثیف شد. کار ما رو هم زیاد کردی!
-ببخشید هلن!

ریموند شروع کرد به صحبت:
- می دونین که چقدر وضعیت بدیه. همه جا ریخت و پاشه! هیچ چیز سر جاش نیست.

سو با غرولند گفت:
-نمی دونم چرا پروفسور لاکهارت همچین چیزیو پیشنهاد داده. ما هیچوقت از این جور برنامه ها...

لینی حرف او را قطع کرد:
-بچه ها! پس لیسا کو؟

گادفری با نگرانی گفت:
-هنوز زیر بستس!

همه مثل برق بلند شدند و به طرف بسته شتافتند. لینی می خواست با چوبدستیش وردی را بخواند تا جعبه را بلند کند. اما جرالد گفت:
-لازم نیست. طول میکشه!

او لبه ی جعبه را گرفت و با دو دستش آن را به بالا هل داد.
گادفری سوتی کشید و گفت:
- عجب قدرتی داری پسر! البته که من می تونستم با اَرَّم از وسط دو نیمش کنم.
جرالد گفت:
- زیاد طول می کشید. و گادفری، این جعبه فقط بزرگه!وزنی نداره. خودت داری می بینی که من چقدر لاغرم!
-علاقه ای به جادو نداری؟
-نه!

در همین موقع، لیسا در آنجا دراز کشیده بود و چشمانش بسته بود. سو سریع او را از زیر آنجا در آورد. جرالد جعبه را زمین گذاشت و مثل همه دور سو جمع شد. سو چشمانش بسته بود. اما نبض داشت. پس فقط بیهوش شده بود. ریونکلاوی ها هر کاری کردند نتوانستند او را به هوش بیاورند و یک مشکل دیگر، به ریونکلاوی ها اضافه شده بود.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۳۹:۳۷ شنبه ۲ تیر ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 323
آفلاین
پشت نگاه از گشنگی مردیم زود بیاین اعضای گشنه تالار، گروه جمع اوری تخم مرغ راهی جنگل ممنوعه شد.
-سو نمیشد مثلا تخم مرغ نخوریم بریم جغد دونی تخم جغد برداریم! این موقع صبح اخه پیاده روی تا اونجا؟
-تنبل نباشین، رسیدیم دیگه، ایناهاش... مرغدونی هاگرید، فقط مواظب باشین سر و صدا نکنین، اگه هاگرید بیدار شه در عوض تخم مرغ کلی کار ازمون میکشه، سریع برید تخم مرغ ها رو بردارین بیایین.
-بریم؟
-اره تام؛ من به پرنده ها حساسیت دارم کار شماست.

تام و کریس که هنوز داخل نرفته بودن برگشتن، کریس هم که انگار از دعوا برگشته با سر و کله ژولیده و با کلی بد و بیراه گفتن به مرغها و عصبانیت راهی قلعه شد.

-چیشد؟ تخم مرغا کوش؟ کرییییییس کجا میرییییی؟
-مییییرم تخم بذاااااارم!

تام و سو کنار هم به دور شدن کریس نگاه میکردند.
-چی شده تام؟

تام که به افق خیره شده بود گفت:
-مرغ ها با لاکهارت هماهنگ کردن، میگن خودتون تخم بزارین!
.....
داخل قلعه

اعضای تالار که دیگه قید صبحانه رو زده بودند از هر طرف که میرفتند با سوپرایز جدیدی رو به رو میشدند.

در نبود تام و سو اینبار به دنبال شکار برای ناهار و گم و گور شدن کریس و زندانی شدن جوزفین و هلن پشت لباس چرک های تالار؛ داخل تالار هم هرج و مرجی به پا شده بود.

ریموند که در حال تمیز کردن شومینه بود شاخ هاش داخل دود کش گیر کرده بود و تقلا میکرد که خودش رو در بیاره که در حین این تقلا پاش به مبل می خوره و لینی که مشغول هدایت کردن میراندا و گادفری برای جابه جایی محموله پستی تازه رسیده بود رو زیر مبل گیر می اندازه. میراندا و گادفری که زیر محموله بزرگ پستی هیچی نمیدیدن به مبل گیر میکنن و محموله از دستشون پرت میشه، لیسا که با همه قهر بود و کاری نمیکرد مورد اصابت محموله قرار میگیره و هر دو با هم میترکن، همزمان با ترکیدن لیسا موج انفجار تشکیل شده کل تالار رو از هم متلاشی میکنه و شیشه های تالار رو پایین میاره.

بعد از چند دقیقه تالار ریونکلاو به میدون جنگی تبدیل شده بود که هیچ پیروزی نداشت، میدونی که سرباز های کوچیک و بزرگش از پا در اومده و هر کدومشون به گوشه ای پرت شده بودن و زیر خاک و دوده
جنگ ناتوان تر از همیشه به نظر میرسیدند. جنگی که به یک رهبر نیاز داشت تا دوباره جون بگیره و اینبار به جای شکست به پیروزی برسه.
رهبری که جای رهبر قبلی که زیر مبل داره له میشه رو بگیره.




ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۹ ۱۳:۵۲:۲۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 458
آفلاین
-این که کاری نداره!

ریونی مجهول گوینده ی جمله توسط کریس از پنجره تالار به بیرون انداخته شد.
-یعنی چی که کاری نداره؟پس جن های خونگی چیکارن؟
-این فقط یه طرحه برای تقویت خودتون آقای چمبرز!

کریس زیر لب غرغر کنان گفت:
-زهرمار و آقای چمبرز،مردک جاستین بیبر نما!

بعد از اینکه بچه های ریون توسط پروفسور لاکهارت به سمت آشپزخانه هدایت شدند،تصمیم گرفتند ((کاسه چه کنم چه کنم))در دست بگیرند،جز سو که کاسه ی چینی در دستش گرفت تا آماده ی چیدن میز صبحانه شود.

-وقتی هیچی درست نکردیم چرا داری میز میچینی؟
-از قدیم گفتن اول میزو بچین،بعد صبحونه رو درست کن!

ملت ریونی پوکرفیس به سو خیره شدند.
-کاری ندارم به اینکه برعکس گفتی،ولی الان باید یه کاری کنیم،وگرنه گشنه میمونیم!

جوزفین بعد از گفتن این جمله به سمت مواد غذایی رفت و سعی کرد چندتا تخم مرغ پیدا کند.
-اع!اینجا که هیچی نیست!

ریونی ها تصمیم گرفتند فکری بکنند.

-خب یکی باید بره بیرون و از لونه مرغای هاگرید چندتا تخم مرغ بدزده بیاره!

طبیعی بود که کسی نخواهد این مسئولیت خطیر را قبول کند،البته گویا سو همیشه میخواست متفاوت باشد و برای او طبیعی نبود.
-من بعنوان ناظر ریون و کریس و تام به عنوان...به عنوان یه دوست میان بریم تخم مرغ برداریم!

کریس علاوه براین که فکر میکرد چرا سو بدون نظر خواهی او و تام بیچاره را شریک جرم خود کرده،به این فکر میکرد حتی بعد از موفق شدن در عملیات تخم مرغ دزدی،باید کلی برای درست کردن بقیه چیزهای صبحانه برای همه ی اعضای ریون بدبختی بکشند،و اینکه تازه بعد از صبحانه هم کارهای زیادی بود که اینبار،خودشان باید انجامش میدادند!



ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱ ۱۹:۲۰:۱۴

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۵۷:۴۳ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 541
آفلاین
«سوژه جدید»

تق، تق، تتق، تق!

صدا از سالن عمومی ریونکلاو می آمد.
آن هم درست ساعت شش صبح روز جمعه!

-لعنت بهتون! مگه نگفتم اون قاب عکس هیزم شکن رو از تالار ببرید بیرون؟

تق، توق، شترق!

-یه چیزی ترکید.

ظرف چند ثانیه، جماعت فضول کنجکاو ریونکلاوی، همچون انسانهای کاملا متمدن، از تخت های گرم و نرم و مخمل آبیشان دل کنده و به تالار عمومی ریختند.
اولین چیزی که چشم های پف کرده و نیمه بازشان دید، ردای آبی ساتن براقی بود که دست به کمر، روبه تابلوی اعلانات ایستاده بود.
-صبح دل انگیزیه... اینطور نیست عقاب های جوان؟

پسرها اندکی چندششان شد و دخترها به مقادیر زیاد غش کردند! البته این حس دوام زیادی نداشت؛ چون با نیم نگاهی به همدیگر، به یاد آوردند با چه سر و وضعی جلوی پرفسور لاکهارت ایستاده اند!
-این کیه؟ تو کی هستی؟ چرا تا حالا ندیدمتون؟
-تو مگه چشمات آبی نبود؟ چرا قهوه ای شد؟
-بلا به دور!

بعد از واکنش های بسیار منطقی و آرام اعضای ریونکلاو به قیافه های سر صبح یکدیگر، همه به خوابگاه هایشان شتافته و دقایقی بعد، جادوگران و ساحره های مرتب و تمیزی، جلوی تابلوی اعلانات صف کشیدند.
هلن صدایش را صاف کرد و پرسید:
-ببخشید پرفسور... این قاب که به زیبایی اینجا نصب کردین چیه؟
-خبر خوبی براتون دارم... یه طرح فوق العاده هیجان انگیز از امروز شروع میشه. برای مدتی، شما همه کارها رو خودتون انجام می دین؛ خود خودتون!

بار دیگر بعد از دیدن لبخند زیبای پرفسور لاکهارت، ساحره های جوان با سکوت به او خیره شدند و با سرهای کج، لبخند زدند.

-الان خوشحالین؟ نابود میشیم که!
-کریس، بهتر نیست اول بریم صبحونه بخوریم، بعد راجع بهش حرف بزنیم؟

لاکهارت سرفه ای ساختگی کرد.
-ببخشید دوشیزه لی؛ ولی گفتم همه کارها! تهیه صبحانه هم جزوشه!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه:
لا حوصله‌ش سر رفته و تصمیم می‌گیره با اذیت کردن ریونیا سرشو گرم کنه. قیچی‌ای به دست گرفته و برای چیدن مو و بال و لباس ملت دنبالشون گذاشته. این وسط بعضی ریونیا با لا همراه می‌شن و قیچی به دست می‌شن، بعضیا هم در نقش قربانی از بقیه فرار می‌کنن. حالا کریس که قصد نجات دادن ریونیای قربانی رو داشت، همه رو بیرون از تالار می‌بره به جز آندریا و پنی و لینی که درو به روشون می‌بنده...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- باورم نمی‌شه قالمون گذاشت و رفت!
- باورت بشه! چون این دقیقا همون کاریه که خودمون باهاش کردیم.
- تو یه کتاب خوندم از ماست که بر ماستا... همینه پس.

در حالی که آندریا، پنی و لینی به بخت بد خودشون لعنت می‌فرستادن، با صدای قیچ‌قیچ‌هایی مواجه می‌شن که هر لحظه از پشت بهشون نزدیک‌تر می‌شد؛ و اونا راه فراری نداشتن!

- یعنی این آخرین باریه که می‌تونم این لباسو بپوشم؟
- به نظرتون چقد طول می‌کشه تا موهام دوباره بلند شه؟
- من اگه بالم آسیب ببینه که هلی‌کوپتری پرواز می‌کنم.

صدای باز و بسته شدن قیچی‌ها به قدری نزدیک می‌شه که نشون می‌ده لشگر قیچی به دست‌ها به چند قدیمیشون رسیده باشن.
لینی که سفرهای هواییش رو با بالی ناقص در خطر می‌دید، ناگهان برمی‌گرده و با چهره‌ای درهم به لشگر رو به روش زل می‌زنه.
- خز شد دیگه این حرکت! بیاین چهار تا حرکت جدید بزنیم خب.

لا و لشگرش که از این واکنش ناگهانی لینی کف کرده بودن، دست از قیچ‌قیچ‌کردن برمی‌دارن.

- راست می‌گه دیگه! خسته شدم از بس منو به هم کوبیدی و تهدیدکنان به سمت این و اون نشونه رفتی! تا کی قیچی آزاری؟ تا کی پایمال کردن حقوق قیچی‌ها؟ چقد بیگاری می‌کشین ازمون؟ آیا وقت استراحت ما فرا نرسید؟ وجدان ندارین شما؟ روونا ازتون نگذره! چطور می‌تونین؟ هان؟ چطور؟

سخنرانی تاثیرگذار قیچی‌ای که ساعت‌ها بود بدست لا به بازی گرفته شده بود، همگان رو تحت تاثیر قرار... نمیده! بلکه وسط کشیدن پای رووناس که ریونیا رو به خودشون میاره و همه قیچی‌ها رو به گوشه‌ای پرتاب می‌کنن.

- خیله خب. حالا با چی کیو اذیت کنیم؟




پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه:
لا حوصله‌ش سر رفته و تصمیم می‌گیره با اذیت کردن ریونیا سرشو گرم کنه. قیچی‌ای به دست گرفته و برای چیدن مو و بال و لباس ملت دنبالشون گذاشته. این وسط بعضی ریونیا با لا همراه می‌شن و قیچی به دست می‌شن، بعضیا هم در نقش قربانی از بقیه فرار می‌کنن. حالا کریس که مثلا قصد نجات دادن بعضی ریونیا رو داشت، از ریون خارج می‌شه و درو پشت سر بقیه می‌بنده...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- باورم نمی‌شه قالمون گذاشت و رفت!
- باورت بشه! چون این دقیقا همون کاریه که خودمون باهاش کردیم.
- تو یه کتاب خوندم از ماست که بر ماستا... همینه پس.

در حالی که آندریا، پنی و لینی به بخت بد خودشون لعنت می‌فرستادن، با صدای قیچ‌قیچ‌هایی مواجه می‌شن که هر لحظه از پشت بهشون نزدیک‌تر می‌شد؛ و اونا راه فراری نداشتن!

- یعنی این آخرین باریه که می‌تونم این لباسو بپوشم؟
- به نظرتون چقد طول می‌کشه تا موهام دوباره بلند شه؟
- من اگه بالم آسیب ببینه که هلی‌کوپتری پرواز می‌کنم.

صدای باز و بسته شدن قیچی‌ها به قدری نزدیک می‌شه که نشون می‌ده لشگر قیچی به دست‌ها به چند قدیمیشون رسیده باشن.
لینی که سفرهای هواییش رو با بالی ناقص در خطر می‌دید، ناگهان برمی‌گرده و با چهره‌ای درهم به لشگر رو به روش زل می‌زنه.
- خز شد دیگه این حرکت! بیاین چهار تا حرکت جدید بزنیم خب.

لا و لشگرش که از این واکنش ناگهانی لینی کف کرده بودن، دست از قیچ‌قیچ‌کردن برمی‌دارن.

- راست می‌گه دیگه! خسته شدم از بس منو به هم کوبیدی و تهدیدکنان به سمت این و اون نشونه رفتی! تا کی قیچی آزاری؟ تا کی پایمال کردن حقوق قیچی‌ها؟ چقد بیگاری می‌کشین ازمون؟ آیا وقت استراحت ما فرا نرسید؟ وجدان ندارین شما؟ روونا ازتون نگذره! چطور می‌تونین؟ هان؟ چطور؟

سخنرانی تاثیرگذار قیچی‌ای که ساعت‌ها بود بدست لا به بازی گرفته شده بود، همگان رو تحت تاثیر قرار... نمیده! بلکه وسط کشیدن پای رووناس که ریونیا رو به خودشون میاره و همه قیچی‌ها رو به گوشه‌ای پرتاب می‌کنن.

- خیله خب. حالا با چی کیو اذیت کنیم؟




پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.