رودولف ، ملانی و ماکسیم در حالی که نمیدانستند چه بگویند به یکدیگر نگاه میکردند.
- با شماییم! مگر ما مسخره ی شما احمق ها هستیم؟ تسترال از شما بیشتر شعور داره!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c87e077223.gif)
-ارباب اخه با این سیلی که ایوا راه انداخته بود ردای قشنگتون کثیف میشد.ابهتتون زیر سوال میرفت.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfe0f673ef5.gif)
ارباب نگاهی به ردای خود و سپس به عکس مادرش که بر دیوار خانه ی ریدل اویزان بود انداخت.
-این بار را میبخشیم ولی وای به حالتان اگر دفعه بعد بدون اجازه ی ما نفس بکشید!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661728ed623.gif)
سکوت مرگباری در خانه ی ریدل حکم فرما شد.
-دوباره چه شده؟چرا دارید بنفش میشوید؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661728ed623.gif)
ایوا و ملانی با ترس دستشان را بالا بردند.
-ایوا تا اطلاع ثانوی دهنت را ببند علاقه ای نداریم سیل استفراغ راه بیندازی. ملانی بگو.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661728ed623.gif)
-ارباب خودتون گفتید نفس نکشیم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413799807e4.gif)
لرد تاریکی نگاهی به مرگخواران بادمجانی رنگش انداخت.
-فردا میرید خاک همراه با کود میخرید هر هشت ساعت سه مشت میریزید روی سرتون! به جای این کار ها یک فکری به حال مادرمان و کله ی مبارکمان کنید!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c87e077223.gif)
ملانی بعد از روانه کردن وردی به سمت ماگل بیهوش شده رو به بقیه کرد.
-باید با رضایت خودش بهمون خونشو بده وگرنه فایده نداره. خشونت ممنوع. سعی کنید اون روی مرگخواریتون رو یکم کنترل کنید و مهربون باشید.
-ها؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfd9d2d14bb.gif)
-مهربون کیه دیگه؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
-با کمالاته؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
-خوردنیه؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4669be135.gif)
لرد که برای دومین بار در آن روز به هوش و ذکاوت زیاد مرگخوارانش پی برده بود سری از روی تاسف تکان داد.
-ایوا مگه نگفتم دهانت را ببند؟ یک بار دیگر در این خانه حرف از خوردن بزنی می اندازیمت جلوی فنریر بلکه شکم گرسنه ی او سیر شود. بقیتان هم آن سه مشت را میکنید شش مشت. ملانی خجالت نمیکشید به ما میگویید مهربان باشیم؟ مگر ما آن پشمکیم که با بی ابهتی تمام ماچ و بوس روانه کله های توخالیتان کنیم! ما اربابیم!
-ولی ارباب!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfe0f673ef5.gif)
-همان که گفتیم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661728ed623.gif)
در همان لحظه ورد ملانی اثر کرد و ماگل شروع به بیدار شدن کرد.