هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: منطقه ی نظامی - كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

جهت کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید !!!

با تشکر
ناظران تالار گریفیندور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
ویکتور سعی دارد تابلو را حرکت بدهد اما انگار......
مگور مگور بلند شو دیگه چرا خوابیدی صدای سارا بود که مگورین رو از خواب بیدار میکرد
سارا: مگورین باید بریم بیمارستان نوبت من و تو هستش که مراقب ویکتور ، هرمایونی ، اریک و آبر باشیم اونا بد طور سوختن باید مراقبشون باشیم .
مگور: ببین سارا من داشتم یه خوابی میدیم که با اون می تونستیم معجون رو کامل کنیم که تو منو بیدار کردی
سارا: ببین مگور حالا ولش کن بعداً یه کاری میکنیم درضمن ما دیگه فقط به موهای اونایی رو که میخوایم باید بدست بیاریم
بعد از این گفته کنار شومینه رفتن و نشستند
مرلین با چهره ای سیاه شده وارد میشه و میگه فهمیدم معجون اماده هست فقط من شش تا مو نیاز دارم باید از هر گروه دوتا موی بچه ها رو میخویم یکی دختر یکی پسر پس همگی برای بدست اوردن مو بسیج بشید در ضمن لارتن از بیمارستان اومده سارا و مگور برید اونجا
لارتن : سلام بچه ها. بچه هامون حالشون خوبه فقط متاسفانه اریک بد طور سوخته
لیلی : ببینید بچه ها من دیشب یه چیزهایی شنیدم
پردفوت: چی ؟
لیلی : دیشب شنیدم که سدریک و چو باهم حرف میزدن و میگفت خوب شده که گریفیها سوختن
استر: چرا ما فقط به اسلیترینیها گیر دادیم شاید کاره همین هافل یا روین باشه
ملت گریف:؟
مرلین : برید دیگه منتظرم موها رو گیر بیارید
و ملت برای گیر آوردن موها حرکت کرد
---------------------
میدونم بی مزه بود
ببخشید کم بود
عزیزان پست اول رو بخونید بعد بپستید (پستی که سوژه جدید رو داده


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۸ ۱۶:۲۲:۰۰

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
همه در فکرند که یکدفعه هرمیون میگه:من فکر کنم کمی داشته باشم.البته.....
هری نگاهی به جیب داخلی هرمیون می اندازه و میگه:مطمئنی؟
_یه جورایی آره یه جورایی نه.آخه دسته من نیست!باید از یکی بگیرم.
لارتن میگه:رنگش نارنجیه نه؟منظورم معجونه!
ویکتور سر لارتن فریاد می کشد:وای!تو هم که نارنجته ای!کشتی ما رو!
هرمیون دستانش را بین لارتن و ویکتور قرار می دهد و می گوید:
توی یه نقشه نوشته که توی یکی از طبقات پشت یکی از تابلو ها مخفی شده.
مگورین میگه:فکر خوبیه.شاید عملی شه!اما بازم باید به یاد تعدادشون باشیم!
هری دست هرمیون را می کشد.دقیقه ای بعد ویکتور همراه با مگورین و لارتن همراه آن ها می شوند
2 ساعت بعد:
مگورین نفس نفس زنان می گوید:بهتره بزاریم برای فردا.الان کلاس جادوی سیاه داریم.دلم نمی خواد غایب باشم.
هری به راهرو خیره مانده است.
ویکتور:هری باز چی شده؟
هری اشاره ای به ابتدای راهرو می کند و می گوید:آنیتا اونجاست.
اماچرا پشت یه تابلوئه.ملوری شخص داخل تابلو هم مو هاش نارنجیه!یعنی.....
لارتن:یعنی این که شاید معجون پشت اون تابلوی ریزه میزه است.
ویکتور با شجاعت به کنار آنیتا می رود اما انگار بهانه ای ندارد که آنیتا را وادار به بلند شدن کند.
هری اشاره ای می کند و ویکتور منظور را درک می کند.
ویکتور:آنیتا تو پایه اون بورد اعلامیه امضا کردی؟
_نه.چه طور مگه؟مگه اصلا چیزی زدند.
_آره.برو تا ورش نداشتن بدو.
آنیتا کمی تعجب می کند و راه می افتد.
لی لی دست ویکتور را می فشارد و می گوید:کارت عالی بود ویکتور
ویکتور سعی دارد تابلو را حرکت بدهد اما انگار......



Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۹:۲۰ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
مـاگـل
پیام: 103
آفلاین
- وایسین ببینم! شما ها چرا زحمت فکر کردن به منو به خودتون ندادین؟! ها؟
- نه نه این طور نیست! اتفاقا گزینه ی پیشنهادی ما بعد از سارا تو بودی!
- نه شما ها دروغ می گین! اصلا من با همتون قهرم
مگورین حسابی افسرده میشه و می ره که خود کشی کنه!
استر: اووووووووف خوب شد رفت! همش نگران بودم به نقشه گند بزنه!
همه بچه ها حرف استر رو تایید می کنن( خودتونین بی ادبا!) و منتظر می مونن یکی نقشه رو بگه...
ویکتور: چطوره یه داروی خواب آور بریزیم تو شکلات بزاریم جلوش که بخوره!!!( کپی رایت بای جی کی رولینگ )
همه بچه ها به فکر فرو می رن و بعضی ها به این نتیجه می رسن که ویکتور خیلی با هوشه و بعضی از دختر ها هم در دل خودشون تصمیم می گیرن بعد از تمو شدن این قضیه بشینن و با ویکتور دنبال تفاهم بگردن!
لارتن : نه خب برای اینکه خیلی ضایع نباشه چطوره بریزیم تو آب پرتقال؟!
همه بچه ها موافقت می کنن و لبخد گوشه ی لبشون میشینه!( ) لارتن خوشحال از اینکه پیشنهادش قبول شده ادامه می ده:
- خب کاری که می کنیم اینه! ویکتور می ره بوفه ی هاگوارتز و یه آب پرتقال می خره!
- نمیشه دو تا بخره؟! ویکتور برا منم یکی بخر خب؟( لیلی گفت!)
- منم خیلی وقته بستنی نخوردم! ویکتور میشه برا منم بستنی بخری؟!
و بچه ها شروع می کنن به گفتن چیزایی که دوست دارن... هر کس یه چیزمی خواد بعد از گذشتن یه ساعت ویکتور رو با یه لیست بیست خطی راهی بوفه می کنن.
لارتن ادامه می ده: داروی خواب آور! کی داروی خواب آور داره؟!
همه به فکر فرو می رن! هیچ کس به این موضوع فکر نکرده بود...


؟!


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲:۴۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
در راستاي افزايش بيش از اندازه ي خواب آلودگي،مردگي و خاك خوردگي: تكان مي دهيييييم!!

و اینگونه مرلین شروع به ساخت معجون کرد
-------------------------------------------------------------
مرلین:
- فقط یه چیز کم داریم.
سارا:
-چی کم داری؟ ما که همه چیز آوردیم.
مرلین:
- باهوشا! مگه یادتون رفته یه تار مویی چیزی از اون کسی که می خوایم یکی رو شبیهش کنیم، می خوایم دیگه!

بله...این یک مشکل جدی بود. هم اینکه باید یک اسلیترینی آرام و بدون جلب توجه را انتخاب می کردند، و هم یک بخشی از بدنش را برای معجون میاوردند.
لارتن:
- ....آرمینتا...آرامينتا مناسبه! فقط می مونه اینکه کیا حاظرن برای بدست آوردن تار موش وارد عمل بشن. مهمتر از اون اینکه کدوم یکی از دخترا حاضره معجونو بخوره!
و همه به طرف سینی نگاه کردند!
- ...چرا من!؟ اصلا لیلی بخوره!
لیلی:
- عمرا! منو که می دونین به اینجور معجونا آلرژی دارم!

هیچ کس هم حتی زحمت فکر کردن به مگورین رو به خودش نداد! بلاخره استر گفت:
- سارا خفنز! سارا کار خودته! فقط تو می تونی از پس این ماموریت بر بیای.
سارا:
- بخاطر افتخار گریف...بخاطر دوستان پخته شدمون!...بخاطر کتابخونه عزیزمون....
بعد در نهایت جو گرفتگی یه سلام نظامی داد و گفت:
- OK Sir !
لارتن:
- پس می مونه موی آرمینتا! باید یه نقشه واسه این قضیه بکشیم......


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۱۸:۱۲:۰۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
در راستاي افزايش بيش از اندازه ي خواب آلودگي،مردگي و خاك خوردگي: تكان مي دهيييييم!!
لونا در حالی که دو دستش را دو طرف سرش گذاشته بود عقب عقب رفت و گفت:
- راحتم بزارین!...
----------------------------
سارا : لونا مگه چی شده ؟ چرا ناراحتی
لونا : اخه کلاهم رو گم کردم
سارا: لونا ما کمکت میکنیم اونو پیدا کنی به شرطی که تو هم به ما کمک کنید
لونا: کمکم میکنید... خب من چی کار کنم؟
سارا : خب تو دور رو بر کتابخونه بودی. چه طوری کتابخونه آتیش گرفت
لونا : خب من داشتم به اسب های بالدار بیرون نگاه میکردم که یکی اومد موهام رو گرفت و کشید برگشتم دیدم پانسی پارکینسون هست بهش گفتم چرا این کار رو میکنی گفت چون خیلی مسخره هستند و به من خندید منم دلم گرفت
سارا: بگو چطور آتیش گرفت
لونا : خب نمیدونم من داشتم میرفتم خوابگاه خودمون که صدای منفجر شدن یه چیزی بلند شد و بعد یه بوی بدی و دود و در آخر گفتن آتیش گرفته
سارا : تو نمیدونی کار کی بود؟ یعنی کسی رو ندیدی؟
لونا : اه نه ندیدم ... حالا کمکم کن کلاهم رو پیدا کنم
سارا : خب چیزه من کار دارم باید برم
تالار خصوصی
همه ملت گریف جمع شده بودن که لیلی تمام ماجرای و سرنخ ها رو روکرد
و سارا هم هرچیزی که از لونا شنیده بود رو گفت
ملت گریف:
استر : ببینم سارا سدریک هم دیدی؟
سارا: اوه نه با چو رفته بودن بیرون
استر : خب به نظر من کار اسلیترینیها هست
لیلی : ولی سدریک از هافل و لونا از ریون هم اونجا بودن
لارتن: من یه فکری دارم
ملت :
لارتن : ببینید ما تغییر قیافه میدیم و میریم توی خوابگاهاشون و میبینیم که کار کدوم یکی از گروه هاست
استر: ولی باید بچه های ساکت رو پیدا کنیم وبه جاشون تغییر قیافه بدیم
سارا: چرا؟
استر : اخه شخصیت های معروف و بزرگ ممکنه این کار رو بکنن فهمیدید
سارا: ولی هرمایونی میتونه معجون رو درست کنه که اون الان تو بیمارستانه
لیلی : بابا مرلین هم بلده
مرلین:
و اینگونه مرلین شروع به ساخت معجون کرد


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
در راستاي افزايش بيش از اندازه ي خواب آلودگي،مردگي و خاك خوردگي: تكان مي دهيييييم!!

سارا که عرض اتاق رو طی میکنه مشکوکانه میگه : ما کاری به مدیران نداریم خودمون باید بفهمیم کی کتابخونه رو آتیش زده. اینهمه کتاب آتیش گرفته و مهمتر چهار تا از بچه های ما سوختن.
------------------
استر هم گفت:
- درسته. بهتره چند نفر برن توی صحنه جرم دنبال سرنخ.من و لیلی و لارتن سرنخ پیدا می کنیم. سارا و سینی و هدویک هم سعی کنن از کسایی که موقع حادثه اون اطراف بودن اطلاعات بدست بیارن. یادتون باشه بخاطر دوستامون که سوختن باید سعی کنیم زودتر از بقیه عمل کنیم...

در همین حال که استر حرف می زد، متوجه شدند ابر در حالت نیمه بیهوشی سعی داره یه چیزی بگه:
- آتی...ش...کمک....نه....مال...مال....نه!

سارا سرشرا جلو برد و گفت:
- ابر جان متوجه نشدیم واضح تر بگو. منظورت از مال کیه؟

اما ابر دیگر چیزی نگفت. همه به طرف هاگوارتز حرکت کردند.

چند ساعت بعد...هاگوارتز...

بچه ها بیرون ساختمان چند جادوگر را دیدند که با پروفسور مک کونگال صحبت می کردند و ظاهرشان داد می زد کاراگاه های وزارتخانه هستند.

استر گفت:
- عجله کنین! ما باید قبل از اونا یه نگاهی بندازیم!
استر ، لارتن و لیلی به کابخانه رفتند و بقیه رفتند تا با لونا و سدریک که گفته می شد تنها کسانی بودند که در موقع آتش سوزی در اطراف کتابخانه بودند، صحبت کنند

کتابخانه...

کتاب های زیادی از بین رفته بود. با عجله شروع به گشتن در کتبخانه کردند.
لیلی گفت:
- این رو ببینین!

او یک شنل نیم سوخته رو بالا گرفت که از رنگ حاشیه اش مشخص بود مال یک اسلیترینی بوده.

استر گفت:
- پس اسلیترینی ها توی این جریان دست داشتن! عجله کنین بچه ها! الان میان!

همین که به طرف در خروجی رفتند، پای لارتن به یک چیز برخورد کرد. و سریع آن را برداشت:
- این یه چوبدستیه!

موقع خروج، صدای کلفتی گفت:
- شماها اینجا چیکار دارین؟
بچه ها شنل و چوبدستی رو زیر رداشون مخفی کرده بودند.....

تالار اصلی...

سارا :
- سلام لونا! ما می خواستیم چند تا سوال درباره...

لونا در حالی که دو دستش را دو طرف سرش گذاشته بود عقب عقب رفت و گفت:
- راحتم بزارین!...

---------------------------------------
از ویکتور معذرت می خوام! ولی فکر کردم این سوژه جدی باشه بهتره!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۸:۳۶ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
در راستاي افزايش بيش از اندازه ي خواب آلودگي،مردگي و خاك خوردگي: تكان مي دهيييييم!!

سوژه جدید
هوا گرگ و یش شده بود که هدویگ از پنجره خودش رو به خوبگاه انداخت و با ترس و لرزگفت : بچه ها یه خبر بد
استر : چی شده هدی؟
هدویگ: کتابخونه کتابخونه
سارا: اهههه هدی جون بکن دیگه کتابخونه چی؟
هدویگ : آتیش ... سوخته ... نیست
مگورین جفتکی انداخت و گفت : ای ول هدویگ چقدر قشنگ حرف میزنی
ملت:
مگورین:
لی لی : ببین هدی این لیوان آب رو بخور و بعد تعریف کن چی شده؟
هدویگ لیوان اب رو می گیره و چند بار به آب نوک میزنه و بعد از یه نفس عمیق شروه به حرف زدن میکنه : من داشتم از ماموریتی که هری بهم داده بود برمی گشتم که که دیدم دود غلیظی تو هوا داره میپیچه. منم کنجکاو. رفتم طرف دود ک یدم کتابخونه آتیش گرفته و هرمایونی ، ویکتور ، آبر و اری توی آتیش گیر کردن. و هنوز هم اونجا هستن.
با تموم شدن حرف هدی ، سالی یر سریعاً یه اکیپ از بچه هایی که به خواب نرفتن رو برای نجات آماده میکنه.
ملت گریف به سمت کتابخونه حرکت میکنند.
مرلین : آب پاشیونا
ملت:
ملت:
مگورین : ببینم مرلین این چه وردیه؟
مرلین : یه ورد باستانی که آب پاشی می کنه. بهتره همگی با هم امتحان کنیم تا آتیش زود تر خاموش بشه
ملت گریف: آب پاشیونا
--------------------
دو ساعت بعد
لی لی : آخیش بالاخره خاموش شد
سالی یر : وای بچه ها رو باید برسونیم سنت مانگنو
نیم ساعت بعد
هرچهار نفر توی بیمارستان بی هوش با بدنی کاملاً سوخته روی تخت خوابیده اند.
سارا که عرض اتاق رو طی میکنه مشکوکانه میگه : ما کاری به مدیران نداریم خودمون باید بفهمیم کی کتابخونه رو آتیش زده. اینهمه کتاب آتیش گرفته و مهمتر چهار تا از بچه های ما سوختن
ملت:
--------------------------------------------
همگی توجه داشته باشید که کتابخونه فقط اعضای گریف از اون استفاده نمیکنن و گروه های دیگه توی اون رفت وآمد دارن شاید اعضای دیگر گروه ها باشن
........................
ببخشید اگه سوژه تکراریه
اگر سوژه نیست امیدوارم یکی سوژه خوبی داشته باشه و اینجا بزنه قول میدم خودم ادامه اش بدم
اگر سوژه خوبه امیدوارم ادامه بدید


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
در راستاي افزايش بيش از اندازه ي خواب آلودگي،مردگي و خاك خوردگي: تكان مي دهيييييم!!


بچه ها من این سوژه رو از اول خوندم. بعضی ها زدن درب و داغونش کردن. مثل اینکه قرار بود یه دختر، اونم یه دختر خاص کسی باشه که شب ها کتاب می خونه ولی توی پستها گفته شده که هدویک و ویکتور و اریک بودن.
با این اوصاف من هم به شیوه لیلی توی خوابگاه گریف سعی می کنم به خزترین شکل ممکن سوژه رو تموم کنم!


استر:اين ليلي مشكوك ميزنه!يه كاسه اي زير نيم كاسه ست!
سارا:آره حق با توئه...به هر حال الآن بايد بريم آبرفورث رو پيدا كنيم

.......

استر و سارا آرام به طرف بخش کتاب های اشعار جادویی رفتند و آبرفورث را پشت یک میز پیدا کردند. ظاهرا در حال شعر گفتن بود. اطرافش پر از کاغذهای مچاله شده بود. از قرار معلوم در حال سرودن یکی از آن شعرهای خز و طولانی خودش بود.

استر بی مقدمه گفت:
- بگو بینم تو می دونی بعضیا چرا شب ها کتاب می خونن؟
ابر:
- خب شاید شب مطالب رو بهتر می فهمن!
استر:
- بسه گوله نمک. منظورم موقع تعطیلی کتابخونه ست.
ابر:
-
سارا رو به استر کرد وگفت:
- بریم بابا! رویات هم در پیت از آب در اومد!
استر:
- اسنیپ چی؟
سارا:
- اینم از اون شاهکارای پرسیه که تو پستش موضوع رو به اسنیپ ربط داده!
استر:
- پس اونا چی می خونن؟
سارا:
- ولشون کن بزار جوونا خوش باشن! چرا گیر می دی؟ عقده ای می شن ها!

چند روز بعد...
استر طلسم قدرتمندی را که از هاگزمید خریده بود(البته با بودجه مدرسه ) روی در کتابخانه نصب کرد و معنی آن این بود که مطالعه شبانه=:no:

-------------------------------
آهن، آلمینیوم، دمپایی پاره، سوژه خوب!......خریداریم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۳:۰۴ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 571
آفلاین
بعد از ظهر بود و استر همه را در كتابخانه جمع كرده بود.
مگورين كه ترجيح مي داد در اين هواي بهاري به محوطه برود و كمي پياده روي كند(پياده روي استعاره از يورتمه رفتن!) رو به استر گفت:
«معلوم هست امروز چت شده؟با اين اخلاق بدت از صبح حال همه رو گرفتي!حالا كه اتفاقي نيفتاده!يه خواب بي معني كه انقدر سروصدا نداره!امشب شامو يه كم سبك تر بخور شايد "اب" دوباره به خوابت بياد و خودشو معرفي كنه!:grin:»
ملت:
استر با اين حالت به دنبال مگي دويد اما وقتي از گرفتنش نا اميد شد با كلافگي فرياد زد:«من به اين چيزها كاري ندارم!شما چند نفر بايد همين امشب هويت "اب" رو براي من روشن كنيد در غير اينصورت از اختيارات ناظريم استفاده مي كنم و ترتيبي مي دم كه تا فردا صبح شناسه ي همتون بلاك بشه!»
پي ير كه نشان"بهترين عضو تازه وارد" را با حالتي خاص به سينه اش وصل كرده بود با ناراحتي گفت:«اين ديگه بي انصافيه!مگورين با يورتمه هاي صبحگاهيش تو رو از خواب پرونده اونوقت ما بايد بلاك بشيم؟!من كلي زحمت كشيدم تا به مقام بهترين عضو تازه وارد رسيدم....»
استر كه بي توجه به حرفهاي پي ير به هرميون خيره شده بود در حاليكه به نظر مي رسيد در فكر فرو رفته است گفت:«صبر كن ببينم...آره!خودشه!»
هرميون كتابش را بست و همينطور كه عقب عقب مي رفت گفت:«برو بابا!چي خودشه؟همه ي عالم و آدم اسم منو مي دونن!آخه كجاي "هرميون گرنجر" ، "اب" داره؟!»
ملت:
استر:«منظور من كه اين نبود!تو قول داده بودي يه دستگاه اختراع كني كه به وسيله ي اون بشه يه عبارت خاص رو توي همه ي كتاباي كتابخونه جستجو كرد!اينم سند: توي پست شماره ي581 همين تاپيك تو در حضور همه قول دادي!پس چي شد؟اون دستگاه كجاست؟توي خواب اون ندا به من گفت كه"اب" يه جادوگر بزرگ و معروفه.در اينصورت حتماً اسمش توي يكي از كتابا هست!»
هرميون با حالتي دستپاچه گفت:«من فكر مي كردم شما اين جريانو فراموش كرديد!ساختن همچين دستگاهي كلي وقت مي بره...»
استر با حالتي تهديد آميز به هرميون نزديك شد:«پس نساختيش؟!»
ملت:خوشحال از اينكه همه ي كاسه كوزه ها سر هرميون شكسته.
استر:
هرميون:«من...من...»
در همين موقع صداي خنده ي تمسخر آميزي از پشت يكي از ميزها فضاي رعب آور حاكم بر جمع را به هم زد.
استر با عصبانيت به سمت ميز نگاه كرد:«كيه كه جرأت مي كنه منو مسخره كنه!؟»
همه به سمت ميز برگشتند.كسي كه پشت ميز نشسته بود يك كتاب پوستي بزرگ را جلوي صورتش گرفته بود و به آرامي مي خنديد.از پشت كتاب فقط يك دسته موي قرمز رنگ پيدا بود.
استر با عصبانيت گفت:«جيني ويزلي؟!»
مگورين:«نه بابا جيني كه توي خوابگاه خوابيده!»
ملت همه با كنجكاوي به ميز نزديك شدند.استر كتاب را كنار زد و چهره ي خندان ليلي اوانز در پشت ميز نمايان شد.
استر:«بازم تو؟اي خداااااااا! چرا من هرجا مي رم بايد تو رو ببينم؟!خدايا منو نجات بده!اصلاً من نمي خوام ناظر باشم!فقط همين يه كتابخونه از دست تو در آسايش بود كه اينجا هم سرو كله ت پيدا شد!»
ليلي:
سارا يك ليوان آب به دست استر داد.
استر::pint:«آخيش...خير از جوونيت ببيني سارا!...حالا بگو ببينم چرا منو مسخره مي كردي؟»
ليلي:«من كه تو رو مسخره نمي كردم.خنده م به اين خاطر بود كه شما هرميون رو براي اختراع نكردن دستگاهي سرزنش مي كنيد كه قبلاً اختراع شده!بابا يه خورده up to date باشيد!»
هرميون كه بين دو حس ناراحتي و خوشحالي سردرگم مانده بود گفت:«اُه!قبلاً اختراع شده؟...ولي چطور ممكنه؟!»
استر كه از شنيدن خبر شوكه شده بود گفت:«تو ساكت باش هرميون!»و بعد در حاليكه پشت ميز مي نشست با لحني چاپلوسانه رو به ليلي ادامه داد:«چه جالب!پس قبلاً اختراع شده...راستي ليلي جون تا حالا كسي بهت گفته بود رنگ قرمز چقدر بهت مياد؟...دو تا نوشيدني كره اي براي ما بياريد!...خب كه اينطور!پس اختراع شده!...در اينصورت...در اين صورت تو حتماً مي توني به ما بگي از كجا مي تونيم يكيشو پيدا كنيم؟»
ملت:
ليلي پشت چشمي نازك كرد و جواب داد:«لازم نيست چاپلوسي كني!به جاي اين كارا يه خورده مطالعتونو بالا ببرين!من خودم با اجازه ي دامبلدور يه سيستم سرچ كتاب رو تو كتابخونه ي مكانيزه نصب كردم...»
ليلي در حاليكه اين جمله را مي گفت خم شد و جسم مسطح و سياه رنگي را از كيفش بيرون آورد.
مگورين:اين ديگه چيه؟
ليلي در ِ جسم سياه رنگ را باز كرد و گفت:« notebook!!» و بعد رو به استر ادامه داد:«خب...گفتي تو خوابت اون ندا چه اطلاعاتي از"اب" بهت داد؟»
استر:«تو همه ي حرفامونو گوش كردي؟»
ليلي:
استر:«منظورم اينه كه ندا گفت اون جادوگر بزرگيه»
ليلي شروع به تايپ كردن كرد:«"اب"+جادوگر بزرگ و معروف»و بعد كليد اينتر را فشار داد!
ليلي:«خودشه!حدس مي زدم!آبرفورث دامبلدور!اون برادر مديره...معمولاً گاهي به كتابخونه سر مي زنه.من چند بار ديدمش.مي توني توي قسمت كتابهاي اشعار جادوويي پيداش كني...خوب ديگه من بايد برم.5 دقيقه ديگه كلاس تغيير شكلم شروع مي شه...»
ملت همه در وضعيت كف كردن به لب تاب ليلي كه آن را در كيفش مي گذاشت خيره شدند.
استر با حالتي خجالت زده گفت:«مرسي ليلي...ببخشيد اگه....»
ليلي:«مهم نيست...فقط يه توصيه ي دوستانه...سعي كن زياد به اسنيپ نزديك نشي!»
استر:«منظورت چيه؟تو از چيزي خبر داري؟!»
ليلي با دستپاچگي جواب داد:«گفتم كه كلاسم دير شده!»و بعد با سرعت از كتابخانه خارج شد.
استر:اين ليلي مشكوك ميزنه!يه كاسه اي زير نيم كاسه ست!
سارا:آره حق با توئه...به هر حال الآن بايد بريم آبرفورث رو پيدا كنيم!
-------------------------------------------------------------------------------
ببخشيد اگه طولاني شد.نمي خواستم به قول رومسا همينجوري ييهو بپرم وسط!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.