کنار شومینههنوز بچه ها تو تالار نشستن و دارن دور خودشون میچرخن .هر کی یه جوری زیر لب غرغر میکنه و به یه نحوی نارضایتیشو از وضعیت موجود نشون میده . به غیر از آرنولد که اونم رو دسته مبل نشسته و ازش یه صداییی مشابه خرخر در میآد . بعد از یه مدت صدای ماری که خرس لونا رو در دست داشت و بصورت نگرانی به اون نگاه میکرد بلند میشه .
"من یکی که دیگه سردرد گرفتم . هرکس زیر لب یه چیزی میگه بابا یکیتون مرد باشه بلند شه یه حرکتی بزنه دیگه . اون از ارگ اونم از لینی و لونا ... فک کنم همینجوری که پیش بره به ترتیب یکی یکی ناپدید شیم ."
آگوستوس که یه نمه بهش برخورده و قاطی کرده بود بلند شد و گفت :
"کی گفته مرد نداریم ؟ پسرای ریون شده هاگ بریزه پایین از تالار ریون و اعضاش دفاع میکنن . همین آرنولدو میبینین ؟ کافیه پای ریون بیاد وسط ... ایکی ثانیه همه جا رو به خاک و خون کشیده ."
نگاه ها به سمت آرنولد برگشت که در خواب عمیقی فو رفته بود ...
- کاملا مشخصه
-
پادما : بسه دیگه نمیخواد مردونگیاتون رو به رخ همدیگه بکشید . مهم اینه که الان هممون بلند شیم واسه پس گرفتن ارگ و لینی و لونا یه کاری بکنیم .
فلور : امکان نداره ،مگه اون همه مامور که واسه ی محافظت گذاشته بودن رو ندیدی ؟
پادما : "چرا دیدم . احتمالم میدم همونا بودن که لینی و لونا رو گرفتن . ولی ما فاصله ای با اون دوتا نداشتیم . لونا 2 مترجلوی من داشت میرفت . اما ما وقتی برگشتیم تو تالار از نبود اون دو تا مطلع شدیم . پس تو یه فاصله ای همین بین اون دو تا رو گرفتن . گوش کنین !!! ... من یه فکری دارم
. ما دوباره همه با میریم اونجا . من و ماری با یه فاصله نسبتا زیادی از شما جلوتر میریم تری و فلور و روونا و آگوستوس و بقیه هم دنبال ما میان و مارو زیر نظر میگیرن . اینطوری حتی اگه مارو هم گرفتن شما میتونید از نقششون و مدلی که بچه هارو گروگان میگیرنو با خبر شین ..."
ماری : من ؟؟؟ چرا من ؟ ... باشه باشه من این مسئولیت خطیر رو به جونم میخرم ، اما قبلش باید وصیت ناممو تکمیل کنم ... رو قبرمم بنویسین در راه حفظ و پاسداری از امتیازات ریون به مقام رفیع شهادت نائل آمد ...
... قربون دستون خواستین مجسمم بزنین جای عقاب ریون میترسم ریا بشه اما من مخالفتی ندارم ... دیگه این که مراسم کفن و دفن و سومو هفت و شب چله و سال و ... رم نمیخواد زیاد شلوغش کنین همین تو برج خودمون کنار شومینه بگیرین فک نمیکنم مشکلی داشته باشه ...
اینارو گفت و به خرس لونا که تو دستاش بود خیره شد .
همــــه یه صدا جیـــــغ:
- مااااااااااااااااااارررررررررریییییییییییییییییییییی...
- :worry: !
- دیــــــــــــــره بریم !
کمی آن طرف تر زیر زمین :- مگه آکروباتم آخه ؟؟؟ چجوری وایسم رو کول ارگ ؟ بعد مگه این چاله 1 متر ؟ حداقل 3 مترو داره !
- ببین لونا من نمیدونم این تنها راهیه که داریم . سعی کن یجوری وایسی رو شونه هاش !!!
که صدایی سنگ ریزه های توی گودال به گوش رسید و یهو ماری رو دیدن که داشت با سر مومد پایین که انگار چیزی مانعش شد و گرفتش ...
لونا که به طرز کج و کوله ای رو کول ارگ قرار داشت از دیدن ماری معلق هیجان زده شد .
ولی هنوز با هم فاصله داشتن و دستاشون به هم نمیرسید بعد از کمی تلاش ماری خرس لونا رو هم مث طناب تو دستش گرفت تا لونا نیمه اش رو بگیره و یجوری خودشو بالا بکشه با تلاش بچه ها که پای ماری رو گرفته بودن به هر ترتیبی بود یکی یکی از گودال بیرون اومدن .
همین که خواستن به خودشون بیان با بچه های هافل و گریف و اسلی مواجه شدن که با چوبدستیاشون دور تا دور اونا وایساده بودن ...