هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲
#99

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
تری چشماشو مالید و دوباره به بچه ها نگاه کرد ، خودش را نیشگون گرفت تا شاید از این خواب مسخره بیدار شود.

- نه امکان نداره! آخه چطوری ممکنه ... ؟

فلور که اشک در چشمانش جمع شده بود ، کنار تری ایستاد و گفت : منم باورم نمیشه ، ولی انگار حقیقت داره.

چو با ناراحتی به لباس هایش نگاه کرد و گفت : آخه اینا از کجا اومدن؟!

- چرا نمیاین بریم بیرون و یه چرخی بزنیم؟! شاید خیلی هم بد نباشه.

همه با نظر لودو موافقت کردند و به طرف در رفتند. با باز شدن در ، فکِ همه ی آن ها بر زمین افتاد. انگار وارد دنیای جدیدی شده بودند...

- اینا چرا همشون کلاه سرشونه؟!

- خو ابله اون روزا مد بوده دیگه!!

ناگهان پسرک قد کوتاهی به آن ها نزدیک شد و با لبخند و احترام گفت : خانوما ، آقایون! من با سِر آنتونی کار داشتم! ایشون خونه هستند؟

هیچکس جواب پسربچه را نداد...

- عذر می خوام ، متوجه شدین چی گفتم؟

ریونی ها سراسیمه به یکدیگر نگاه می کردند و دنبال پاسخ مناسب می گشتند. پسرک با تعجب به آن ها نگاه می کرد. پلیسی از آن طرف خیابان متوجه آن ها شد و به طرفشان آمد.

- چیزی شده؟!

ریونی ها :


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱:۲۰ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲
#98

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 497
آفلاین
***پیشکشی ناقابل از طرف فخر سلط... فخر شب!***

نیو سوژه


فلور به بدنش کش و قوسی داد و دست چو را از روی صورتش کنار زد. دور برش را نگاه کرد. آنها... در یک خانه بودند؟ او پس از تلاش های زیاد برای جدا کردن دست های لودوی بیهوش از دستش، ایستاد.

سعی کرد به خاطر آورد... دیشب آنها چه کار می کردند؟ چگونه به اینجا آمده بودند؟ حافظه اش یاری نمیداد... تمام بچه های ریون را می دید که کف زمین افتاده بودند و نفس می کشیدند. بسرعت به سمت در دوید و آن را باز کرد.

- ماااااااععع؟

سریعا در را بست و جیغ گوشخراشی کشید. ریونیهای شوک زده از جا پریدند و به ترتیب مراحلی که فلور طی کرد را پیمودند.

- اون بیرون چه خبره؟
- ما کجاییم؟ چرا من هیچی یادم نمیاد؟
- چرا همه عین دهاتیا لباس پوشیدن؟
- باز من زیاد مصرف کردم؟ واایی میکشمت مورفین!

آماندا با صدای بلند داد زد:

- ساکت!! من اینجا رو میشناسم. ما تو لندنیم.
- لندن که این شکلی نیست.
- خب... لندن سال 1556 کاملا این شکلیه! اووه...

تری با تته پته گفت:

- داری میگی ما به قرن شونزده برگشتیم؟!!!
- درسته.



پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
#97

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
من خوابم دیگه پادما نه مث که دلتون ارزشی نویسیامو می خواد
------------------------------------------------------------------

در تالار ریون


آرنولد روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفته بود و در خواب خود را روی شونه یک ساحره می دید و آنجا برای خود سر پناهی ساخته بود اما ناگهان همه چیز بهم ریخت احساس سرمای شدیدی به آرنولد دست داد و در خواب می دید که توی برف زیر پا افتاده و همه بچه ها اورا لگد مال می کنند با حس سرمای شدید از خواب بیدار شد؛ کمی آنطرف تر روونا را دید روونا تازه وارد تالار شده بود و دنبال ریونیا می گشت که تنها آرنولد را دیده بود و برای بیدار کردن آرنولد سعی داشت او را از روی کاناپه بلند کند که دستش مدام از داخل آرنولد رد می شد و این باعث احساس سرمای شدید آرنولد شده بود و او را از خواب پرانده بود.

آرنولد:

- چیه چه خبر شده چرا اینجا انقدر سرد شد کی شومینه رو خاموش کرد؟

روونا:

- من بودم خواستم بیدارت کنم گرفتی خوابیدی خبر از اطرافت اصن داری دنیارو آب ببره آقارو خواب برده

- مگه چی شده؟

- ارگ رو دزدیدن و می خواستیم نجاتش بدیم من رفته بودم تحقیقات تا یه راهی واسه نجاتش پیدا کنم الآن اومدم هیشکی تو تالار نیست تو هم که خوابی

- خب حالا چی فهمیدی ننجون؟

- اینکه ارگ رو تو یه قسمتی از حیاط پشتی زندانی کردن و به اتاقش یه تونل باز می شه که تا جایی که من میدونم اسمش تونل هزار پاست.

- خب دیگه ؟

- دیگه همین اطلاعاتی بود که بدست آوردم می خواستم به بچه ها بگم که می بینم الآن نیستن باید دست به کار بشیم.

- خب الآن مثلا چه کاری از دست من و تو بر میاد آخه من که یه پفم تو هم که...

آرنولد کمی فکر کرد و دوباره گفت:

- بزار راجع به این تونل هزار پا بیشتر اطلاعات بگیریم تا بچه هام برگردن.

روونا موافقت می کنه چون ایده بهتری به ذهنش نمی رسه. آرنولد تغییر شکل می ده و به سمت کتابخونه ریون پرواز می کنه و تک تک قفسه ها رو می گرده تا اینکه یه کتاب بدرد بخور پیدا می کنه.

- هی روونا ببین اینجا نوشته تونل هزار پا تقریبا زیر نصف مدرسه کشیده شده و احتمالا یه هزار پای سمی و گوشت خوار بزرگ که قدش 9 برابر یه آدم معمولی و طولش به دارازی تالار عمومی توش زندگی می کنه ولی هیچ کس اونو ندیده چون کسی از وجودش خبر نداره به جز جن های آشپزخونه که اونا گاهی از اون تونل استفاده می کردن و تازه برای اون هزار پا هم غذا می ذاشتن تو یه اتاقکی انتهای تونل...

- ارگ همون جاست من از گریفیا شنیدم که می گفتن تو یه اتاقکه ته تونل نکنه ... وای نه باید یه کاری کنیم

- کدوم دیوونه ای ارگ رو می خوره آخه آدم اونو می بینه ذهلش می ترکه. چه جالب تو این کتاب نوشته یکی از جن ها که مدتها از این تونل استفاده می کرده ریونی بوده و نقشه دقیقی از این تونل کشیده و تازه برای استفاده خودش یه در مخفی براش از داخل تالار گذاشته.

- عالیه الآن فقط باید این نقشه رو پیدا کنیم. این اعضا ریونم هر وقت احتیاجشون داری نیستن.

زیر زمین جایی در تونل مخوف و تاریک

فلور تقریبا به همه اذهان ریونیا راه پیدا کرده بود و افکار پریشان دیگران او را نگران و مضطرب می ساخت. صدایی از جایی دور داخل تونل شنیده می شد صدایی ترسناک و مخوف. ناگهان فکری به ذهن فلور می رسه :

می تونم وارد ذهن آرنولد بشم و از خواب بیدارش کنم اون بیرون می تونه یه کاری انجام بده حد اقل بره سراغ مدیری کسی

مگه ندیدی چه طور خواب بود ولش کن

این ورد رو آدمایی که خوابن جواب نمی ده

راست می گه یادت نیست نمی تونستی با خود روونا تمرین کنی چون روح بود آرنولدم خوابه پس روح تو بدنش نیست الآن نمی تونی ارتباط برقرار کنی باهاش


....

آیا آرنولد و روونا به تنهایی می توانند ریونیها را نجات دهند؟ آیا ریونی ها غذای هزارپا خواهند شد؟

شما بگید


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#96

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
_ شترق ، دینگ ، دونگ ، کیو

صدای برخورد طلسم ها باعث گیجی ریونی ها شده بود و مانع اون ها برای پیدا کردن راه فرار شده بود .

لینی که متوجه راه فراری خطرناک شده بود فریاد زد : همه بپرین تو تونل .

ریونی ها هم بی چون و چرا اطاعت کردند و به اعماق تاریکی سقوط کردن .

شترق ...

_ آی ، آخ چرا من ؟ صد رحمت به لینی . زیر این همه آدم نفس هم نمی تونم بکشم .

لینی که سعی داشت پایش را از زیر فلور بیرون بکشد گفت :" تا تو باشی نا شکری نکنی ."

فلور که در تاریکی نمی دید منتظر ماند تا چشم هایش به تاریکی عادت کند . ماری و لیسا هم سعی داشتند از برخورد سرهایشان با سقف تونل جلوگیری کنند و بقیه هم سرگردون بودن .

پس از چند ثانیه صدایی ریونی هارو گوش به زنگ کرد .

_ هی هوگو اونا کجان ؟

_ دایی جان خفه لطفا ، صدامونو میشنون .

_ هوگو با داییت درس حرف بزن

هوگو نالید : الآن درس اخلاق ندین .

ریونی ها از نگرانی به خود می پیچیدند هیچ راهی نداشتند و هیچ کاری هم نمی تونستن بکن حتی حرفم نمی تونستن بزنن .
فلور که مرلینو صد مرتبه شکر می کرد ، که به حرف های روونا گوش کرده ، با نزدیکترین فرد ریونی تله پاتی بر قرار کرد .

ای خدا بد بخت شدیم حیف اون همه اسنورکک شاخ چروکیده ای که جمع کردم .

لونا تویی ؟!

پ نه پ ، ببخشید شما ؟

فلور که خیالش از درست بودن طلسم راحت شده بود با ذهن لینی ، آگو ، آماندا و دیگر ریونی ها هم تماس گرفت .

لینی نالیدخوب کارمون تمومه ما تو همین تونل میمیریم . ما حتی نمی دونیم کجاییم .

آگو با عصبانیت در ذهنش گفت معلومه که می دونیم .اگه به حرفای من توجه میکردین می فهمیدین این جا همون تونل هاییه که توی نقشه کشیده بود . تازه یکی از خطا یا همون تونلا به ریون می خورد پس ما زنده می مونیم .


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۷:۰۱:۵۶

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#95

پادما.پتيل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۸ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
کنار شومینه

هنوز بچه ها تو تالار نشستن و دارن دور خودشون میچرخن .هر کی یه جوری زیر لب غرغر میکنه و به یه نحوی نارضایتیشو از وضعیت موجود نشون میده . به غیر از آرنولد که اونم رو دسته مبل نشسته و ازش یه صداییی مشابه خرخر در میآد . بعد از یه مدت صدای ماری که خرس لونا رو در دست داشت و بصورت نگرانی به اون نگاه میکرد بلند میشه .

"من یکی که دیگه سردرد گرفتم . هرکس زیر لب یه چیزی میگه بابا یکیتون مرد باشه بلند شه یه حرکتی بزنه دیگه . اون از ارگ اونم از لینی و لونا ... فک کنم همینجوری که پیش بره به ترتیب یکی یکی ناپدید شیم ."

آگوستوس که یه نمه بهش برخورده و قاطی کرده بود بلند شد و گفت :
"کی گفته مرد نداریم ؟ پسرای ریون شده هاگ بریزه پایین از تالار ریون و اعضاش دفاع میکنن . همین آرنولدو میبینین ؟ کافیه پای ریون بیاد وسط ... ایکی ثانیه همه جا رو به خاک و خون کشیده ."

نگاه ها به سمت آرنولد برگشت که در خواب عمیقی فو رفته بود ...

- کاملا مشخصه
-

پادما : بسه دیگه نمیخواد مردونگیاتون رو به رخ همدیگه بکشید . مهم اینه که الان هممون بلند شیم واسه پس گرفتن ارگ و لینی و لونا یه کاری بکنیم .

فلور : امکان نداره ،مگه اون همه مامور که واسه ی محافظت گذاشته بودن رو ندیدی ؟

پادما : "چرا دیدم . احتمالم میدم همونا بودن که لینی و لونا رو گرفتن . ولی ما فاصله ای با اون دوتا نداشتیم . لونا 2 مترجلوی من داشت میرفت . اما ما وقتی برگشتیم تو تالار از نبود اون دو تا مطلع شدیم . پس تو یه فاصله ای همین بین اون دو تا رو گرفتن . گوش کنین !!! ... من یه فکری دارم . ما دوباره همه با میریم اونجا . من و ماری با یه فاصله نسبتا زیادی از شما جلوتر میریم تری و فلور و روونا و آگوستوس و بقیه هم دنبال ما میان و مارو زیر نظر میگیرن . اینطوری حتی اگه مارو هم گرفتن شما میتونید از نقششون و مدلی که بچه هارو گروگان میگیرنو با خبر شین ..."

ماری : من ؟؟؟ چرا من ؟ ... باشه باشه من این مسئولیت خطیر رو به جونم میخرم ، اما قبلش باید وصیت ناممو تکمیل کنم ... رو قبرمم بنویسین در راه حفظ و پاسداری از امتیازات ریون به مقام رفیع شهادت نائل آمد ... ... قربون دستون خواستین مجسمم بزنین جای عقاب ریون میترسم ریا بشه اما من مخالفتی ندارم ... دیگه این که مراسم کفن و دفن و سومو هفت و شب چله و سال و ... رم نمیخواد زیاد شلوغش کنین همین تو برج خودمون کنار شومینه بگیرین فک نمیکنم مشکلی داشته باشه ...

اینارو گفت و به خرس لونا که تو دستاش بود خیره شد .

همــــه یه صدا جیـــــغ:
- مااااااااااااااااااارررررررررریییییییییییییییییییییی...
- :worry: !
- دیــــــــــــــره بریم !

کمی آن طرف تر زیر زمین :

- مگه آکروباتم آخه ؟؟؟ چجوری وایسم رو کول ارگ ؟ بعد مگه این چاله 1 متر ؟ حداقل 3 مترو داره !
- ببین لونا من نمیدونم این تنها راهیه که داریم . سعی کن یجوری وایسی رو شونه هاش !!!

که صدایی سنگ ریزه های توی گودال به گوش رسید و یهو ماری رو دیدن که داشت با سر مومد پایین که انگار چیزی مانعش شد و گرفتش ...
لونا که به طرز کج و کوله ای رو کول ارگ قرار داشت از دیدن ماری معلق هیجان زده شد . ولی هنوز با هم فاصله داشتن و دستاشون به هم نمیرسید بعد از کمی تلاش ماری خرس لونا رو هم مث طناب تو دستش گرفت تا لونا نیمه اش رو بگیره و یجوری خودشو بالا بکشه با تلاش بچه ها که پای ماری رو گرفته بودن به هر ترتیبی بود یکی یکی از گودال بیرون اومدن .

همین که خواستن به خودشون بیان با بچه های هافل و گریف و اسلی مواجه شدن که با چوبدستیاشون دور تا دور اونا وایساده بودن ...


ویرایش شده توسط پادما پتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۳:۱۳:۲۲

Only Raven


username امـ در پاتر مور :

HazelDawn14257


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
#94

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
من دیگه تو این تاپیک کتابی نمینویسم!

--------------------------------------------------------

لونا دست لینی رو که همین طور داره به سمت نور حرکت میکنه رو میگیره و میکشه و میگه:

- داری چه غلطی میکنی؟ وایسا بینم! :vay:

اما لینی دست لونارو کنار میزنه و میگه: باید بریم، اگه ارگ اون تو باشه چی؟

لونا دست به سینه وایمیسه و جواب میده: دقیقا واسه همینه که میگم نباید سریع بریم! اگه بقیه گروها هنوز اونجا باشن چی؟

- OoOoVaH! الان کلی وقت گذشته، حتما تا الان رفتن!

لونا چشم غره ای به لینی میره و میگه: به هر حال احتیاط کردن که ضرری نمیرسونه!

لینی قبول میکنه و هردو پاورچین پاورچین جلو میرن. هر لحظه به نور نزدیک تر میشن و با هر قدم که نزدیک تر میشن، میزان انقباض و انبساطات قلبشونم به همون میزان میره بالا.

بالاخره به یه پیچ میرسن که اگه اونو بگذرونن، مستقیما وارد نور میشن. لینی و لونا نفس عمیقی میکشن، یه نگاه گذرا به هم میندازن و هردو با یک جهش، تیریپ پلیس مشنگیارو میگیرن و میپرن تو اتاق!

لونا با دیدن ارگ که یه گوشه دست و پا بسته نشسته فریاد میزنه: وااای خودشه! پیداش کردیم! هووورا!

لینی سریع محکم با دستش جلو دهن لونارو میگیره و با وحشت گوششو تیز میکنه و به اطراف نگاه میکنه تا مبادا کسی متوجهشون شده باشه.

ارگ با دیدن لینی و لونا:

لونا آروم میشه و دست لینی از رو دهنش کنار میره و آهسته رو به ارگ میگه: تو چرا عینهو بز اینجا نشستی؟ یه راه باز جلوته واس چی ازش فرار نمیکنی؟

لینی میره دهن ارگو که بسته شده باز میکنه و ارگ جواب میده: اولندش که با این دست و پای بسته چطور میتونستم فرار کنم؟ دومندش میگن اون تو یه هیولاس. من خودم صدای عجیبی ازش شنیدم. واسه همین از اونجا فرار نکردم.

لینی و لونا: هیولا؟

اما لینی دست از تعجب کردن برمیداره و میگه: مهم نیس! به هر حال الان میتونیم از این در ...

به سمت دری که گوشه ی اتاقه و احتمالا گروهای دیگه برای ورود ازش استفاده میکنن میره و ادامه میده: بیرون بریم! پ مهم نی هیولا داره یا نه!

ارگ که حالا کاملا دست و پاش باز شده، از جاش بلند میشه، کش و قوسی به بدنش میده و میگه: نه، اونا درو با جادو بستن. هیچ جوری نمیتونیم ازش خارج شیم. فقط همون راه شما باقیمونده!




پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#93

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
فلور نالید : بد بخت شدیم . لینی و لونا رو دزدیدن .

آماندا پرسید : پس چرا هیچ نامه ای بهمون ندادن ؟

تری جواب داد : خوب ، شاید می دونستن که ما می فهمیم اونا گم شدن .

ماری (مک) گفت : خوب حتما اونا پیش ارگن الآن ما باید بفهمیم کجا باید بریم .

سپس نگاهی به نقشه انداخت و ادامه داد : الآن ما باید از کدوم رذاه بریم ؟

فلور شروع به غر زدن کرد : خوب چرا این نقشه ی تالارو عوض نمی کنیم . این نقشه خط خطیه انگار یه بچه ی دو ساله اومده روش نقاشی کرده . دو نات که چیزی نیست .

آگ نگاهی به نقشه کرد و با تعجب گفت : بچه ها نگا کنین دو تا از خطا به همون جایی که ارگو قایم کردن می رسه . یکی از جنگل ممنوعه شروع می شه یکی از ... تالار ریون .

یه جا خیلی پایینتر

لینی با هیجان گفت : لونا من یه نور درخشان می بینم .

لونا زد زیر گریه و هق هق کنان نالید : لینی ترکم نکن ... نه ... نرو ... نمیر

لینی لونا را به پس سری ای مهمان کرد و گفت : من دارم یه نور واقعی می بینم . من مطمئنم جلومون یه اتاقه .


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۱۹:۱۳:۵۰

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#92

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
لینی بعد از درک کامل اوضاعی که توش گیر افتادن یکی میزنه پس کله ی لونا.

- آی ی ی ... واسه چی میزنی؟

- چرا؟ چون تو هر کنی منم همون کارو میکنم، تو آب بخوری منم آب میخورم، تو غذا بخوری منم غذا میخورم، تو بیفتی تو چاه منم میفتم تو چاه! ببین ما رو تو چه دردسری انداختی!

لونا:

بعد از یه سری تو سر و کله ی هم زدن تصمیم میگیرن راه بیفتن بلکه راه خروج از تونل رو پیدا کنن.

تالار ریونکلا

ریونی ها کنار شومینه کنار هم جمع شدن و نقشه ی حیاط هاگوارتز رو مقابل خودشون باز کردن تا نقشه بکشن.

آماندا: اونایی که مامور محافظت هستن اینجا مواظبن ولی ما باید از یه راه دیگه بریم تا موقع رفتن به کسی بر نخوریم. کسی پیشنهادی نداره؟

آماندا بعد از گذشت چند دقیقه و دریافت نکردن ایده ای کلافه گفت: ای بابا! هیچکس ایده ای نداره؟ لینی؟ تو هیچ ایده ای نداری؟

بعد از اینکه ریونی ها هاج و واج فهمیدن لینی و لونا تو جمعشون نیستن سراسیمه همه ی تالارو دنبالشون گشتن.

- فکر کنم دو نفر دیگه هم دزدیده شدن!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱
#91

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
همین که قدم اولو گذاشتن زیر پای لینی خالی شد لینی فریادی از سر وحشت و تعجب کشید سپس نزدیکترین فرد موجود که از قرار معلوم لونا بود را گرفت و هر دو با هم درون گودالی بسیار عمیق سقوط کردند .

بالاخره پس از چهار پنج ثانیه لینی و لونا فرود اومدن . لینی محو تماشای دیوار های رنگ و وارنگ گودال شده بود .

صدایی ضعیف از زیر لینی نالید : لینی عزیزم میشه از روی من بلند شی .

لینی که تازه متوجه جسم نرم و گرم زیرش شده بود بلند شد و اجازه داد لونا خودش را بتکاند.

لینی پرسید : ما کجاییم ؟

لونا با شور و شعف گفت : شاید خونه ی یه حشره باشه .

لینی چشمانش را چرخاند و در بالای سرش به دنبال دهانه ی گودال گشت و هیچ چیزی را به جز تاریکی مشاهده نکرد .

لونا : هی ! لینی ... :worry:

لینی که غرق درفکر بود غرید : یه لحظه ساکت لونا .

لونا : اما لینی ...

لینی : یه لحظه باو .

لونا فریاد زد : لینی ما توی یه تونلیم و من مطمئنم یه چیزی داره از اون طرفه تونل به این طرف میاد . :vay:


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱
#90

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه سوژه تو پست قبل داده شده!

لونا البته یه حسی بهم میگه قبلا چهارنفر از هافل بیرون اومده بودن، فقط باید گریف و اسلی رو مینوشتی.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

لینی سقلمبه ای به فلور میزند و با حرکت سرش به او میفهماند که جلویش را نگاه کند. کله ی هرکدام از ریونیا از یک طرف مجسمه بیرون میزند، اما نگاه همه ی آن ها به یکجا جلب شده است.

هرسه گروه به هم پیوسته اند و سرهایشان را به یکدیگر نزدیک کرده و در حال پچ پچ کردن هستند. بعد از چند دقیقه، بالاخره شروع به حرکت میکنند.

آماندا آهسته رو به بقیه ی ریونیا میگوید: آماده باشین، نباید گمشون کنیم!

بعد از اینکه گریفیا و اسلیا و هافلیا پشت پرچین های حیاط غیب میشوند، ریونیا از پشت مجسمه بیرون می آیند و پاورچین پاورچین به سمت پرچین حرکت میکنند.

اما همان موقع چو که از همه جلوتر است، با قیافه ای متعجب و هراس انگیز برمیگردد و آروم رو به بقیه میگوید: د ِ فرار!

ریونیا اول چند ثانیه هاج و واج به هم خیره میشوند، اما بعد متوجه وخامت اوضاح میشوند و همگی دوباره به پشت مجسمه پناه میبرند.

دوتا گریفی، 2تا هافلی و 2تا اسلی ای از جمع بقیه خارج شدن و برای نگهبانی همون اطراف میپلکند. لونا محکم به پیشانیش میزند و میگوید:

- وای نه! اینا حساب همه جاشو کردن. نگهبان گذاشتن تا نتونیم تعقیبشون کنیم و بفهمیم ارگ کجاس.

ماری مکی از سر درماندگی آهی میکشد و میگوید: بهتره که تالار برگردیم و به فکر یه راه حل دیگه باشیم!

همه موافقت میکنند و ناچار از آنجا می روند ...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.