هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳
#67

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-خب! یکی بره با جام حرف بزنه!
-به من چه...من نمی زنم.دفعه قبل زدم...فحش داد!
-خب عصبانیش کردی دیگه...آب کدو حلوایی ریخته بودی توش.اون جام مهمیه. منم جای اون بودم فحش می دادم. کراب؟ تو برو حرف بزن!

وینسنت که در اثر شکستن مبل دچار درد شدید در نواحی نامشخصی از بدنش شده بود سرش را تکان داد.

-آشا...تو که زبونت درازه...بدو حرف بزن...آشا؟...آشا!

گوینده که هویت نامشخصی داشت متوجه شد از آشا خبری نیست.دست به دامن مسئول ترین فرد گروه شد.
-آیلین...تو که زورت زیاده..روتم زیاده. برو از جام بپرس قضیه حله یا نه!...آیلین؟...آیلین؟

سیوروس اسنیپ که در گوشه ای کز کرده بود تکان نامحسوسی خورد.ولی جوابی نداد. پر سیاه رنگ زاغی روی ردایش دیده می شد. گوینده پس از کمی جستجو هدفش را پیدا کرد.
-آهان! یافتم...تو...تو نه! سرتو بکش کنار...پشت سریت.تو باید بری با جام حرف بزنی!

لینی نقشه تالار را که در حال بررسی آن بود کنار گذاشت.
-من؟ من تازه رسیدم بابا...تا همین دو روز پیش نمی دونستم جام آرزو ها چیه. حفره شرارت چیه...رفتم از برو بچه ها پرسیدم.من هنوز ناشیم! حرف زیاد می زنم...ولی زبون جاما رو بلد نیستم...بی خیال من بشین...شما رو به پنجه های تیز عقاب...یعنی مار...مار که پنجه نداره البته...ولی بی خیال بشین خب!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
#66

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- خب حالا مگه شی شده؟ به جا ارباب ـه بی چوبدشتی و نژینی، ارباب ـه با چوبدشتی و نژینی تحویلشون دادیم.

آیلین با درموندگی رو یکی از مبل مجلل تالار میشینه که همیشه ارباب روش جلوس میفرمودن و هیچ کس حتی جرات نزدیک شدن بهش رو هم نداشت.

- فرقش اینه که ما باید در عرض سه روز اربابو از اینجا بیرون مینداختیم و ارباب ـه با چوبدستی میتونه در عرض همین سه روز برگرده و همه ی نقشه هارو خراب کنه!

آشا رو دسته ی مبل میشینه، به رنگ کاناپه در میاد و زمزمه میکنه:

- تازه ارباب ـه خشمگین ـه با چوبدستی همه مونو میکشه! ما همه این سختیارو به جون خریدیم فقط برای اینکه یکیمون نمیره. اما با خراب شدن نقشه همه مون به فنا میریم.

بلاتریکس خیلی ریلکس جلو میاد، آیلینو از رو مبل به سمت دیگه ای پرتاب میکنه و خودش جای اونو اشغال میکنه و میگه:

- تنها راه اینه که مورفینو دوباره بفرستیم پیش ارباب تا چوبدستیو برامون بیاره.

مورفین دستا و پاهاشو به حالت عجیبی در میاره و میگه:

- حتما اربابم اینجوری چُلاقن که با چوبدشتی ـه دیگه ای نخوان از اونجا فرار کنن و بلا ملا شرمون بیارن.

- خب اصن مگه قرارمون بیرون انداختن لرد نبود؟ انجام دادیم دیگه! خب اون جام هم لطف کنه یه حرکتی انجام بده و مانع ورود مجدد ارباب بشه ... والا!

کراب کلمه ی آخرو بعد از مشاهده ی چهره های این شکلی ملت اسلی اضافه میکنه.

- چیه خب؟ به امتحانش نمی ارزه؟ حداقل میتونیم این مسئله رو با جام در میون بذاریم که. فوقش میگه نه. آره بگه هم که همه چی تمومه. خوش و خرم به زندگیمون ادامه میدیم. البته با در نظر گرفتن گیر کردن همیشگی ـه ارباب تو گریفیندور.

وینسنت اینو میگه و سعی میکنه هیکل بزرگشو رو اون یکی دسته ی مبل جا بده. در حین همین حرکت و فشار زیادی که وزن فوق زیاد کراب به مبل وارد میکنه، مبل می شکنه و به دو نصف تقسیم میشه.

کراب: اوپس!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#65

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۴۲:۳۲ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
لرد از عصبانیت رنگ صورتش ازسفید به زرد وسپس به قرمز تغییرکرد وهمان طور که به مو های قرمز ویزلی ها نگاه میکرد صورتش قرمز و قرمز تر میشد!
ناگهان تصمیم گرفت چوب دستی اش را بردارد و یک آوادا نثار همه ی گریفندوری ها بکند دستش را به سمت جیبش برد و...

رون ویزلی گفت:کچل چرا وایسادی نکنه میخوای از بوی لباس نشسته ها تالار زیبامون عطراگین بشه؟

نویل :شایدم میخوادنمره گروه به خاطر انجام ندادن درست تکالیف کم بشه!

یک ثانیه بعد تالاراسلیترین

تمام اسلی ها با قیافه ای وحشت زده به یک دیگر نگاه میکردن.

آیلین گفت:اگر ارباب بفهمه که ما چه خیانتی درحقشان انجام دادیم همه ی تالار اسلیترین رو به رگبار آوادا میبنده!! مورفین مطمئنی چوبدستی اربابو برداشتی؟

مورفین درحالی که خمار بود گفت: مگه قرار بود برژدارم؟ژما که در این مورد شیژی به من نگفته بودید؛ بعدم مگه وژیفه من بود که اونو بردارم؟
ملت اسلی:
تالار اسلی:
آیلین و زاغش: :worry:


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۹:۵۳:۳۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
#64

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
لرد:باز میشی یا بازت کنم؟

ملت گریف:هوم؟تهدید در؟تخریب اموال گریفی؟تو یادت رفته ما چطور این درو تهیه کردیم؟هممون پول تو جیبیامونو گذاشتیم رو هم.بودجه اختصاصی مدرسه شامل در و تابلو نمیشه.

لرد که کم کم داشت گیج می شد دستش را روی سرش گذاشت و گفت:
-وای!اینجا چه خبره.من کجام؟سردرد گرفتم.

ملت گریف:سردردم نگیر.بودجه اختصاصی مدرسه شامل بیماری و دوا و دکترم نمیشه.

لرد به کلینیک کوچک ولی مجهز تالار اسلیترین فکر کرد.ظاهرا همه بودجه مدرسه به گروه سبزرنگ خودش اختصاص یافته بود.در دل این تدبیر سالازار را تحسین کرد.ولی باید از این تالار خارج میشد.
رون ویزلی یک جفت جوراب نه چندان تمیز را بطرفش پرتاب کرد.
-هی تازه وارد.اینا رو بشور.رسم ما اینه که تازه واردا کارای قدیمیا رو انجام میدن.آخه میدونی؟بودجه مدرشه شامل لباسشویی و حقوق جنای خانگی هم نمیشه.کارامونو باید خودمون انجام بدیم.یعنی در حال حاضر تو باید انجام بدی.
چهره لرد سیاه از شدت عصبانیت به سرخی میزد.چطور جرات میکردند با او اینطور رفتار کنند.در این فکر بود که رون را بصورت طولی به دونیم کند یا عرضی که نویل طوماری از کاغذ های پوستی جلویش گذاشت و گفت:
-زود کارتو تموم کن و تکالیف ما رو هم انجام بده.من چون خیلی شجاع و سخت کوشم خودم انجام دادم.ولی همش غلطه.این مهم نیست.مهم اینه که سعی خودمو کردم.مطمئنم پروفسور دامبلدور به همین دلیل هشتصد امتیاز به گروهمون اضافه میکنه.تو همه رو پاک کن و از اول بنویس.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۲
#63

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه که در ان لحظه فرصت فکر کردن نداشت با عجله مورفین را تعقیب کرد...

-اینجاست؟
-بله دیگه...تالار اشلیترین.واقعا فراموش کردی؟اژ تو بعیده.

لرد سیاه با تردید وارد تالار گریفیندور شد.مورفین قهقهه ای شیطانی سر داد و در را پشت سر لرد بست.


داخل تالار گریفیندور:

-نمیفهمم...نمیفهمم!اینجا سبزه...نجینی هم داره.ولی اینا کین؟چرا من نمیشناسمشون؟

-آهای...بی دماغ!تو تازه واردی؟از الان گفته باشم.پذیرش تالار هشت برابر ظرفیت بوده و در نتیجه همه تختا پره.رو زمینم جا برای خواب نیست.مجبوری موقع خواب عین خفاش از سقف آویزون بشی.سهمیه غذامونم بسیار ناچیزه.اگه بچه خوبی باشی ممکنه شب یه لوبیای اضافی بهت بدیم.حالا از سر راه من برو کنار...شنیدم یه گله ویزلی جدید رسیده.باید برم به استقبالشون.

لرد سیاه گیج و متعجب دور و برش را نگاه کرد.
-یه چیزی اینجا درست نیست.باید برم بیرون.باید مطمئن بشم.

بطرف در رفت و سعی کرد آن را باز کند.

-فرمایش؟!

با شنیدن صدای جیغ مانند تابلوی روی در از جا پرید.
-خب میخوام برم بیرون!

-دهه...به همین سادگی؟فکر کردی اگه به همین راحتی میذاشتیم کسی از اینجا خارج بشه هیچ دانش آموزی حاضر میشد با این وضع مزخرف امکانات تو این گروه بمونه؟البته بجز ویزلیا...اونا امکانات براشون تعریف نشده کلا.به همه چی راضین!حالا از من فاصله بگیر!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۲
#62

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه:

جام آرزوها به ملت اسلی ماموریت داده که ظرف سه روز لرد سیاه رو از تالار بیرون کنن.در غیر این صورت یکیشون به طرز فجیعی کشته میشه.اسلیترینی ها سعی میکنن شرایط رو سخت کنن که لرد به میل خودش از تالار بره.ولی بی فایده اس! اسلی ها به این نتیجه میرسن که جون لرد به نجینی وابسته است و اگه اون رو بیرون کنند، لرد هم بیرون کردند.
نقشه میکشند که نجینی رو بدزدند و ببرن بندازن تو تالار گریفندور. قبل از اون هم تزئینات تالار گریف و اسلی رو عوض کنند تا لرد گیج بشه و بره به تالار گریف پیش نجینی و همونجا بمونه. سالازار و لوسیوس و سوروس با معجون مرکب تو تالار گریفندور هستند تا اونجا رو به شکل تالار اسلی در بیارن که مدیر گروه گریف، گریفی ها رو تو تالار جمع میکنه...

--------------------

تالار گریف
سوروس رو به لوسیوس و سالازار کرد و با وحشت درحالی که به موهای همچنان چربش، چنگ میزد داد زد:
_ جد کبیر! چی کنیم حالا؟!
سالازار دست به ریشش کشید و با لحن اسلی اندر گریفی به سوروس نگاه کرد:
_ صب کن بچه جان... عجله نکن جوون!

گریفندوری ها به شکل مشنگانه ای دور هم جمع شده بودند و هی برای خودشون غر میزدند که بعد از 9دقیقه و اندی ،بمب تاپاله ای سوروس در شومینه تیریکید و ملت گریف همه درجا بیهوش شدند. لوسیوس با حالت تعجبناکی به صحنه نگاه میکرد :
_ چرا ما بیهوش نشدیم اونوقت؟!
سوروس کروشیویی نثار لوسیوس کرد که باعث شد جیغی بزنه و چرت مورفین رو در اون سر هاگوارتز تو تالار اسلی رو پاره کنه.
_ کروشیو لوسیوس! بذار سوژه پیش بره!


همان لحظه تالار اسلی واقعی

بلا و ایوان و آیلین کار ِ گریفی کردن تالار اسلی رو تموم کرده بودند. چرت مورفین با فریاد جیغ لوسیوس پاره شد و به هوا پرید:
_ شی شده؟! من کیم؟! اینجا کجاست؟!
در همون لحظه کلاه گروه بندی فریاد زد:
_ اسلیترین!
مورفین کلاه رو از سرش برداشت:
_باو خفه ژو! اینجا تالار گیریفه... این نجینی هم ... شی شد؟! آها یادم اومد.. بدو که رفتیم!
مورفین، نجینی رو که دچار آزاد سازی ظرفیت شده بود حلقه کرد و انداخت تو کلاه گروه بندی و گذاشت رو سرش و سریعا به سمت تالار گیریف اصلی دویید. از در تیریکیده ی تالار اسلی واقعی رد نشده بود که لرد سیاه با کروشیویی متوقفش کرد!

_اوهوی ! کجا میری تو؟
مورفین دست به کلاه گروه بندی زد و مطمئن شد نجینی مشخص نیست:
_هیچی لرد سیاه... من ... شیزه... من ... آها شدای جیغ لوسی رو شنیدم گفتم برم تو تالار اسلی ببینم چش شده!
لرد سیاه نگاهی به در تالار انداخت و گفت:
_اینجا الان تالار اسلی نیست مگه؟! من خودم درش رو چند پست پیش ترکوندم!
_وای نه لردی... نکنه چیز میز زدی ؟! برو ببین ... اینجا تالار گیریفه!
لرد سیاه سر مبارک و کچلش رو به داخل حفره کرد و نور قرمز تالار گیریفی چشمش رو زد و به سرعت برگشت :
_عجب! یعنی چه اتفاقی افتاده که نواده ی سالازار کبیر تالار خودش رو اشتباه بیاد؟!
مورفین که هیچ ایده ای به ذهنش نمیرسد سراسیمه از لرد سیاه دور شد و در ته کریدور گفت:
_نگران نباش لردی... تاثیرات چیزهای شیشه ایه... الان من میرم تالار اسلی.. شما هم بیا دنبالم... همون جای تالار گیریفه... یعنی تو ذهن چیز زده ی شما به نظر میاد اونجا باشه
مورفین در کنج راهرو گم و گور شد تا سریعا خودش رو به تالار اسلی تقلبی برسونه و نجینی رو اونجا ول بده.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲
#61

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
- هووم.... یعنی ارباب گول همچین نقشه ای رو می خوره! امکان نداره!
-بسیار خب، پس اگه نقشه دیگه ای توی سرت داری...ام...که من شک دارم داشته باشی، چرا رو نمی کنی؟!
-تو....تو ی مو روغنی چطور جرات می کنی به من توهین کنی....کروشیو!
-پروتگو

آنتونین و آستوریا هم زمان با هم این ورد را به زبان آوردند. لوسیوس هم ایوان را به زور میان آندو پرت کرد و سپس گفت:
- کافیه، من ارشدم!! ایوان رو ول کن بلا!!! الان وقت دعوا نیست. بعدا با هم تسویه حساب کنید!

لوسیوس در انتهای جمله به طور نامحسوسی رو به اسنیپ چشمکی زد.
- خب کیا موافق این نقشه ان؟

پس از تصویب پشنهاد با 98 رای موافق، یک رای منفی و یک رای ممتنع( مورفین حین رای گیری برای تجدید قوا به دستشویی پناه برده بود، بنابراین کسی بدرستی نفهمید که دستش را بالا برده یا نه) همه به سرپرسی اسنیپ و لوسیوس مشغول اماده سازی شدند.
.
.
.
یک ساعت بعد

اسنیپ نفس نفس زنان وارد تالار شد و با خوشحالی شیشه تیره رنگی را از زیر ردایش در آورد.
- موفق شدم. تا تونستم معجون مرکب از دفتر اسلاگهورن کش رفتم. یکی از بچه گریف ها رو هم گیر انداختم و تونستم رمز عبورشون رو بفهمم.

هنوز حرف اسنیپ تمام نشده بود که سه اسلیترینی دیگر نیز نفس نفس زنان وارد تالار شدند.
- ما تونستیم موی سه تا گریفیندوری رو کش بریم. الانم اون سه تا توی انبار کتاب های قدیمی و بلااستفاده بیهوشن.:zogh:

مالفوی با خوشحال رو به بقیه کرد و گفت:
- عالی شد. حالا وقتشه تا نقشه رو عملی کنیم. سالازار کبیر تغییر دکوراسیون تالار گریف به عهده شما. هرچی نباشه شما تالار مارو ساختید. اسنیپ، من و آستوریا هم همرا سالازار میریم که قبلش تالار گریف رو اماده این اتفاقات کنیم. بلا، ایوان و آیلین، تله هاتون رو اماده کنید تا گریفیندوری هایی که به اینجا انتفال داده میشن، ساکت بمونن. مورفین وقتی بهت پیام دادیم نجینی رو بیار، مراقب لرد سیاه هم باش که متوجه نشه. سوالی نیست؟
- من سوال دارم. چرا من باید اون شلنگ رو بیارم! :worry:
- برای اینکه ما هیچکدوم بلد نیستیم چطوری ماره رو با اون چیزا بی حال و گیج کنیم.

لوسیوس با چندش به گرد سفیدی اشاره کرد که مورفین با دقت داخل حباب نگهداری ناجینی ریخته بود.
-کس دیگه ای سوالی نداره.... خوبه راه میفتیم.
.
.
.
داخل تالار گریفیندور

- اوه کور شدم... کدوم احمقی به فکرش رسیده در و پیکر اینجا رو قرمز کنه. همینه که اینا دائم وحشی بازی درمیان و بعدش می گن ما شجاییم!
- خیله خب زودباشین تا کسی بهمون شک نکرده کارمون رو شروع کنیم. اهوی... سیوروس اونجا خوابگاه دختراس... برگردد!

سه گریفیندوری (اسلیترین) نگران آهسته به سمت شومینه تالار رفتند. دو نفر از آنها طوری پهلو به پهلو ایستادند تا اسنیپ را که به سرعت جسمی را میان کنده های آتشین انداخت را مخفی کنند.
- انداختمش...تا ده دقیقه دیگه منفجر میشه و همشون رو گیج می کنه.
- خوبه. بعدشم من کارمو شروع می کنم.

هنوز سالازار حرفش را تمام نکرده بود که در سالن باز شد و دانش آموزان ناراحت وارد سالن شدند.
- برای چی باید این موقع بیایم تو سالن عمومی، سوزان؟
- گفتم که... مدیر گروه دستور داد به همتون بگم اینحا جمع شین تا خودش بیاد! الانه هست که پیداش شه!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۳ ۱۹:۱۱:۰۴
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۳:۳۳:۲۸


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲
#60

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
سه نقابدار به آرامی از اتاق لرد بیرون رفتن...
ملت اسلی همه به این حالت وسط سالن جمع شد بودند.
-هییییییییی!بشه ها نیکا کنین...هنو شالمن...
ملت اسلی که با فرباد مورفین رکورد پرش ارتفاع المپیک رو شکستن به سه نفر خیره شدن...
-چی شد؟؟؟؟؟؟
ملت اسلی همه باهم اینو گفتن.
-کوفت...خفه شین وگرنه یه کروشیو نثار همتون میکنما...
سوروس در حالی اینو گفت که با دماغش ور میرفت.
صدایی از طبقه بالا که ظاهرا از خوابگاه لرد بود به گوش ملت اسلی خورد.
ملت که چند ثانیه قبل اینجوری :yoho: بودن،حالا اینجوری شده بودن.
تسترال های بی مصرف،نجینی رو ندیدید؟
همه که در حد مرگ ترسیده بودن خودشونو جمو جور کردن.بعد:سنگ،کاغذ،قیچی...
بلا جیغ زد:یه دور دیگه...حساب نیس!!
ولی لرد تقریبا رو پله آخر بود که ملت بلا رو به جلو هول دادن.
-بلا،میگم نمیدونی نجینی کجاس؟؟؟
-نه ارباب جون...به جون همین مورفین راس میگم...
ارباب که نزدیک بود غش کنه یهو یادش افتاد که اربابه و به خودش اومد.
-ای هیپوگریفای بی مصرف...ای کنسرو های تاریخ مصر گذشته...(کل ملت اسلی هر جا دم دست بود پناه گرفتن)کروشیییییییییییییییییو ملت اسلی...دختر ارباب گم شده اونوقت مث تسترال هی ول میچرخید؟؟؟برید گورتونو گم کنید...تا نجبنی رو پیدا نکردید این ورا آفتابی نشید...دوبل کروشییییییو ملت اسلی...
سوروس اون وسط که داشت به خودش میپیچید دادزد:
-ارباب،شمارو به زیرشلواری مرلین یه دیقه از کروشیو کردن دست ور دارید...آااااااااخ!!ارباب خواهش میکنم...
-بگو ببینم چی میگی؟؟؟
سوروس بلند شد و ردا شو مرتب کرد.
-ارباب جون میگم نظرتون چیه برید یه دوری بزنید تا ما نجینی رو پیدا میکنیم؟؟؟
ارباب:
ملت اسلی:
ارباب بعد از کلی فک کردن مث اینکه به نتیجه رسید.
-همچین فکر بدیم نیست...ولی تا وقتی که بر میگردم باید نجینی تو اتاقم باشه...وگرنه...
ملت اسلی جفت پا پریدن وسط حرف ارباب:
چشم ارباب...خداحافظ...خوش بگذره...
ارباب بیرون رفت.وقتی همه مطمئن شدن ارباب اون دور و ورا نیست،همه دور سوروس جمع شدن:
-حالا چیکار کنیم؟؟؟؟
-ماره رو بش بدیم؟؟؟؟
-یه لحظه خفه شید...!!!
سوروس دادزد.
-آها...حالا خوب شد...خب من یه نقشه دارم...
-ایول...
آفرین...
-بالاخره به یه دردی خوردی...
- خفه میشید یا نه؟؟؟ :vay:
با فریاد سوروس همه ساکت شدن.
-خب...باید اینجارو شبیه سالن عمومی گریف کنیم وخودمون غیبمون بزنه.اونوقت ارباب فک میکنه جای سالنا عوض شده و میره اونجا...یکی دیدبانی میده اگه ارباب نزدیک بود نجینی رو بندازیم تو سالن گریف.ولی باید کاری کنیم که نجینی از اونجا نیاد بیرون تا اربابم همونجابمونه...قبوله؟؟؟؟


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۹:۱۳ جمعه ۹ فروردین ۱۳۹۲
#59

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
وقتی سه نقابدار به اندازه کافی نزدیک شدند ایوان به آرامی سرش را به سمت دوتای دیگر تکان داد. هر سه در سکوت ایستادند و خود را آماده اجرای نقشه کردند.

اسنیپ که به خاطر فشار بیش از حد جوراب به دماغش در آستانه خفگی بود، چوبش را به سمت لرد سیاه گرفت:
- فاینایت مافیلیاتو!

با اشاره سر اسنیپ خیال هر دو اسلیترینی دیگر از بابت لرد سیاه کمی راحت شد.حالا نوبت ایوان بود، به آرامی خم شد و مار پلاستیکی را روی زمین گذاشت.
- لایو لوکوموتو پلاستیک اسنیک رانوا!

مار پلاستیکی به آرامی جان گرفت. سرش را به آرامی بالا گرفت و در جهتی که ایوان هدایش می کرد شروع به خزیدن نمود. هم زمان نفر سوم؛ آنتونین دالاهوف نیز چوبش را بلند کرد و افسون سرخوردگی را روی خودشان اجرا کرد. بدنبال آن طلسم دیگری را به سمت نزدیکترین دیوار به خوابگاه مار روانه کرد. به آهستگی سوراخ نسبتا بزرگی در دیوار شکل گرفت. سوراخی که انتهای آن به اتاق بلاتریکس ختم می شد.

اکنون هر سه دست از جان شسته به مار پلاستیکی چشم دوختند که به سرعت در همان مسیر مشخص شده به حرکت ادامه می داد.
-هیسسسسسسسسسس.... هیسسسسسسس. :pretty:

ناجینی با شنیدن صدایی دل پذیر از خواب ناز بیدار شد.
-هیس.... هیس (بیا... یا من بیا... )
- هیس هیس هیسا (اینجا چی می خوای. از کجا اومدی؟)
- هیس هیسا هیس هیسو ( دنبال من بیا:hyp:)

ناجینی که کنجکاو شده بود بداند که این مار خوش خط وخال از کجا پدیدار شده به ارامی از سبد مخصوصش خارج شد و به سمت مار رفت. مار پلاستیکی با ظرافت حرکت می کرد و رندانه فاصله اش را با ناجینی حفظ می کرد تا ماهیتش لو نرود و همزمان جملات مسحور کننده ای را به زبان می آورد.

چند لحظه بعد سه دزد با خوشحالی مشاهده کردند که جملاتی که سالازار در مار پلاستکی ثبت کرده بود جواب داده و ناجینی به دنبال مار وارد سوراخ شد.

- یالا ببندش!:zogh:
- آهان اینم از این. بفرما ماموریت انجام شد! جمع کنید تا لرد نفهمیده! :worry: :zogh:


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۹ ۹:۲۰:۴۶


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۰:۴۴ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۱
#58

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
پرفسور روزیه: اورکا! اورکا! یافتم!
ملت اسلی هاج و واج موندن!
پرفسور روزیه: خنگ بازی درنیارید! بابا یه کاری میکنیم که نجینی از اینجا بره بعد اربابم میره!

ملت اسلی ایول ایول کنان به دنبال ایوان رفتن تا نقشه بکشن و مورفین هم زیر دست و پا موند در حالی که داشت داد میزد: اول من گفتم! اول من گفتم!

نزدیک غروب ارباب لرد ولدمورت به همراه مار برومندش نجینی پشت در ورودی تالار اسلایترین رسید و گفت:
_ جمجمه ترکیده!

لرد مدتی صبر کرد ولی در باز نشد! لرد مجددا سعی کرد:
_ دل و روده سفره شده!

بازم در باز نشد! لرد مجددا با متانت سعی کرد:
_ زبون از حلقوم در اومده!

ولی بازم رمز ورود عمل نکرد و بهمین خاطر لرد ولدمورت اینبار با متانت چوبدستیش را در آورد و با متانت به طرف در گرفت و با متانت زیر لب زمزمه کرد "استیوپفای" و بعد از اینکه در ورودی تالار اسلی ترکید با متانت به همراه نجینی وارد شد.
پشت در ایوان و بقیه دست از پا درازتر مونده بودن در حالی که نقشه شون شکست خورده بود. اونا میخواستن لرد نتونه وارد تالار بشه.

ایوان: بچه ها یه خودتون مسلط باشید. طبق نقشه دو عمل میکنیم.

لرد ولدمورت به تختخواب سلطنیتش رفت و آرام خوابید. نجینی هم کنار تخت دور خودش چمبره زد و به خواب رفت. بعد از اینکه هر دو به خواب عمیق رفتند لای در آرام باز شد و سه نفر که جوراب زنانه سیاه به سرشان کشیده بودند مانند نینجاهای مشنگی وارد اتاق شدند. یکی از آنها که چشمان زیر جورابش مانند اسکلت خالی بود یک مار پلاستیکی در دست و خنده ای شیطانی بر لب داشت( ) ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.