پست اولساعت ها بود که دوریا در خیابان ها راه می رفت.
عادت همیشگی او که وقت ناراحتی انجام میداد .
دوریا به خوبی میدونست وقتی به خونه برگرده با چهره ی قرمز مادرش و صورت پر آرامش پدرش روبرو میشه اما واقعا علاقه ای نداشت به خونه برگرده مخصوصا که دلش برای هاگوارتز هم تنگ شده بود ! دوست داشت یه کار هیجان انگیز بکنه ! اونم با چوبدستی عزیزش !
-کمک...ک...م...ک
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d9068a40cb.gif)
دوریا فکر کرد که چقدر سریع خواسته ش داره بر آورده میشه ! کاش یه چیز دیگه آرزو کرده بود !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8cba2622e.gif)
دوریا نزدیک یک قهوه فروشی تاریک و پر دود بود .
قهوه فروشی را قشنگ می شناخت و می دونست هر چند وقت یکبار جادوگران و به خصوص اصیل زاده ها در اونجا دور هم جمع می شوند تا هم تجدید دیدار کنند و هم در مورد مسائل روز با هم صحبت کنند که البته این مسائل بیشتر شامل رابطه جادوگران و مشنگ ها و مشنگ زاده ها و دو دستگی اصیل زاده ها بود که یکی به خون اعتقاد داشت و دیگری نه !
با تانی به قهوه فروشی نزدیک شد .
صدای جیغ شدت می گرفت و بیشتر احساس می کرد که باید وارد اونجا بشه !
چوبدستیش رو در آورد و در رو باز کرد !
وسط قهوه فروشی دختری که به نظر می اومد مشنگ باشه رو از سقف آویزون کرده بودند و دختره فقط جیغ می کشید .
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e1ff68cc6.gif)
- دارین چیکار می کنین ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4dc4e6ed4.gif)
- به به ! بانوی اصیل زاده ! تک دختر جناب کیگانوس بلک ! چی شده بانو به اینجا شرف یاب شدند؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d52d5c15a1.gif)
- ترجیح میدم جوابتو ندم پسرعموی عزیز!
ریگولاس از بچگی عادت داشت پاپی بشه و مزخرف ببافه ! خودشم میدونست که تهش کم میاره ولی بازم ادامه میداد!
- پرسیدم چیکار میکنین؟
ریگولاس پوزخندی زد و به مشنگه اشاره کرد.
- داریم یکم تفریح می کنیم مشکلی داری؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4846cdecc.gif)
- آره دارم !
- اووو حالا انگار چی شده ! یه مشنگه دیگه !
- چه دلیل قانع کننده ای!
- دلایل من همیشه قانع کننده است !
- آره مخصوصا وقتی میخوای طلسم....
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d3ffaaf009.gif)
- دوریا بهتره بکشی عقب الان جدا حوصله جر و بحث با تو رو ندارم !
ریگولاس با یک سری از طلسم ها مشکل داشت و کسی که بهتر از همه این موضوع رو می دونست کسی نبود جز دوریا و به خوبی هم میدونست که کی باید این موضوع رو بهش یادآوری کنه !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6625d888414.gif)
- جدا؟ ولی من دارم ! همین الان ولش کن بره!
- و اگر نکنم؟
ریگولاس زیادی داشت جرئت به خرج می داد !
دوریا چوبدستیش رو نوازش کرد و بعد به آرومی آوردش بالا و جلوی صورت ریگولاس گرفت.
- اونوقت طرف حسابت چوبدستیمه نه من!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f668f7d139b4.gif)
جرئت ریگولاس داشت آب می رفت ولی بازم کم نیاورد!
- میخوای دوئل کنیم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)