هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
#45

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
اتاق زیر شیروانی

آندرومدا و فلور که کاری نداشتند و برای وقت گذرانی شطرنج بازی می کردند منتظر بقیه بودند تا اگه یه وقت اتفاقی واسه بقیه افتاد اونا برن کمک .

12:00

فلور خمیازه ای کشید سپس نگاهی به ساعت انداخت و گفت : آندرومدا اونا باید الان میرسیدنا !
آندرو مدا که داشت به حرکت بعدی مهره شطرنج فکر می کرد با حواس پرتی گفت : نگران نباش حتما تو راه پیوزو دیدن .

12:15

فلور که دیگه نمی خواست ورد فامیل بازی کند ناله کرد : آندرو اینا دیر کردنا
آندرومدا هم که سرگرم اختراع ورد بود گفت : نترس الان میرسن

12:30

فلور که نگرانی از چهره اش میبارید : آندرو بیا بریم چکشون کنیم .
آندرومدا که تازه رخت خوابش را انداخته بود و می خواست بخوابد زیر لب گفت : تو هم حوصله داریا!

12:45

فلور که تازه از خواب بیدار شده و بسیار کسل بود گفت :پاشو آندرومدا بیا بریم ببینیم کجا رفتن.
آندرومدا که آسوده خاطر بود ، گفت :نگران نباش بلایی سرشون نمیاد .
فلور که کفری شده بود و این امر از صورت قرمزش پیدا بود
داد زد : آن درو مدا بلک پاشو بریم .
آندروممدا هم که با جیغ و داد فلور خواب از سرش پریده بود تازه متوجه ساعت شد ، رنگش پرید و گفت : باشه بیا بریم زووود.

در همین حین که آندرو و فلور داشتن می رفتن که بقیرو چک کنن .لونا و لینی که پنج تا طلسم با هم بهشون برخورد کرده بود و تازه بهوش اومده بودند سعی داشتند از حرف های گرفندوریا سر در بیارن.

لانگ باتم : به پروفسور مک گونگال تحویل بدیمشون.
لاوندر براون : آره خوبه
اما لینی و لونا حواسشون به در سالن رفت ، دختری بسیار زیبا وارد شد و به طرف لینی و لونا اومد .لینی با دقت بیشتر فهمید اون دختر زیبا فلوره که رگ پریزادیشو فعال کرده . فلور با یه طلسم بندارو باز کرد و با حرکت دهانش به اونا گفت : بیاین بریم .

درست موقعی که لینی و لونا از خانومه چاق بیرون رفتند گریفندوریا متوجه غیبت اونا شدندو چشمشو به فلور افتاد.


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۶ ۱۸:۳۷:۵۰

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۹:۰۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#44

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
یک فقره جینی روبرویلونا ایستاده بود و یک فقره پشتش، و خودش هم نویل لانگباتمی بود با موهای طلایی.
- فراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار!
لونا دست لینی را گرفت و شروع به دویدن کرد اما درست پشت تابلوی بانوی چاق بودند که نویل لانگباتم واقعی تابلو-در را با شدت باز کرد و اگز از دیدگاه دیگری قضیه را بررسی کنیم آن رو توی صورت لونا کوبید و لانه با دماغ پخت و صورت سرخ به عقب غش کرد و روی لینی افتاد ...


تالار اسلیترین

دراکو با خشم در خوابگاه پسران را کوبید و به وسط سالن عمومی آمد و با خشم شدید شروع به فریاد کرد: اون دزد کثافت مشنگ صفت بدتر از گندزاده خودشو همین الان معرفی کنه
ارگ که به شکل ارگ درآمده بود و وارد تالار اسلیترین شده بود به محض شنیدن فریاد دراکو ماجرا را فهمید ... شیء دزدیده شده توسط لینی شیء مهمی از وسائل دراکو مالفوی بود!
ارگ که اوضاع را خراب دید سعی کرد خیلی آرام از گوشه و کنار خودش را به خروجی برساند اما فراموش کرده بود که به جای جثهی کوچک و کوتوله خودش جثه غولی به نام گویل را دارد.

دراکو که چشمش به گوبل افتاده بود با خشم گفت: هی گوبل! بیا این جا ببینم ... با توام ... گویل
- اه با منی؟
- پـــه نـــــه پـــــه با یه گوریل احمقی تو باغ وحش های آفریقا کار داشتم
- خوب پس من میرم دستشویی تا تو و گوریلت رو تنها بزارم!
- احمق! بیا این جا.
- میخوای لباسامو در بیارم؟
دراکو چوبدستی کشید و گفت: گقتم بیا این جا!
- ببین الان دیگه دست خودم نیست ... این شلوار خیس رو حتما باید در بیارم!
هیکل گویل شروع به آب رفتن کرد ...


تالار هافلپاف

لودو که خوب از سوراخ سمبه های آنجا خبر داشت دست زنوف را گرفته بود و از فرعی ها انداخت و به سرعت بدون عبور از جلوی پنجره ی مجازی هافلپاف که در آن ساعت قطعا محل تجمع هافلی ها بود، خودش را به خوابگاه مختلط رساند.
- صفا میکنی زنوف؟ من و تو قطعا برنده ی مسابقه میشیم
- دمت گرم لودو! سریع چند تا چیز خوب جمع کن بریم.

لودو و زنوف که در قامت اما دابز و دنیس ظاهر شده بودند هر کدام روی چمدانی خم شدند و شروع به جمع آوری اشیاء ارزشمند کردند.
- هی من تو این چمدون یه فنجون طلا پیدا کردم ... فکر میکنم اصله!
- چــِـــی؟ دمت گرم زنوف! برش دار که فشنگ کنیم و بریم.
- نتمیتونم!
- چرا؟
- آخه روش یه سوسکه!
- خوب؟
- و من از سوسک میترسم!
- شانس آوردی هافلی نیستی، من تو هافل که بودم دائما به عبور سوسک از رو خودم عادت داشتم! ریتا اصولا ترجیح میده به صورت سوسک پرسه بزنه!

لودو که جیب خودش را پر کرده بود سمت چمدانی که زنوف مشغول تخلیه اش بود آمد و فنجان را برداشت و گفت: گوله کن بریم!
لودو و زنوف با جیب های پری که با جادو دارای گنجایش مضاعف بودند شروع به فرار کردند. اما همین که از در خوابگاه خارج شدند سوسک داخل فنجان به ریتا اسکیتر تبدیل شد و از فنجان بیرون پرید و جلوی آن دو قرار گرفت و شروع به فریاد کرد: جــــــــــــــیغ! دزد ... متجاوز ... دو تا راونی توی تالارن ... اینا اما و دنیس نیستن ملت، اینا لودوی خائن و زنوف احمقن ... جیغ!

فورا یک ایل هافلپافی دور زنوف و لودو جمع شدند ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
#43

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- لونا از همین الان بهت گفته باشم، اگه بخوای شوت بازی در بیاری، خودم موهاتو قیچی میکنم!

لونا با ترس دستی به موهای بلندش کشید و گفت: غلط کردی!

لینی این حرف لونا را نادیده گرفت و گفت: مطمئنی دقیقا اونایی که گفتم رو به ذهنت سپردی؟

لونا شروع به شماردن انگشتانش کرد و با اطمینان گفت: صد در صد!

لینی با تردید برای آخرین بار نگاهی به سرتاپای لونا انداخت و گفت: باشه پس بکن تو حلقت.

هردو همزمان معجون را تا ته سرکشیدند. لونا به وضوح قیافه ی لینی را که با هر قلپی که میخورد بیشتر در هم میرفت را میدید. بعد از اتمام نوشیدن معجون تغییر شکل، هر دو با حالتی آمیخته از استفراغ و حال به همزنی، به یکدیگر خیره شدند.

لینی پوزخندی زد و گفت: اصن باهاش مو نمیزنی!

لونا:

دقایقی بعد - تالار گریفندور:

- سلام جینی و نویل!

لونا و لینی سری تکان دادند و یکی به سمت خوابگاه دختران و دیگری به سمت خوابگاه پسران روانه شد.

لونا در قالب نویل، یکراست به سمت چمدان جیمز رفت و بعد از کش رفتن یویوی او که کنار تختش بود، به سمت چمدانش حمله ور شد.

لونا با نهایت شادابی نگاهی به ریش انبوهی که درون چمدان بود انداخت و با خودش گفت: پس یعنی جیمز کلاه گیس دامبلدورو کش رفته؟

اما به خودش فشار نیاورد تا جواب را بیابد و به سمت در تالار گریفندور حرکت کرد. چیزی نمانده بود تا به حالت عادیش برگردد. پس از پله ها پایین آمد و منتظر لینی ایستاد. پس چرا او نمی آمد؟

پنج دقیقه ... ده دقیقه ...

لونا نگاهی به آینه ی گوشه ی تالار انداخت. موهایش کم کم داشت به رنگ طلایی در می آمد. بالاخره صبر لونا تمام شد و فریاد زد:

- پس کدوم گوری هستی جینی؟

و با قیافه های حیران و متعجب و شگفت زده و شاخ در آورده ی همگان مواجه شد.




Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰
#42

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
اتاق زیر شیروانی

فلیت ویک نگران گفت: ایندفعه اشتباه کردیم!

هیچ کدام از اعضا به حرف او توجهی نکردند. ماری که از دست لونا ناراحت شده بود گفت: خیلی نامردی. خب چرا به منم نگفتی که باهات بیام؟ من عاشق کارای هیجان انگیزم.

ارگ: دهه... اگه تو رو هم می برد که سه سوت لو می رفت

ماری: گـــــــولاخ

تری بدون توجه به دعوای ان دو گفت: بچه ها یه فکری زد به سرم. ما که از گروه های دیگه دزدی می کنیم برای روز مبادامون بیاین این کارو به صورت یه مسابقه انجام بدیم. به گروه های دو نفره تقسیم میشیم و هر گروهی که تونست با ارزش ترین شی گروه های دیگه رو بدزده برندس و در اخر جایزه ی خوبی میگیره.

ملت:

لینی: فکر خوبیه . بیاین گروه ها رو مشخص کنیم.

تری کمی فکر کرد و گفت: لینی و لونا، فلور و اندرومیدا، ارنولد و لودو ، زنوف و فلیت ویک، من و لیسا و ماری و ارگ.

ماری: نه...نه... قبول نیست...من با این گولاخ تو یه گروه؟؟ اصــــــــــلا

تری بی انکه به حرف ماری توجه کند گفت: خیله خب تصویب شد... شروع می کنیم...

ماری:

ارگ:


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۱۸:۲۵:۳۶

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#41

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید:

اتاق زیر شیروانی

- بچه ها ... بچه ها ... ببینین چی از اسلایترینی ها کش رفتم! اگه ببینید به داشتن چنین عضوی تو گروهتون افتخار میکنین!

لینی چشمانش را چرخاند و گفت: چی؟

لونا از لنگه کفشی که آرنولد به سمتش پرتاب کرده بود جاخالی داد و در حالی که دستانش را پشت سرش پنهان کرده بود جلو رفت و جلوی ریونی هایی که روی مبل خاک خورده ای در هم وول خورده نشسته بودند قرار گرفت و سپس ناگهان دستانش نمایان شد و ریونی ها توانستند ان چیز را ببینند.

ماریه تا ذوق زده پرسید: این چیه؟ چه قدر خوشگله!

فلیت ویک چشمانش را باریک کرد و گفت: این ... این ... وای نه! ما توی دردسر بزرگی افتادیم!

خنده از صورت لونا محو شد و آهسته گفت: چی؟ ... خب من این رو از تالار اسلایترین کش رفتم، خودمو شبیه یکی از دانش آموزای اسلایترینی کردم و رفتم اون تو!

چیزی که در دستان لونا بود عصایی از جنس چوب که سر آن مار بزرگی در حالی زبانش بیرون بود خودنمایی میکرد.

فلیت ویک نگران گفت: ایندفعه اشتباه کردیم!

فلش بک

لینی و لونا ریونی ها را به میزگرد برای جلسه ی مهمی دعوت کرده بودند و راس ساعت مقرر شده همه دور میز جمع شده بودند.

آنتونین نگاهی به ساعت انداخت و گفت: بچه ها من زیاد وقت ندارم! زود بگید چه کاری داشتین؟

لینی کاغذ هایی که روی میزگرد بود را مرتب کرد و گفت: خب میدونم که حوصله ی همه تون سر رفته. من و لونا تصمیم گرفتیم یه کار لذت بخشی رو انجام بدیم. ما به شکل دانش آموزای گروه های دیگه در میایم و به تالار اونا میریم و وسایلشون رو میدزدیم.

لونا در ادامه گفت: و بعد از دزدینشون اونا رو تو اتاق زیر شیروونی پنهان میکنیم و برای روز مبادایی که پول نداشتیم اون ها رو بیرون از هاگوارتز میفروشیم و واسه تالار پول درمیاریم!

آندرومیدا خنده ای کجکی زد و گفت: ایول! این عالیه ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
#40

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
ناگهان دو پسر بچه ی چاق و گنده که هر دو بلوز راه راه سفید و مشکی به تن داشتند، در حالی که با هم دعوا می کردند درست از بالای سر مری لینی و لونا گذشتند و نزدیک بود آنها را له کنند؛ خرگوش غول پیکری که کت سرمه ای و جلیقه سفیدی به تن کرده بود به سمت آن دو پسر آمد و شروع به فریاد زدن کرد:

- حواستون کجاس نزدیک بود نفیسمونو له کنید!

- چی؟ مگه تو نفیسمونو آوردی؟

-بله پشتتون لای ریز توتای وحشی.

با شندیدن این جمله آن دو پسر به سمت دخترا برگشتند و خم شدند تا لینی لونا و مری را بهتر ببینند.

- سلام من تپلم اینم مپله.

-سلام من لینی و این بهترین دوستم لونا و اینم ...!.. اه مری کوش! ...

- میگم تپل اینا که دو تا هستند کدومشون نفیسه؟

- نمی دونم اینجوری که اون می گه سه تان نه دو تا.

- هوی خرگوشک تو سه تا نفیس آوردی؟؟

- نه باید یه دونه باشه منظورتون چیه؟

لونا که صبرش تمام شده بود فریاد زد:

- میشه به ما هم بگین اینجا چه خبره؟


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
#39

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
آنتونی از روی مبل پایین پرید و گفت: من!

اشاره ای به هلنا که گوشه ای از تالار معلق بود کرد و گفت: و هلنا!

هلنا با شنیدن اسمش برگشت و گفت: نه من باید از اینجا مراقبت کنم. فلیت ویکم نیاز داریم. پس ... آها! آرنولد. شاید عقاب شدنش به یه دردیتون بخوره.

آرنولد با افتخار جلو آمد و جلوتر از بقیه در صندوق را باز کرد و بدون معطلی درون آن پرید. هفت نفر دیگر با تعجب به آرنولد نگاه کردند و قبل از اینکه او را نیز گم کنند از بقیه خداحافظی کردند و با یک جهش درون صندوق پریدند. البته روونا کمی دیرتر به آن ها پیوست چون باید ترورس را از سقف جدا میکرد.

- وااااااو!

ترورس با هیجان این را بیان کرد و گفت: خیلی خشنگه! منم میخوام!

و با یادآوری اینکه اکنون در این سرزمین است و نیازی به خواستنش نیست، سکوت کرد و همراه بقیه به جست و جوی مری،لینی و لونا پرداخت.

در گوشه ای دیگر، سه دختر به آرامی از کنار گل های زیبا و رنگارنگ گذشتند و به دنبال نشانه ای برای بازگشت بودند. صدایی برخاست و لونا بعد از سرخ شدن، دستی به شکمش کشید و گفت: من گشنمه!

مری و لینی که خودشان هم احساس گرسنگی میکردند با سر حرف لونا را تایید کردند و لونا ادامه داد: به نظرتون اونایی که شبیه تمشک میمونن خوردنیه؟

مری و لینی با چشمانشان رد دست لونا را طی کردند و در نهایت به سه درخت رسیدند که میوه هایی شبیه تمشک ولی بسیار بزرگ تر داشت. دهان هر سه ی آن ها آب افتاد و هر سه با عجله به سمت آن حمله ور شدند.

دقایقی بعد:

- لونا اینا چیه مالیدی به صورتت؟ مث مخمل سرمه ای شدی!

- لینی تو چرا سنگ چسبوندی به صورتت؟ همه جات ورقلمبیده شده!

در نهایت مری نگاهی به خودش در آینه ای که درون جیبش قرار داشت کرد و با ترس گفت: واااای نه! مری تو چرا چشمات دورش سیاه شده؟

...




Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#38

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
- ما باید یه گروه نجات تشکیل بدیم تا قبل از اینکه واسه مری و لونا و لینی اتفاقی بیافته به تالار برشون گردونیم.

آنتونی در حالی که همه جمعیت را زیر نظر داشت این کلمات را ادا کرد.

مرلین:

- خب من رهبری گروه رو به عهده می گیرم هر چی باشه من نسبت به ساحره ها یگروهم مسئولم.

آلفرد:

- چرا تو رهبر باشی من رهبرم

آنتونی:

- من پیشنهاد دادم پس من رهبر می شم.

بادراد:

- نه خیر من ریشم از همتون بلندتره پس من رهبرم.

آلفرد:

- به ریش نیست که به .....


روونا با حالت گفت :

- ساکت شید احمقا مری و لینی و لونا گم شدند اونوقت شما سر رهبری دعوا می کنید!! ار اونجایی که من ناظرم و از همه بزرگترم من رهبر گروه می شم و فقط 7 نفر رو با خودم می برم بقیه می مونن تا اگه اتفاقی افتاد بتونن کاری بکنن.

سپس گلویی تازه کرد و گفت:

- ترورس رو که باید ببریم فک نکنم کسی بتونه از صندوقچه دور نگهش داره. بینز و مرلین به تجربه شما احتیاج دارم. بادراد تو تو تالار می مونی یه نفر باید حواسش به تازه واردا باشه. ماریه تا و آلفرد هم با ما میان. خب دو نفر داوطلب می خوام کی می خواد بیاد؟


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱:۰۶ سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹
#37

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
مری و لونا با دیدن یکدیگر ناخودآگاه نام هم را فریاد زدند..
- مری!
- لونا!

- لینی ! ( ته مانده صدای لینی برای نشان دادن فلاکت خود)
- ما کجائیم؟

- سرزمین عجایب!
- هین؟

- خب این اسمیه که ما واسش گذاشتیم!
- ما؟ منظورت تو و..؟ آه لینی!

مری که تازه متوجه لینی شده بود، پایش را از حلق لینی در حال خفه شدن بیرون آورد و به او کمک کرد که بایستد.

- اینجوری نیگا نکن بابا، واسه لونا لات باشی، واسه من شکلات می باشی!! ها؟ چی گفتم !
- تو اینجا چیکار میکنی؟

- نه سوال من اینه که شما اینجا چیکار میکنید؟
لونا که وخامت اوضاع را به یاد آورده بود، حرف آن دو را قطع کرد و گفت:
- نه بچه ها، اساسی ترین سوال اینه که ما اینجا چیکار میکنیم؟

- خو معلومه! اومدیم هواخوری

در همین حین شورائی متشکل از مرلین، بادراد، روونا، آنتونی،دزیره، بابای لونا، و یه گله از بچه های سال اولی در تالار خصوصی ریونکلا تشکیل شده بود. اتاق نمور بود، پرتویی از آتش، هر چند لحظه یکبار تصویری متقاطع از سر یک جن خانگی روی دیوار را به نمایش می گذاشت. آه.. نه! او ترورس بود که به صلیب کشیده شده، روی دیوار نصب شده بود.

- غرض از تشکیل این جلسه بررسی مشکلاتیه که روز به روز داره به تالار ما ..
- آه بسه مرلین، نمی خواد رسمی حرف بزنی!

- بفرما! شما بفرما.. شما جلسه رو رهبری کنید مادر ترازاه!
- ببینین، من کار ندارم که تو تاپیکای دیگه چن تا مشکل داریم، اما مشکل اصلی ما اینه که لینی، لونا و مری گم شدن و طبق اظهارات این هیولا ( اشاره به مجسمه ترورس روی دیوار )، رفتن توی اون صندوقچه قدیمی تو اتاق زیر شیروونی !!

- نه روونا اینطوری نیست! اونا صندوقچه رو خوردن! منظورم اینه که صدوقچه اونا رو خورده!
- لودو الان وقت مزه ریختن نیس! چیزی که برامون مشخصه اینه که، اگه این بابا رو از روی دیوار بیاریمش پائین، با سر میره تو اون صندوقچه! این نشون میده که یه نیروی جاذبه ای چیزی در رابطه با این صندوقچه وجود داره.

- بادراد تو قبلا همچین چیزی دیده بودی؟
- ها؟ راستش نه! ولی این شبیه یه چیزیه که قبلا در موردش شنیده بودم!

- خو چیه؟ بگو بگو.. تو میتونی.. تو توانائیشو داری.. زود باش بگو.. زود باش..
- ..اَه هولم نکن. 14 سال پیش، بعد از حمله اسمشو نبر به خونه ی عله اینا که حاصلش مرگ خودش بود، مردم از یه تابوت تو قبرستون دره گودریک حرف میزدن که همه رو به سمت خودش جذب میکرد.
هر وقت یکی توی اون میخوابید، درش بسته میشد و بعد از چند لحظه، اون شخص ناپدید میشد! مردم اسمشو گذاشته بودن " تابوت مرگ " !

- عجب خریتی! خب تابوت مال مرگه دیگه!
- نه نه.. نکته قابل توجه این بود که تمام اون اشخاص وقتی وارد تابوت میشدن، نمرده بودن!

- ینی میخوای بگی این صندوقچه هم یه چیزی تو همین مایه هاس؟
- نه ..اشتباه نکن! میخوام بگم این صندوقچه دقیقا همون " تابوت مرگه "!

ترورس که انگار توانسته بود کاغذ گلوگه شدن در دهانش را بیرون بیاندازد، با افکتی شیطانی گفت: واااای چه خفن !

ادامه دهید..


پ.ن: ببخشید اگه بد نوشتم..!


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹
#36

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
ملت من یادم رفته رول زنی! بزودی راه خواهم افتاد! پس بد بودن اینو به دل نگیرین!

***

لینی با تعجب دستی به سرش کشید و گفت: آلیس؟ اسمشو شنیدم ولی هیچ وقت ندیدم یا نخوندمش!

لونا با تاسف سرش را تکان داد و گفت: بیخیال! من در این مورد کمکت میکنم!

لینی با هیجان دوباره به اطراف خیره شد و در همان حال همراه لونا به جلو کشیده شد. لونا در حالی که لینی را میکشید سعی داشت داستان آلیس را به یاد آورد و گفت:

- فک کنم باید در این لحظه یه گربه ی پشمالو میدیدیم نه؟

با دیدن لینی بهت زده زیر لب گفت: من قدرت حافظه ی خوبی ندارم!

لینی با بیخیالی گفت: بیا واسه خودمون راه بریم بالاخره به یه چیزی میرسیم دیه. مگه آلیس میدونست که باید دقیقا کجا بره؟

لونا کمی فکر کرد و گفت: نمیدونم ، شاید!

لینی با خوش حالی شروع به دویدن کرد و فریاد زد: اینجا عشق است!

آنسوی جهان ، زیر شیروانی:

مری بالاخره توانست خودش را کنترل کند و دهان متعجبش را بست اما از شدت هیجان انگیر بودن ماجرا دوباره دهانش اتوماتیکوار باز شد و به صندوقچه خیره شد.

باز هم همان نیرو ... مری در حال جذب شدن به سمت صندوقچه بود و با اشتیاق شروع به رفتن به سمت آن کرد که ...

- دومب!

مری همراه با صدای خارج شده از دهان ترورس ، بر اثر هل دادن او پخش زمین شد اما در همان حال هنوز هم چشمانش به سمت صندوقچه بود.

ترورس قهقهه ای زد اما چند ثانیه بعد ساکت شد.

- یعنی در این حد بی مزه بود؟

ترورس بدون اینکه منتظر جواب مری شود به سمت آینه رفت و شروع به انجام حرکات مسخره ای کرد.

- مری؟ نگام کن ببین کدوم اینا ممکنه با مزه تر باشه؟

مری از روی زمین بلند شد و بر اثر نیروی جاذبه ی صندوقچه به سمت آن رفت و لحظه ای بعد جلوی چشمان حیرت زده ی ترورس پا به درون صندوقچه گذاشت و ناپدید شد.

سرزمین عجایب:

پس از یک ساعت چرخیدن در همان نقطه ای که قبلا بودند سرانجام لینی ایستاد و با ناراحتی رو به لونا گفت:

- احساس بدی یهو بهم دست داد.

لونا نیز تایید کرد و گفت: آوره منم همین طور. کوچیک بودن اصن چیز خوبی نیس!

لینی با جهشی پشت بوته ای قائم شد و با ترس به مورچه ای که تنها یک دهم او بود خیره شد.

لونا لباس لینی را کشید و گفت: بیا برگردیم ، من میترسم! من نمیخوام کوچیک باشم! میخوام بزرگ و پر ابهت باشم!

لینی با قاطعیت گفت: برمیگردیم.

- برمیگردیم؟

- برمیگردیم.

- برمیگردیم؟

- دهه خب میگم بر میگردیم دیگه.

- برخواهیم گشت؟

- برمیگردیم!

- اما چه طوری؟

لینی که تازه متوجه قسمت بحرانی ماجرا شده بود از پشت بوته بیرون آمد و لحظه ای بعد با پرت شدن مری بر روی او ، با زمین یکی شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.