هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۸:۴۶ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
_ مــــــــــــــــــــــــــــــااااااااااااا !!
حمید به حالت سالی روی زمین ولو میشه! البته سریعا جمعش میکنن، چون ادی داره مشکوک میزنه و برای سلامتیش مضره!
ملت می بینن که چو و فلور متواری شدند، میرن دنبالشون که حساب کار رو دستشون بدن!
از اون طرف...
چو و فلور توی مرلینگاه قایم شدن و دیگه می بینن کسی دنبالشون نیست، شروع می کنن به بووووووووق!
از این طرف...
ملت به سرعت برق و باد میرن دنبال اون دو تا! اما باید کجا رو می گشتند؟!
رزی یه ذره به خودش فشار وارد میکنه و میگه:
_ آهین!...حتما توی خوابگاه دخترانن!
دزیره یه ذره فکر میکنه، و در حالی که هی غیب و ظاهر میشه( بس که فکر کرده)، میگه:
_ هوم!...نه اون دو تا می رن تو خوابگاه پسرا! من می شناسمشون!
پنی و لونا در حال: بووووووووق!
ادی می پره وسط و میگه:
_ اصلا بچه ها، بیاین سه قسمت بشیم! یه عده برن خوابگاه پسرا! یه عده برن مال دخترا! یه عده هم کنار شومینه و بقیه جاها رو بگردن!...خب....شروع کنید!
از اون ور اون طرف...
آنیتا و دراکو توی حیاط هاگوارتز، زیر سقف آسمون، در حال :bigkiss: هستند که یدفعه دویل داد میزنه:
_ آنی بسه!...بیا بریم دنبال چو و فلور!
آنیتا هم دراکو رو ول میکنه و میره به بچه ها کمک کنه!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱:۴۰ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
تو اینجا در بسته می شه!

و همه بوق!

و فلور که داره از حرص میمیره! آی اعصاب نداره!
فلور: جمعش کنید این بساطو! شما از گیلدی هم بدتر شدین صد رحمت به گیلدی شما که بوق ترین! اون حداقل دخترای خوشگلی مثل من و چو رو انتخاب می کرد!

همه پسرا:

همه دخترا:

من و چو:

من به چو: نظرت چیه در بریم؟؟؟!
چو: نظرم اینکه در بریم!
فلور: نظر منم اینکه در بریم!
چو:آره نظر منم اینکه در بریم!
فلور: آره نظر خوبیه در بریم!
چو: هوم نظر جالبیه در بریم!
فلور: پس باید در بریم!

همه:

و فلور و چو یکدفعه در می رن!

دزیره: هیشکی منو دوست نداره!

ملت:

دزیره: نظرم اینکه منم در برم! فلور دلبستگی داره منو هیشکی دوست نداره آخه چرا/؟؟

ملت کم کم دارن جوش می یارن!

که ناگهان حمید وارد می شه!
حمید: سلام علیکم ملت من در خدمتم اگر سوالی دارید در خدمتم! من همیشه در خدمتم!

ناگهان چکشی از ناکجا آباد به سر حمید فرود می یاد!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۵۷ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
و دوباره در باز میشه...

ملت همه
دزیره: بابا بی خیااااال من که.. کاری
نکردم...
لونا: اِ سلام دزیره...
دزیره : چه عجب...یکی مارو شناخت.. .

بعد دزیره یه هو متوجه میشه که همه دارن بـــوق....
دزیره: این چه کارو کاسبیه که راه انداختین؟
ملت:
دزیره: پس لونا بیا ما هم بوووووووووووووووووووق!!!

دزیره و لونا::bigkiss:

بعد دوباره در باز میشه وبعد بینز و فلور میان تو...
دزیره: فلور فرار کن
فلور: چرا؟

و بووووووووووووووووووووووووووق...

دزیره: حالا دیدی چه خبره؟

گابریل: اخی خواهره گلم تو از کجا پیدات شد یه هو؟
فلور که تازه ادی و سهیل رو داشت نگاه میکرد گفت:
گابریل تو اینجا بین این همه بوق چی کار داری میکنی؟

گابریل: دیدم تو نیستی بهترین موقعس که با ادی بووووووووق!!!

اما ناگهان فلور چکشش رو در میاره و میزنه محکم تو سره ادی..

ادی:

..................................
ادامه دارد...



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
و برای صدمین بار در باز میشه.این بار سدی رو میبینیم.

ادی:سدیییییییی! ای عزیز دلم!ای گلم!ای سنبلم!

سدی:

ملت:

آوریل:تو مگه نرفته بودی؟

سدی:چرا!ولی گفتم بیام یه بار دیگه از ادی جون خداحافظی کنم!

سدی و ادی: :bigkiss:

پنی:رزی!میگم نظرت چیه ماهم بوووووووق؟!

رزی:اوا!یعنی چی!من قراره با یکی دیگه بووووووووووق!

پنی:حالا تورو خدا!همین یه دفعه!

رزی:باشه!چون خیلی اصرار میکنی!

پنی و رزی: :bigkiss:

کفی:میگم کریچ!بیا ما هم بووووق!

کریچ :باشه!

و در پایان ملت همه بوووق!



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
ققي وارد تالار مي شه و میگه: آه نیمی آه نیمی...
من خیلی بووووووووووق خیلی وقت بود که با هم بووووووووووووق آخه می دونی من چن وقت بود که بوووووووووووووووق و با بووووووووووووووق بووووووووووووووووق بوق بوق بوق بوق...
رزی: بچه ها سدی رفتتتتتتتت
بچه ها:ایول به ما چه؟؟
رزی:ای نامردا.......
تانکس: تو واقعا می خوای با من بوووووووووووووووووق؟؟؟؟
ققی:آره عزیزم من که همیشه گفتم می خوام با تو بوووووووووووووووووق!
ملت: هووووووووووق! چه رمانتیک
آوی:یه زمانی ملت با دیدن این صحنه ها از خود بی خود می شدن!
لونا: آخه الان عصر تکنولوژیه!
دویل: نه من هنوز می خوام بدوی باشم!

الکسا:هااااااا او دیه مشکل خودت بید! ایه!
ادی:گابریل؟؟؟
گابریل:جانم ادی جان؟
ادی:چن وقته تحویل نمی گیری؟
گابریل:باشه ازین به بعد می گیرم
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق
پنی:اه بابا حالمون بهم خورد بسه دیگه این مسخره بازیا رو بذارین کنار!
لونا:بچه ها من می گم بیاین با هم کتاب پرورش گل و گیاه در آپارتمان رو بخونیم! چطوره؟
ملت: عالــــــــــی!
لونا:کمــــــــــــک!!


[b][siz


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 433
آفلاین
رزی که از فضولی داشت منفجر میشد سریع به سمت نامه هجوم برد و اونو رو هوا زد و شروع به خوندن با صدای بلند کرد
- نيمي عزيز تر از جانم از اينكه بر گشتي خيلي خيلي خوشحالم بيا كودورت ها رو كنار بزاريم و به ياد قديما .............................................................. ( سانسور شد ) اين دسته گل و هدايا رو از من قبول اميدوارم كه حاظر باشي دوباره با هم بوووووووووووووووووووووووووووق و نسبت به همديگه بوووووووووووووووووووووووووووق .
قربانت ققي
دخترا :
ادي : اين ققي هم عجب مارمولكيه
لونا : تو اين جا چه كار مي كني ؟
دخترا بر مي گردن و مي بينن نه تنها ادي بلكه همه ي پسرا دم در خوابگاه دخترا جمعن ....
دويل : واااااااااااي نازي ...
ملت :
الكسا : حالا تانكس كجا رفت ؟
مايكل : مي گم چطوره كادو هاش رو باز كنيم !!!
آوي : نه من كاملا با اين كارا مخالفم !
سرافينا : پس چطور راضي شدي نامه خصوصيش رو گوش بدي ؟
آوي : خب پس يه نگاه كوچولو اشكال نداره
در تالار :
نيمي روي يكي از مبلا نشسته و با عصبانيت به كريچر كه داره زمين رو جارو مي كنه ( ) نگاه مي كنه
ققي وارد تالار مي شه .....


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۹ ۱۴:۴۹:۵۹


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲:۵۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
بچه ها:کی بود...
ادی:.چه صدای جیغ بلندی ..کیه که اینجوری جیغ میزنه.....چه عجیب....
آوریل:آره واقعا...همچین شخص جیغ جیغویی تاحالا به جز رزی نداشتیم
رزی:
ادی:به ها یه دقیقه ساکت....گوش کنین ..ببین صداش آشنا نیست.....
آوریل:ااااااااااااااااا...این چقدر صداش آشناس....این که صدای تانکسه
ادی:آره خودشه....ولی چرا جیغ میزنه ....این که اینجوری نبود
با صدای شترق بلندی در باز شد و تانکس با چهره قرمز مایل به آبی وارد تالار شد و جملاتی از قبیل :پسره پرو دوباره شروع کرده.......از رو هم نمیره..دیگه خسته شدم از دست کاراش .....دیونه خل چل معلوم نیست کیه و از کجا اومده ......
بچه ها:
ادی:بچه ها بزارین بریم ببینیم با کیه..... موافقین؟
بچه ها: اوهوم بریم
ادی:نه ..فقط من میرم...
وآروم آروم به سمت تانکس رفت که ناگهان به نزدیکای تانکس که رسید صدای تانکس دوباره اوج گرفت و چوبدستی رو به سمت ادی بلند کرد:نه نزدیک نشو...بیای جلو جادوت میکنم برو عقب تو از سمت دشمنی...دور شو دور شو
بچه ها:
ادی :این چرا اینجوری شده؟
رزی:خل چله بنده خدا
دزیره:درست صحبت کن ..کارگاه وزارتخانس ناسلامتی..درست حرف بزن
رزی:واقعا...
و به سمت تانکس جیغی کشید و دوباره به مشام ادی بوی تنفس رسید که تا نزدیک تانکس رسید دوباره صدای تانکس اوج گرفت و همون چیزایی که به ادی گفته بود به رزی گفت و رزی با تعجب به بچه ها نگاه میکرد و به آرامی به عقب برگشت و آروم روی یه مبل راحتی نشست و تمامی بچه ها به خاطر این کار تانکس به فکر افتاده بودن که چرا اینجوری شده که تانکس آروم از سر جاش بلند شد و به سمت خوابگاه دختران رفت و دخترا که از فضولی داشتن دق مرگ میشدن به دنبالش وارد شدن که تانکس رو کنار تختش در حالتی که نامه ای در دستش بود و اونو میخوند و روی تختش یه دسته گل رز به همراه دوکادو بزرگ بود دیدن
دخترا:
آوریل:یعنی از طرف کیه ؟؟؟؟؟؟
درهمین هنگام تانکس نامه رو روی زمین انداخت و به سمت در خروج خوابگاه رفت و رزی که از فضولی داشت منفجر میشد سریع به سمت نامه هجوم برد و اونو رو هوا زد و شروع به خوندن با صدای بلند کرد
ادامه داره.........


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۱۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
باممممممممببببببببببببببببببببببب
ناگهان در تالار با صدای بلندی باز شد و شخصی در میان آن پدیدار گشت و گفت: آره غریبی واقعا بد دردیه....
ملت:
جان: تو دیگه از کجا پیدات شد؟
دویل: تو کی هستی؟
شخص مرموز:من مادام رزمرتا هستم.عضو جدید ریون.
ادی: هنوز نیومده ببین چه قشقرقی به پا کرده ، وای به وقتی که بیاد.
رزمرتا: به به ...ادی هم که اینجاست.ادی جون چیزی گفتی؟
ادی: نه گفتم واقعا به ریون خوش ااومدی
رزمرتا : آها بعد رو کرد به ملت و گفت :
حالا که غریبی بد دردیه ؛ خودتون رو به من معرفی کنین تا بشناسمتون.پنیییییییییییییییییییییییییییییییی جووووووووووووون
این فریادی بود که از حلق مادام رزمرتا بر آمد. ملت به دور و برشان نگاهی انداختند و دیدند که رزمرتا و پنی مشغول تنفس مصنوعی هستند.
ملت:
دویل: تو که گفتی هیچ کس رو نمیشناسی؟؟؟؟
رزی(برای آسان شدن کار. همون رزمرتاست) : حالا که میشناسم شما خبر ندارین.من و پنی از دوران جنینی با هم بزرگ شدیم البته خواهر نیستیما
ناگهان دوباره جیغ دیگری از سوی مادام رزمرتا شنیده شد.
آوییییییییییییییییییییییییییی
و باز هم موج تنفس مصنوعی....
ملت: این که میگفت هیچکیو نمیشناسه
رزی: نه بابا ...من و آوی با هم کلاس گیتار میرفتیم.که ناگهان یه نامردی نمیدونم از کجا پیداش شد و گیتار منو دزدید و منم در غم دوری از اون آهنگی خوندم با این محتوا: گیتارمو با خودت نبر فقط همین...آخه گیتار من ...
ملت: بسه فهمیدیم
در این بین جیغ دیگری بلند شد ولی این جیغ متعلق به رزی نبود.
ملت: کی بود؟
ادامه دارد....
* بچه ها لطفا از این به بعد من رو هم در پستاتون بیارین...


Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 433
آفلاین
بینز : خب پس با شمارش من همه شیرجه میرین توی ابر گرد و خاکی ... 1 ... 2 ... 3 ...
به محض اينكه همه مي پرن تو دويل و جان ميان بيرون
دويل : اينا برا چي اين طوري مي كنن ...... ايول آره ادي ...خودشه كمرشو بشكون !!!!
جان : اون زير نمي فهميدم درست چي مي گي ! داشتي يه چي تعريف مي كردي اين لوني اومد اين كريچ هم چه گرد و خاكي راه انداخته بودا ! خوب شد فقط داشت كف تالار رو جارو مي كرد اگه مي خواست گرد گيري كنه ...
دويل : اينارو ولش ... بريم اون گوشه بقيش رو برات تعريف كنم...
يك سال بعد ...
مكان : توي ابر گرد و خاكي
سرافينا : ما يه ساله داريم همين كار رو مي كنيم من تا حالا همه رو زدم جز جان و دويل
الكسا : آره منم هر چي بيشتر مي گردم كمتر پيدا مي كنم
لونا : آره منم يه ساله مي خوام همينو بگم ... اونا اصلا دعوا نمي كردن ... داشتن با هم ... بي خيال . به اندازه تمام عمرم سه سال هم روش كتك خوردم ! چطوره تمومش كنيم ؟
ادي : نه صبر كنين من يه ساله مي خوام كمر بينز رو بشكونم ولي نميشه
آوريل : براي اينكه روحه
ادي : خيل خب تمومش كنيم
همه از اون ابر بيرون ميان و چشمشون به دويل و جان ميفته كه گوشه تالار دارن با هم درد و دل ميكنن.
دويل: خلاصه ... غريبي بد درديه
جان :
ادامه دارد ؟!!!!!

============================
خوب ديگه دو تا رول مثل آدم نوشتم خسته شدم از حالا به بعد مثل قبل مسخره مي نويسم



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 339
آفلاین
- مامانه می رسه خونه بعد می بینه بچش نیست ... کلی داد و فریاد می کنه که آهاااااااای بچم ... بچمو بردن ...

یهویی پنجره می شکنه و خورده هاش تو هوا معلق می مونه ...

جان : این چی بود؟

بینز : صاعقه بود!

سرافینا : ولی من فکر کنم شهاب سنگ بود ...

دویلم که تازه برگشته بوده می گه : نه بابا ... چی می گین احتمالا پرنده ای چیزی بوده ... کور بوده ... خورده به پنجره!

تو همین لحظست که یهو لونا از پشت پنجره می پره تو و می گه : شظم!!!

بینز : به به ... لونا جان ... شما کجا؟! ... این جا کجا؟!

لونا زیرلبی می گه : همه رو برق می گیره مارو چراغ نفتی!
بعد با صدای بلند می گه : هیچی داشتم رد می شدم گفتم سر بزنم بدک نیست ... راستی جان داشتی می گفتی بعدش روونا چی کار می کنه؟

جان که زیر چشمی به سرافینا و دویل که دارن با هم پچ پچ می کنن نیگا می کنه می گه : چی؟ ... کی؟ ... کو؟ ... کجا؟ ... مادره می ره ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش!!!!!

لونا زیر لبی می گه : سیفونو بکش با دستکش!

جان با مشت به دویل حمله می کنه و دماغشو خورد می کنه!

دویل : ماااااااااااااا ... جان حالت خوبه؟

جان : جرات داری بیا جلو!

دویل : باشه خودت خواستی ...

تو همین موقع یه ابر گرد و خاکی درست می شه و جان و دویل می پرن توش و حالانزن کی بزن!!

الکسا : خدایا توبه!

سرافینا : واااااااااای من عاشق پسرای با خشانتم!!

بینز : بابا یکی بره جداشون کنه!

لونا : چرا خودت نمی ری؟!

بینز : خب آخه من روحم روحا که جسم ندارن!

الکسا : آآآآآآآآخ قلبم ... من از این جور خشانتا متنفرم .... آآآآآآآآآی!!!

آوریل : منم می ترسم انگشتام بشکنه اگه انگشتام کج و کوله بشه دیگه کی براتون گیتار بزنه؟!

ادی : من که کل کل می کنم باهاتون بذارم برم؟!

لونا : اه باشه خودم میرم! ( عجب ترسوایینا! )

و شیرجه میره توی اون ابر گرد و خاکی ...

_____________________1 ساعت بعد ... ____________

الکسا : به نظرتون یه ذره طولانی نشد؟!

ادی : لونا چی شد؟! خودشم داره دعوا می کنه؟؟!! ...

آوریل : خیلی ناراحت بودی خودت می رفتی جداشون کنی!

ادی :

سرافینا : بابا تازه داره هیجانی می شه!

بینز : بروباب چی می گی؟! الان میزنن همدیگرو می کشن دیگه نه دویل داریم نه جان نه لونا ... تالار خلوت می شه من که رفتم ببینم چه خبره ...

آوریل : منم میام!

ادی : منم!

سرافینا : منم!

بینز : خب پس با شمارش من همه شیرجه میرین توی ابر گرد و خاکی ... 1 ... 2 ... 3 ...


ادامه دارد ...

___________________________________

یه کمکی بگی نگی ارزشی شده ...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.