هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۵

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۶ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 7
آفلاین
لولوخرخره

نصفه شب بود هوا بسیار مشکوک بود نور مهتاب روی زمین برق عجیبی داشت.شیدا و آوریل توی اتاق نشسته بودند و شیدا مشغول گوش دادن به مته بازی های آوریل بودند خیلی وقت بود که گیزر داده بود توی سایت مخوف جادوگران عضو بشه ولی شیدا که می دونست مافیا و تمام باندهای تبهکار از همین سایت سرچشمه می گیره زیر بار نمی رفت.از آوریل اصرار و از شیدا انکار تا اینکه پنجره با صدای بوقی باز شد و ادی در عالم خواب وارد شد.
ادی:اقرا باسم جادوکران و ایف دونت انا کیلــَک.
شیدا:اووووه(از ترس می لرزید)اینا با تو هم دستند؟
آوریل:نننننه
شیدا:دروغ نگو
ادی:اتمام التایمک کاماس کاماس
شیدا:این به چه زبونی می حرفه؟
آوریل:ارگیلیش/فاروس
در همین هنگام ادی یه چشم غره ی دیگه رفت.شیدا که از ترس داشت بندری می زد گفت:باشه بابا جان عضو میشم.
آوریل:ایـــــــــوول
ادی:انتخب الیوزرنیم
شیدا:سگ ترسیده
آوریل:مسخره نشو
شیدا:خوب چه می دونم شما بگین!!
آوریل:بـــز ریشو
اینبارشیدا و ادی با هم چشم غره رفتند.
آوریل:خوب مادام ماکسیم خوبه هم به هیکلت می یاد هم به قیافت!
بوقی به گوش رسید و فحش شیدا سانسور شد.
ادی:اتمام التایم.مادام ماکسیم اوکی شد.
شیدا:باشه فقط اگه تموم شد برو لطفاّ.
ادی:وااات؟
آوریل:گو((go
ادی:اوکی.
پس از ناپدید شدن ادی
آوریل:خوب مبارکه خوش اومدی.
شیدا:این یارو چه قدر خوف بود.
آوریل:خوف کجا بود مگه همرشو ندیدی؟
و شیدا با همون همر کوبوند تو سرش!


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۳ ۱۹:۴۳:۳۶
ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۳ ۱۹:۴۶:۰۶

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می خواند...


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۴:۰۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
** آنیتا؟! آنیتا؟! پاشو چقدر می خوابی ؟! باب میخوایم بریم بیرون!
آنیتا از خواب می پره، میبینه الکسا بالا سرش واستاده! آنیتا میگه:
_ یعنی همش توهم بود؟!
الکسا : آره دیگه توهم گرفته بودی خفن تو خواب هی میخندیدی چرا ؟
آنیتا : حالا میگم
در این هنگام صدای آوازی از بیرون میاد
دخترا :
الکسا :
بیرون خوابگاه
جان : :fan:
بینز :
بقیه بچه ها :

خوابگاه دخترا

الکسا : باز این جان پیداش شد که باب ولم کن دیگه
آنیتا : چشه مگه خیلی هم دلت بخواد
آنیتا و بقیه ی دخترا از خوابگاه خارج میشن و الکسا تنها میشه
بیرون دم در خوابگاه
جان داره با حرارت تمام میخونه و بچه ها هم کلی دارن حال میکنن و جمعشون جمعه و تصویر الکسا رو می بینیم که در خوابگاه نشسته و
الکسا
در این هنگام این جملات بر روی تصویر نقش می بنده
این است عاقبت بوقیدن
تصویر فید میشه به سیاهی


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
موضوع: موهاهاهاها!
هدف: رووووشن کردن الکسا!!
******************************
_ چی فکر کردین؟! باب کریچ میدونه! من قبلا گریف بودم! خیلی شجاعم! رفتم هافل بر و بچز اونجا از تنهایی درآن! دعوا کردم، انداختنم ریون! اصلا از اول می خواستم برم اسلی، ولی یه دامبلدورم دیگه!! حالا صب کونین!
ملت می کفن اندر کفن(!) آنیتا اول میره یخه الکسا رو میچسبه و میگه:
_ آخه بوققیه بوقنده در رول! خوندم اونجا رو! خواستم یه حالی به جان بدم! در ضمن خوشگله، اصل اون ضرب المثل اینه:" هر وقت گفتن خاک انداز، خودتو جلو بیانداز!" گرفتی؟! نبینم دومرتبه ندونسته بچینگی!!
بعد الکسا رو که بغض کرده بود ورو ول میکنه و میره گردن ققی رو گیره، چهارتا پر ازش میگره و میگه:
_ باهاس همیشه طرف من باشی! رووشن شد کفی بابا؟!
ققی سرش رو تند تند تکون میده! آنیتا میره سر وقت ادی!:
_ ادی، خودکار سدی افتاده پایین!!
لحظاتی بعد...
ادی در جزیره { سوت!} قرار دارد!!
بعد آنیتا میره سراغ سدریک، لپش رو میکشه و میگه:
_ فردا که درک رو طلاق گرفتم، نمی یام بگیرمت ها!! حالا چی می گی؟!
سدریک به حالت گریه در می یاد و میگه:
_ نه آنیتا! ببخشید! دومرتبه تکرار نمیشه!! الهی دراکو فدات بشه!!
آنیتا یه نگاه خشانت بار به همه می ندازه و گوشیشو در می یاره، شماره بابشو میگیره:
_ الو ددی؟!... سلام! یه چیزی میخوام بگم!.... شپلخیوس!!
دامبل در اون طرف گوشی، شپلخ میشه!
آنیتا میبنیه هر کسی که اهانتی کرده بوده رو حالش رو گرفته، کس دیگه ای نمونده! بنابراین میره یه همر بر میداره، یکی هم میزنه توی سر کریچر! کریچ تا می یاد اعتراض بکنه، آنیتا میگه:
_ نه! جرئت داری اعتراض کن!!
کریچر هم گریش میگیره، میره بغل ققی!!
** آنیتا؟! آنیتا؟! پاشو چقدر می خوابی ؟! باب میخوایم بریم بیرون!
آنیتا از خواب می پره، میبینه الکسا بالا سرش واستاده! آنیتا میگه:
_ یعنی همش توهم بود؟!!
*****************************************
نه واقعا پست به این ارزشیتی دیده بودین؟! نه واقعا دیده بودین؟!
جوابیه: ببین الکسا! خواهر ارزشی خودم!! باور کن من شلوار(sholvar) ! بگ رو از روی تو نقاپیدم! بین خودمون باشه، توی واقعیت غیر از این لباس، لباس دیگه ای نمی پوشم!!
بعدشم جیگر من، به اون نکته ای که توی رولم اشاره کردم، توجه وکن!!
خب!! واقعا خوشحالم که بچه های اینجا اینقدر با محبت هستند و یکی پس از دیگری، با ضربه ای جانانه آدم رو می زنن و خوشامد میگن!!
بیا بغل خاله!!
بعد هم برو بغل عمو سدی!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
موضوع:خوشامد گویی به آنیتا به سبک خودم!
هدف:خوشامد گویی به آنیتا به سبک خودم!

الکسا بهوش میاد و گیتار آوریل رو از دستش می کشه بیرون و بوم! بوم! بوم!(چرا من به این نام آوا گیر دادم؟! ) می کوبه تو سر آنیتا! گیتار به هفتاد هزار ذره ی مساوی تقسیم میشه!
الکسا:دختره ی بوقی فلان فلان شده ی بووقی بوق بوووووق ! ای بوقنده در رولها! اول برو خوابگاه دختران رو بخون بعد عین قاشق نشسته بپر وسط!
آنیتا:ها چیه مگه چی شده حالا؟ شماها همه تون به من حسودی می کنین سدی نگاه کن اینا منو اذیت می کنن!
سدی:چشمت کور دندت نرم می خواستی منو طلاق ندی!
آنیتا: ققی جون ببین اینا منو اذیت می کنن!
ققی:ایول خب به من چه!
آنیتا: اَی نالوتیا حالتونو می گیرم! ادی! ادی جووون ببین بهم چی می گن!
ادی:برو بابا خیلی ازت خوشم میاد!؟
آنیتا:ای مامان چه غلطی کردم اومدم ریون ها!من هافل می خوام!بابائـــی! گوشیو بــــردار!
یهو یه هندز فری تو گوش آنیتا پدیدار میشه و صدایی که همه قادر به شنیدنش هستن:
خب ای دختره ی لجباز خوشی زده بود زیر دلت رفتی گروه اینا؟! تقصیر خودته به منم هیچ ربطی نداره! بیام بهشون گیر بدم اینام دست می ذارن رو نقطه ضعف من هی بهم می گن زاخی!
صدای سرد و بیروح یه خانوم میاد که میگه:این هندز فری بعد از سه ثانیه نابود میشود!
تا آنیتا میاد بگیره که جریان چی شده ( آخه طفلک قبلا هافل بوده! ) 3 ثانیه تموم میشه و:
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم!
Hands free is monfajer and anita is monfajer too! (این دستور زبان قویم منو کشته! )
همه دارن میرن سر خونه زندگیشون که یهو:
موهاهاها! شما هنوز دختر دامبلدور رو نشناختین!

____________
خارج از رول:آنیتای عزیز قشنگم ورودت رو به طور کاملا صمیمانه (!) به ریون تبریک می گم و باید بگم که این رولو رو بدون هیچ قصد و غرضی زدم بروبچ همه می دونن! در ضمن هوووووی! شلوار بگ مختص منه!ای دزد! خوبه دو روزه اومده تو تالار ماها! سریع همه چیو جارو کرد برد! لابد بعد از دو روز می خوای رنک قشنگم رو هم(بهترین عضو تازه وارد ریون) بگیری! می دونم چقد دوست داری که به دستش بیاری! اما عمرا داداش! ملتیفیتیشن؟!= Moltifitationملتفتی؟!


[b][siz


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
ملت همه اونجا دارن فضا رو برای جان آماده می کنن، بلکه چینگش باز بشه و بگه:
_ to know that I can say I love you....
آما از اون طرف...
دختره تریپ خفن(!) در حالی که پیراهن مردانه سفید پوشیده و دکمه ها ش رو تا ته بسته، با یه شلوار بگی مشکی، موهاش هم که پسرانه و عینک شیشه عقابی و درشت به چشماش زده، وارد هاگوارتز میشه!
یه ذره این ور و اون ور رو نیگا میکنه بعد به سمت یه جایی راه می یفته!
از این طرف...
جان داره مطالعه میکنه و اصلا هم به ذهنش خطور نمیکنه که ملت الکسا رو آوردن تا جان حرف دلش رو بهش بزنه. الکسا داره در و دیوار رو نگاه میکنه، جان هم کتاب میخونه! که البته قبلا از ادی یاد گرفته بود چه جوری از پشت کتاب آدما رو دید بزنه!
آوریل نیشش رو باز میکنه و میگه:
_ به به! چه هوای دلچسبی! اصلا به آدم فاز میده یه آهنگ بخونه!
ملت پشت آوریل رو میگیرن و میگن:
_ آهین آهین! تو بزن، جان بخونه، ما دست می زنیم!
بعد همه به حالت بچه های خوب باغ خاله بادوم زمینی، میشینن سر جاهاشون و آوریل گیتارشو می کوکه و میزنه و جان با نگاهی پر از احساس به الکسا میخونه:
_ I wanna know....who ever told you I was letting go...of the only....
* شپلخ!
در تالار ریونکلاو از جا کنده میشه!! ملت به حالت این کی بیده(!) به طرف نگاه میکنن!
بعد میبینن همون دختر تریپ خفنست! دخترا دستاشو تکونی میده و خودشو می تکونه و در حالی که میخنده، میگه:
_ دسترسی میدن، رمز عبور نمیدن!!
ملت دارن با نگاه چپ اندرغاز به دختره نگاه میکنن. دختره ریش نداشتشو می خارونه و ژست میگیره و میگه:
_ اهم! سلاملکم من آنیتایم! ... دوست صمیمیه آقا سدریکم!... ققی از دوستای بچگیمه!...آوریل تنها رفیقه دوران زندگیمه!...از بچگی تا حالا ارزشیم!... امشب که اینجایم خیلی ارزشی ترم!...بابا و دراکو الان دلواپسن!...نکنه که به آنیتا خوب نرسن!... اکسکیوز می سدی! رو صورتت رد چنگوله!!
سدی سریع آینه بغلشو میزون میکنه و میبینه که ادی بلاخره کار خودشه کرده! و میگه:
_ چنگوله؟! اوه مای گاد!!....... ادی؟! چته؟! چرا چخول میکشی؟؟!!
ادی می خواد حرف بزنه که آنیتا عینکشو بر می داره و مثل همیشه غیر از سدریک و ادی و ققی و کریچ، همه غش میکنن( بزنم به تخته! قیافه بس که ارزشی بوده ملت طاقت از کف دادن!) آنیتا میگه:
_ هیچی باب! منو دیده، ترسیده! آخه بچه می ترسه سدریک و ققی و بینز رو ازش بگیرم!!
سدریک یه نگاه آخی طفلکی به ادی میکنه و میگه:
_ الهی بگردم! یعنی تو اینقدر منو دوست داری؟!!
باز ادی می یاد حرف بزنه که آنیتا دوباره میگه:
_ آره باب! نمیدونی توی میخونه چقدر منو تهدید کرد تا طلاقت بدم! می گفت قبلا شوهر ادی بودی!!!!
سدریک ادی رو بقل میکنه و یه ماچ آبدارش میکنه و میگه:
_ نه عزیزم! نه خوشگلکم! اون دیگه شوهر داره! نمیتونه دوباره عروسی کنه!!
آنیتا لبخند شومی میزنه و دسته ی عینکشو میکنه توی دهنش و میگه:
_ سدی؟! یادت رفته رساله ی حاجی و حاجیه ؟! نوشته بود ساحره می تونه چهارتا شوهر داشته باشه! به اضافه ی صیغه!!
******************************************
خب! ورود خودم رو اعلام میکنم! اینم میگم که من خیلی خفنم و خیلی هم خشن! باور ندارین؟! از سدریک بپرسین!!!لباس و تیپم هم همینه که هست! زیاد و کم کردن ممنوع!
ها ادی! اومدم اینجا بلای جونت بشم!!!
نکته: من هیچوقت اینجوری ننوشته بودم! امیدوارم خوب از کار در اومده باشه!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

نگار


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۱ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۲۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
از قطب جنوب
گروه:
مـاگـل
پیام: 10
آفلاین
یه چیزی بگو دیگه الام میره ها اه بازم نتونستم بهش بگم و اون رفت یعنی در مورد من چه احساسی داره آیا منو دوست داره ؟؟؟؟؟
جان تو تالار نشسته بود و داشت به رفتن الكسا نگاه ميكرد.كه رونا وارد تالار ميشه:
رونا:اوه اوه اوه.هوي مردتيكه هيز.به دختر مردم چي كار داري؟تو هيچ وقت نوه ي من نبودي!من از اينجور نوه ها ندارم.
جان(با همون حال):برو بابا.توام حال داريا.برو بذار خوش باشيم.
رونا:چي؟ديگه نبينم به خانما توهين كني ها!
جان كه داشت كم كم عصباني ميشد.با خشم به صورت رونا نگاهي ميكنه.اما چيزي نميگه.
رونا:حالا ديگه واسه من چشم غره ميري؟
جان داشت بلند ميشد چوبش رو بكشه بيرون.اما يكدفعه ميبينه كه الكسا.بينز.اكتا.ادي.آوريل.سدريك با هم ميان تو.در اين ميان تنها چيزي كه توجه جان رو به خودش جلب ميكنه تنها و تنها آمدن دوباره ي الكسا بود.ملت اومدن و نشستن تو تالار.رونا هم به تبعيت از بقيه مثل خانم ها نشست.
الكسا:خوب دوستان عزيز...
با گفتن اين سه كلمه توجه همه مخصوصا جان به الكسا جمع ميشه.
آوريل:بينم نكنه تو هم ميخواي مثل بينز خطبه بخوني؟
جان:هوي ارزشي درست صحبت كن!!
ادي هم مثل جن ميپره وسط:آره ديگه درست صحبت كن با اين خانم.
جان با خشم بيشتر:تو چي ميگي؟ها وسط دعوا نرخ تعيين ميكني؟
بينز با خشم فراوان:اه...خفه شيد ديگه!از رونا و اكتا كه پير اينجا هستن خجالت بكشين.
رونا:چي به من ميگي پير؟الان نشونت ميدم.
اكتا هم بلند ميشه:به منم گفتي پير بهت ميگم!
سدريك: اه...خفه ميشيد يا بگم كريچر بياد؟خفه شيد ديگه!!
ملت دوباره ساكت ميشن وكسي چيزي نميگه.الكسا درست روبروي جان نشسته بود.جان دوباره كتاب رو بر ميداره و به صورت الكسا نگاه ميكنه.
...ادامه دارد...
-----------------------------------------------------------------------
من يه مدت نبودم ببينين چي شده؟جان عاشق الكسا شده.بينز خودشو كاپيتان كرده.در ضمن يه چيز ديگه.اين امتايازات رو نگاه منين به بينز و الكسا وآوريل و كريچ دادن.منم ميخوام
يه چيز ديگه:الكسا:اين نوه ي من پسر خوبيه.يه بله بگو قال قضيه رو بكن ديگه. .


اين هوش راونكلاو كه هميشه آبروي هاگوارتز رو ميخره
اگر ريونكلاو نبود.جادوگري معني نداشت.


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
تقدیم به جان راونکلاو
من جانم جان راونکلاو دانش آموز مدرسه ی هاگواتز گروه راونکلاو الان دارم تو تالار عمومی گروهمون قدم می زنم آخ بز این الکسا اون گوشه نشسته نمی دونم چرا هر وقت می بینمش دلم هوری میریزه اصلاً یه جوری میشم یه احساس خاصی پیدا میکنم نمی دونم چرا هی دوست دارم بشینم زل بزنم به چشماش این کار منو دیوونه میکنه یه سلام از دور بهش می دم وای جواب منو داد عجب لبخندی رو لباشه این لبخندش منو میفرسته رو هوا حالا می خوام یه جوری بهش نزدیک بشم آخه برم بهش چی بگم ممکنه از من بدش بیاد پس چیکار کنم .... می رم روبروش می نشینم تا بتونم چشماشو ببینم ولی اینجوری نمیشه که . خودم رو مشغول خوندن کتاب نشون میدم کتاب رو جلوم باز می کنم ولی همش دارم اونو نگاه میکنم وای که چه نگاهی داره یعنی الان داره به چی فکر میکنه میشه به من فکر کنه نظرش در مورد من چیه ؟ آخ که چقدر دلم میخواد باهاش حرف بزنم وقتی صداش رو میشنوم انگار یکی داره با پتک میکوبه تو مغزم انوقت دیگه نمی تونم به چیز دیگه ای فکر کنم . ببین ادی بهش نزدیک شد دارن با هم حرف می زنن . خندید چقدر با خندیدن زیباتر میشه یعنی از ادی خوشش میاد ؟ نمیدونم چرا هر وقت میخوام باهاش حرف بزنم زبونم می گیره صورتم سرخ میشه حرارت بدنم میره بالا . حالا ادی رفت مثل اینکه داره منو صدا میکنه نزدیکش میشم یعنی چیکارم داره ؟ عجب صدای دلنشینی داره . احساسمو بهش بگم ؟ آخه چرا نمی تونم فقط بلدم الکی لبخند بزنم .یه چیزی بگو دیگه الام میره ها اه بازم نتونستم بهش بگم و اون رفت یعنی در مورد من چه احساسی داره آیا منو دوست داره ؟؟؟؟؟
=========================================
این هم یه پست عشقولانه تقدیم به جان


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
در تالار ريون(البته يه شب زمستوني)ادي و جان نيشستن و دارن گپ ميزنن.يدفعه بينز با الكسا و آوريل وارد مي شن و شكه ميشن.
آوريل:واااااااااااااااي.نيگا...گرگ و روباه با هم گپ ميزنن.
بينز كه داشت جانو چپ چپ نيگاه ميكرد به حرف اومد
بينز:هيچ وقت امكان نداشته جان با ادي ميونه ي خوبي داشته باشه.حتما يه كلكي تو كارشونه...
الكسا:شما ها چقدر بدبينين...مث من عينك خوشبيني بزنين...
آوريل و بينز با هم به الكسا نيگا ميكنن كه يه عينك ته استكاني به چشش زده.بينز با كشيده اي محكم صورت الكسا رو نوازش ميكنه و ميگه:اينم عينك
عينك از چش الكسا ميفته و ميگه:چرا جان و ادي با همن
بينز و آوريل:
الكسا:
يدفعه جان از جاش بلند ميشه و محل رو ترك ميكنه.
جان با خودش ميگه:هميشه كه نميشه اين بدبخت ادي رو حالشو بگيريم يدفعه هم حال بقيه رو بگيرم.
--------------------------------------------------------------------
خارج از رول:من ديدم رول قبلي قابل ادامه دادن نيس يه رول جديد زدم.از تمتمي اعضا خواهشمندم فعاليت كنن.



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
شرمنده بینز عزیز من این مطلبو قبلا نوشته بودم الان زدم شرمنده که پستتو ندیده گرفتم!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
برای nامیت بار دو تا دست بر فرق سر ادی کوبیده می شه!
ادی:لامشب نژن شرا می ژنی آخه؟
ققی:آخه حرف نامربوط می ژنی برادر من!
سدی(شدی!):خاک تو شر این مملکت بکنن که ناژراشم معتادن!یعنی شما اژ کریچ هم کمترین؟
کریچ:این همه بهتون گفتم انقد منو مشخره نکنین ژرر می کنین کو گوش شنوا؟!
همه:
سدی:کریچ تو هم؟!
لونا:منم هشتم ولی خشتم!
ادی و ققی و سدی و کریچ:
لیندا:تاژه منم هشتم!
ادی و سدی و ققی و کریچ و لونا:
________________________________________________________________________

آوریل:وای خدا!دیدی بدبخت شدم؟آبروم رفت!گیتار طلائی رو به من ندادن!نکنه دادنش به سرژ؟ حالا چه خاکی تو سرم بکنم؟واااااااااااااااااای خدااااااااااااااااا...
جان:این چشه؟
الکسا:نیی دونم!
یهو آوریل پا میشه یدونه می زنه تو گوش جان!
جان:چرا این اینجوری کرد؟
الکسا:نیی دونم!
آوریل یه دونه هم می زنه تو گوش الکسا!
الکسا:چرا؟آخه چرا؟
آوریل:یه دونه زدم تو گوش جان برای اینکه دیگه چغلی این و اون رو نکنه! چون از آدمای فضول خوشم نمیاد!یه دونه هم زدم تو گوش تو چون از ریختت خوشم نمیاد و عین نخود می پری وسط ماجرا و همش هم رول می زنی!
الکسا و جان:
آوریل: بابا بی جنبه بازی در نیارین مگه ندیدین همر داشت؟
الکسا آوریل رو با کله می کوبونه تو دیفال!
آوریل:چته بابا!چرا این جوری کردی؟
الکسا:مگه ندیدی همر داشت؟
بینز به عنوان پیام بازرگانی از اون وسط رد میشه!
الکسا و آوریل در حالی که اینجوری: به هم دیگه نگاه می کنن و تو دل به هم فحش می دن وارد تالار می شن!
جان هم پشت سرشون میاد تو!
می بینن که ادی و ققی و سدی و کریچ و لیندا و لونا کنار منقل نشستن و در حالی که آب دماغشونو می کشن بالا یه چیزایی هم به خودشون تزریق می کنن!
جان می دوئه و به اونا ملحق می شه!
آوریل و الکسا:
آوریل:خاک تو شرتون بکنن یه دفه رفتین ژیر این عبای هری حالا خر بیار و باقالی بار کن!
الکشا...ببخشید!الکسا:خدایا خداوندا من چقد بدبختم آخه چرا باید این همه رنج و شختی و ژرر رو متحمل بشم؟...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شرمنده دوستان من این رولو دیشب نوشتم خیلی بهتر و طولانی تر بود اما این زوپیس فلان فلان شده پروندش!موتوشکرم!


[b][siz


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
دوربین با یک حرکت کرین به پشت سر ادی میره و پس کله نازنینشو به نمایش میگذاره کله ی ادی شبیه گوجه ی کال شده ( تعبیر خود ادی ) فقط تفاوتش اینه که صافه صافه یکمی هم مو روش روئیده
دوربین به حالت اول برمیگرده
صورت ادی در تصویر
ادی دیگه مثل گوجه ی کال شده نیست بلکه مثل لبو سرخ شده
ادی : چند دفعه بگم من به کله ام حساسم یه بار دیگه بزنید.....
دو دست با یاری هم کله ی ادی رو نوازش میدن
ادی : میشه چهار بار
تصویر صورت ادی رو نشون میده دیگه نه مثل گوجه ی کاله نه مثل لبو بلکه مثل آن حیوان زحمت کش شده است !!
تصویر جوری فید میشه که انگار این فیلم به پایان رسیده است


[b][color=0000FF]بينز نام







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.