ملت همه اونجا دارن فضا رو برای جان آماده می کنن، بلکه چینگش باز بشه و بگه:
_ to know that I can say I love you....
آما از اون طرف...
دختره تریپ خفن(!) در حالی که پیراهن مردانه سفید پوشیده و دکمه ها ش رو تا ته بسته، با یه شلوار بگی مشکی، موهاش هم که پسرانه و عینک شیشه عقابی و درشت به چشماش زده، وارد هاگوارتز میشه!
یه ذره این ور و اون ور رو نیگا میکنه بعد به سمت یه جایی راه می یفته!
از این طرف...
جان داره مطالعه میکنه و اصلا هم به ذهنش خطور نمیکنه که ملت الکسا رو آوردن تا جان حرف دلش رو بهش بزنه. الکسا داره در و دیوار رو نگاه میکنه، جان هم کتاب میخونه! که البته قبلا از ادی یاد گرفته بود چه جوری از پشت کتاب آدما رو دید بزنه!
آوریل نیشش رو باز میکنه و میگه:
_ به به! چه هوای دلچسبی! اصلا به آدم فاز میده یه آهنگ بخونه!
ملت پشت آوریل رو میگیرن و میگن:
_ آهین آهین! تو بزن، جان بخونه، ما دست می زنیم!
بعد همه به حالت بچه های خوب باغ خاله بادوم زمینی، میشینن سر جاهاشون و آوریل گیتارشو می کوکه و میزنه و جان با نگاهی پر از احساس به الکسا میخونه:
_ I wanna know....who ever told you I was letting go...of the only....
* شپلخ!
در تالار ریونکلاو از جا کنده میشه!! ملت به حالت این کی بیده(!) به طرف نگاه میکنن!
بعد میبینن همون دختر تریپ خفنست! دخترا دستاشو تکونی میده و خودشو می تکونه و در حالی که میخنده، میگه:
_ دسترسی میدن، رمز عبور نمیدن!!
ملت دارن با نگاه چپ اندرغاز به دختره نگاه میکنن. دختره ریش نداشتشو می خارونه و ژست میگیره و میگه:
_ اهم! سلاملکم من آنیتایم! ... دوست صمیمیه آقا سدریکم!... ققی از دوستای بچگیمه!...آوریل تنها رفیقه دوران زندگیمه!...از بچگی تا حالا ارزشیم!... امشب که اینجایم خیلی ارزشی ترم!...بابا و دراکو الان دلواپسن!...نکنه که به آنیتا خوب نرسن!... اکسکیوز می سدی! رو صورتت رد چنگوله!!
سدی سریع آینه بغلشو میزون میکنه و میبینه که ادی بلاخره کار خودشه کرده! و میگه:
_ چنگوله؟! اوه مای گاد!!....... ادی؟! چته؟! چرا چخول میکشی؟؟!!
ادی می خواد حرف بزنه که آنیتا عینکشو بر می داره و مثل همیشه غیر از سدریک و ادی و ققی و کریچ، همه غش میکنن( بزنم به تخته! قیافه بس که ارزشی بوده ملت طاقت از کف دادن!) آنیتا میگه:
_ هیچی باب! منو دیده، ترسیده! آخه بچه می ترسه سدریک و ققی و بینز رو ازش بگیرم!!
سدریک یه نگاه آخی طفلکی به ادی میکنه و میگه:
_ الهی بگردم! یعنی تو اینقدر منو دوست داری؟!!
باز ادی می یاد حرف بزنه که آنیتا دوباره میگه:
_ آره باب! نمیدونی توی میخونه چقدر منو تهدید کرد تا طلاقت بدم! می گفت قبلا شوهر ادی بودی!!!!
سدریک ادی رو بقل میکنه و یه ماچ آبدارش میکنه و میگه:
_ نه عزیزم! نه خوشگلکم! اون دیگه شوهر داره! نمیتونه دوباره عروسی کنه!!
آنیتا لبخند شومی میزنه و دسته ی عینکشو میکنه توی دهنش و میگه:
_ سدی؟! یادت رفته رساله ی حاجی و حاجیه ؟! نوشته بود ساحره می تونه چهارتا شوهر داشته باشه! به اضافه ی صیغه!!
******************************************
خب! ورود خودم رو اعلام میکنم! اینم میگم که من خیلی خفنم و خیلی هم خشن! باور ندارین؟! از سدریک بپرسین!!!لباس و تیپم هم همینه که هست! زیاد و کم کردن ممنوع!
ها ادی! اومدم اینجا بلای جونت بشم!!!
نکته: من هیچوقت اینجوری ننوشته بودم! امیدوارم خوب از کار در اومده باشه!!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8cba2622e.gif)