هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۴
#99

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
موضوع:نداره!
هدف:زدن يك پست ارزشي!
-----------------------------------------------
ققي دست تانكس رو ميگيره و ميشونتش رو مبل.

ققي:ببين...يه چند وقته يه چيز ميخواستم بهت بگم...هوووم...چجوري بگم؟
تانكس:چيز؟چه چيزي؟هر كار ميكني زود باش...ببين من مثل تو بيكار نيستم!
ققي:دستي به روي بالاي قرمزش ميكشه و ميگه:من...من تو رو...دوس..دوس...
-اون تو رو دوست داره!
ققي كه خيالش راحت شده بود رو ميكنه به تانكس!
تانكس:بينم...ادي تو اينجا چيكار ميكني؟
ادي:خب هيچكي مارو آدم حساب نكرد...منم گفتم بشينم ور دل شما!
ققي كه تازه فهميده بود اين صدا مال خودش نبوده ، ميگه:ببين...ادي...ميخواي شوما برو دستشويي رو تميز كن!
ادي كه ذوق زده بود ميپره كفتر رو ميگيره و بعد كلي تنفس مصنوعي به سمت wc ميره!

ققي كه داشت فكر ميكرد اين ادي خيلي خره ، به تانكس ميگه:خب...نظرت چيه؟
تانكس:خب...عزيزم منم دوست دارم!!!
ققي كه ذوق زده بود از جاش بلند ميشه و ميره سراغ تنفس مصنوعي!
تانكس يه بالشت بر ميداره و ميزنه تو سر ققي(اين موقع سال بالشت كجا بود؟)
تانكس:بي ادب پررو(دقت كنيد...اوج خشانت و بي ادبي دخترا!!!)...تو خجالت نميكشي؟برو گمشو...
ققي كه جا خورده بود به سمت در تالار ميره و ميگه:پررو خودتي...اصلاً تو كي هستي مگه؟

تانكس دستي به چونش ميكشه و با چهره اي برافروخته روي مبل ميشينه
ادي كه يه طي دستشه از دستشويي بيرون ميياد:تانكس...ديگه چيكار كنم؟


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۸۴
#98

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
مـاگـل
پیام: 162
آفلاین
هدف : جلب توجه
موضوع : کفتر پلید (ادامه پست تانکس)
-------------------------------------------------------------------------
سدریک : تخت من هم جادو شده بود
تانکس : چی؟ ، فقط تخت تو؟
سدریک : آره ، تخت های بقیه سالم بود
تانکس : حالا با این دزیره چیکار کنیم؟
ققنوس که اعصابش بهم ریخته بود یک نقشه پلید دیگه کشید و گفت : من میگم این دزیره رو بسپاریم به برادر که ببردش به راه راست هدایتش کنه و باخودش گفت : (عجب فکری کردم ، اینجوری برادر گم و گور میشه)
ققی هنوز داشت از نقشه اش لذت می برد که برادر گفت : اگر کسی اینجا به هدایت نیاز داشته باشه اون توئی ققی
ققنوس از تعجب چشمهاش گرد شد و قبل ازاین ک جواب بده تانکس گفت : اِ ... حمید ققی که کفتر خوبیه ، همیشه به من کمک میکنه
برادر توی دلش : (ای لعنت به اون ذاتت کفتر)
آوریل : با این حرفها به جایی نمی رسیم ، من میگم دزیره رو ببریم پیش دومبل شاید اخراج بشه
تانکس : نه من از این دومبل خوشم نمیاد ، دیشب باهاش بحثم شد
سدریک : بچه ها اصلا دزیره کجاست؟
همه :
ققی : وای ، فرار کرد ، نترسین من کارآگاه بودم ، حالا میگم چیکار کنیم ، برادر و سدریک از اون طرف برین و فضای مدرسه رو بگردین
حمید : ببین ققی من با این سدریک آبم توی یک جوب نمیره ، به قیافش که نگاه میکنم باید هزار تا گیر بهش بدم
تانکس : حالا وقت این حرف ها نیست ، شاید جون کس دیگه ای هم در خطر باشه
سدریک : بی خیال حمید بیا بریم
و حمید و سدریک راهی شدن ، ققی کریچ رو صدا کرد و به همین ترتیب آوریل و کریچ رو هم راهی کرد تا این که خودش و تانکس موندن
تانکس : خب کفتر ما چیکار کنیم؟
ققی : ما؟ ... خب اینجا که نیست ، اونا رو هم که فرستادیم بگردن ، چطوره ما یکم صحبت کنیم
تانکس : درباره چی؟
ققی : ...


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#97

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
موضوع:خونه تکونی تالار
هدف:رو کم کنی
---------------

تانکس:نه صبر کن ادی باید یه سری عملیات انجام بدیم که ببینیم تختهای بقیه بچه
های کوییدیچ رو این خانوم خوشگله طلسم نکردن ....هرچی باشه من وظیفه دارم اگه خدایی نکرده اتفاقی بیفته من باید جواب گو باشم
ققی:دمت گرم نیمفی جون به این میگن حس مسولیت پذیری چشم بعضی ها کور
تانکس:مرسی ووممنون کفتره چاهی(همراه یه چشمک)
ققی با خودش:غلط نکنم تو دلش خودمو جا کردم بالاخره نقشه ام گرفت ...چقده پلیدم....در همین افکار بود که ناگهان صدای تانکس اون رو به خود اورد
تانکس:من به یه همراه خوب و دستیاری زبل نیاز دارم ..
آوریل:من میتونم کمکت کنم؟؟؟؟
تانکس:آره خوبه ولی سابقه کارگاهی داشتی؟؟؟
آوریل تا میاد جواب بده ققی میپره وسط و میگه: من سابقه دارم من سابقه دارم من کارگاه ققنوس بودم قول میدم کارها رو به خوبی انجام بدم .
تانکس: باشه ...پس از تو کمک میگیرم ققی ...بچه ها تا ما خوابگاه ها رو بازرسی میکنیم شماها هم برین به کارا برسین...سدریک...سدریک ..من مسولیت کل کارا رو میدم به تو هرکی از جادو استفاده کرد بهم میگی اگه هم نگی خودم میفهمم و تو رو مجازات میکنم ..پس بهتره بگی
سدریک:باشه ...من مواظبم و قول میدم کارا خوب پیش برن
تانکس:ممنون...بریم ققی...اول از خوابگاه دخترا شروع میکنیم...برو با ضد طلسم های مختلف امتحان کن ..منم از این ور میرم
=====
30 دقیقه بعد
خوب اینجا همه چی مرتبه مثل اینکه فقط دزیره میخواسته آوریل رو از دور خارج کنه ..خوب بریم خوابگاه پسران..
ققی:بریم...وبا خود میگه یعنی بهش بگم ...عکس العملش چی ممکنه باشه...نمیدونم....
تانکس:خوب رسیدیم....تو از اونور برو
ققی: باشه..فقط یه چیزی بگم ؟؟؟؟
تانکس:بگو..خسته شدی
ققی :نه ...بگم پس...دعوا نکنی ..دادم نزن
تانکس :باشه بابا بگو کاریت ندارم
ققی:باشه من میخواستم بهت بگم ...بگم ...بگم ..
تانکس:اه شورش دراوردی ..بگو دیگه
ققی:باشه ..باشه ..گفتم....دو...دوٍ....دوٍٍٍس..دوس
ققی تا میاد حرفش رو کامل کنه در باز میشه و ناگهان برادر حمید از راه میرسه و میگه به به اینجا چه خبره ....ققی چی میگفتی به تانکس ...
ققی :هیچی به خدا ....داشتیم در مورد کارا صحبت میکردیم که تو دلش میگه لعنت بر تو که بدموقع اومدی نذاشتی حرفم رو بزنم و تو همین فکرا بود که ناگهان در دوباره باز شد و سدریک عصبانی وارد شد و ........
---------
لطفا ادامه بدین


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#96

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
موضوع :ادامه ی پسته تانکس...
هدف: هیچی...
-----------------------
بچه ها مشغول انجام کاراشون شده بودن که ناگهان صدای بوم بلندی به گوش رسید و همه رو متعجب کرد و...
تانکس: این صدای چی بود؟.. .
ققی که اومده بود روی زمین گفت: هیچ کی از جاش تکون نخوره..من میرم ببینم کی و چی شد؟
آوریل :صدا از خوابگاه ما بود؟
..(.ناگهان صدای جیغ ققی به گوش رسید.).
آوریل: بریم!! !!
همه دست از کار کشیدنو راه افتادن به سمت خوابگاه دختران..اما چون تعداد زیاد بود خیلی ها پشته در جمع شدن..و سرک کشیدن...
آوریل:دزیره!!!!!!!!!
دزیره روی زمین کناره تخت آوریل غش کرده بود وافتاده بود..و تو دستش یه شیشه ی آبی رنگ بود که ازش دود میومد..
تانکس:بیاین کمک کنین بلندش کنیم..
ققی تا امد یه عکسالعملی نشون بده نانکس اضافه کرد: فقط دخترا!!!!! !
پنی و آوریل و تانکس/ دزیره رو بلند کردن و اونو روی تختش خوابوندن..بقیه هم از بیرون و تو داشتند سرک میکشیدند...
پنی: دختر.. چته... زنده ای؟
تانکس:یه نفر آب بیاره!!! !
جان ریونکلا: نه نه باید بهش تنفس مصنوعی بدیم..
ققی: بدو بدو
و چند تا پسردر حاله رفتن به سمت دزیره بودن که یه هو آوریل با گیتارش جلوشون ظاهر میشه
آوریل: هر کی دلش میخواد که سرشو از دست بده یه قدم بیاد جلو.. .
پسرا:
ناگهان دزیره با جیغ ار غشیت در اومد
دزیره:واای...این چی بود.!!؟؟!!
تانکس:چی چی بود؟...حالت خوبه؟
دزیره : الان خوبم..من داشتم..هیچی ولش کن ..داشتم یه کاری میکردم که یهو یه نووره قرمز به من برخورد کرد..و من افتادم..
آوریل:( با جیغ یه هو همه رو ساکت کرد و گفت):وایستا ببینم تو چی کار کردی؟
پسرا از جمله جان . ادی و ققی همه رفتن عقب و صحنه ی قتل رو ( حالا میفهمید) خالی کردند..
دزیره:من هیچی چیزه مهمی نبود.. .
آوریل:ببینم تو میخواستی یه کاری با تخته من بکونی نه؟!! !
دزیره : نه به خدا داشتم. .
آوریل: من تختمو طلسم کرده بودم که هر کسی بخواد بر ضده من توطعه ای انجام بده بلایی سرش بیاد.. .
تانکس:یعنی دزیره...
دزیره: خیلی خوب اعتراف میکنم...من میخواستم یه کاری کنم که نتونی تو جامه کوییدیچ شرکت کنی و من به جات بازی کنم. .
آوریل : چی؟؟! !
پنی: پس اون شیشه ی آبی رنگ چی بود ( و همه بر گشتند و رو به زمین کناره تخت آوریلو نگاه کردند)
دزیره: آبی نور!! !
ققی:آبی نور چیه دیگه؟؟! !!
دزیره: آدم میکشه.. ؟
همه:
ادی: بابا تو دیوانه ای!!! قاتل!!!! !
دزیره: ا تو اینجا چی کار میکنی...تو برو بخواب..خسته ای
ادی: بله حتما!!!!!!!!!!!! !!!!
تانکس:...
....
...
____________________________
ادامه ندین خیلی محترمانه خفتون میکنم...
دوستان عزیز، دزیره از این پیام پایانی هیچ منظوری نداشت جز اینکه قبل از خواب دنددونا رو مسواک بزنین، آفرین، دزیره جان درسته هرکسی از این پیامهای پایانی مینویسه ولی سعی کن از این بع بعد انقده خشن برخورد نکنی!!


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۱:۴۱:۴۷


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#95

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
موضوع:تالارتکونی ریون
هدف :خیلی وقت بود این تاپیک غیرفعال بود دلم گرفت
--------------------
نزدیکای سال جدید بود همه ریونی ها در تکاپوی این بودن که وسایلشون جمع کنن و قبل از کمک در تمیز کردن تالار از اونجا فرار کنن و برن و کریچ پیر و خسته رو تنها بزارنو الفرار....که در این تکاپوها بود که صدای تانکس بلند شد:آخه ای بی دین ایمونا این چه کاریه دارین میکنین ...همتون یه چیزی تو مایه های پستین...چی ازتون کم میشه که به این جن پیر کمک کنین...پس وجدانتون کجا رفته ...این بنده خدا این همه براتون زحمت میکشه اونوقت شماها اینجوری میکنین ....از خدا بترسین که یه روز محتاجتون نکنه که میکنه
آوریل:چیه بابا ..چه خبره ...تالار رو گذاشتی رو سرت داری مثل این پیر زنا داد میزنی و نفرین میکنی"
تانکس:من پیرزنم تو چی هستی تو بودی میگفتی به همه باید کمک کرد بنی آدم اعضای یکدیگرس هان مگه تو نبودی
آوریل تا اومد به خودش بیاد و جواب بده ققنوس که قصد خودشیرینی پیش نیمفی رو داشت سریع گفت:تانکس عزیز من بودم که اینارو میگفتم خودم هم نوکر کریچم وبهش کمک میکنم تو فقط امر کن چیکار کنم بقیه بچه ها هم با من که بیارمشون مسولیت همه کارها رم میدم به دست خودت
تانکس:آقربون کفتر چه قلب پاک و مهربونی داری .....خوشم اومد ازت
آوریل:هووووووووووووووو..کفتر چیه خودشیرینی میکنی این حرفا رو تو زدی دل تانکس رو به دست بیاری ..اصلا میدونی چیه ...تانکس!تانکس! من خودم هم میمونم کمکت کنم باشه و زیر لب به ققنوس میگه فقط بخاطر روکم کنی تو کفتر چاهی
در این هنگام ققنوس برای بسیج کردن بچه ها آماده میشه پرواز کنان در بالای تالار فریاد میزنه:ادی حق نداری خارج بشی باید وایستی کمک کنی ....پنه با تو هم هستم....فلور...لونا کجاین وسایلتون رو جمع نکنین باید به گفته تانکس احترام بزاریم اون راست میگه....هووووو سدریک خان تا یه مشت نیومدم تو صورتت سریع میری کمک تانکس
با جیغ دادهای کفتره همه بچه ها مجبور شدن که پیش تانکس بیان و برای تمیز کردن تالار کمک کریچ کنن و دور اون جمع شدن
تانکس:خوب اول بگم که استفاده از هرنوع جادو برای تمیز کردن تالار ممنوع و پیگرد قانونی داره فهمیدین اعتراض همه دراومده بود که ققنوس دوباره خودشیرینیش گل کرد و گفت درسته بله چشم تانکس هرچی تو بگی
که ناگهان از اون طرف گلوله سنگی به سمت ققنوس پرت شد که با جیغی که تانکس زد کفتر مواظب باش جا خالی داد و تانکس به سرعن به سمت آوریل رفت و گفت تو خجالت نمیکشی دست روی این بچه بلند میکنی اصلا فکر نمی کردم همچین آدمی باشی بابا ایول دمت گرم
ققنوس که خیلی لز این کار خوشحال بود و میدونست نقشه اش داره عملی میشه گریه کنان به سمت تانکس میره و میگه هیچکی منو موست نداره میبینی همه میخوان بزنن منو بکشن همه با من بدن
تانکس که دلش براش میسوزه اونو در آغوش میگیره و میگه نه غصه نخور همه غلط کردن من تو رو موست دارم کفتر به این ماهی میخواد به کریچ کمک کنه
ققنوس:راست میگی دوسم داری
تانکس :برو جمع کن خودتو زشته ...خجالت بکش و از او همونطور که دور میشه چشمکی مخفی بهش میزنه و میره و ققنوس که از این حرکت تانکس خیلی خوشحال میشه با خود نقشه پلیدانه میکشه و میگه بیشتر باید تو دلش خودمو جا کنم
تانکس:ادی میشه تو اون دیوار رو بشوری .....پنی تو وسایل اونور رو تمیز کن آوریل تو زمین رو جارو کن ....کفتر جون میشه تو اون پرده رو باز کنی و یه دستی به سقف بزنی حالا که پرواز میکنی
ققنوس:ای به چشم چرا که نه همین الان
تانکس: مواظب خودت باش
آوریل:نیمفی پس خود کریچ کجاس؟؟؟؟؟چرا اون کمک نمیکنه؟؟؟/
تانکس:میدونی چیه آوریل من فکر کردم که حالا که اون خیلی خسته اس و همه ما داریم اینجا رو تمیز میکنیم نیازی نیست اون بیاد و بهتره که استراحت کنه
آوریل:یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ققی:یعنی همین که تانکس جونم میگه
آوریل:کفتر خفه میشی یا خفت کنم هان؟؟؟؟به دیگه
ققنوس تا اومد جوابی بده ناگهان در باز شد و از اونطرف سالن صدای ناهنجاری به گوش رسیدو گفت خانوم تانکس یه نامه دارن تانکس جلو رفت و نامه رو تحویل گرفت اونو باز کرد و خوند و ناگهان از حال رفت و پس افتاد ....ققنوس سریع نامه رو از دستش گرف و خوند
این یک نامه تهدید آمیزه
اول بگم سلام دوم بگم خفه جواب سلام نخواستم ..سوم بگم باید همیشه پیش من بمونی وگرنه خودم میکشمت هم تو رو هم ققنوس رو پس میام خواستگاری
=========
ققنوس که نامه رو خوند جیغ و داد و فریاد زد که یعنی چی چه معنی دارهکی میخواد تانکس رو بکشه..که در همین موقع تانکس به هوش اومد و پرسید چرا ققی این همه داد و فریاد میکنه سرم درد گرفت
آوریل :بخاطر اون نامه بودش
تانکس:واااااااا ...مگه چیه اون نامه شوخی بود که بابای مرخیم هرسال سال نو با من میکنه ...دیگه جیغ داد نداره
ققی:راست میگی...ایول ....آخ جون ..خوشحالیدم ...همه بزنین و برقصین و شاد باشین
تانکس: نه فعلا به کاراتون برسین بعد
بچه ها دوباره مشغول انجام کاراشون شده بودن که ناگهان صدای بوم بلندی به گوش رسید و همه رو متعجب کرد و................
-------------
ببخشید اگه بد بودش .....لطفا ادامه بدینش


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۹:۲۴ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴
#94

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
موضوع:چه شد كه ماندم
دليل:هويجوري
(ادامه پست قبليم و با عرض معذرت از ناظر)
--------------------------------------------------
ادي به دم در تالار هافلپاف رسيد...همه چيز غريب بود...هيچ چي سرجاش نبود...جلوي در رفت...رمز رو به زبون اورد:"زاخستان"...در هيچ تغييري نكرد...چند بار ديگه واژه رمز رو تكرار كرد...ولي نه ، خبري نبود...خواست برگرده ، اما ديد همه چيزو خراب كرده...در كوله پشتيشو باز كرد...از توش يه زير انداز در اورد و بغل راهرو پهن كرد...روش نشست و منتظر شخصي شد كه از اونجا عبور كنه...يكساعت...دو ساعت...سه ساعت...نه ، باز خبري نبود...سرشو روي كوله پشتيش گذاشت و خوابيد...

همه جا تاريك بود...او از راهروهايي پيچ در پيچ عبور ميكرد...صداي قهقهه ي افرادي از دور شنيده ميشد...صورتكهايي جلوي او ميومدن و با حركات دست به او فحش ميدادند...اينكار اون رو ياد حميد مينداخت...در اون ظلمت داشت لبخندي بر روي لبش مينشست...
كه انگار چيزي نميخواست او لحظه اي شاد باشد...همه چيز به حالت عادي برگشته بود...او در راهروي هافلپاف دراز كشيده بود...ناگهان درد شديدي سرتاسر وجودشو فرا گرفت...از جا بلند شد و به اطرفش نگاهي انداخت كه شايد حميد را آن اطراف ببيند...اما حميد آنجا نبود...پس آن درد براي چه بود...به دنبال علتي براي دردش گشت...كمي كه متمركز شد فهميد آن در ازآن گردنش است كه وجودش را فرا ميگيرد...كوله پشتي زير سرش نبود و گردن او منقبض شده بود...نگاهي به ساعتش انداخت...ساعت در دستش نبود...تنها چيزي كه برايش مانده بود زير اندازش بود...بلند شد...زير انداز را رها كرد و دوباره به طرف در تالار رفت...با نااميدي صدا زد"زاخستان"...در كمال تعجب مشاهده كرد كه در روبه روش باز شد...داخل تالار رفت...انتظار رنگ زرد رو ميكشيد اما با يك رنگين كمون مواجه شد...صدايي از دور به گوش ميرسيد...حس كرد گله اي رم كرده است...خودش از فكري كه كرده بود خنده اش گرفت...اين اولين باري بود كه بعد جدايي از دوستانش ميخنديد...به اطراف خود نگاهي انداخت...مشاهده كرد كه جمعي از دختران به سمت او هجوم مي آورند...ضربه اي به كله اش خورد و ديگر چيزي نفهميد...

_______________________________________

هر كي دوس داشت ادامه بده ، خواهشاً خاله بازيش نكنيد!
اگه ميبينيد نميتونين بدون خاله بازي ادامه بدين ، لطفاً بيخيال شين!
(نميگم طنز نباشه...ميگم خاله بازي نباشه!)
چقده من پررو شدم...با تشكر...يك ارزشي


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


خداحافظي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#93

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
پست:قربون همتون!
هدف:نامردي...
علت:بازم نامردي...
-----------------------------------------------------------------------------------
همه در تالار اصلي نشسته بودن و هر كي به كاري مشغول بود...
آوريل و سدريك تمرين زبان انگليسي ميكردن ، ققنوس و حميد تخته بازي ميكردن ، كريچر به سويچ در حل مسئله هاش كمك ميكرد و دوبل و پنه لوپه با هم جدول حل ميكردن.

در تالار باز ميشه و ادي كه كوله پشتيي رو به همراهش داره وارد ميشه ، ادي با ناراحتي ميگه:خب بچه ها اين چند وقت خيلي زحمت دادم...اومدم خداحافظي كنم.
كريچر:مگه كجا ميخواي بري؟
سويچ:مگه اهميتي داره؟مسئله رو حل كن.
كريچر مشغول حل مسئله ميشه و ادي ميگه:هافلپاف!

سدريك:وات؟؟؟
آوريل:من از همون اول ميدونستم تو جاسوسي...نامرد...
حميد:حيف من...از وقت گرانبهام گذاشتم و تو رو ارشاد كردم.
ققنوس:منو بگو...كلي برات پارتي بازي كردم.
كريچر:همه اينا يه طرف ، من كه خودمو جر دادم تا تو بتوني بياي ريون يه طرف.
پنه لوپه:اصلاً ميدوني چيه...توي احمق جات همون هافله.بايد يه عمر مغزي رو كه نداري براي جواب دودوتا مصرف كني.
ادي:از همتون معذرت ميخوام...

بعد كوله پشتي رو روي شونش ميزاره ، دستاشو توي جيبش ميكنه و از تالار بيرون ميره.با قدمهايي بي هدف و پوچ به طرف تالار هافلپاف ميره و صداي دوبل رو از پشتش ميشنوه كه ميگه:"ريوني ها از عضو جديد خوششون نميياد.اينو به همگروهيات هم بگو"...و تا رسيدن ادي به تالار هافلپاف اين جمله توي گوشش تكرار ميشه و مثل پتكي بر قلبش ميزنه.

جدی جدی میخوای بری از ریونکلاو؟؟ ادامه گفتگو در مسنجر!!


ویرایش شده توسط آوریل (لاوین) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۴ ۱۹:۱۵:۳۳

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
#92



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 433
آفلاین
برادر حمید کریچ رو به طور کاملا آسلامی بغل میکنه و همه میرن به سمت تالار ریونکلاو تا کریچ رو بذارن کنار شومینه. ولی هنوز به در تالار اصلی نرسیدن که یه صاعقه میزنه به زمین درست جلوی پای برادر بعد ...
یه صدای هولناک : آهای ملت ریون
ملت :
همون صدا : با شما هستم
پنی : ووووای این دیگه چه صداییه ؟؟؟؟
دویل : یه وجدان که سرما خورده ؟؟!!!
آوریل : باز تو فکر کردی ؟؟؟
همون موقع صدای برخورد شیئی با زمین شنیده میشه همه بر می گردن و به پشت سرشون نیگا میکنن و میبینن سدریک از حال رفته همه دورش جمع میشن
نیمی : این چرا غش کرد ؟؟؟ چه ترسو
همون صداهه : هوی مگه با شما نیستم ؟؟؟
ادی با شجاعت تمام : ت..ت....ت....توووووو...ککک....ککی ...هههس...هههستی ؟؟؟؟ ( )
همه با تحسین به ادی نیگا میکنن
همون صدا : من ترکیبی از وجدان های شما هستم
دویل : حتما سرما هم خوردی ؟؟؟
مایکل : میشه تو چیزی نگی ؟؟؟
برادر حمید : خوب بچه ها دیگه مشکلی نی یکی بمونه پیش سدریک بقیه دنبال من بیاین بریم این کریچو بزاریم کنار شومینه
سدریک یهو پا میشه : نیمی تو بمون شما ها برین من که به هوش اومدم با هم بر میگردیم
ملت : چه مشکوک !!!!!!!
دویل : چیش مشکوکه بریم تا این سدریکه به هوش نیومده دیگه
ققی : یه پیشنهاد جالب دیگه هم دارم چه طوره این دویل رو هم برف مالیش کنیم بزاریم کنار کریچ ؟؟؟
وجدان ترکیبی : صب کنین ببینم مگه من با شماها نبودم ؟؟؟
لونا : اگه می خوای ارشاد کنی بی خیال شو ما گوشمون از این حرفا پره
دویل : نه بوگو وووجی ما گوش میدیم
همه به دویل یه نیگا ( از اون نیگاها ؟؟؟ ) میکنن
دویل یهو قاط میزنه : چرا نمی زارین من حرف بزنم ..... ( شرو میکنه به بد و بی راه گفتن )
ادی : اینم یه چیش میشه ها
مایکل: پنج مین دیگه حالش خوب میشه ولش کنین
همه پشت سر برادر حمید به راه میفتن
وجدان ترکیبی : صبر کنین یه پیشنهاد بهتر دارم



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴
#91

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
سدریک میشینه رو زمین (نکته رفتاری : خم نشد تا برف جمع کنه چون با خطر حملات یهوییه الستور مواجه میشد)، و با دستای پیل مانندش (رستم و سهراب، ادبیات اول، هدف : گفتن اینکه من ادبیات خوندم ) کپه ای برف به وزن 5 کیلوگرم و ابعادی اندازه گراپ جمع میکنه و با تلاش فراوان به سمت پتی پرتاب میکنه.
**روایت مجازی** (اصطلاحی که یعنی در همین زمان که سد به این کار مشغوله، در گوشه دیگه چه خبره؟؟)
پنی داره دنبال یه چی میگرده که از خودش در مقابل سدریک دفاع کنه، هر چی میگرده کمتر پیدا میکنه تا اینکه چشش به کریچر میفته که از شدت خنده غش کرده رو زمین، خیلی تمیز کریچ رو ورمیداره و جلو خودش میکوبه رو زمین.
در همین زمان تانک سدریک (!!) با قدرت و سرعت و استقامت و دقت به سمت پنی میاد ولی برخورد شدیدی با کریچر میکنه و کریچ زیر اون برفا مدفون میشه......
سدریک : من میخواستم بزنم به پنی، چرا خورد به کریچ؟
پنی : من کریچ رو سپر بلای خودم کردم، موهاهاها
ققی : من یه پیشنهاد موزیانه دارم......
همه : چی؟
ققی : نخوچی بیاین این کریچ رو آدم برفی..نه جن برفی بکنیمش و بعد بذاریمش توی تالار، هم خوشگل میشه، هم تزیییناتمون ریدیفه!!
همه : موافقیم
***15 دقیقه و 88 ثانیه بعد***
کریچر به زیبایی تمام به مجسمه تبدیل شده، کسی ندونه فکر میکنه لئوناردو داوینچی اینجا بوده و اینو درست کرده نه چند تا بچه هیچی نفهم!! (این شامل خودمم بود، به کسی برنخوره)
کریچر به تمیزی تمام با برف پوشیده شده و حتی برای دماغ درازش از قندیل استفاده شده.
ققی : خب یکی بیاردش توی تالار، من که انقد بال بال زدم تمام تنم درد فوکوله....
سدریک : منم که روحم اصلا نمیشه رو من حساب کرد.
آوریل : من کمرم در میکنه از بس کتک خوردم، نمیتونم خم شم.
الستور : اصلا من میگیرمش خوبه؟
همه با خودشون : این چقد مشکوک میزنه امروز؟؟
الستور کریچ رو بغل میکنه و همه میرن به سمت تالار ریونکلاو تا کریچ رو بذارن کنار شومینه. ولی .......
_______________________________________________
واسه اینکه حال همه گرفته بشه یه ولی این ته گذاشتم که ادامه بدین، ولی جدی حدی چقد ارزشی بازی حال میده
حقیقتش انقده توی اون آداس و آنتی ساحریال و .... پست زدم و ضد اینو و اون نوشتم، دیگه حالم داره بهم میخوره ، اصلا حس دفاع کردن نداشتم، هر کی پایه اس ادامه اینو سیستم دفاعی بزنه


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴
#90

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
نام پست: برف بازی
هدف: عقده ای بازی
زمان : یک روز برفی
مکان: تالار خصوصی راونکلاو
________________________________
نمای کلی تالار
سویج مثل همیشه مشغول درس خوندن بود و کریچر کنارش نشسته بود و اشکالات سویج رو حل میکرد
سویج : کریچ اون کدوم پادشاه بوده که بر نیمی از جهان حکومت میکرده
کریچر: کراچر سوم
سویج: نه اسمش یک چیز دیگه بود تو مایه های کیانوش
کریچر: نه همون کراچر سوم بوده
سویج:
مودی تو مود نبود چرا که همه ی دخترا از صبح رفته بودند بیرون و اون رو با خودشون نبرده بودند و سدریک داشت با ققی بیست سوالی بازی می کرد
سدریک: تو جیب جا میشه؟
ققی: نه
سدریک: گرمه؟
ققی: آره
سدریک : هری آتشفشانه ؟؟؟
ققی: آفرین خیلی باهوشی از کجا فهمیدی؟
سدریک: ازاونجایی که گرمه و توجیب جا نمیشه ببین ققی ما یک ساعته داریم بیست سوالی بازی میکنیم تو همش کلید کردی رو هری
ققی: خوب سخت تر از این بلد نیستم
دویل روی یکی از کاناپه ها نشسته و راجر داره از پنجره بیرون رو نگاه میکنه
هر کس به کاری مشغول بود و تعطیلات کریسمس رو به نحوی پر می کرد که ادی از در وارد میشه
ادی: هی بچه ها من الان پایین بودم اوریل گفت بیام صداتون کنم با هم بریم پایین برف بازی
مودی: ای ول من پایه ام داشتم دق میکردم
سویج : من نمی یام درس دارم
راجر و دویل بدون حرف سرشون رو انداختن پایین و رفتن پیش ادی و مودی که اول از همه حاضر شده بود
سدریک : وایستین منم برم لباس گرم بپوشم بیام
ققی: کریچ بیا به عنوان هدف ازت استفاده کنیم
کریچر:

15 دقیقه بعد حیاط هاگوارتز

مودی تا پاش رو میگذاره بیرون یک گلوله برفی میخوره تو سینش
مودی: خودتون شروع کردید
و مثل عمله ها میدوئه دنبال لونا که بهش برف رو زده بود
ققی که این صحنه رو میبینه جو زده میشه
ققی: هی آوریل خودت خواستی بگیر که اومد
و یک گوله برفی میزنه تو صورت آوریل
آوریل در حالی که داره صورتش رو پاک میکنه: من که به تو برف نزدم
ققی که منتظر نمونده بود تا جواب آوریل رو بشنوه پرواز کنان میره بالای سر آوریل و برفایی که جمع کرده بود خالی میکنه رو سر آوریل
فلور: دیوونه ها ما گفتیم بیاین پایین آدم برفی بسازیم
کریچر: ناز بشین این بچه بازی ها چیه ما اومدیم یک برف بازی درست حسابی بکنیم و به طرف فلور شیرجه میره و اون رو میخوابونه رو زمین و کلش رو میکنه زیر برفا
فلور: قریچر ناغمرد وغلم کن
کریچر: بچه ها داره فرانسوی حرف میزنه
پنی: کریچ ولش کن داره خفه میشه فرانسوی یعنی چی؟
سدریک : هی پنی تو هم مثل اینکه تنت میخاره و با یک جست میره پیش پنی

___________________________________________________________-

نیمه کاره گزاشتم تا خواهرای ارزشی بیان از خودشون دفاع کنن
کلا ارزشی نویسی خیلی حال میده


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.