هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
#79

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
_با عرض پوزش یه لحظه همه خف میخوام یه چی بگم...
همه در بین گریه هاشون یه نگاهی به آوریل میکنن و بعد سرشونو میندازن پایین ادامه میدن!
آوریل:اههههم
کریچر:چیه بابا چی میخوای نمیبینی ما داریم میمیریم از ناراحتی؟
آوریل با بیتوجهی روبه جمعیتی که به شدت مشتاق بودن گفت:خوشحالم این واقعیتواعلام کنم که ققی نمرده
همه:
آوریل:میبینم که به شدت خوشحال هستید از این موضوع!...داشتم میگفتم!ما میتونیم زمان رو به عقب برگردونیم و...
تانکس:چرا حرف مفت میزنی اگه اینطور بود که جی کی رولینگ میزد همه ی مردها رو زنده میکرد دیگه مجبور نبود واسه نوفهمیهاش(نفهمیهاش)هی داستان ببافه!
همه در کمال بیمنطقی:
آوریل: خب چه ربطی داره چون جی کی اینکارو نکرد ماهم نکنیم؟
سدریک:کاملا منطقیه!هرچی باشه جی کی رولینگ از تو که بیشتر میفهمه!اگه کار درستی بود اون قبلا انجامش داده بود...
آوریل:واقعا که!فکر نمیکردم انقد تشنه باشید! ققی رو کشتید الانم هیچ سعی نمیکنید واسه زندگی دوباره ش!
در همین لحظه وجدان های زیادی از پنجره وارد تالار میشن.
وجدان اول به طرف آوریل میره:دویل تو خجالت نمیکشی آرزوی مرگ...
آوریل:وجدان جون من آوریلم دویل اونور سالنه!
وجدان با شرمندگی:ببخشید بجا نیاوردم!
وبه طرف دویل میره
بعد از حدود دوروز:
همه در حال خمیازه کشیدن هستن آخر الستور داد میزنه:ای بابا بسه دیگه الان همه ی ما آدم شدیم
وجدانها صحنه رو ترک میکنن و آوریل میگه:خب فکر میکنم درباره رفتن به زمان گذشته به توافق رسیده باشیم!



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
#78



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 433
آفلاین
آوریل زل زده به جسد بیجان ققی که توی یه کاسه چرب و کثیف بود. بعد پرشس گرانه به بقیه نیگا میکنه
تاتکس خیلی معذب قضیه رو تعریف میکنه
اوریل : خوب حالا من چه کار کنم؟؟؟
مودی : قربون دستت یه کاری بوکون دیگه
اوریل : خوب متاسفم هیچ کاری از دست من بر نمیاد
کریچر : برا شادی روح تازه از دست رفته صلوات
همه : الل.......
مودی با ناله شرو میکنه : هههههههههههههه ققی ققی ققی چرا رفتی ققی و منو تنها گذاشتی
مایکل : خوب من میتونم ببرمش یکم طول میکشه تا پودرش کنم
ملت :
مایکل : شوخی کردم
ملت عزاداریو ادامه میده مودی شرو میکنه به نوحه خوندن ( تو مایه های کویتی پور ) بقیه هم سینه میزنن
یهو اوریل داد میزنه : فهمیدم فهمیدم
کریچر : خواهر صداتو بیار پایین وسط عزاداری
اوریل خیلی اروم تو گوش کریچر میگه : فهمیدم هنوز یه شانس باقی مونده ققی ممکنه برگرده
کریچر : تو رو خدا بزا عزاداریمونو بکنیم تازه از دستش راحت شدیما
اوریل : ممکنه زنده شه ها
کریچ : چه اهمیتی داره
اوریل : ای بابا این همه ادم من چرا به تو میگم
اوریل گلوشو صاف میکنه : با عرض پوزش یه لحظه همه خف میخوام یه چی بگم.....
==================================
یکم لوسه تمرین کنم بهتر میشه



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
#77

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
بابا ایول، ایول دوستان فعال، ایول عضو تازه وارد نیمی، ایول این سه تا بنیان گذارای حذب، بابا شماها تهشین، چقد آرزو داشتم یه همچین روزی رو ببینم، شما بچه ها آینده این تالار و سایت و شهر و کشورین.....
________________________________________________
چشم مودی به ققی دست و پا و بال شکسته گردن کج!!!! که روی زمین مثه ....(همونی که گاو بعد از غذا خوردن از یه جاییش میده بیرون ) میفته.....اول چشم سحر آمیز و بعد چشمش سالمش از حدقه میزنه بیرون و توان از کف میده و میشینه رو زمین.
مودی : چیکارش کردین کفترمو؟ کدومتون دلتون اومد این بلا رو سرش بیارین؟ آخه این بیچاره با شماها چیکار کرده بود که به این وضع فجیع کشتینش......ای خدا....چرا منو ول دادی بین این همه قاتل...اصلا شما اینجا چیکار میکنین؟ مگه امضای کریچ و آوریل رو ندیدین؟ جای شماها اسلیه.....قاتل ها...
نیمی که تا این لحظه به عمق فاجعه پی نبرده بود تازه میفهمه چیکار کرده. : به خدا دست خودم نبود، خیلی عصبیم کرده بود، وای خدا...من چه جوری این بلا رو سر این کفتر مهربون اوردم؟ ااااا نگاش کن، الهی دستم بشکنه که زدم تو سرت، ایشالا پاک بشکنه که لهت کردم......
سدریک به حالت داد : نگاش کن، زدی پودرش کدی بی شخصیت، اااااا شده مثه گرد ققی.....
ناگهان مایکل از ناکجا پیداش میشه و بدو بدو!!! میاد سمت بچه ها:
آخ جون....کسی گفت گرد ققی؟ ایول ایول، اتفاقا چند وقت بود مثه الاغی که دنبال علوفه باشه (جان من تشبیه رو حال کردی؟) دنبال گرد ققی بودم، نه احمقا منفی فکر نکنین، واسه معجون سازی میخواستم.....خیلی معجونای باحالی میشه باهاش درست کرد، اصلا ماده اصلی نوشیدنی غیرمجاز!!! همین گرد ققیه.....و خم میشه که ققی رو جمعش کنه.....
الستور برای اولین بار وسوسه نمیشه و حمله نمیکنه.
الستور : دستت بخوره به پرهای نازنین اون میزنم کل هیکلت رو دست میکنم......باید حالشو خوب کنیم....من دنیای بدون ققی نمیخوام نمیخوام نمیخوام.....
سدریک : آره، بیاین ببریمش پیش آوریل شاید اون بدونه چیکار باید بکنیم.
مایکل : بذارین تورو خدا فقط 1 اپسیلوم گرم بگیرم....به خدا گرونه.....پول ندارم...فقیرم....گشنه ام......بیکارم.....زنم مریضه.....8 تا بچه هام لاغرن......آخرین بار پارسال بهشون نفری یه دونه برنج دادم......
ملت در کف خالی بندیای مایکل :
کریچر از دور این صحنه رو میبینه و چون شعارش در زندگی صداقته میدوئه میاد میزنه تو سر مایکل و میفرستتش توی خوابگاه.

****5 دقیقه بعد پیش آوریل*****
آوریل زل زده به جسد بیجان ققی که توی یه کاسه چرب و کثیف بود.....


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#76

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
پشت سر در تالار دار بال بال میزنه و هی از این ور به اون ور میپره
مودی:وا کفتر تو اینجایی مگه ننداخته بودنت بیرون ..اینجا چه میکنی....ای کفتر مارمولک
ققی: دست رو دلم نزار الستور که خونه خونه ....مگه نمیبینی تانکس جلو همه بچه ها فرستادم تو جرز دیوار
مودی: عیب نداره دادا ....پیش میاد ...مشکلی نداره...حالا هم بیا برو از دلش دربیار و ازش عذرخواهی کن ..مثلا شما همگروهی هستین
ققی:آره الستور..منم تو این فکر بودم ولی بالم شکسته بود نمیتونستم درو باز کنم..خوب شد اومدی ..پس من برم
مودی:برو...منم میرم ..برمیگردم ...برو دادا حق یارت
ققی بال بال زنان وارد سالن میشه و از دور نگاهی به تمام گوشه و کنارهای سالن میندازه و در گوشه خلوت تانکس رو همراه سدریک پیدا میکنه
ققی: ای نامروت..این سدریک رو ببین تا من رفتم رفته بغل گوش تانکس..خودمونیم به چشم خواهری از زن من خوشگل تره ..بله .و به سمت آنها حرکت میکنه
ققی: سلام سدریک..خوبی دادا..اینطرفا؟...
سدریک:بازم که تویی پسر برو خجالت بکش دست از سرما بردار...
ققی :نا کاری باهات نداشتم فقط میخواستم بگم که کریچ اونطرف سالن کارت داره و گفت صدات کنم..برو پسر ببین چیکارت داره
سدریک:جدا...یعنی چی میتونه شده باشه ...کریچ با من کار داره؟؟؟؟
ققی:آره بابا..تازه خیلی هم از دستت عصبانی بود...
سدریک:خدا به دادم برسه ..من برم ببینم چیکارم داره تانکس
تانکس با حالتی ناراحت از کار پیش اومده در چند روز قبل :باش برو سدریک...ممنونم که پیشم بودی
سدریک:خواهش میکنم ....و به سوی کریچری که اصلا در سالن وجود نداره رهسپار میشه و باخودش فکر میکنه که چیکار کرده و.....
ققی با ندامت:سلام تانکس عزیز ...خوبی؟..من واقعا از کارم پپپپپپپپ
تانکس: چی میگی ....دوباره با چه نقشه ای اومدی و میخوای چیکار کنی...چرا دست از سرم بر نمیداری آخه کفتر چاهی
ققی: تانکس..من متاسفم واقعا ..بهت حق میدم هر چی میخوای بهم بگییی
تانکس:پشو دست از سرم بردار ولم کن
و به طرف تا ققی حمله میبره و اونو با ضربه های ماهرانه در زیر پای خود له میکنه و ققی با پرو بالی شکسته بر روی زمین رها کرد و سدریک در این موقع از راه میرسه و
سدریک:ققی کریچ گفتی کجاس....من که ندیدمش پسر......عمو رو دوباره گذاشتی سر کار...میبینم که دوباره بزرگ شدی عمو...
تانکس: اه بسه دیگه سدریک با کی داری حرف میزنی ..از ققی چیزی نمونده...بس کن دیگه ...
سدریک از حرف تانکس جا میخوره و با حیرت به زمین نگاه میکنه و در این هنگام مودی لنگان لنگان به سوی آنها میامد
مودی:سدریک ...تانکس....شما ققی بیچاره رو ندیدین
سدریک به زمین اشاره میکنه و مودی با چشم سحر آمیزش زمین رو نظاره میکنه و ناگهان چشمش به ققی پروبال شکسته و بی حال میفته که بر روی زمین افتاده و ........


ویرایش شده توسط پروفسور لاوین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۷ ۱۴:۰۵:۱۷

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#75

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 274
آفلاین
چند روز بعد

همه توی تالار نشستن و مشغول یک کاری هستن در همین لحظه مودی از تو اتاقش میاد بیرون و با حالتی خراب به سمت بقیه میاد.

_ ببینم کشی این ققی رو ندیده؟....آخه نا ملوتا!(نا مروت ها) ... مگه این بشه باهاتون شیکار کرده بود!...این که خوب بود!....همش بهتون حال میداد!....من بهش عادت کرده بودم!....د لامشبا من حالم بده!... .....

همه کمی بهش نگا میکنن و بعد دوباره مشغول کاراشون میشن.
مودی با ناراحتی میره و کنار شومینه روی زمین مشینه و کتش رو روی سرش میکشه.
سدریک که در گوشه ای از اتاق مشغول حل کردن جدول بود به بقیه نگاهی میکنه و وقتی میبینه همه حواسشون به کار خودشونه آروم به سمت مودی میاد و میگه:
_الستور!....بیا بریم این پشت کارت دارم!
_برو بابا!...همین صبی این پشت بودیم!...نه به ژون تو اشلا فاژ نداد!....ققی مولاییش یک چیژه دیگه ای بود!....آخه شرا انداختینش بیرون!...شجوری دلتون اومد!....
سدریک لبخندی میزنه و دست میکنه تو جیبش و یک سرنگ در میاره و میگیره جلو چشم الستور.
الستور نگاهی عصبانی به سدریک میکنه و میگه:
_ ای نا رفیق!....اژ تو توقع نداشتم!....نه دادا!...ما اهل تژریق نیشتیم!....خودت برو صفاشو ببر!
_خره این عصاره ی مایع شده ی 99% ققیه!....کلی پولشو دادم!
مودی لبخندی میزنه و نگاهش برقی میزنه و سرنگ رو از دست سدریک قاپ میزنه و فرو میکنه تو .....(بوق! بچه روتو کن اونور!)
مودی کمی میلرزه و ناگهان میره تو توهم!

توهم مودی:

آخخخخخخخخخخخخخخ!....اوخ!.....وای!.....(پنج دقیقه این صدا تو ذهنش تکرار میشه)

مودی از توهم میاد بیرون و خودشو میتکونه و بلند میشه و با لبخند میره بیرون تالار تا بیشتر حال کنه!

مودی در رو باز میکنه و وارد محوطه میشه.....صدایی زیبا از دور به گوش میرسه...مودی با کنجکاوی به سمت صدا حرکت میکنه و بعد از چند دقیقه جستجو ققی رو میبینه که......


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#74

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
کریچر:سدریک جون مادرت بزار من بندازمش پایین!...من خیلی دوست دارم!!
سدریک:بابا راس می گن کفتر 7 تا جون داره کریچ بزن حذف شناسه کن آی پی هم ببند نیاد دیگه تو سایت
کریچ:نه بابا مرتیکه خله اون دفه که وب مستر شناسه شو بست اونجوری کرد چه برسه من ببندم!!
تانکس:خیلی بده یه آدم انقدر سیریش باشه که به فکر 4 تا آدم عاقل نرسه این آدم احمقو چه جوری بندازن بیرون
آوریل:یادتونه اون دفه کریچ بستش کف استخر تالار دیگه نتونست بیاد بالا! ...این دفه هم همون کارو می کنیم
کریچر:خوبه من تو این تالار هستم که شما یه کم از من کار یاد بگیرید
و تانکس که از این فکر بکر لذت برده بود به طرف ققی هجوم می بره!!
تانکس:خوب بریم بندازیمش تو استخر!!
الستور که از دور شاهد این ماجرا بود گفت
-واقعا که چه جوری دلتون میاد و می ره تو خوابگاه
کریچر:نگران نباشین این اولشه...چند روز بعد از رفتنش خودشم احساس آرامش می کنه!!
همون لحظه ققی از تو دست تانکس پر می زنه و می گه:
-شیشکی منو دوست نداره!!...چرا منو بندازین کف استخر خودم می رم!!
و از پنجره می ره بیرون...
ونگاه کریچر تا آخرین لحظه که ققنوس از جلوی چشماش می ره اونو دنبال می کنه و نگهان می شینه رو زمین
کریچر:ققی چرا رفتی!!من بهت خیلی بد کردم
ققی...برگرد...ققی برگرد...


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#73

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 523
آفلاین
ققي با مغز ميخوره زمين و بيهوش ميشه...
سدريك:تو يه قاطلي تانكس
همه دستشون رو به طرف تانكس ميگيرن:اي قاطل,اي قاطل.
تانكس:نه من قاطل نيستم شمام الكي شلوغش نكنيد وايستيد كنار.ناسلامتي ما كاراگاهيما
تانكس مشغول بازرسي ققي ميشه:چيز مهمي نيست ميتونست بدتر از اينم بشه.
سدريك:حالا چش شده؟
تانكس:گفتم كه چيز مهمي نيست احتمالا فقط ضربه مغزي شده و قطع نخاع.
همه:
سدريك:خب اشكالي نداره چيز مهمي رو هم از دست نداديم.
همه ي بچه ها سرشون رو به علامت مثبت تكون ميدن.
كريچر در حالي كه در پوست خودش نميگنجه:اصلا چطوره جشن بگيريم؟
همه:موافقيم.
تانكس:اين جنازه رو چيكارش كنيم؟
كريچر:بزارش دمه پنجره لاشخورا ببرنش

-----------------------------------------------------------

مكان:تالار عمومي
زمان:٣ روز بعد
همه بعد از مرگ ققي به مدت سه روز در حال جشن و پايكوبين كه ناگهان كفتر رو ميبينن كه بال بال زنان بهشون نزديك ميشه.
كريچر:ميدونستم اين دست از سره كچل ما بر نميداره.
ققي به طرز عجيبي به طرفشون مياد:سلام, شما ميدونيد من كي هستم؟و بعد تعادلشو از دست ميده و ميافته رو زمين.
تانكس:يعني چش شده؟
سدريك:فكر كنم حافظشو از دست داده.
كفتر:من تشنمه.
كريچر:نه بابا هنوز تشنه ي قدرته.
تانكس:نه كلهم حافظشو از دست داده.
كفتر دوباره تقلا كنان بال بال ميزنه ولي به طرز فجيعي به لوستر ميخوره و ميافته تو بغل تانكس.
كفتر كه از ضربه سرش به لوستر دوباره حافظشو به دست آورده با تانكس مشغول تنفس ميشه :bigkiss:
چشمهاي مبهوت بچه ها...ثانيه اي ميگذرد و ناگهان تانكس با يك حركت تاكتيكي,استراتژيكي كفتر رو از دم ميگيره و به سمت ديوار پرت ميكنه.
كفتر با مخ ميخوره به ديوار...
تانكس: بوقي خجالت نميكشه اگه نمرده باشه خودم ميكشمش.
كفتر به خودش مياد:من كيم؟
كريچر:سدريك بيا سريع تا دوباره حافظشو به دست نياورده از پنجره پرتش كنيم بيرون.
تانكس: كاملا موافقم


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#72

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
در این هنگام که سدریک داشت محل حادثه رو ترک میکرد تانکس از دور فریاد میزنه:آهای سدریک این نقشه شما دوتا بوده خودتم ققی رو از اون بالا میاری پایین
سدریک:وایستین ببینم اصلا به من چه ...من چیکاره ام بدشم اون کفتر مگه بال نداره بال بزنه بیاد پایین چرا من بیام دیگه
تانکس: به ما ربطی نداره...این نقشه تو ققی بوده و تو باسه اینکار ازش پول گرفتی ..خودتم جمعش میکنی.....ضمنا اون ۱۰۰۰گالیونم بیار بده به من ببینم ...
سدریک:هووووووم......اونا رو دیگه میخوای چیکار ...نمیتونی ببینی من به از یکی به زور پول گرفتم
تانکس:همین که گفتم ۱۰۰۰ گالیون رو بده
سدریک با قدمهای کوتاه به پیش تانکس میره و با چهره ای اندوه وار ۱۰۰۰ گالیون رو در دست تانکس میزاره و میاد که از اونجا دور بشه که
ققی:آی کمک ..یکی منو از اون بالا بیاره پایین....کمکم کنین ..دیگه نمیتونم اون بالا بمونم ..ای خدا به دادم برس
کریچر:پسر چقدر بهت گفتم اینکارا آخر و عاقبت ندارن ....چقدر گفتم از اینکارا نکن بالاخره دیدی چی شد؟
ققی :بسه بابا تو یکی دیگه حرف نزن که هرچی میکشم از دست تو میکشم ...چی میشد ۵ دقیقه دیرتر میومدی
سدریک:حالا به جای وایستادن و جروبحث کردن یه فکری کنین اونو از اون بالا بکشین پایین
تانکس:به نظر من بهتره این سنگ رو به طرفش پرت کنین و بیارینش پایین...بهترین راه همینه
ققی: نه نمیخواد با سنگ نزنین بالام میشکنن ..مردم آزارا نکنین این کارو
تانکس :بگیر سدریک سنگ رو پرت کن بالا تا بخوره بهش و بیفته پایین
سدریک:مطمئنین این تنها راهه .....آخه ممکنه بالاش بشکنه ها
تانکس :اصلا تو نوفهمی ..بده به خودم ..خودم پرت کنم
تانکس سنگ رو از دست سدریک میگیره و با تمام نیرو به سمت بالا پرتاب میکنه و بعد از برخورد سنگ با سقف ناگهان صدای بوووووووووووووووومب بلندی میاد و..........


ویرایش شده توسط پروفسور لاوین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۷ ۱۳:۵۶:۵۰

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#71

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
سدريك و ققي به تالار عمومي بر ميگردن و تانكس رو ميبينن كه چند نفر رو دور خودش جمع كرده و داره براشون خاطره ميگه...

تانكس:...آره خلاصه اينجوري حال سدريك رو تو گيم نت گرفتم...

همه دخترا كه از خنده سرخ شده بودن تا سدريك رو ميبينن خودشون رو جمع و جور ميكنن...

ققي به سدريك:بريم...
سدريك:كجا؟
ققي: كوييديچ...
سدريك:آره ايول...دلم برا كوييديچ يه ذره شده...
ققي يكي ميزنه تو سر سدريك:خاك تو سرت...دارم ميگم نقشممونو اجرا كنيم؟
سدريك:كدوم نقشه؟
ققي:آقا نخواستيم...1000گاليونمو بده ميخوام برم... سدريك:وايسا بابا...حالا چرا جوش ميكني؟گفتم دور همميم يكم بخنديم...
ققي:

سدريك كفتر رو ميگيره و به طرف دخترا ميره...خودش رو ميندازه زمين و كفتر رو به طرف تانكس پرت ميكنه...در همون موقع كريچر از جلوي دخترا رد ميشه...
بوم...

كريچر روي زمين ميفته...

سدريك:كفتر...آهاي...كجايي...
ققي:يكي منو نجات بده...من اينجام...
سدريك كه گيج شده بود:كجا؟
ققي:خودمم نميدونم...همه جا تاريكه...مامان...

تانكس به طرف كريچر ميره:بچه ها مثل اينكه صدا از اينجا ميياد؟
سدريك زير لب ميخنده:يعني كفتر كجاي كريچه؟
تانكس:ايناها...اينجا رو ببين...بيني كريچ زيادي بزرگ شده...

سدريك به طرف كريچ ميره و اون وارسي ميكنه...بيني كريچ رو ميگيره و فشار مييده...

-وااااااااااااااي...دارم له ميشم...

سدريك به طرز فجيهي روي صورت كريچ خم ميشه و :bigkiss: ...كفتر به سقف ميجسبه...

سدريك:حالا چجوري بياريمش پايين...
تانكس:يه سنگ بزنيم كنده ميشه...
سدريك:پووووف...چه بويي هم ميده...اه...من كه رفتم...

--------------------------
ادامه بدين...(لطفاً)


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۲۰ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#70

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 93
آفلاین
در این هنگام که سدریک و کفتر در حالت تنفس قرار میگیرن تانکس تازه متوجه میشه که داستان از چه قراره و یکدفعه فریاد زنان :چیه دباره اومدی اینجا چیکار کنی ...نکنه میخوای دوباره مثل کنه بچسبی به من؟
ققی:نه به جون ۷تا زنم چنین قصدی نداشتم..میخواستم بیام ازت عذر خواهی کنم
تانکس:واقعا ...از تو بعیده این کار
ققی :نه به خدا راست میگم...تانکس عزیز خواهش میکنم من رو ببخش ..من بی گناهم و این سدریک همش داره منو اغفال میکنه
تانکس:باشه ..دیگه برو ..بخشیدمت کفترچاهی
کفتر دست سدریک رو محکم میگیره و اونو به طرف دیگه سالن میبره و در راه بگو مگو بین سدریک و ققی پیش میاد
ققی:خجالت نمیکشی...اون حرکت رو انجام میدی..من گفتم برم تو بغل تانکس..تو منو انداختی تو بغل خودت پسر ...
سدریک:به من چه من وجدانم نذاشت این کار رو بکنم و حرفای کریچر یادم اومد
ققی:برو بابا کریچیر دیگه کیه
سدریک: مثل اینکه کریچر دشمن خونیت رو یادت رفته ..نه
ققی :اه ولم کن بابا ..حالمو گرفتی ..واستاده اینجا باسه من حرف میزنه..ساکت شو..من نمیدونم من دوباره باید برم تو بغل تانکس من مثلا کفترم ها نگاهم کن چقدر نازام
ودر این هنگام کریچر با خنده:آره جون خودت چقدر نازی ..از ناز نازتری بس که خوشگلی....واستا ببینم کفترچاهی میخواستی بری بغل کی؟نشنیدم سخنت رو کامل
ققی: برو بابا ولم کن حوصله ندارم ..منو سدریک رو تنها بزار ..کار دارم باهاش
کریچر:باشه تنهاتون میزارم..ولی پسرم از این کارا نکن درست نیست این کارا عزیز عمو....کریچر نصیحت کنان از آن دو دور میشه
ققی:اه ...من نمیدونم سدریک منو یکبار دیگه باید تو بغل تانکس بندازی و این نقشه رو برام اجرا کنی فهمیدی یا نه
سدریک:نه من دیگه این کارو نمیکنم زشته...پسر من آبرو دارم پیش تانکس ...نه نمیتونم
ققی :همین که گفتم ..اصلا بهت۱۰۰۰گالیون بهت میدم اگه اینکارو بکنی ..خوبه دوست خوب و نازنینم
سدریک کمی فکر میکنه :باشه قبول ولی باید ۱۰۰گالیون رو همین الان بدی ها
ققی:باشه ..دست به نقد هزار گالیون رو به سدریک میده و دوباره به سمت تانکس حرکت میکنن و ققی در پوست خود از خوشحالی نمیگنجه و خندکنان مشغول حرکت خود میشه .....


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.