هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 110
آفلاین
_ چـــی؟؟؟ تـرکــــیــد ؟!
_ ای وااای... بیچاره شدیم!

بلاتریکس با عجله در میان دود و آتش دوید و سعی کرد نجینی را پیدا کند. ولی دیگر چیزی به نام نجینی در کره خاکی وجود نداشت. تنها چیزی که از او به جای مانده بود، خون بود و تار نخ های سوخته شده شال گردنش!

_ ریپارو... ریپارو نجینی!

طلسم های بلاتریکس بی نتیجه بود.
هکتور که اکنون دیگر چیزی در حدود هشتاد درصد خود را نداشت و لوزالمعده اش را در تنها دست باقی مانده اش گرفته بود با خوشحالی گفت:
_ لوزالمعده ام! ببینینش. سالمه! ئه... ئه... من... من چرا همچین شدم... چرا... چرا ویبره ام کار نمیکنه!؟

بله. هکتور مرکز کنترل ویبره بدنش را نیز در سانحه اخیر از دست داده بود!

بلاتریکس با خشم به سمت هکتور حمله ور شد.
_ میکشمت! ابله. چه غلطی کردی؟ حالا جواب اربابو چی بدیم؟ میکشمت... میشکمت!

در همان حین سایر ملت اسلیترینی وارد تالار پر دود شدند.
_ ئه! اینجا چه خبره؟ ولش کن... ولش کن بلا کشتیش!

نارسیسا وزغ بزرگی را که در دست داشت به لوسیوس سپرد و جهت جدا کردن بلاتریکس از هکتور به جلو پرید.
_ آروم باش... وای... چیکار کردی بلا... زدی نصفش کردی که!
_ چی میگی سیسی؟ من نصفش نکردم... ولی کاش میکردم! ولم کن... بذار بکشمش... این... این دیوانه نجینی رو ترکوند! نجینی مرد!

در همان هنگام لرد وارد تالار شد.
_ چی شنیدیم؟ درست شنیدیم؟ نجینی ما چی شد؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۷ ۲۲:۴۱:۱۱

?Why so serious


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۱۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
هکتور درحالی که چشم بقیه را که مشغول یافتن وزغ بودند دور دیده بود، با اعضا و جوارحی ناقص، خودش را به نجینی نزدیک کرده بود تا شاید بتواند با خوراندنِ معجونی به نجینی، او را مجبور به بالاآوردن کند و لوزالمعده‌اش را پس بگیرد. نجینی درحالی که گوشه‌ای چمبره زده بود و سر روی دُم‌ش گذاشته بود، توجهش به هکتور جلب شد :

- پرنسسِ ارباب!
-
- تشه‌ی پس دادنِ لوزالمعده دارم. میخواید؟
-
- تشه‌ی پس دادنِ وزغ چی؟!
-
- اصلن تشه‌ی اشتهاآور دارم!
- تصویر کوچک شده


دقایقی بعد


بـــ⚠️ــــــــــــــــــووووم!!!!


بلاتریکس و آستوریا از کنار دریاچه خودشان را به صدا رساندند. دود جلوی چشمهایشان را گرفته بود. ناگهان هکتور درحالی که یکی از دستهایش به ستون فقراتش آویزان بود و با دست دیگرش لوزالمعده‌اش را در دست گرفته بود، با پاهایی که از زانو به پایین دیگر وجود نداشتند و موهایی که کز خورده بودند، لرزان از میان دود نمایان شد:

- پرنسسِ ارباب ترکید!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲ ۳:۲۲:۰۱

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-وزغ؟...وزوغ؟... وزائغ؟

هیچیک از وزغ ها به دعوت اسلیترینی ها جواب ندادند. وزغ های بی شعوری بودند.

تقریبا نیم ساعت می شد که اسلیترینی ها با پاچه های بالا زده، لای گل و لای کنار دریاچه به دنبال وزغ بودند.

-لجنه! سر تا پام لجن مالی شد. با لجنش مشکل ندارم. ولی قسمت مالی ش غیر قابل تحمله.

بلاتریکس با نفرت رودولف را به طرف خودش کشید و درست در لحظه ای که رودولف داشت فکر می کرد که این کشیدن در اثر دلتنگی است، دست و پایش را با ردای رودولف پاک کرد و او را به دور دست ها فرستاد!
-با خودت چی فکر کردی هافلپافی غیر سبز! تو جایی در این سوژه نداری.

-وق!

صدا شبیه صدای سگی سرماخورده بود. ولی هر جادوگری می دانست که در آن اطراف اثری از سگ وجود ندارد. ساحره ها هم می دانستند. حتی هکتور هم با آن آی کیو می دانست!
تنها یک گزینه باقی می ماند.
-وزغ!...یه وزغ همین دور و براس. باید شکارش کنیم.

نارسیسا جانور لزجی را از لای گل و لای بیرون کشید.
-گرفتم! خودشه. همینه...وزغه!

-نه نارسیسا. اون قورباغه اس. بندازش تو دریاچه. چیکار داره می کنه؟

قورباغه با اشتیاق به طرف نارسیسا خم شده بود. صدای رودولف از دور دست ها به گوش رسید.
-ببوسش...شاید شاهزاده شد!

لوسیوس با یک حرکت چوبدستی قورباغه را ناپدید کرد.
-وقت تلف نکنین. یه وزغ باید همین نزدیکیا باشه.

-سلام!

نگاه ها به طرف فرد تازه تایید شده برگشت...

-اممم...آمبریج؟...برگشت؟...این وزغ حساب نمی شه؟




پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 110
آفلاین
البته فقط «بنظر» می رسید که اعضای بدن هکتور به معده نجینی نساخته است. چون نجینی پس از کمی پیچ و تاب دادن به بدنش، زمانیکه همگی منتظر بالا آورنش بودند، تنها به یک آروغ کوتاه اکتفا کرد و سپس با خونسردی فیس فیس کنان در مقابل نگاه های ناامیدانه اسلیترینی ها خزید و در مقابل شومینه چنبره زد.

_ همین!؟ یه آروغ؟!
_ پس چرا بالا نیوورد؟!
_ ای بابا! این عجب جونی داره! من خورده بودم اینارو لوزالمعده خودمم بالا می آوردم!
_ لوزالمعده ام !

آستوریا با نا امیدی بر روی زمین نشست.
_ هوف... ما اربابُ از خودمون نا امید کردیم !
_ شماها منو هم از خودتون نا امید کردین... لوزالمعده ام!

آستوریا به سمت هکتور چشم غره ای را روانه کرد. هکتور توجهی نکرد. مگر بیشتر از این هم بلایی بود که بر سرش آورند؟
_ دیگه ازت نمی ترسم! اون شماهایین که باید بترسین! بذار ارباب بیاد! لوزالمعده تک تکتونو میده نجینی بخوره!

هکتور راست میگفت. باید فکری می کردند. فینیاسِ پیر رفته بود تا از باغ وزغ بیاورد. ولی نمی توانستند تا آمدن او صبر کنند. فینیاس دویست و شصت و سه ساله اش بود. شاید اصلا دیگر هیچ وقت برنمی گشت!

_ لوسیوس! اون وزغ اولیُ از کجا پیدا کردی؟
_ خب معلومه! از دریاچه!
_ از همین دریاچه خودمون؟!

لوسیوس با حرکت سر تایید نمود.

_ یعنی همین بغل گوشمون؟!!
_ خب آره.

اسلیترینی ها با چهره ای پوکرفیس به لوسیوس و سپس همدیگر نگاه انداختند.
_ خب پس منتظر چی هستین؟ بلند شین... باید بریم شکار وزغ!

بنظر می رسید ماجرا از آنچه که فکر می کردند ساده تر بود. البته بازهم فقط «بنظر» می رسید که ماجرای ساده ای در پیش است...


?Why so serious


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:

اسلیترینی ها برای پیدا کردن یک گنج، باسیلیسک سالازار رو به کشتن دادن...لرد سیاه بهشون دستور می ده که یه باسیلیسک دیگه رو پرورش بدن و به سالازار تقدیم کنن.

اسلیترینی ها یه تخم باسیلیسک پیدا کردن. و فهميدن كه يه وزغ بايد رو تخم بشينه، تا تخم عمل بياد. ولى وزغشون رو نجينى خورد. حالا به دنبال راهى براى بالا آوردن نجينى هستن.
...........................

نجينى، با لذت تمام، گوش هكتور را خورد و به دنبال ديگر اعضاى بدنش به راه افتاد.

-هى...جلوش رو بگيريد...اون لوزالمعده ى منه!

اما خب قطعا ملت اسليترينى، خورده شدن لوزالمعده ى هكتور را، به خورده شدن خودشان ترجيح ميدادند.
هكتور كه اين ميزان از بى محلى را ديد، روده اش را دور سرش چرخاند و فرياد زنان، به سمت نجينى دويد.
فقط يك قدم مانده بود كه...آستوريا و بلاتريكس، جلوى نجينى ديوار دفاعى تشكيل دادند و هكتور، درست در لحظه ى آخر، موفق به تيكاف كشيدن و توقف شد.
-اوه...چيزه...خب بدون لوزالمعده هم ميشه زندگى كرد...مهم نيس!

با عقب نشينى هكتور، توجه همه به نجينى جلب شد كه انگار اعضاى بدن هكتور زياد به معده اش نساخته بودند!



پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
اسلیترینی ها در یک چشم به هم زدن، پاتیل حاوی غذای دیشب پخته ریگولوس را جلوی نجینی گذاشتند.
هکتور در حالی که سرگرم جمع کردن اعضای درونی و بیرونی بدنش، از گوشه و کنار اتاق بود، به این وضعیت معترض شد!
-بابا اون حیوونه...فکر کردین از این چیزا بدش میاد؟

با شنیدن کلمه بسیار توهین آمیز "حیوون"، بلاتریکس و آستوریا برای بار دوم به هکتور حمله ور شدند...و وقتی ابر ناشی از دعوای شدید، از بین رفت، حتی یک مو از سر بلاتریکس و آستوریا کم نشده بود...ولی برای دومین بار، چیز زیادی از هکتور باقی نمانده بود.

هکتور دوباره سرگرم سر هم کردن خودش شد.

در این فاصله نجینی سرش را به پاتیل نزدیک کرد...کمی غذا را بو کرد. زبانش را از دهان خارج کرد و غذا را مزه مزه کرد...و با بی میلی پشتش را به غذا کرد و به سمت دیگری خزید.

-نمی خوره...به زور بهش بدیم؟

آستوریا و بلاتریکس آماده حمله دیگری بودند که گوینده، جمله اش را اصلاح کرد.
-خب اینا کرمن...برای نجینی بسیار مفیدن! چیزی رو که براش مفیده باید بخوره. شاید این وسط حالش به هم خورد برای ما هم مفید شد!

-این لوزالمعده منو کسی ندیده؟

صدای هکتور بود که با یک دست سعی در ثابت کردن روده هایش داشت و با دست دیگر سعی می کرد قلب را به زور در جای معده ثابت نگه دارد.

آستوریا لبخندی شیطانی زد و به نجینی اشاره کرد.
-هک...اونی که نجینی داره قورتش می ده...مغزت نیست احیانا؟

بلاتریکس ادامه داد:
-اون اهمیتی نداره...به هر حال ازش استفاده نمی کرد. ولی اونی که الان گذاشت دهنش، شباهت زیادی به گوش داشت. اذیتش نکنین. شاید با همینا بالا آورد! هر چی باشه اعضای هک کاملا معجونین.




پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ملتِ همچنان پوكر فيس، به محل خروج فينياس زل زده بودند.

-ميگما! ...اين اگه جدى جدى يه وزغ آورد، بايد جلو لرد سياه يه توپ دارم قلقليه بخونيم؟!
-آره آره! حتما! ارباب هم خيلى خوششون مياد! اون قدرى كه هممون رو سر در تالار آويزون ميكنن!

آستوريا كه هنوز بهت زده بود، سرى تكان داد.
-ولش كنين! فعلا بياين مشغول شيم. اون كه معلوم نيست وزغ پيدا كنه يا نه.

نارسيسا نيز موافق بود.
-آره، بهتر از چوبدستى رو چوبدستى گذاشتنه! خب...نجينى چجورى بالا مياره؟!
-از چي بيشتر از همه بدش مياد؟!

هكتور لرزشى كرد.
-از چي بدش مياد چيه؟ بايد از دم بگيريمش و مثل خمير دندون فشارش بديم تا هرچي توشه بياد بيرون!

بلاتريكس و آستوريا، همزمان به طرز خطرناكى به هكتور نزديك شدند.
-خب؟...ديگه چي ؟!

هكتور چند قدم به عقب برداشت و لرزيد.
-خب...خانوما...آروم باشين...داشتم شوخى ميكردم!

چند لحظه بعد، از هكتور، چيز زيادى باقى نمانده بود!

-خب...! اينم از اين! اگه پيشنهاد ديگه اى وجود نداره، شروع كنيم.

قطعا پيشنهادى وجود نداشت.
-خوبه!...بياين اون غذايى كه ديشب ريگولوس پخت رو امتحان كنيم!...فكر كنم به اندازه كافى تهوّع آور باشه...!



پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۵ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
ناگهان فینیاس لنگ لنگ وارد اتاق شد و با خشونت گفت:
- باز چه گندی زدین؟ ارباب پای منو داغون کرد. خیلی غاطی کرده بود. آستوریا تو ادم تر بنظر میای. چه گندی زدین؟

-سلام فینی این بی خردا غذای ناگینی رو دیر دادن واسه همین وزغمونو خورد.

-اولا فینی اون پدر مشنگته، دوما خورد که خورد :/ عصن نوش جونش، دوست داشت، یه وزغ که انقد اه و ناله نداره گند زاده های ابله

-اولا ببخشیدا ولی هفت پشت من جادوگرو ساحره بودن و من یه اصیل زاده م! دوما ما داریم یه باسیلیسک درست میکنیم واسه همین یه وزغ احتیاج داشتیم که پیدا کرده بودیم ولی ناگینی جون خوردش!

-خوب خوب اندکی متاسر شدیم ولی بازم نظر من به درکه! ینی توی باغ به این بزرگی یه وزغ دیگه پیدا نمیشه؟!

-فینیاس ژونز فک نکن نگشتیم ولی ناموسا نبود خوب!

-قبول! ولی اگه من رفتم تو باغ گشتم و وزغ پیدا کردم همه تون باید جلوی ارباب بپر بپر کنید و یه توپ دارم قل قلیه بخونید!

و بعد با خنده ای شیطانی از پشت شروع به عقب عقب رفتن کرد که یهو پاش گیر کرد به عصای لوسیوس و با ماتحت بر زمین خورد!

-هی پیرمرد جلو پاتو نگاه کن! داشتی عصامو میشکوندی

-به چه حقی به من میگی پیرمرد؟! من فقط دویست و شصتو سه سالمه ولی از اون دامبلدور بهتر موندم! همون عصاتو .... استغفرالـ... ...

-

بعد فینیاس از اتاق خارج میشود.

لوسیوس با تعجب:
- این روانی چشه؟!

صدایی از پشت در فریاد میزند:
-چش نی، دماغه!

آستوریا:
-چمیدونم بابا دیوونه شده از پیری!


به امید انقراض گندزاده های پست...


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-ده بار بهتون گفتيم غذاى نجينيمون رو به موقع بهش بديد! دفعه ديگه ميديم يكى از شمارو بخوره!...سريعا يه فكرى به حال باسيليسك جدمون بكنيد.

لرد سياه بار ديگر، با خشم، چشم غره اى به ملت اسلى رفتند و از تالار خارج شدند.

-الان يعنى جدى خورد... خوردش ؟!
-برو زيرش رو نگاه كن...!
-نه...نه جدى جدى خوردش!

ملت با ناباورى به نجينى نگاه ميكردند!
-حالا ميگين چيكار كنيم؟

هيچكس باورش نميشد يا شايد ترجيح ميداد كه باور نكند...وزغشان را نجينى، نوش جان كرده بود و حالا...آنها مانده بودند تنهاى تنــــــها با يك تخم باسيليسك.

-اسيد معده مار، چقدر طول ميكشه تا ترشح شه؟!
-الان واقعا مهمه؟!
-ام...خب من ميگم تا ترشح نشده يه كارى كنيم كه بالا بياره!

آستوريا با خوشحالى دست هايش را به هم كوبيد.
-من ميگم يه كارى كنيم بالا بياره!
-ام...ببخشيد، ولى اين نظر من بود!

آستوريا طبق معمول، ناخن هاى بيش از حد بلندش را به نمايش گذاشت.
-چيزي گفتى نريسا ؟!

شايد نريسا يك تازه وارد بود و از قدرت نيشگون هاى آستوريا خبر نداشت؛ اما خب چشم داشت و ناخن هاى او را ميديد كه به طرز خطرناكى بلند و تيز بود.
-نه...! گفتم چه ايده خوبي!
-خوبه...پس بياين يه كارى كنيم بالا بياره!



پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 54
آفلاین
وزغ در تالار اسلیترین نشسته بود و با افاده قورقور می کرد. مرگخواران بی نتیجه داشتند وزغ بیچاره را مجبور به نشستن روی تخم می کردند.

- قورقوری جون! جون بچه هات بشین رو تخم!
- قول می دیم اگه بشینی رو تخم نمی گذاریم نجینی عزیزمان بخورتت!

چشمان وزغ گشاد شد و محکم تر روی زمین نشست.

- ارباب این طوری که بیشتر لج می کنه.
- یعنی تو میگی ما بلد نیستیم؟ کروشیو!

مرگخوار مذکور غلط کردم گویان دور شد و صحنه را ترک کرد.

- ما دیگه حوصله مان سر رفت! یا میشینی یا خوراک دختر دلبندمان می شی!

بانو نجینی که این حرف را شنید، سریع خزید و با حرکتی وزغ را بلعید.

مرگخواران با تعجب به دختر دلبند لرد سیاه خیره شدند!


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.