هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۵:۳۲ یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ولدمورت که ديد دارن دامبلدور رو ميبرن، اشک تو چشماش جمع شد و فریاد زد:

- نهههههه..نبرينش، نبرينش.

اما سربازها بى توجه دامبلدور و ريشش رو کشان کشان ميبردن. ولدمورت دوباره فریاد زد:

- حداقل بذاريد براى آخرین بار با هم برقصیم!

و ناگهان دست هاى سربازان شل شد و دامبلدور بدو بدو به آغوش ولدمورت پناه برد. بعد چند دقیقه ى طولانی، ولدمورت دامبلدور رو از خودش دور و با گوشه ى انگشت اشک هاى اون رو پاک کرد. پيشونى دامبلدور رو بوسيد و گفت:

- آماده اى؟

دامبلدور سرش رو براى تأييد تکان داد. ولدمورت به سمت دى جى بازگشت و چشمکى زد.

چند دقیقه بعد

دو رقصنده دستاشون رو تو دست هم گذاشتن، نگاهشون رو به هم دوختن و هر دو آروم زير لب گفتن:

- واسه آخرين بار..به خاطر عشقمون.

چند دقیقه بعد

ولدمورت در حالى که کنار دامبلدور مى رقصيد، زير لب آهنگ رو زمزمه مى کرد:

- دامبلى دنیا ديگه مثل تو نداره..

و ادامه شعر رو همراه با دى جى، دامبلدور مى خوند:

- مثل تو هم نداره نمى تونه بياره..


و بعد ولدمورت سرش رو به سر دامبلدور نزديک کرد و زمزمه کنان گفت:

- همیشه دوست داشتم عشقم، دامبلدور!
- ولدک!
- دامبل!
- ولدک!
- دامبل!
- ارب..ارباب!
- به نظرتون چى شده؟
- ساکت..دامبل!
- ولدک!
- ارباب!
- ارباب داره خواب مى بينه؟
- خواب دامبل رو مى بينه؟
- باز چى شده..ها؟
- ولدک!
- دامبل.
- ولدک.
- دامبل!
- ارباب دارين خواب مى بينين!
- دامبل.
- ولدک!
- داريم خواب مى بينيم؟!

و ولدمورت آروم چشماشو باز کرد و دنیا رو نگاه کرد. اما خب فقط راونى هاى مرگخوار رو ديد که دورش حلقه زده بودن.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۳

اورین بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
از ارزشی ها متنفرم
گروه:
مـاگـل
پیام: 32
آفلاین
لرد نزدیک تر رفت و به افراد جمع شده در زمین کوییدیچ نگاه کرد آنها اعضای خاندان بلک (به جز سیرویوس و افراد طرد شده) و خانواده مالفوی و دیگر وابستگان به خون خالص بودند که دور هم جمع شده بودند و کوییدیچ پارتی (پارتی که در زمین کوییدیچ انجام میشه) گرفته بودن

در وسط جمع لوسیوس مالفوی و اورین بلک از خنده نمیتونستن بلند بشن و باید با کاردک جمعشون می کردن

لوسیوس همینطور که از زور خنده به زمین مشت میزد گفت:ریگولوس جون عمو دوباره اون تیکه رو بیا
ریگولوس بلک در حالی که با مقدار زیادی پشم گوسفند ریش مصنوعی اندازه ریش دامبلی درست کرده بود و روی صورتش گذاشته بود گفت:عژیژان من یکم به حرفای به حلفام گوش کنید دیگه انقدر شر به شر من نزالید این لرد فلان فلان تا وقتی اینژاشت نباید بفهمه من مریضم....(جملات با لحن پیرمرد مردنی خوانده شود)

اورین بلک (پدر ریگولوس) : راستی ریگولوس به ارباب خبر دادی دافپلفور رو به موته
-نه منتظرم حال ارباب بهتر بشه بعد بگم
لرد سیاه:هوی د..ث ها بدون ما و دخترمان پارتی می گیرید بدهیم با ریش دامبلی از سقف مرلین گاه آویزانتان کنند؟!؟!؟!

لوسیوس مالفوی جلو رفت تعظیمی کرد و گفت:ارباب داشتیم تمرین میکردیم واسه جشنی که قراره بعد از بهتر شدن شما بگیریم

-اره جان عمه تان بروید کنار ببینیم اورین قضیه چیه
اورین بلک:اینجور که ریگولوس ارکتوس شنیده دافپلفور رو به موته
-پس پیرمرد در حال جان دادن است

لرد چوبدستی اش را در اورد و یک دیجی با دم و دستگاه و یک سیستم اخرین مدل به وجود اورد و گفت:سیستمیوس بکوبیوس و بعد چوب دستی را سمت هوا گرفت و گفت افکتیوس نوریوس
ناگهان دیجی شروع به کار کرد و صدای موزیک و افکت های نوری و غیره فعال شدند و مرگ خواران شروع کردند به بالا و پایین پریدن

یاکسلی و دالاهوف دو میکروفون را ظاهر کردند و با صدای دیو مانندی گفتند ارنجمنت اند وکال بای یاکسلی اند دالاهوف

در این بین دامبلدور امد که ببیند چه شده که جمعیت مرگخوار شروع کردند به گفتن «دامبی باید برقصه»
دامبلدور که در دوران جوانی با گریندل والد زیاد پارتی میرفته گفت:اسکلا اینجوری نمیرقصن که

دامبلدور بلند شد و زنگ زد به اهالی محفل و بعد شروع کرد به هلیکوپتری زدن و انواع حرکات تکنو.
اساتید هاگوارتز و محفلی ها هم کم کم اومدن و هر یک به نوبه خود شروع به هنر نمایی کردند

بچه های هاگوارتز هم که از سر و صدا نمی تونستن بخوابن زنگ زدن کلانتری ۱۸۵ شعبه هاگزمید و گفتند:لرد سیاهو بقیه تو مدرسه کوییدیچ پارتی گرفتن نمیزارن بخوابیم.
قبل از اومدن مامورا لرد و بلک ها و دیگر مرگخواران جیم شدن و وقتی پلیس ها اومدن دیدن دست اندر کاران هاگوارتز واسه خودشون مهمونی گرفتن
فرمانده به شخصه سراغ دامبلدور رفت و گفت:این چه وضعیه؟؟؟؟
دامبلدور:بزار تو حال خودم باشم/همه باید پیش من جا شن
سرهنگ هم که اینو دید گفت دامبلدور و بقیه رو سه سال بندازن آزکابان تا آدم بشن

لرد سیاه هم مدیریت مدرسه رو دستش گرفت و مرگخوار ها هم شدن اساتیدش و پدر مشنگ زاده ها رو در اوردن


دوباره اومدم جلو چوبدستی به دست/سه سوته میکشمت پس از من بترس


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
لرد بزرگ ، قدر قدرت ، قوی شوکت و غیره همراه دختر نازنینش از سالن ریونکلا بیرون آمد . از پله های بسیار قلعه پایین آمد و تک تک را شمرد .
- 1873 ... 1874 .... 1875 .....
بالاخره از قلعه بیرون رفت .نسیم هوای سرد پاییزی به صورت سفید و بی مویش برخورد میکرد . بی شک سالن گرم ریونکلا بهتر از این هوای سرد و زمخت بود اما .... اما چه کند که از تنهایی بدش می آمد . نه اینکه بترسد ... اصلا لرد ولدمورت کبیر و ترس ؟ ولی تنهایی برای هر شخصی بد دردی است . حالا مهم نیست که بیمار باشید یا نه !

نجینی مارپیچ وار در کنار لرد می خزید . او در قفس ذهنی اش ، جایی که کسی نمیتوانست به آن دسترسی پیدا کند ، حتی پدرش ، فکر می کرد که بابا لرد چقدر ترسو است ! اما با اینکه می دانست پدرش فکرش را نمیخواند ، باز هم سرش را با ترس و لرز بالا آورد تا مطمئن شود . در کمال تعجب ، لرد سیاه مستقیم در چشمانش می نگریست .
نجینی به سرعت سرش را پایین آورد . دوباره در همان قفس سنی مذکور فکر کرد :

- سیس سای هاخاس سارا ؟ سایسیس سایخه ؟

لرد هنوز هم تنها بود . و تنها تر هم شده بود زیرا نجینی نیز با او حرف نمیزد . " بقیه را چه شده بود ؟ چگونه جرئت تنها گذاشتن لردشان ، در تنگنا های ذهنشان پدیدار گشته بود ؟ "

لرد به محوطه کوییدیچ رسیده بود .

- من چگونه بدون اینکه متوجه شم به این میعادگاه رسیدم ؟ با خود قرار گذاشته بودیم دیگر اینجا نیاییم ....

همزمان با این فکرات عمیق ، چشم زیبای لرد به جمعی از مرگخواران گرام در حال صحبت های پچ پچ وار افتاد .



آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ولدمورت سرش را گرداند و نگاهى گذارا به سالن انداخت. سالن گرم و زيباى ريونکلاو در نبود دانش آموزان خوفناك به نظر مى آمد. ولدمورت در حالى که سعى مى کرد ابهت خودش را حفظ کند گفت:

- نجينى بابا دوست دارى بريم گردش؟
- فيس فيس.
- چرا؟ هوا خوبه، دوستامون هم اونجا هستن.
- فيس فيس فسيسو.

ولدمورت که عصبانیت نجينى را ديد، دستى به سر مارش کشيد و گفت:

- آروم دخترم عصبانی نشو اصلا نمى ريم.

و دوباره سکوت برقرار شد. ولدمورت سعى کرد به اطراف نگاه نکند تا مبادا با موجودى روبه رو شود و براى از بين رفتن ترسش شروع به زمزمه کرد:

- اربااااابم و اربااااابم، پيروز هر ميدانم، از هيچ چيزى نمى ترسم..

شترق
صداى بلندى که سالن را پر کرد مانع ادامه دادن ولدمورت شد. ولدمورت با وحشت از روى صندلى بلند شد و گفت:

- نجينى بابا هر چى من بگم همونه.. ميريم بيرون!

و در حالى که ولدمورت به بيرون مى رفت موش سفيدى که مسبب صدا بود از زير نيمکت بيرون آمد.



تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
برقی تو چشمای مری(کاترمول) شروع به درخشیدن می‌کنه و می‌گه:

- و چه تستی بهتر از اولین تست یعنی تست ورود به تالار؟ عقاب دم در!

دافنه بشکنی می‌زنه و در تکمیل حرف مری می‌گه:

- اربابو از تالار خارج می‌کنیم و موقع برگشت به تالار یجوری از ارباب جدا می‌شیم. اربابم تنهایی با عقاب دم در رو به رو می‌شه و نمی‌تونه جوابشو بده و ...

با بلند شدن صدای فریاد لرد که خواستار شامش بود، دافنه ساکت می‌شه ریونیا به خودشون میان و از وهم و خیال خارج می‌شن. سراسیمه هرچی درست کردنو برمی‌دارن و خدمت لرد می‌رسن.

بعد از صرف شام‌ـه کله سحر:

ریونیا با احتیاط جلو میان و فضای خالی‌ـه کنارشومینه که توسط لرد و نجینی و بار و بندیلشون تسخیر نشده رو اشغال می‌کنن. اما فقط اشغال می‌کنن! حرکت خاصی ازشون مشاهده نمی‌شه. لرد بی‌توجه به ریونیا با اشتیاق هیزمی رو برمی‌داره و با یه پرتاب مناسب، اونو دقیقا وسط شومینه می‌ندازه.

کلاوس قیافه‌شو در هم می‌کشه و آروم زمزمه می‌کنه:

- مثل اینکه خیلی از تالارمون خوشش اومده.

همزمان با سقلمبه‌ای که فلور به کلاوس می‌زنه، کله‌ی مبارک لرد هم چرخشی می‌کنه و رو کلاوس زوم می‌شه. کلاوس در یک چشم به هم زدن آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره. آرنولد که درست بغل کلاوس نشسته با دیدن این صحنه‌ی آب شدن از جاش بلند می‌شه و دوان دوان برای برگردوندن کلاوس‌ـه آب شده راهی‌ـه طبقه‌ی زیرین تالار راونکلاو می‌شه.

سایر ریونیا دوباره سکوت پیش می‌کنن و نگاه لرد هم دوباره سرجاش برمی‌گرده. چندین نگاه بین ریونیا با مضمون "بگین دیگه" رد و بدل می‌شه اما هرکس خودشو سرگرم کاری می‌کنه و سوت‌زنان خودشو از انجام این کار نجات می‌ده.

بالاخره دافنه حس ناظریش و احساس مسئولیت گل می‌کنه و به سمت لرد قل می‌خوره.

- ارباب! ما امروز می‌خوایم کنار دریاچه بریم و اونجا پیکنیک راه بندازیم و تا شب بمونیم. شما هم میاین؟

لرد سریعا نجینی رو به سمت خودش می‌کشه.

- خیر ما مایل نیستیم گرفتار نقشه‌های شوم شما برای بیرون انداختنمون از اینجا بشیم. ما از این تالار خارج نمی‌شیم.

ریونیا:

همون موقع فکری به سر فلور می‌رسه و می‌گه:

- باشه ارباب. حیف شد نمیاین. آخه امشب ماه کامله و تالار ما غروب شبی که ماه توش کامله توسط جنای‌خونگی کاملا بررسی و هرجا نیاز باشه تعمیر می‌شه. ما هم ترجیح می‌دیم با جنا و سر وصداهاشون رو به رو نشیم و بنابراین از تالار خارج می‌شیم. شما می‌تونین بمونین و از درستی‌ـه کار جنا اطمینان حاصل کنین. غذاتونم براتون از پیکنیک به اینجا سند می‌کنیم. فقط ممکنه تا به دستتون برسه یکم خنک شه که اونم مشکلی نیست. می‌تونین رو شومینه دوباره گرمش کنین.

لرد با بی اعتنایی تکونی به چوبدستیش می‌ده و طوری مبلی که روش نشسته رو می‌چرخونه که کاملا پشتش به سمت ریونیا قرار بگیره. با این وجود ریونیا می‌رن بند و بساطشونو جمع می‌کنن و با کلی سر و صدای و شادی و خنده و جنبش مضاعف تالارو ترک می‌کنن و ارباب و نجینی رو تنها می‌ذارن.

لرد وقتی از رفتن ریونیا مطمئن می‌شه مبلو به جای قبلیش برمی‌گردونه و به نوازش نجینی مشغول می‌شه. دلش شدیدا می‌خواد که همراه بقیه بره و با جنای خونگی تنها نمونه ...




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت بیمار می شه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده کرده، لرد رو به تالار ریون می فرستن. لرد از حضور در تالار ریون ناراضی نیست.ولی این موضوع در مورد ریونی ها صدق نمی کنه. بنابراین تصمیم می گیرن که دامبلدور رو به تالار ریون بیارن که اینجوری لرد رو فراری بدن. ولی اینم بی فایده اس.

_____________________

-ما شام می خواییم!

ریونی ها یک نگاه به ساعت انداختند و یک نگاه دیگر به هم!
-ولی ارباب...ساعت هفت صبحه. ما هنوز صبحانه هم نخوردیم.

لرد سیاه که از دیدن مقادیر زیادی مرگخوار در تالار ریون، احساس امنیت و آرامش کرده بود شانه هایش را بالا انداخت.
-به ما چه! ما مایلیم کله سحر شام میل کنیم.حرفی هست؟

محفلی ها حرفی داشتند. ولی زدن حرف شجاعت می خواست که این یکی را فعلا نداشتند. برای همین سکوت اختیار کردند.
در حالی که ملت ریون سراسیمه سرگرم تهیه مقدمات شام لرد بودند، دافنه بی اختیار زیر لب جمله ای بر زبان آورد که می توانست کلید نجات آنها باشد.
- این تالارا قانون دارن. الکی که نیست. برای ورود به اینجا فرد باید دارای آی کیوی بالایی باشه.

-یعنی تو می گی ارباب خنگه؟!

-خب...نه...ولی اگه به خودشون ثابت بشه شرایط لازم رو برای حضور در تالار ما ندارن، ممکنه احساس سرخوردگی کنن و از اینجا برن! من فکر می کنم باید کم کم و به شکل نامحسوس به ارباب ثابت کنیم که زیاد باهوش نیست!




بدون نام
لرد ولدمورت هجب از گریه کردن دست کشید و فریاد زد:crucio!!
سپس با حالتی مرگبار به راونی ها نگاه کرد و گفت:what do we want for dumby؟؟
راونی ها با ترس:prima my beard!prima my beard!

_حالا این مخلفات مو رو از اینجا بیرون کنید و برایمان صبحانه سرو کنید.

_نچ ولدی من از اینجا جم نمیخورم..نمای بیرون پنجرش خیلی بهتر از سالن گریفه.

_ریشتو ببر کنار مردک میخوام پامو دراز کنم.

دامبلدور که حالا مشغول بازی با موهای پس سرش شده بود گفت:

_به خودت نگاه بنداز ولدک چقدر بزرگ شدی هنوزم یادنگرفتی با بزرگترت مودب باشی؟

ریونی ها در خوابگاه رو به آرامی بستند و دوباره در تالار جمع شدند.

دافنه با ناامیدی گفت:خب..اینم جواب نداد.. انگار هردو اینجا موندگارن..کسی plan B نداره؟؟

_من میگم هردوشونو نصفه شب با طناب ببندیم شوتشون کنیم تو تالار خودشون البته من فقط یه طناب دارم،دامبلو میشه با ریش خودش بست

_چرته،بعدی..؟؟

_گریفا و اسیلا بیان اینجا قیام کنن :)

_.. ..حرفی ندارم بعدی!

_بابا هیچکدوم با پای خودشون نمیرن که..باس بندازیمشون بیرون.

فریاد شوق راونی ها بلند شد.کلاوس با خستگی گفت:

_ممنون بابت یاداوری چیزی که خودمون میدونیم اینجا یه نقشه دیگه هس..ما باید مرلینو بیاریم یه جن گیری کنه بعد یه آیه دیگه بگه که باس برن

_اگه اونم خواست بمونه چی؟؟

_راست میگی!دافنه اونو خط بزن.

دافنه:من اصلن چیزی ننوشتم

پسر سال اولی که بالشتش را محکم در دستش فشرده بود ناله کنان گفت:من نمیخام دوباره روی کاناپه بخوابم



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۷:۱۳ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
- چقدر نرمه! اين ريوني ها همه ي چيزاي خوبو واس خودشون بر مي دارن.

ولدمورت يك بار ديگر شى نرم را محكم در اغوشش فشرد و چشمانش را نيمه باز كرد.

جماعت ريوني كه پشت در ايستاده بودند با صداي فرياد ولدمورت، چک و لقد بود که تحویل هم دادند و خنديدند.

- تو در اتاق خواب ما چه مى کنى اي ريش قشنگ؟

ولدمورت ريش سفيدو بلند دامبلدور را به گوشه اى پرت کرد. دست او را كه دور کمر ولدمورت پيچانده بود از خود دور کرد و وقتی عکس العملى از دامبلدور نديد گفت:

- صب شده ها!

دامبلدور چشم هايش را باز كرد و شعر صبحگاهى اش را خواند:

-قوقولى قوقول صب شده/ جيغ و جيغ و جيغ دامبل از خواب پا شده.

اما وقتي ولدمورت را مقابل خود ديد بلاخره بعد از سه دور زيارت كامل ريشش متوجه اوضاع خراب ديني و مذهبي شد.

- تو در تخت خواب من چى کار مى کنى ولدك؟ تو پرورشگاه که جاتو خيس مي كردي. نگفتي يه وقت ميزني تخت پر ققنوسم رو خراب مى کنى؟

ولدمورت که دست هايش را مشت كرده بود و به تخت ميكوبيد گفت:

-اينجا تخت تو نيست. اينجا قلمرو جديد من يعني تالار ريون هستش. تازه مگه قرار نبود اون موضوع راز بمونه؟

دامبلدور که شروع به بافتن ريشش كرده بود گفت:

- خجالت نداره که! تازه جاى اصلی شو نگفتم که گاهی روزها هم خراب کاري مى کردى.

ولدمورت اول سرخ شد ولى چون ارباب اهل خجالت كشيدن نيست سريع از عصبانيت به سياه و كبود شدن تغيير رنگ داد.

- دروغه.

دامبلدور که حالا چندتا گل ظاهر کرده بود و لاى بافت هاى ريشش مي گذاشت گفت:

- خعلى هم راستتتتتتته. جماعت ريوني بياين تو!

بلافاصله در باز شد و ريوني ها پخش زمين شدند.

دامبلدور: what do we want for voldak?
جماعت ريوني: prima my baby. Prima my baby
ولدمورت:


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۲۰:۰۲:۰۶

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
پسران ریونی به صف از خوابگاه پسرا که دیگه به اتاق لرد تبدیل شده خارج میشن و یکی یکی رو مبلای کنارشومینه و سایر نقاط تالار ولو می‌شن. کلاوس زودتر از بقیه به حرف میاد و نارضایتی خودشو از وضع موجود ابراز می‌کنه.

- این چه وضعشه؟ مگه اینجا مقر مرگخواراس که حالا رئیسشون اومده تالار ما را قرق کرده؟ اه! بندازینش بیرون ببینم.

در عرض یک ثانیه چوبدستی تعداد زیادی از ریونیا که بی‌شک مرگخوارم هستن به سمت کلاوس نشونه می‌ره و دور تا دور گردنشو محاصره می‌کنه.

- هوی! حالا درسته که ارباب نباید اینجا باشن ولی دلیل نمی‌شه بشون توهین کنیا!

دافنه اینو می‌گه و بلافاصله همراه سایر مرگخوارا چوبدستیشو غلاف می‌کنه. به پسرا نگاه می‌کنه که هر کدوم کوسنی رو دستشون گرفتن و سعی دارن جای خوابی واسه خودشون درست کنن. بعنوان ناظر تالار باید راحتی و آسایش همه رو فراهم می‌کرد.

جیم آهی می‌کشه و می‌گه: منتظر چی نشستین؟ بیاین نقشه بکشیم ببینیم چطور می‌تونیم از شر... دستش خلاص شیم.

ریونیای محفلی و غیر مرگخوار بی معطلی میزی رو از کتابخونه به وسط تالار انتقال می‌دن و کاغذ بزرگی رو از غیب ظاهر می‌کنن و قلم پر و مرکبی رو کنارش قرار می‌دن. ریونیای مرگخوار هم بعد از کمی مکث به اونا ملحق می‌شن.

- راه حل اول! می‌گیم بودجه نداریم غذا تهیه کنیم و باید گشنگی بکشه. لردم که به این چیزا عادت نداره. پشیمون می‌شه و می‌ره.

- نه نه نه! این‌طوری خودمونم باید گشنگی بکشیم. عمرا! ما باید غذا بخوریم تا گلوکز وارد بدنمون شه و تبدیل به سوخت شه و بعنوان فسفر ازش استفاده کنیم تا بتونیم تو درسامون موفق شیم!

ریونیا سریعا به این نتیجه می‌رسن که این ایده واقعا به درد نخوره و بنابراین فلور قلم پرو توی مرکب فرو می‌کنه و خط پررنگی رو ایده اول می‌کشه.

کلاوس که همچنان شاکی بود و دسته به سینه نشسته بود، دوباره به حرف میاد و می‌گه:

- شما خوشتون میاد دامبلدور بیاد اینجا ولو شه؟ هان؟

ریونیای مرگخوار سریعا واکنش نشون می‌دن و می‌گن:

- عق! نه! معلومه که نه! همه جا ریشی می‌شه.

برقی تو چشمای ویولت شروع به درخشیدن می‌کنه و با خوش‌حالی می‌گه:

- پس راه حل همینه، دامبلدورو هم میاریم اینجا و لرد شاکی می‌شه و هردو با هم درگیر می‌شن و دوتایی با هم از اینجا فرار می‌کنن و می‌رن.




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
- ارباب مطمئنا اسلایترینی ها نگرانتون شدن. میخواین شخصا تا تالار اسلی همراهیتون کنم؟ اصلا بشون خبر بدیم اینجایین؟ میخواین خود مدیر مدرسه رو بیاریم ترتیب انتقال مجددتون به اسلی رو بدن؟ میخواین برگردین درسته؟ دلمون براتون تنگ میشه. خیلی خوش گذشت.

لرد با متانت سری تکان داد.
- نه دافنه ما تازه اینجارو پیدا کردیم.الان که می بینیم تعجب می کنیم چرا زودتر اینجارو ندیدیم!همه ش تقصیر این ریش و سبیله که بدترین و پست ترین مکان هارو برای اعضای محترمی اسلیترینی چون ما در نظر میگیره..تو زیرزمین؟زیر دریاچه؟از قصد جون اربابو کرده بوده. اگر سقف ویران میشد چی؟هرچند بعضی وقتا هم چکه می کرد و آب دریاچه وارد تالار میشد.

- جسارتا ارباب اونجا سالهاست که خوابگاه اسلیترینه. در واقع از زمانی که سالازار اسلیترین جد بزرگوارتون اون تالار رو بنیانگذاری کردن.

- کروشیو علف غلتان!چطور جرئت می کنی رو حرف اربابت حرف بزنی؟

دافنه از شدت درد غلتی خورد و به هوا رفت و با شدت به در و دیوار تالار برخورد کرد. در حینی که در هر برخورد شتاب بیشتری می یافت و فروررفتگی ها و خرابی های متعددی در نمای تالار ایجاد می کرد لرد خمیازه کشان از جا برخاست.
- اتاق خوابمون کجاست؟

ریونی ها:

لرد با بی حوصلگی چوبدستیش را تکانی داد.
- چیه؟چرا اینجوری به لرد زل زدین؟مگه نشنیدین که چی فرمودیم؟

ویولت که از اعضای جان برکف محفل محسوب میشد در یک لحظه احساس شجاعتش فوران کرد و باعث شد با سینه سپر کرده جلو برود.
- هوی دائاش...شما بی اجزه وارد شدی کسی شومارو دعوت نکرده بود...حالام زت زیاد.

لرد با خونسردی گفت:
- نجینی شام!

ویولت با سرعت چوبدستی کشید و به طرف نجینی نشانه گرفت:
-اکسپلیارموس دائاش!

طبیعتا چون اکسپلیارموس ورد خلع سلاح بود و رولینگی نیز در اطراف برای کمک وجود نداشت هیچ اتفاقی نیافتاد.
ویولت با مشاهده این وضعیت و نزدیک شدن مار عظیم که به شدت خطرناک و گرسنه به نظر می رسید(البته همنشینی ویولت با انواع حیوانات در این تشخیص سریع چندان بی تاثیر نبود! )شجاعت و محفل و...را به دست فراموشی سپرد و چهار پا قرض گرفت و چون هیپوگیریف مسابقه از کادر خارج شد.لرد با بی حوصلگی گفت:
- ارباب عادت ندارن یه حرفو دوبار تکرار کنن ولی چون تازه افتخار آشنایی با مارو پیدا کردین و زیاد با روحیات ما آشنا نیستین استثنائا تکرار می کنیم با خسته ایم و می خوایم بخوابیم.اتاق ما کجاست؟

ریونی ها:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.