البته یک راه بسیار سخت وجود دارد... راهی که تنها از راه انجام این مراسم امکان پذیر خواهد بود... منتهی در بهبود بخشیدن در نتیجه ی مراسم نقش اساسی دارد... فقط یادتان باشد که هیچ گونه اشتباهی در این راه مجاز نیست. چون به مرگ همه امان منجر خواهد شد...راهی که می خواهم بگویم به نقشه ام ربط دارد...
آریا با تمام وجود خود به مكنير گوشم ميداد...
مكنير به تك تك بچه ها نگاه كرد و وقتي ديد همه دارن گوش ميدن گفت:
مثل اينكه شما عاشق روشهاي خطرناكين...
همه ي بچه ها خندشون گرفت و در همين بين مكنير ادامه داد:
بچه ها تنها راه اينكه از اينجا فرار كنيم و جان سارا رو نجات بديم وارد شدن به هزارتو ايوان مخوفه....در ميان اين هزارتو روش دفع اون طلسم قديمي نوشته شده...البته توي كتابي نوشته شده كه طبق افسانه ها توسط همون شخصي كه طلسم رو بر اين قلعه حكم كرده نوشته شده...
تمام بچه ها بدون هيچ حرفي با دهان باز به مكنير ذل زده بودن...آربا بدون مقدمه فرياد زد:
من حاضرم برم داخل اون هزارتو...
مكنير دستشو بلند كرد و نشان داد كه آربا اجازه دهد اون ادامه ي حرفاشو بزنه!!!
مكنير چون فكر ميكرد هر لحظه ممكنه آربا از كوره در بره سريع شروع كرد به صحبت كردن...
_بچه ها اين نقشه خيلي سخته در ضمن بايد تا فردا شب نيمه شب برگردين به قلعه و طلسم قلعه رو براي لحظاتي بشكنين و از اينجا فرار كنيد و دوباره طلسم رو برقرار كنيد چون اگه اين كارو نكنيد همه ي افراد اين قلعه همراه با شما و سارا آزاد ميشن...اون وقت دنيا در معرض خطر قرار ميگيره!!!!
اون نفسي تازه كرد و ادامه داد:
در ضمن چند نفري وارد اين هزارتو شدن ولي متاسفانه تا چند وقت هيچ خبري ازشون نشد و بعد از مدتي جنازه ي اونها از هزارتو به بيرون پرت شد...حالا بازم ميخواين برين اون تو يا بزاريم نقشه ي فرمانده قلعه كه ازدواج با ساراس اجرا بشه...
با اين حرف مكنير آربا از كوره در رفت و گفت:
من نميزارم هر كدوم از بچه ها ميخوان اينجا بمونن ولي من ميرم داخل اونجا...
مكنير به قيافه ي جدي و ترسناك آربا نگاهي انداخت و سري تكان داد....اون با آربا اشاره كرد كه دنبالش بره!!!
استرجس به بچه ها نگاهي انداخت...همه ي بچه ها سري تكون دادند...استرجس فرياد زد:
اربا صبر كن...
آربا با سرعت به سمت بچه ها برگشت و به اونها نگاه كرد..
استرجس سرشو پاييني گرفت و گفت:
آربا جان همه ي ما دنبال تو ميايم....
اون به بچه ها نگاه كرد و گفت:
ممنونم از شما پس لطفا سريع تر...
اون سريع برگشت و دنبال مكنير به راه افتاد...به نظر ميومد كه گونه هاي اون قرمز شده بود....
همه ي بچه ها به دنبال اون رفتند....
*5 دقيقه بعد*
مكنير جلوي تونلي ايستاد و گفت:
اين وروديه ي هزارتو هستش ...اين هزارتو از سنگ درست شده....بازم مطمئنين كه ميخواين وارد اينجا بشين؟؟
همه ي بچه ها با سر حرف اونو تاييد كردن...مكنير به ساعت خودش نگاهي انداخت و گفت:
از الان تا ساعت 12 نيمه شب فردا كه وقت عروسيه فرصت دارين!!!
آربا از مكنير تشكر كرد و چوب دستيشو روشن كرد و وارد هزارتو شد...
بقيه ي بچه ها هم دنبال اون رفتند...تك تك چوب دستيها روشن شد...
به محض ورود انها به داخل هزارتو وروديه اونجا بسته شد و صداي خنديه ي شيطاني در اونجا پيچيد...
استرجس با خودش گفت:خدا رحم كنه!!!
آربا بي مقدمه گفت:بريم....
بدين ترتيب بچه ها به سمت مركز هزارتو راهي شدن...
ادامه دارد...........
---------------------------------------------------------------------------------------------
آيا آنها به موقع موفق ميشدن كه طلسم رو باطل كنن....
آيا سارا نجات پيدا ميكرد يا ...
آيا...........
براي فهميدن جواب اين سوالها حتما داستان ترسناك ما را دنبال كنيد...
----------------------------------------------------------------------------------------------
بچه ها عزيز اگه ميخواين ادامه بدين از اين هزارتو بيرون نياين....(البته فعلا)