هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 514
آفلاین
استر که روی تخت ناظریش نشسته بود ، فکر میکرد چی کار کنه.
دستاشو ستون سرش کرد.
اگه پیمان ناگسستنی ببندم ؟ ...
سرشو آروم روی تخت گذاشت و چشماشو به سقف اتاق ناظری دوخت.
اگه من با پیمان ناگسستنی بفهمم که اونا چیکار میکنن ، بعد به هیچکس نمیتونم بگم.
باید یه جور دیگه از موضوع سر در بیارم.
واسه چی اونا کتاب میخونن ؟ چی میخونن ؟ اسنیپ ....

اسنیپ : ارادتمتد فرگوس فینیگان
استر :
تو بالاخره فرگوسی یا اسنیپ ؟
اسنیپ : من یه عضو فرا ارزشی هستم.
استر : ول کن بابا ! تو خوابم مارو ول نمیکنی ؟
سوروس : یوها ها هااا ! فرگوس برو بیرون . من خودم حساب استر رو میرسم.
استر :
سوروس : ببین استر . پاتو از ناظریت درازتر کردی . کی به تو
اجازه داد درباره کتابخانه فضولی کنی ؟
استر : عجب پررویی هستی تو. اینجا گریفندوره . تو اسلیترینی ه خائن واسه چی اومدی تو تالار من ، و هدی و ویکی رو تحریک کردی ؟
ناگهان استر ندایی را شنید که فقط خودش می شنید.
ندای غیبی : ای استر ، ای ناظر ، ای مو قشنگ ( جان نثار )
استر :
ندای غیبی : تو نباید پیمان ناگسستنی ببندی.
از کسی که میتونه کمکت کنه ، کمک بگیر . کسی که جادوگر بزرگیه.فقط اون میتونه .
استر : کی ؟ ...کیه ؟
ندای غیبی : اب...

پتیکوپ ... پتیکوپ ...
استر چشماشو باز کرد .
استر :
استر که مثل یه بمب هسته ای شده بود ، سریع از اتاقش اومد بیرون که کسی که بیدارش کرده رو شپلخ کنه.
مگورین : یک .. دو ... یک .. دو ...
استر : داری چی کار میکنی ؟
مگورین : صبح شده دارم نرمش میکنم.
نمیدونم چرا ییهو حوس نرمش کردم.
استر :
حتما باید کنار اتاق من نرمش کنی .... ( سانسور)
مگی : مگه چی شده ؟
استر : قانون جدید :
هر کی نرمش یا ورزش کنه از تالار اخراج میشه. مخصوصا سانتورها !
استر با عصبانیت برگشت به اتاقش و پشت میزش نشست.
به این فکر میکرد که کی میتونه کمکش کنه؟
ندای غیبی اسم کیو میخواست بگه ؟
======
=======
معذرت میخوام . خیلی بد شد.
فقط میخواستم تاپیک رو از خاک خوردن نجات بدم.
همه پست من برای همون جمله آخر ندای غیبی بود.
چون استر نباید پیمان ناگسستنی ببنده.
اگه دوست ندارین پست منو ادامه بدین ، حد اقل پست ویکتور رو ادامه بدین. فقط نزارین تاپیک خاک بخوره.
ممنون.


تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
صدای نجوا گویانه ای گفتگوی آن دو را بر هم زد ...
این صدا از طرف قفسه کتابها می امد
صدای نجوا: آهای مواظب باش اگه بگی تو کشته خواهی شد تو پیمان بستی پیمان ناگسستنی
استر:
هدویگ: چته چی شده
استر : تو نباید بگی
هدویگ : چرا؟
استر : پیمان ناگسستنی تو چیزی ازش نمیدونی؟
هدویگ: :no:
استر : اگه با کسی این پیمان رو ببندی و بعد اون رو بشکونی کشته خواهی شد . بهتره به کسی نگی
هدویگ : ولی تو دوست داشتی که بدونی
استر : اره ولی من به شما ی پیوندم اینطوری بهتره هم من میدونم و هم تو کشته نمی شی
هدویگ : نه. تو اینکار رو نکن خواهش میکنم
استر : به تو ربطی نداره من ناظر گریفم و میدونم چی کار کنم
هدویگ:
هدویگ و استر هردو از کتابخانه خارج شدند و هدی به سمت خواگاه و استر به سمت دفتر اسنیپ حرکت کرد در راه با خود فکر میکرد یعنی اونا برا چی میخوان کتاب بخونند منظورشون از این کار چیه و افکار دیگه ای به ذهنش می رسید در همین لحظه به چیزی خورد سرش رو بلند کرد و دید که پرفسور مگ گونگال روبه روی او ایستاده
استر : سلام پرفسور
مگ گونگال : سلام . الان دیروقته تو باید توی خوابگاه باشی پنج امتیاز از گریف کم میشه و تو بهتره بری به خوابگاه
استر که هیچ کاری نمیتوانست بکنه به سمت خوابگاه رفت رمز را به سرعت گفت و وارد شد
-----------------------
درخوابگاه
سلام استر
استر سرش رو بلند کرد و دید که مگورین روبه روی اون ایستاده
سلام مگورین
مگورین: ببینم استر چی شده ؟
استرجس خنده غمگینی کرد و گفت : هیچی مگ من خسته ام می رم میخوابم


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۳ ۱۵:۳۹:۲۰

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 3737
آفلاین
استرجس با بی تابی پرسید : چون چی ؟
هدویگ زیر چشمی به سارا نگاهی کرد و در حالی که سرخی گونه هایش از لابلای پرهای انبوه صورتش به وضوح دیده میشد گفت : بهتره ساحره ها برن استرجس تا ما راحت تر حرف بزنیم . و سرش را به نشانه احترام کمی خم کرد .
استرجس که با هر کلمه ای که از منقار هدویگ خارج میشد بی حوصله تر میشد ، بدون اینکه سرش را برگرداند دست را بلند کرد و با حالت زننده ای گفت : ساحره ها بیرون !
سارا که گویا به او توهین شده بود ، چپ چپ نگاه کرد و به سرعت به سمت خوابگاه دختر ها روانه شد ! قبل از اینکه هدویگ مجددا شروع به صحبت کند ، پرسی فریاد زد : این چه طرز صحبت با ساحره های محترمه استرجس ؟
استرجس که گویا منتظر استارتی از جانب اعضا برای شروع دعوا بود ، در حالیکه از شدت خشم صدایش شبیه زوزه شده بود گفت : به تو هیچ ربطی نداره ، اگه دهن گندت رو نبندی تو رو هم مثل اونا میندازم بیرون !
پرسی دستش را به داخل ردایش برد ... ولی بلافاصله منصرف شد ، کمی جلو آمد انگشت سبابه اش را به سینه استرجس کوبید و با صدایی که به صورت ناگهانی پایین آمده بود گفت : یادت باشه که درجه من از تو بالاتر هست ، به نفعت نیست که اینطوری رفتار کنی ! مخصوصا با سا ... و بدون اینکه صحبتش را خاتمه دهید روی پاشنه پا چرخید و خارج شد .

او صدایی مانند تف کردن در آورد و با آزردگی به سمت هدویگ که حالا با شوق و ذوق بیشتری بال و پر میزد برگشت و گفت : دلیل اینکه کتابها رو میخوندید رو میگی یا ... ؟
هدویگ با رنجیدگی خاطر گفت : راستش ما ... راستش در حال تحقیق هستیم !
با اینکه این دلیل بعید و کمی مسخره به نظر میرسید استرجس گفت : برای کی ؟
هدویگ که مردد بود ، بعد از مدت کوتاهی که به چند ثانیه می انجامید گفت : سوروس اسنیپ !!! و با حالتی عصبی منقارهایش را به هم زد !

صدای نجوا گویانه ای گفتگوی آن دو را بر هم زد ...



بعد از مدت ها با یک رول کوتاه !!!


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
ملت بعد از کلی جنگ جدال فهمیدند اریک در سرجایش نیست و فرار کرده و به دلیل اینکه می دانستند اریک از غیب و ظاهر شدن خوشش نمی آید به جستجو در اتاق ها به دنبال او پرداختند. ولی دست آخر نامه ای به این مضمون پیدا کردند

سلام
هوی استر فکر کردی خیلی زرنگی
من بالاجبار اریک رو باخودم آپارات کردم دیگه نمیتونی ما رو گیر بیاری اوکی
ویکتور کرام

استر :

ملت:

استر : همش تقصیر شما بود

مگورین جفتکی انداخت و گفت: خب استر حالا دیگه میدونیم کی کتاب میخونه

ملت:

استر : ولی اونا برای چی این کتابها رو میخونند ؟

ملت: :no:

ییهو در باز شد و همه هدویگ بی پر و بال رو در چار چوب در دیدند که به نفس نفس افتاده

استر : سریع اونو بگیرید

هدویگ: بابا من خودم اومدم اینجا

استر که دید ضایع شده خودش رو به نفهمی زد

مگورین : ببینم چی میخوای

هدی : اومدم همه چیز رو اعتراف کنم

استر : مطمئنی

هدی : اره

استر : خب بگو همه چیرو

هدویگ: :no:

استر : چرا نمیگی

هدویگ : چون ........


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
که ناگهان استر به اریک اشاره کرد که ساکت باشد و خودش به سمت در حرکت کرد و آرام دسته در را کشید.تمام ملت محفلی به داخل پرتاب شدند.
استر:
ملت:
اریک:
ناگهان استر که خیلی عصبانی بود گفت:
_خب دیگه گوش وامیستین.
ملت که بسیار ترسیده بودند هیچ جوابی نمی دادند.اریک با صدای ناله مانندی گفت:
_با اینکه.... از دست این استر داغون شدم ولی گوش وایستادن یعنی اعتماد نداشتن...
استر که بسیار خشمگین بود گفت:
_پس یعنی شما به من اعتماد ندارین.
مگورین که فهمیده بود اوضاع بسیار قمر در عقرب است گفت:
_نه ما به تو اطمینان داشتیم ولی می خواست...
استر به وسط حرف مگورین پرید و با صورتی به سرخی گوجه فرنگی گفت:
_پس چی می خواید چی بگید...
اریک با حالتی هیجان زده گفت:
_من بگم....
استر رو به اریک کرد و گفت:
_چی می خوای بگی هان...هان...
اریک با حالتی بزرگ منشانه گفت:
_می خواست بگه ما به تو اعتماد نداریم.
استر با حالتی خشمگین تر از قبل گفت:
_تو از کجا می فهمی ها.....ها...
اریک با شیطنت تمام گفت:
_ذهنشون رو خوندم....مال همشون رو ......
استر:
ملت: :no:
اریک:
در درگیری که بین ملت رخ داد اریک توانست خودش را ناپدید کند.ملت بعد از کلی جنگ جدال فهمیدند اریک در سرجایش نیست و فرار کرده و به دلیل اینکه می دانستند اریک از غیب و ظاهر شدن خوشش نمی آید به جستجو در اتاق ها به دنبال او پرداختند.


جوما�


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
هدویگ به ویکتور اشاره ی داد و ویکتور به سرعت با ذهنش چوب دستیش را فرا خواند تا خودش را آزاد کند.................
و استر و ملت هیچکس حواسش به اونها نبود ویکی در یک چشم بهم زدن طناب ها رو از خود و هدویگ باز کرد و با سرعت معادل نور آپارات کردند ( نمیدونم چطوری آپارات کردند اونم توی هاگوارتز)
استر که برگش و دید اونها نیست با عصبانیت فریاد زد : ای مگور احمق چرا گذاشتی فرار کنن
ولی مگور حواسش به استر نبود و درحال جفتک انداختن به فرد ناشناس بود بالاخره فرد ناشناس تسلیم شد
استر : خوبه اینطور بهتر شد اسم
فرد ناشناس : اریک مانچ
استر : چرا اونها رو نجات دادی ؟
اریک : چون دلم خواست
استر :
مگورین: :lol2:
ملت:
استر : خفه شید . همگی بیرون
و همه رو در یک چشم بهم زدن بیرون پرتاب کرد و فقط خودش و اریک در کتابخانه تنها نشسته بودند
استر: خب برا کی کار میکنی؟
اریک : این سوال چه ربطی به ماجرا داشت
استر: به تو ربطی نداری خب بگو چرا اونها رو نجات دادی؟
اریک : چون اونها دوستای من هستند
استر : چی دوستای تو ؟
اریک که تازه فهمید چه سوتی داده خودش رو به نشنیدن زد
استر : این کارا قدیمی شده زود بگو تققصیر کیه ؟
اریک : نمیگم
استر: بگو
اریک : نمیگم
استر : جون من بگو
اریک : عمراً نمیگم
استر:
اریک : :no:
استر که عصبانی میشه یه حرکت جت لیانه انجام میده و اریک رو شل و پل میکنه
اریک :
استر : حالا چی میگی
اریک : اره میگم
استر : خب ؟ کی اون کتابها رو میخونه
اریک : من و ویکتور و هدویگ
استر: رئیستون کیه ؟
اریک : هدویگ
استر : خب چرا اون کتاب خا رو میخونید ؟
اریک خواست حرف بزنه که ییهو......


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۶ ۰:۴۳:۵۰

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱:۴۶ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
قبل از اینکه بتواند حرفش را تمام کند یک نینجا از پنجره وارد شد...نه ببخشید یکی از در مثل یک جادوگر بسیار مادب وارد شد فقط مشکلش این بود که اصلا شکل یک جادوگر نبود بلکه بیشتر شبیه راه زنان بود.همه چوب هایشان را در آوردند و به سمت او نشانه گرفتند.آن فرد از جایش تکان نخورد و سر جایش ایستاد و با صدای نیمه شفافی گفت:
_بهتره چوب هاتون رو بندازین و گرنه بد می بینین.
همه ملت محفلی به زیره خنده ردند.مرد ماسکی به صورتش زد و یک گاز از جیبش خارج کرد و به سمت ملت محفلی پرتاب کرد ولی آنان با یک طلسم جسم را در هوا ساکن نگه داشتند.مرد که دید هیچ چاره ی ندارد تسلیم شد و ملت از خدا خواسته او را به سرعت بر روی صندلی در کنار هدویگ بستند.
استر با حالتی کاراگاهی پرسید:
_اسمت چیه؟
فرد با حالتی خصمانه جواب داد:
_به تو هیچ ربطی نداره.
استر از جایش برخواست و با یک حرکت بسیار ارزشی که اصلا لازم نیست شما فکرتان را بخاطرش مشغول کنید فرد را زیر مشت و لقد قرار داد.فرد با حالتی شعار گونه گفت:
_آخه شما چطوری روتون میشه از آزادی حرف بزنید وقتی زندانیاتون رو اینطوری شکنجه میدید هان....چرا همهتون لال شدید خوب جواب بدید دیگه....
استر بسیار شرمنده شده بود سرش را پایین انداخت.
ملت:
استر:
فرد ناشناس و هدویگ و ویکتور:

استر واقعا شرمنده شده بود و ویکتور و هدویگ از شادی در حال انفجار بودند زیرا دیگر از آنها در این باره سوالی نمیشد چون همه در فکر فرد ناشناس و عذر خواهی از او بودند.هدویگ به ویکتور اشاره ی داد و ویکتور به سرعت با ذهنش چوب دستیش را فرا خواند تا خودش را آزاد کند.................


جوما�


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
تو همین لحظه مگورین یه شیهه بلند کشیدو گفت بهتره نوبتی کشیک بدیم
آستر :هوم فکر خوبیه . خب دوبه دو کشیک بدید
مگورین: من و هدویگ الان کشیکی میدیدم
ویکتور: نه شما دوتا مشکل آفرین هستید نباید با هم باشید
سارا : ببینم تو از کجا میدونی ها
استر: قضیه مشکوکه
ویکتور: به خدا من بی گناهم تقصیر من نیست همش زیر سر هدویگ هست
هدویگ : دروغ میگه من کاره ای نیستم
سارا : دوتاشون رو ببندید
و بعد از سی دقیقه تقلا ویکتور و هدویگ دست و پا بسته روبه روی استرجس ناظر بخش قرار داشتند و سالی در اینطرف و مگورین در اونطرف ایستاده بودند
خب برای چی داستان های مشکوک میخونید
ویکتور: من داستان نمی خوندم فقط کشیک میدم همش هدویگ می خونه
سالی: دروغ نگو برای چی می خونید
هدویگ که خیلی خودش رو گرفته بود گفت : من نمیتونم بگم و مطمئن باشید نمیگم
استر که هنوز یخ روی بادمجونش گذاشته بود گفت : ببین من اعصاب معصاب ندارم بگو براچی می خونید
تو همین لحظه ییهو سالی عصبانی میشه و شروع به انجام حرکات جت لیانه روی ویکتور میکنه ویکتور که دست و پاش بسته هست کتک میخوره و به قول خودمون ریقش در میاد
هدویگ تا این صحنه رو میبینه میگه : باشه باشه میگم
استر : خوبه زود حرف بزن
هدویگ : ما برای این داستان های مشکوک می خونیم.........

------------------------------------------
خب دیدم مدتیه که کسی اینجا پست نزده منم گفتم یه تحولی بدم
اگه خوب بود امیدوارم ادامه بدید اگر خوب نبود امیدوارم که از پست قبلی ادامه بدهید


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
مـاگـل
پیام: 103
آفلاین
ادامه پست سارا:
--------------------------
فردای آن روز همه ی اعضای گریف دم در کتابخانه جمع شده بودن...
- من گفتم بدون جلب توجه!!!
در همین حین دختری جلو آمد و گفت:
- هی ... من یه سال اولی لوس و مامانیم! میشه منم با شما تو این ماموریت شرکت کنم؟!
استر که بسیار عصبانی می نمود: ماموریت؟! چه ماموریتی؟!
و به فکر فرو رفت ... اگر قرار بود بفهمند که چه کسی شبانه به کتابخانه می رود باید نقشه ای می کشیدند ولی قبل از آن باید بچه ها را از آن جا دور می کردند ...
- آهای کوچولو! ماموریت تو اینه! زود همه رو از کتابخونه دور کن و خودت هم دیگه این ورا پیدات نشه!
دخترک شادان در حالی که از خوشی در شرف ذوق مرگ شدن بود بچه ها را از آن جا دور می کرد حالا به هر نحوی( از مودبانه در خواست کردن گرفته تا با لگد بیرون کردن)
- چقدر خوشم میاد از این دخترا زود خر می شن!!!
جسی و سارا که با استر موی دماغی بیش فاصله نداشتند با نگاه هایی که دشمنت نبینه! استر را مورد عنایت قرار دادند ...
- میشه حرفتو دوباره تکرار کنی؟!
و برای خالی نبودن عریضه یه چند تا بالانس هم رفتن ... استر که دید اوضاع پس است! سعی در عوض کردن بحث نمود ولی نتیجه ی آن چیزی نبود جز اینکه سارا و جسی با حرکاتی بس جت لیانه او را نمودند ... یه ساعت بعد استر در حالی که یک کیسه یخ را زیر چشمان به سان بادمجانش قرار داده بود شروع به تحلیل وضعیت کرد ...
- خب ... ما اینجا جمع شدیم تا بفهمیم که کیه که شبا میاد کتابخونه ... داستان های مشکوک می خونه ... هه بده سارا



Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
مـاگـل
پیام: 156
آفلاین
گلوری و هرمیون داشتند وارد میشدند که یک دفعه کنث رو دیدند کنث که میخواست بزنه به چاک فهمید دیر شده و گیر افتاده گلوری با عصبانیت میاد جلو و میگه کنث معلوم هست کجایی الانم که بعد از چند وقت برگشتی چه جوری تونستی اینجارو پیدا کنی کنثم در همین حالت که گلوری داشت حرف میزد میگه:ااااا گلوری جان خوب هستین چه خبرا من همین خوری داشتم از اینخا رد میشدم گفتم بدک نیست ادم چند وقت یه بار یه سری به دوستاش بزنه ابجی خوبن اا ابجیتونم که اینجاس سلام به............
گلوری با چشمای قرمز شده رو میکنه به کنثو میگه:
بسه دیگه پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟
کنث:اهان بله البته من ....ای ....اینجا هیچی
ولی راستشو اگه بخوای میگم...
گلوری:خوب معلومه که راستشو میخوام .
کنث:باشه فقط بهتره خودتو اروم کنی باشه؟
خوب در حال حاضر من الان دو روزه که اینجارو پیدا کردم و به نظر من بهتره ما به جای وقت تلف کردن بریم تو تا هم شما بفهمین اینجا چه جور جایی هست هم این که کسی نبینتمون و وقتی هم که یه نگاه انداختیم بریم و بعد به بقیه ی گروه هم خبر بدیم موافقید؟
گلوری هرمی که تازه یادشون اومده بود کجان فوری با هم گفتن باشه راه بیفتیم دیگه...............


امیدوارم بعد از چند وقت نپستیدن مضخرف نشده باشه :دی

کنث عزیز
به دلیلی این که شما هم پست گلوری رو که اصلا در ادامه پست و سوژه بقیه نبود رو ادامه دادید، متاسفانه ما شما هم نادیده گرفته میشه.
به امید این که دوباره از هر دو شما عزیزان پست های خوبی ببینم.
موفق باشی
ناظر انجمن
رومسا


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۹ ۰:۵۹:۵۹

[i







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.