هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
پست پایانی

بلاتریکس چشمانش را بست، دماغش را گرفت و معجون را لاجرعه سر کشید و معجون به سرعت اثر کرد. چندین دقیقه بعد، چشمانش را باز کرد. اما اثری از بقیه نبود.
-قوووووور؟

بلاتریکس قصد صدا زدن رودولف را داشت، اما صدایی که از حنجره اش خارج شد... نه! مطمئنا اشتباه شنیده بود. باید بار دیگر رودولف را صدا می زد.
-قووووور!

با وحشت از جا پرید و با با دو دست دهانش را گرفت. سرش را پایین انداخت و عمق فاجعه از خود رو نمایی کرد!
پاهایش!...

تصویر کوچک شده


برای اولین بار در عمرش وحشت کرد. خواست قدمی بردارد و خب... جهید! خواست چوبدستی بکشد و از شر این پاهای زشت خلاص شود... لاکن چوبدستی اش را نمی دید. اما لیست بدشانسی اش به همینجا ختم نشد... چشمش به جسم صیقلی رو به رویش افتاد و...

تصویر کوچک شده


بلاتریکس برای آخرین بار قور دردناکی کشید و همانجا سکته و جان به جان آفرینش تقدیم کرد.
سرنوشت سایرین هم برای همیشه پشت پرده ای از ابهام باقی ماند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
رودولف دست مشت کردش رو طرف سوروس دراز کرد.تا مشتش رو باز کرد :

-هووووووی چه خبرته . پسر ر رو کچل کردی که.

رودولف: آخه نمی شد که الکی مو پسر ر رو کند که مجبور شدم از ماشین مو تراش استفاده کنم.

و سپس مو ها رو به سوروس داد تا همه به اتاق اون برن و معجون مرکب بسازن.

- آلوهو

-مگه خل شدی بلا صاحبش اینجا وایساده.

-اه مجبوری منو جلو شویم خراب کنی؟
20 امتیاز از سوروس کم.

- عه این یکی مال من بود.

-حرف نباشه. کم.

-بالاخره بعد از کلی کل کل با پادر میونی ریش مرلین و رودولف وارد اتاق شدن.

-خب بزار ببینم این کرمارو من کجا از دست پاتر جا ساز کردم. اینجاس.

بعد از 3 ساعت آت آشغال قاتی کردن سوروس یه معجون قرمز رنگ با بوی توالت مارتل گریان درست شد.

-خب درست شد . حالا مثل بچه ی آدم دماغاتونو بگیرید و معجون رو سر بکشید.




اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...


شرارت ماسک های زیادی رو میزنه.
اما هیچ کدومش بدتر از تقوا نیست.


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
- به جان نهصد و نود و نه تا جان پیچ لرد سیاه، من رودلفم!
- دروغوی کثیف! با شوی من چه کردی!

رودلف که چهار ستون بدنش از ترس به شکل منارجنبان در آمده بود، دستانش را با حالتی التماس وار جلوی بلاتریکس گرفت و گفت:
- من...من.... راستش... من... چون دیدم چهره بی مانندم در قلب این قرمز دلان مثل هلو...ام... چیزه... اثر نداره و کسی حاضر به گفتن جای نجینی نیست، گفتم بهتره از چهره این یارو کپی پیست کنم. شاید فرجی بشه... همین به مرلین .. به جون خودم... اصلا بجون همین روغن کرچک!
- مثل اینکه داره راست میگه.
- لازم نیست، تو بهم بگی چی درسته! رودولف دو دقیقه وقت داری چهره خودت رو پیدا کنی. اما قبلش کروشیوووووو...

اسنیپ یکم دیگه با انزجار به چهره پاتر خیره شد تا سرانجام آن چراغ منور مانند بالای سرش شروع به درخشیدن کرد.
- بلا،بهتره عجله نکنیم... چرا همین نقشه رو ادامه ندیم؟

اسنیپ کمی صبر کرد تا آن دو به افکت نورانی بالای سرش عادت کردند. آن گاه با لبخندی شیطانی از مقابل بلاتریکس گذشت و روبروی رودلف قرار گرفت. سپس دستش را جلوی رودلف دراز کرد و گفت:
- هرچی مو و... از این پاتر کندی رد کن بیاد. باید به ترتیب به جای این پسره نقش بازی کنیم تا بفهمیم ناجینی رو کجا مخفی کردن.
-



When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ـ عههههه وا!

ـ عهههه وا؟!

سوروس با دیدنش ابتدا دچار هنگ شد اما سپس که کمی بیشتر ملتفت شد، لبخند روی لبانش خشک شد،صورتش سرد و بی احساس شد و چشمانش بی رمق و سرد و خوفناک شد و در حدقه درخشید.
کسی نمیدانست دلیل این بیماری مذمن اسنیپ هنگام دیدن پاتر چیست و نویسنده هم برایتان توضیح نمیدهد تا در کنجکاوی اش بمانید!

ـ پاتر!این موقع شب تو راهرو چیکار میکنی؟20 امتیاز از گریفیندور کم میشه!

سیوروس گویی اصلا از این متعجب نبود که این یک عدد هری پاترِناشناس از کجا امده بود و امدنش بهر چه بود؟فقط به طرز کتاب سوم واری،اسنیپی فوق اصیل رفتار میکرد.به خصوص همان جمله!

ـ جل المرلین!مرده ها دارن زنده میشن!این پاتره از کجا پیداش شد؟

ـ سلام!

کسی جوابی نداد.موضوعی که اکنون ان یک عدد پاتر باعث شده بود در ان لحظه به طور کلی فراموش شود ان بود که:چه کسی پاتر را صدا کرده بود؟
مگر غیر از این بود که با یک فراخوانی توسط بلا،همسرش به یک چشم به هم زدنی انجا حضور میافت؟

ـ پس رودولف کو؟

ـ پاتر کثیف!من رودولف رو صدا کردم!تو اینجا چه غلطی میکنی؟

ـ خب صدام کردی منم ...عه وا!

دو مرگخوار با نگاه ای گیجی به پاتر نگاهی انداختند.وضعیت مشکوک بود.
بلاتریکس در یک چشم بهم زدنی از جا پرید و درحالی چوبدستی اش را روی شقیقه ی پاتر میفشرد گفت:
تو کی هستی؟!


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴

گالائتا مری تاوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵
از اسم من سخت تر؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
- وایسا ببینم، تو به من گفتی بی فکر؟

این صدای بلاتریکس بود که کم کم در حال اوج گرفتن بود و به اسنیپ فرصت تجزیه و تحلیل حرف هایش را هم نمی داد. بلاتریکس هیچ توهینی را تحمل نمی کرد، آن هم از طرف اسنیپ!

- تو به من توهین کردی! اصلا می دونی آخرین ورود نویل کِی ـه ؟
- مگه تو میدونی؟
- خب، امممم، چیزه... نه.
- پس چرا منو مسخره می کنی؟

بلاتریکس کمی فکر کرد. بلاتریکس کمی بیشتر فکر کرد. بلاتریکس کمی دیگر فکر کرد. بلاتریکس کمی دیگر هم فکر کرد. این همه فکر کردن تا به حال سابقه نداشت. اصلا اسنیپ چطور جرئت کرده بود او را وادار به فکر کردن کند؟ اسنیپ او را به تمسخر گرفته بود؛ و تاوان این کارش را پس می داد. بلاتریکس حتی از بلاک شدن هم نمی ترسید.

- تو منو به مسخره گرفتی؟ تو چطور جرئت کردی؟ نشونت میدم. رودولــــــف!

فریاد بلاتریکس آن قدر بلند بود که تمام تالار گریفیندور را لرزاند. با فریاد او، لوستر به همراه سه چهارم از سقف سقوط کرد. باعث شد ممد پاتر مفلوکی که زیر لوستر ایستاده بود کف زمین پخش شود. باعث شد بوی تسترال مانند آن ممد پاتر در تمام قلعه بپیچد. این بو تا به حال ده کشته و سی و چهار نفر مجروح داشته است. این تلفات باعث شد هزینه گزافی برای کفن و دفن روی دست اسنیپ بماند، به گونه ای که متوجه شد دیگر نباید سر به سر بلاتریکس بگذارد.

بلاتریکس فراموش کرده بود. فراموش کرده بود که آنها به دنبال رودولف به تالار گریفیندور آمده بودند، اما اهمیت نداشت. رودولف آن قدر قمه کش زن ذلیلی بود که با شنیدن فریاد بلاتریکس خود را از بوق آباد هم که شده به او برساند.

- عه
- چی شده سوروس؟
- عه وا!
- چته؟
- پشت سرت!
- عه وا!


تصویر کوچک شده
کی گفته من پیرم؟ من فقط ۲۰ و خورده ای‌-۳۴۳۸ سال- سالمه
باسیلیسک سوارااااااان
دلاوران
نام آوران
حالا بقیش


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۹ دی ۱۳۹۴

بارون خون آلودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۶:۱۵ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
سوروس:آی بلا ب عمه من توهین نکنا..ب عمت توهین میکنم.

بلادرگوشی ب سوروس:ب جای غیرتی بازی بیا فک کنیم چجوری ازشراین پیرزنه خلاص
بشیم,وگرنه چن تاکروشیوخوشگل میزنم ی راست بره پیش مرلین اینا.

سوروس:اکی,بذافک کنم.
وسوروس درتفکرعمیییییییییق بدینگونه فرورفت ک باتیلدامث ردانشسته پرید
وسط گفت:
-درموردچی فک کنی عزززززیزم؟

بلا:اووووووق

سوروس:میدونی عمه ی عزیزم..داشتم فک میکردم چقدخوب میشد ک شمارو بامحفل
همسریابی ب سبک سالمندان اشنا کنم.خوبه ن؟ اتفاقا همه دوستاتون
اونجاعضون خوب خوباشو میبرن ها..بهتره عجله کنید.

باتیلدا باچهره ای بسی ذوق زده هماننداین افکت :ball: گفت:
-اوه سوروس عزیزم,میدونی چقددلم میخواست دراین ماموریت همراهیتون کنم..
ولی خب سنم بالاس نمیتونم پا ب پای شمابیام.شمابریدمن براتون دعای خیرمیکنم
عزیزانم!

سوروس:اختیاردارین,شکسته نفسی میکنیدشمامسنیدپس این بلاچی هس؟
خب درهرصورت خوشحال میشدم ازهمراهیتون,فعلا بای بای!

باتیلدا:عه سوروس ی چیزی یادت نرفته؟

سوروس:نه,قوطی روغن موهامو اوردم.نگران نباشید.

بلا:سوروس!چراگیج بازی درمیاری؟ادرس محفل روبده دیرشد.

سوروس:آهااااااااا,ادرس!خب عمه جان میری ب این ادرس:دبلیودبلیودبلیو..
میدونی عمه کارازمحکم کاری عیب نمیکنه واسه همین سه تادبلیو داره!اینم ادرس
کامل:www.mahfelhamsaran.jado.com
خب دیگ جدی بای بای!

باتیلدا:بابای عزیزانم.

بلا:مرض وعزیزانم.اخیییییییییییش خوب شد رفت!حالاچیکارکنیم؟

سوروس:ای بابا,توهم ک همش ازمن میپرسی!یکم فک کنی بدنیستا!
برو این پسره خنگ نویل روپیداش کن ازش بپرسیم,نیومدهم ازطرف من
بگو250امتیازازگریفیندورکم میکنم,اسنیپه وحرفش.بازم اگ نیومد..

هنوزجمله سوروس تموم نشده بودکه بلاگفت:
-میدونم,میدونم..بشکنج بهش میزنم ک تااینجاگوی زرین روپایی بزنه بیاد.

سوروس:نخیر!نباس سروصدابشه,بیهوشش کن بیارش.


وبدین ترتیب بلابرفت تانویل روبیاره.....


درودبرجادوی سیاه..

فقط ارباب..

فقط اسلیترین..

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴

باتیلدا بگشاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۴۱ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
از گودریک هالو
گروه:
مـاگـل
پیام: 4
آفلاین
- وایسیــــــــــــن!!

سرهمه به پشت برگشت و تو پیچ و خم راهرو ها دنبال منبع صدا گشتن.
- وایسیــــــــــن!! ... وایسین منم بیام!

سیو سایه ای رو در اون دور دورا دید که با چوب دستی آهسته آهسته، میلیمتر میلیمتر داره بهشون نزدیک میشه.

- بچه ها چرا یورتمه میرین؟

سیو: عمه؟

بلا: داریم میریم نجیــ .. رودولف بیاریم دیرمون شده عجله داریم! چه طور با من اینطوری صحبت میکنی پیرزن؟

- دِ وایسین بهتون میگم! مم میام!


5 دقیقه بعد
عمه دو متر جلوتر رفت!

بلا:
- از پیرزن ها متنفرم!


10 دقیقه بعد
عمه 15 متر جلوتر رفت
بلا:
- از پیرزن ها به شدت متنفرم!

بعد از چنــــــــــــــد دقیقه ی دیگر بالاخره باتیلدا به دو اسلیترینی رسید.
- چرا منو نبردین؟ نمیگین تازه واردم؟ لازمه شخصیتم شناخته بشه؟ باید الکی الکی بپرم وسط سوجه ها؟

سیوروس با وجود حرصی که از داخل میخورد، اونو نشون نمیداد و با نهایت آرامش گفت:
- عمه جان! خواهش میکنم ... ما عجله داریم. اینجوری ما تا انقراض نسل ویزلی ها هم نمیریسیم به نجیـــ ... رودولف! چیکار کنیم؟ کولتون کنیم این همه راهو؟

پیرزن دامنشو بالا زد و با وجود سنش پرشی به بغل سیوروس کرد که نشکستنش مایه ی تعجب بود!
سیو:

باتیلدا: عمه قربون اون زبونت! آفرین پسرم بیا بریم. خسته شدی میرم بغل بلا دخترم!

بلا:
- از پیرزن ها به شدت عجیب غریب متنفرم!


عزرائیل vs عمه باتی
Loading...


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه:
نجینی گم شده و ملت اسلی مجبورن پیداش کنن. بعد از مشورت به این نتیجه می رسن که احتمالا اعضای گریفیندور نجینی رو دزدیدن. اسلی ها باید به شکلی وارد تالار گریفیندور بشن ولی همه ازین کار سرباز می‌زنن. در نهایت رودولف داوطلبانه برای یافتن نجینی به گریف می‌ره. ولی لرد (و سایرین) که به رودولف به خاطر علاقه زیادش به ساحرگان مشکوکن، اسنیپ و بلارو هم به تالار گریف می‌فرستن تا مبادا رودولف خرابکاری‌ای کنه...


~~~~~~~~~~~~

بعد از مقادیری بی‌وقفه دویدن، بالاخره به ورودی تالار گریف می‌رسن و با بانوی چاق مواجه می‌شن که بسیار شاد و شنگول به نظر می‌رسید و سعی داشت آرایش غلیظ قرمزرنگی رو روی خودش پیاده‌سازی کنه. در همین حین آوازی رو زیرلب می‌خوند.

اسنیپ آروم تو گوش بلا زمزمه می‌کنه: شرط می‌بندم کار رودولفه! معلوم نیست چطور تسترالش کرده تا بذاره بره تو.

بانوی چاق که متوجه حضور اونا شده، بدون اینکه دست از آرایش کردن برداره می‌پرسه:
- رمز؟

بلا نگاهی به بانوی چاق می‌ندازه و با یادآوری هیکل مالی توجهش به شباهتی جالب بین اونا جلب می‌شه.
- تو این تالارم که هرکس یه نکته برجسته داره. این از مالی و بانوی چاق، اون از کله‌ی زخمیه پاتر، اون از هویج بودن ویزلیا و زاد و ولدای بی‌نهایتشون، اونم از گرنجر با اون موهاش! معلوم نیست تو این تالار چی می‌گذره!

اسنیپ که تو شوک جمله‌ی "گرنجر با اون موهاش!" فرو رفته، ناخودآگاه نگاهش به بالای سر بلا و موهای وزوزیش جلب می‌شه. بلا که متوجه نگاه اسنیپ شده دست به سینه وایمیسه و می‌گه:
- چیه؟ بهتر از موهای روغنی‌ـه توئه که!

و همین‌جاست که هردو متوجه می‌شن تالار اسلی هم در این مورد دست‌کمی از گریف نداره و در نهایت این نظریه مطرح می‌شه که کلا این نکات برجسته در اشخاص ربطی به گروهشون نداره! بالاخره با فریاد بانوی چاق که گوش‌هارو نوازش می‌ده، این بحث خاتمه پیدا می‌کنه.
- گفتم رمـــــز؟ فکر کردین چون تو یه تابلو نشستم و دستم از دنیا کوتاهه می‌تونین بیاین اینجا و هرکار می‌خواین بکنین؟ وایسا ببینم... اصلا شما دو تا که گریفی نیستین! زودباشین از اینجا برین ببینم.

قبل از اینکه بانوی چاق بخواد داد و هوار راه بندازه و کل هاگوارتزو اونجا بکشونه اسنیپ می‌گه:
- مثل اینکه فراموش کردی من مدیر هاگوارتزم؟ به من گزارش دادن همسر این خانوم...

اشاره‌ای به بلا می‌کنه و ادامه می‌ده:
- به دلیل عدم حواس و مشکلات روانی و به صورت کاملا ناخودآگاه از این تالار سرآورده! می‌خوایم برش گردونیم تالار خودش... اسلی! فکر نکنم خوشت بیاد یه غیر گریفی اونم از نوع فوق خطرناک تو تالارت ول بگرده! می‌خوای؟

صدای تقی به گوش می‌رسه و اسنیپ و بلا از جا می‌پرن. بانوی چاق محکم به قلبش چنگ می‌ندازه و همینطور که درو باز می‌کنه می‌گه:
- نترسین! صدای شکستن قلبم بود... نکنه دارین در مورد اون جوون رعنا و زیبا، رودی جون حرف می‌زنین؟

بلا و اسنیپ با تعجب نگاهی به هم می‌ندازن و با احتیاط از کنار بانوی چاق که حالا به بانوی گریان تبدیل شده بود رد می‌شن و به درون تالار گریف قدم می‌ذارن.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
لرد این زمزمه ها را می شنید و لحظه به لحظه از اینکه با رفتن رودولف به تالار گریفندور موافقت کرده بود پشیمان تر میشد. آیا رودولف کسی نبود که ثابت کرده بود به هر نوع موجود مونثی علاقه ی خاصی دارد؟و حالا به دنبال دختر عزیزدردانه او به تالار گریف رفته بود؟
از این فکر دود غلیظی از سر لرد خارج شد.چطور متوجه نشده بود چگونه رودولف به راحتی برای این کار داوطلب شده است؟باید هر چه زودتر کسی را به دنبال او می فرستاد.اگر یک تنها یک پولک از پوست براق و یک دست دخترش کم میشد...

ملت اسلی با مشاهده دودی که از گوش های لرد بیرون می زد و فضای تالار را پر می کرد بی اراده به هم نزدیکتر شدند.هر چه بود خبر خوبی در انتظارشان نبود.

لرد:
ملت اسلی:

بلاتریکس که کمی از تغییر حالت لرد بیمناک به نظر می رسید جرئت به خرج داد و کمی جلوتر رفت.
-سرورم!می تونم بپرسم طوری شده؟

لرد:بله بلا می تونی و در جوابت میگیم اگر این شوهر چشم چرونت بره تالار گریفندور و بلایی سر پرنسس ما بیاره همه اینارو از چشم تو میبینیم!

با شنیدن این سخن موهای بلا سیختر از همیشه روی سرش ایستادند.لرد نگاهی به جماعت اسلی انداخت.همگی از ترس آب دهانشان را فرو دادند.
- اون کله چرب هم با خودت می بری بلا...

اسنیپ معترض جمعیت را کنار زد و جلوتر آمد.
- سرورم... همه ی این حالات رودولف تقصیر بلاست که مرتب به شما ابراز عشق میکنه و به شوهرش کروشیو می زنه و باعث ایجاد این حالات در رودولف شده من این وسط چه نقشی دارم آخ....ـه...البته امر امر شماست سرورم!

اسنیپ با دیدن نگاه خونبار لرد گامی به عقب گذاشت.لرد به آرامی گفت:
- اسنیپ یه کاری نکن وقتی دخترمون پیدا شد بازم بدیمت دستش. چون تو مدیری و در کنارش معلم می تونی وارد تالار گریف بشی.در ضمن اگر رودولف خواست حرکت دور از شانی نسبت به پرنسس ما انجام بده با منوت از رو صفحه سایت محوش می کنی!حالا هم عوض اینکه به من زل بزنی زود باش راه بیافت!تو هم همینطور بلا...زود از جلوی چشمام دور شین تا اون روی تسترالیم بالا نیومده.بدون پرنسس من هم حق ندارین پاتونو تو تالار بذارین! مفهوم شد؟

در همان لحظه درب تالار با صدای بلندی بر هم خورد.به نظر می رسید بلا و اسنیپ دیگر منتظر شنیدن نعره های خشمگین لرد نشده و با بیشترین سرعت از تالار خارج شده بودند.



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
_من که اعلام آمادگی کردم واسه رفتن!
_ارباب...من آشا رو پیشنهاد میکنم...میتونه تغییر رنگ بده به قرمز و استتار کنه!
_من گفتم خودم میرم دیگه!
_اورین بوقی!چرا منو پیشنهاد میدی؟!خودت برو...تازه پسرت اونجاست میتونه رات بده تو!
_ملت!من داوطلب شدم واسه رفتن!:vay:
_آشا...اورین...دعوا نکنید...من پیکسی رو برای رفتن پشنهاد میدم...میتونه پرواز کنه و بره تو!
_هوی!من گفتم من میرم...چرا الکی بحث میکنید؟!
_ کروشیو رودولف!چطور در حضور ارباب جرات میکنی صدات رو بالا ببری!

بلاتریکس همینطور که بالا سر رودولف وایستاده بود تا دومین کروشیو رو هم نثار رودولف بکنه.اما رودولف سریعا روی پاهاش وایستاد و گفت:
_وایسا!نزن...نزن...یه لحظه نزن ببین چی میگم...

بلاتریکس اما بدون توجه به رودولف چوبدستیش رو به سمت همسرش گرفته بود،اما همین که دهنش رو باز کرد تا ورد رو به زبون بیاره،لرد مانع این کار شد...
_نه!صبر کن بلا...بذار ببینیم این موجود بخت برگشته چی میگه...بگو رودولف!
_آه...خیلی ممنون ارباب...راستش من داشتم میگفتم نیازی نیست کسی رو انتخاب کنید...من قبلا اعلام آمادگی کردم برای رفتن به تالار گریفندور!
_اعلام امادگی کردی؟!کی؟!تو که تازه اومدی تالارمون؟!
_همین دو پست پیش... راستیتش من هم نمیدونم چه طوری...ولی به هر حال اعلام امادگی کرده بودم! از اونجایی هم که من کسی نیستم که زیر حرفم بزنم و شونه خالی کنم از زیر بار مسئولیت،هنوز هم داوطلبم به تالار گریفندور برم!

همه اسلیترینی ها با تعجب به رودولف و لرد نگاه کردند...بلاخره لرد به حرف اومد و گفت:
_ما واقعا مسروریم که شما از یاران من هستی رودولف...برو...برو و دخترمان را بیار!

رودولف تعظمی به لرد کرد و به قصد خارج شدن از تالار به راه افتاد...اما قبل از اینکه از تالار خارج بشه،چشمکی به مورگانا،چشمکی به لینی،چشمکی به فلورانسو،چشمکی به آشا،چشمکی به پانسی پارکینسون و کلا تک تک به تمام ساحره های تالار به جز بلاتریکس،چشمکی زد!

همین که رودولف پاش رو از تالار بیرون گذاشت،پچ پچ های اعضای تالار شروع شد...
_فکر میکنی چرا رودولف داوطلب شد بره؟!
_نمیدونم...به نظرت امکانش هست به خاطر وجود ساحره هایی مثل لیلی پاتر،جینی ویزلی،هرمیون گرنجر،لاوندر براون،ویکتوریا ویزلی،رکسان ویزلی و بقیه ساحره های تالار گریف،رفته اونجا؟!
_از رودولف هیچی بعید نیست...حتی شاید واسه مینروا مک گونگال،مالی ویزلی و بانوی چاق هم داوطلب شده بره تالار گریف!
_به نظرت کار عاقلانه ای بود که رودولف تنها رفت اونجا؟!فکر کنم باید به لرد بگیم یکی رو باهاش بفرسته!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ ۱۸:۰۹:۵۴
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ ۲۰:۳۹:۱۵
دلیل ویرایش: به دلیل شکلک!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.