هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱
#89

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
قبل از هرچیز یادآوری میکنم که این تاپیک یه تاپیک کاملا جدیه و پستای توش باید جدی نوشته بشن.
حالا:

~ خلاصه سوژه ~

ریونیا دور هم توی تالار نشستن که یهو یه جغد با یه نامه میاد که توش نوشته "اگه ریونیا از شرکت تو هاگوارتز دست نکشن، ارگ رو بهشون پس نمیدن! "

ریونیا بعد از یکم حرفیدن و اینا، متوجه میشن که واقعا ارگ دزدیده شده و هیچ شوخی ای در کار نیست. اما از اونجایی که به هوش سرشارشون مطمئن هستن، میدونن که هر نقشه ای هم بقیه گروها کشیده باشن، اینا میتونن کشفش کنن.

پس فعلا از خیر بیخیال شدن از هاگوارتز میگذرن. طی صحبت هایی اونا به این نتیجه میرسن که ارگ حتما توی حیاط زندانی شده و گروهای دیگه هم حتما شب به اون سر میزنن تا براش غذا و ... ببرن.

شب که میشه، ریونیا سه گروه میشن و هرکدوم جلوی در یکی از تالارا کشیش میدن تا بفهمن کدوم گروه قراره برای ارگ غذا ببره و با تعقیب اونا به ارگ برسن و نقشه ی سه گروه دیگه رو خراب کنن.

ریونیا که هرکدوم افراد یکی از گروهارو دنبال کردن، همه شون جلوی یه مجسمه ی خوکی شکل تو حیاط به هم برخورد میکنن و متوجه میشن که هرسه تا گروه دستشون تو یه کاسه س و از هرسه گروه افرادی برای رفتن پیش ارگ خارج شدن و هرسه با هم میخوان ریونو از هاگ خارج کنن.




پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۱
#88

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین

جلوی تالار گریف

لینی دوباره شروع به غر زدن کرد: بچه ها بیخیال! فکر نمیکنم اصلا کار گریف باشه.

لونا شروع کرد که به لینی اعتراض کند که مقابل چشم هر چهار نفر در تالار گریف باز شد و چند نفر سریع از آن جا بیرون آمدند.

لینی که چشماش داشت از هیجان در می اومد آهسته رو به بقیه گفت: زود باشین بریم دنبالشون.

بیرون تالار اسلایترین

آریانا که فرصت رو مناسب دونسته بود در حال پرسیدن از وضعیت هاگوارتز و تالار مدت زمانی که غیبش زده بود، بود.

- خب بعد گابر چی شد؟ کجا رفت؟

آماندا با بیحوصلگی جواب داد: گابریل آخرین سالش رو هم گذروند و ازدواج کرد و رفت سراغ زندگیش.

آریانا شروع کرد که سوال بعدی رو بپرسه اما همون موقع در تالار باز شد و چند تا اسلایترینی از تالار خارج شدند و ریونی ها به محض دیدنشون دنبالشون راه افتادند و آماندا مرلین رو شکر کرد که دیگه مجبور به جواب دادن سوالای آریانا نیست.

بیرون تالار هافلپاف


بعد از اینکه پروف سومین خمازه ش رو هم کشید در تالار هافلپاف باز شد و مثل دو تالار قبلی تعدادی از هافلی ها از تالار خارج شدند و به سمت حیاط رفتند و ریونی ها دنبالشون.

چند دقیقه بعد ریونی ها کنار مجسمه ی خوک شکلی در حیاط دوباره به هم پیوستند و با قیافه هایی نگران به یکدیگر نگاه کردند.

فلور آب دهنشو قورت داد و گفت: ما با یه گروه سر و کار نداریم، ما ... با سه تا گروه سر و کار داریم ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲ ۱۷:۳۳:۰۷

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۱
#87

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
لینی، لونا، تری و آرنولد مامور نگهبانی جلوی تالار گریف شدند. آماندا، ماری مکی، آریانا و گلرت هم به سمت هافلپاف حرکت کردند و آخرین گروه یعنی چو، فلور، آندرو و پروف هم به سمت دخمه ها رفتند تا مواظب اسلی ها باشن.

جلوی تالار گریف:

لینی که در حال نگاه کردن در تالار گریف، از پشت دیوار بود، آهی کشید و پیش سه نفر دیگر برگشت و گفت:

- کاش یه گروه دیگه رو انتخاب میکردیم. گریفیا عمرا از این کارا بکنن! من دنبال هیجان هستم!

لونا نچ نچی کرد و گفت: دیوانه، خوشت میاد ببنی ارگ واقعا دست اونا افتاده؟

لینی با عصبانیت جواب میده: معلومه که نه! اما این یه چیز واضحه که ارگو گرفتن. دیگه هیشکی نی که انکارش کنه، هس؟

تری و آرنولد با سکوت جواب لینی را دادند.

دخمه ها - نزدیک تالار اسلی:

آماندا، ماری مکی، آریانا و گلرت سرهایشان را به یکدیگر نزدیک کرده بودند و در حال نقشه کشیدن بودند.

- خب ببینین، اگه گروه مد نظر ما اسلی بود، دو تا دوتا جدا میشیم و هرکدوم از یه طرف دنبالشون میکنیم. تا اینکه به حیاط برسیم و ببینیم چی کار میکنن!

همه با حرکت سرشان حرف آماندا را تایید کردند.

جلوی تالار هافل:

پروف خمیازه ای کشید و گفت: پ کوشن اینا؟ نکنه هافلیا این کارو نکردن؟ من بیشتر شکم روی اونا بود.

چو نگاهی به در تالار میندازه و میگه: میان، حتما میان!

همون موقع صدای تلکی شنیده میشه و تابلویی کنار میره و از پشت اون، چهارتا هافلی که زیر لب یه چیزی زمزمه میکردن و اطرافو میپاییدن ظاهر شدن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲ ۱۸:۰۱:۲۸



پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#86

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
فلور نامرو به لینی تحویل داد ، سپس لینی با صدای بلند و رسایی خواند :

دوستان عزیز ریونی

من این اواخر به اسلی ها و هافلی ها بسیار مشکوک شدم ، مثلا آن ها در راهرو ها از ریونی ها دور می شدند و در کلاس هایی که ریونی ها بودند به ندرت ظاهر می شدند . پس تصمیم گرفتم خودم به تالار آن ها بروم . اگر مدتی مرا ندیدید نگران نشوید.

ارادتمند شما ارگ کثیف

لینی نفس عمیقی کشید و به چهره های متفکر ، بهت زده یا عصبی ریونی ها نگاهی انداخت و پرسید: خوب الآن ما باید خوشحال بشیم یا نگران تر ؟!

آماندا با صدایی لرزان و نگران گفت: مطمئنا نگران تر چون این نامه نشون میده ارگ واقعا از تالار بیرون رفته .

لونا در حالی که سعی می کرد امیدش را از دست ندهد ، گفت : بیا همه ی جنبه ها رو در نظر بگیریم ، اگه اونا فقط بیرون رفتن ارگو دیده باشن چی ؟ بعد هم وانمود کرده باشن ارگو گرفتن ؟

فلور با نا امیدی نالید : نمی شه لونا خودتم اینو می دونی . اونا حتما شک می کردن .

آندرو سرش را بالا گرفت و با صدایی محکم گفت : بسه . ما الآن مطمئنیم که ارگو گرفتن ، به جای اینکه امیدمونو این جا تخلیه کنیم باید نقشه بکشیم که چجوری ارگو برگردونیم .

اعضای ریون که سخن رانی آندرومدا خیلی روشون تاثیر گذاشته بود ، جلوی شومینه میز گرد تشکیل دادند .

آماندا جلسرو رسمی اعلام کرد سپس گفت : خوب اول ما باید راهی برای نجات ارگ و شرکت در هاگوارتز پیدا کنیم . کسی نظری داره ؟

تری که دهانش پر بود دستش رو بالا برد تا شرینیو قورت بده سپس گفت : رفتن به اونجا و برگردوندن ارگ به وسیله معجون تغییر شکل دهنده . :pretty:

چو نگاهی به تری کرد و گفت : رفتن به کجا ؟

لینی گفت : راست می گه کجا ؟

فلور شروع به طرح معما کرد : خوب یه جای مخفی ، خود تالار نیست چون اگه تالار بود ارگ می تونست بیرون بیاد به وسیله راه مخفی به کافه ریون . پس بیرونه احتمالا تو حیاط .

آندرومدا موافقت کرد و گفت احتمالا همین طوره ولی حیاط این قدر بزرگه که این به دردمون نمی خوره .

فلور ادامه داد : خوب ما یه ، اولا ارگو شب بردن تو حیاط چون تو صبح اگه می بردن خیلی ضایع می شد پس می تونیم از تابلو ها بپرسیم .

چو که چشمانش از شدت هیجان می درخشیدند ، گفت: چرا از تابلو ها بپرسیم ؟

لینی که گیچ شده بود پرسید : ایده ی بهتری داری ؟

_ آره خوب اونا مجبورن به ارگ غذا بدن آپاراتم که نمی تونن بکنن پس مجبورن خودشون ببرن ، ما امشب دنبالشون میریم .



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#85

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
چرا گیر دادین به این تری بیچاره!! :d:

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ریونیا به تری :

تری باز دهنشو می بنده و ترجیح میده ساکت باشه.

لینی که حسابی عصبی شده بود به ریونیا نگاه کرد و گفت : باید ببینیم کدوم گروه امتیازش از همه کمتره. کی از تابلوی امتیازات خبر داره؟

- من!

همه به سمت صدا بر می گردند و به صاحب صدا خیره میشن.

تری با چهره ی دو نقطه دی دستشو تو هوا تکون میده و میگه : من میدونم من میدونم. اسلیترین امتیازش از همه کمتره.

لونا : ولی این که دلیل نمیشه لینی!

لینی به سمت لونا میاد و با ناراحتی و حالتی طلبکارانه انگشت اشاره شو نشون لونا میده و میگه : خب این یه احتماله دیگه.

ناگهان فلور متوجه چیزی میشه ، چشم هاشو تنگ میکنه ، بلند میشه و به سمت درختی که نزدیکشون بود میره.

ریونیا :

فلور با هیجان و استرس داد میزنه : بچه ها یه نامه ی دیگه!

این بار این لینی بود که آب دهنشو قورت میداد و به سمت فلور و نامه ای که تو دستش بود می رفت ...


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#84

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
ضمن یادآوری اینکه این تاپیک کاملا جدیه و جای طنزی توش نیس، ادامه ی سوژه:

-------------------------------------

تری که برای اولین بار در عمرش وخامت ماجرا را درک کرده بود، تنهای کاری که توانست بکند، قورت دادن آب گلویش و گذاشتن شیرینی ای که در جیبش پنهان کرده بود، بر روی میز بود.

چو از روی صندلی اش بلند شد، چند بار دور تالار قدم زد و در نهایت گفت: باید سریعا از ارگ خبر بگیریم! شاید سرکامون گذاشته باشن!

ریونی ها نگاه های عجیبی به یکدیگر کردند. همه می دانستند که در این قضیه هیچ شوخی ای وجود ندارد، اما به هر حال به امید شنیدن "نه" منتظر جواب ماندند. اما هیچ کس چنین سخنی بر لب نیاورد...

پروف از روی خشم با دستش محکم بر روی میز کوباند و گفت: ببینین کارشون به کجا کشیده که از ترس قهرمانی ما آدم میدزدن!

تری یک لحظه جدی بودن خودش را از دست داد و گفت: از بس که قوی هستیم. :d:

اما بلافاصله بعد از هزاران چشم غره ای که به سمتش نشانه رفت به حالت در آمد و سکوت کرد.

لینی پیشنهاد داد: بهتره قبل از تسلیم شدن به اونا، یکم وضعیت گروها دیگه رو چک کنیم ببینیم ارگو اصن تو کدوم گروه زندانی کردن. شاید بتونیم یه راهی چیزی پیدا کنیم تا بتونیم اونو بدون کنار کشیدن از هاگ نجات بدیم. هوووم؟

تری شیرینی را از روی میز برداشت، آن را درون دهانش چپاند و گفت: معلومه که یه راهی پیدا میکنیم. ناسلامتی ما باهوش ترینای مدرسه هستیم، هوش هیچ کدومشون به پای ما نمیرسه. :zogh:

ریونیا به تری:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۳۱ ۱۲:۴۶:۵۶



پاسخ به: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#83

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید

تابستان شروع شده بود و ریونی ها موقتا سقف تالار را برداشته بودند تا در این فصل گرم و طاقت فرسا که هر از گاهی بادی میوزید بهره مند شوند.

آن موقع هم با لباس های راحتی بعد از گذراندن یک روز سخت و پرکار زیر نور مهتاب دراز کشیده بودند و از خوردن میوه های تابستانی لذت میبردند.

چند ساعت بعد ریونی ها همچنان در همان وضعیت به بشقاب های خالی نگاه میکردند و کم کم داشتند به برگشتن در خوابگاه ها فکر میکردند که ناگهان درست از بالای سرش جغدی به پایین سقوط کرد.

چو زودتر از همه عکس العمل نشان داد و از جا برخاست و جغد را با تقلای زیادی گرفت و کاغدی که به نوکش آویزان بود را برداشت.

هر لحظه که میگذشت چشمان چو گشاد و گشاد تر میشد تا اینکه صبر آندرو تمام شد و پرسید: اون تو چی نوشته؟

چو سرش را از روی کاغذ برداشت و پاسخ داد: یه نامه از طرف یکی از سه گروه دیگه!

- خب؟ چی گفته؟

- اگه ما از شرکت تو کلاس های هاگ دست نکشیم ارگ رو بهمون پس نمیدن!

جمله ی چو تمام نشده بود که ریونی ها سراسیمه به دور و بر خود نگاه کردند و متوجه نبودن ارگ شدند.

لینی نگران پرسید: آخرین بار کی دیدینش؟

فلور: من حدود دو ساعت پیش دیدمش که از تالار خارج شد.

ریونی ها با نگرانی به یکدیگر نگاه میکردند ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
#82

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
ماریه تا با غرور پرسید: کی مرگخوار میشم؟

آنتونین که از روشی که برای راضی کردن ماریه تا از آن استفاده کرده بود بیش از حد راضی بود، با شگفتی گفت:

- اوهو! چقدر عجله داری. باشه همین فردا صبح میریم.

ماریه تا برای اینکه شک آن ها را بر نانگیزد گفت: بهت ثابت میکنم فکرت اشتباهه.

و از او دور شد. بلافاصله بعد از رفتن ماریه تا، پنج مرگخوار دیگر به سمت آنتونین آمدند و دور او حلقه زدند.

- چطوری تونستی راضیش کنی؟

روونا با ناراحتی گفت: حرف منو گوش نکرد اونوقت حرف تورو گوش کرد؟

- چه حرفی بهش زدی؟

لینی بادی به غبغب انداخت و گفت: منم میتونستم راضیش کنم حیف که نوبتم نرسید.

لونا ابتدا محکم بر پشت کله ی لینی کوباند و سپس نگاهی به کله ی روونا انداخت و با یادآوری اینکه او یک روح است از زدن بر پشت کله ی او صرف نظر کرد و گفت: الان وقت این حرفا نیست. این به جای خوش حالیتونه؟

آنتونین ابرویش را بالا انداخت و رو به ارگ پرسید: تو اینجا چی کار میکنی؟

ارگ لبخندی زد و گفت: منم چند روز پیش مرگخوار شدم، نمیدونستین؟

آنتونین بدون توجه به حرف شروع به تعریف اینکه چطور توانست ماریه تا را راضی کند کرد. در تمام مدت پنج مرگخوار دیگر با شگفتی به او خیره شده بودند.

شب-جنگل:

ماریه تا شاخه های درختان را کنار زد و به محوطه ی کوچکی که خالی از درخت بود پا گذاشت و فریاد زد:

- من فردا صبح مرگخوار میشم!

همان موقع فردی شنل پوش از پشت سرش گفت: ماموریتت از فردا شروع میشه. باید یه جاسوس عالی باشی.

ماریه تا با اطمینان سرش را تکان داد و به ماه کامل خیره شد.




Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#81

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
فردا صبح

ماریه تا در حالی که سلانه سلانه از پله های خوابگاه پایین می امد با دیدن روونا که منتظر جواب بود سرش را پایین انداخت.
روونا با خوشرویی به سمتش رفت و گفت: خب ماری فکراتو کردی؟

_ ااااا...خب...راستش اره...

_خب؟

_ببین روونا من هرچی فکر کردم دیدم نمی تونم یه مرگخوار باشم. ببخشید جوابم منفیه.

لینی که از دور ان دو را زیر نظر داشت با در هم رفتن قیافه ی روونا فهمید که ماری این بار هم قبول نکرده. باید خودش دست به کار می شد...


شب کنار شومینه

ماریه تا کنار شومینه نشسته بود و زانوهاشو بقل کرده بود و به اتشی که می سوخت نگاه می کرد. انعکاس شعله های اتش در چشم هایش پیدا بود. با خود فکر می کرد که این بازی کی تمام می شود،الان چند روز بود که درست حسابی غذا نخورده بود. انتونین به اهستگی به او نزدیک می شد.

انتونین: می تونم اینجا بشینم؟ ماری با تکان دادن سرش تایید کرد.
چند دقیقه گذشت. ماری با خود گفت که چرا سر صحبت را باز نمی کند.

ماری: نمی خوای چیزی بگی؟

انتونین که تعجب کرده بود گفت: باید چیزی بگم؟

_ مگه تو هم مثل بقیه ی دوستای مرگخوارت نیومدی که از من بخوای وارد گروهتون شم؟

_ معلومه که نه! وقتی تو خیلی راحت می تونی به الف دال خیانت کنی پس خیانت کردن به مرگخوارها هم برات کاری نداره، من اینو به لرد سیاه هم گفتم.

ماری که عصبانی شده بود با حرص گفت: این طور نیست... تو حق نداری با من...

انتونین خیلی خونسرد گفت: چرا هست . تو که راحت گروهتو فروختی و نتونستی روی ابتدایی ترین اصولتون پایبند بمونی چطور می خوای با قوانین سخت مرگخوارها کنار بیای.

ماری که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود پاسخ داد: بهت ثابت می کنم که این جوری نیست.

انتونین با زیرکی گفت: چه جوری؟

ماریه تا: یه مرگخوار می شم...
این را گفت و از تالار خارج شده. انتونین نفس عمیقی کشید و رو به دوستان مرگخوارش چشمکی زد.


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۲۰:۱۵:۴۰
ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۲۰:۲۰:۵۵

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰
#80

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
گوشه ای کنار شومینه لینی و لونا و زنوفيليوس و روونا نزدیک به هم قوز کرده بودند و آهسته با هم صحبت میکردند.

ماریه تا در خوابگاه دختران انتظار نفر بعدی را میکشید، من کسانی که کاملا از این رفتار ها گیج شده بودند بقیه ی اعضای ریونی بودند که کنجکاوانه به هم گروهی های گوشه ی شومینه نگاه میکردند.

اخم های لونا در هم رفت و گفت: ماری با اینکه از سفید بودن خسته شده ولی حاضر نیست به سیاهی بپیونده!

روونا با قاطعیت پاسخ داد: حرف منو گوش میکنه! امشب، بعد از شام باهاش حرف میزنم.

لینی که نگران به نظر میرسید پرسید: و اگه حتی حرف تو رو هم قبول نکرد؟ هیچ دلم نمیخواد از محبوبیتم پیش ارباب کم بشه! بهتره یجوری راضیش کنی روونا!

روونا لینی را مطمئن کرد و بعد مرگخواران از هم جدا شدند، ولی قرار بود هر کجا که ماریه تا را دیدند زیر نظر بگیرند.

سر میز شام

ماریه تا خود را بی اشتها جا زده بود و تنها چنگال را در بشقاب میکشید و پنج دقیقه یکبار آب میخورد تا گرسنگیش رفع شود، او باید هر کاری میکرد تا مرگخواران ریونی به او شک نکنند.

بعد از خالی شدن بشقاب ها ه جز بشقاب ماریه تا هر یک از صندلی خود برخاستند و همان موقع روونا به سمت ماریه تا رفت.

- ماری میخوام باهات حرف بزنم.

ماریه تا در دل خوشحال بود که بلاخره قسمت اول ماموریتش رو به پایان است، اما با صورتی گرفته درخواست روونا را قبول کرد و با او از تالار خارج شد، ریونی ها مرگخوار هم منتظر در تالار عمومی در انتظار نتیجه بودند.

کنار دریاچه - زیر نور نقره ای رنگ ماه

پیکر روونا زیر نور ماه لرزان به نظر میرسید، آن دو کنار دریاچه روی نیمکتی نشسته بودند. چد لحظه ای در سکوت گذشت و ماریه تا خود را مشغول بازی کردن با انگشتانش کرد.

بلاخره روونا سر حرف را باز کرد: خب ماریه تا. تو به الف دال خیانت کردی! تو حتی اگه به سیاهی هم نپیوندی دیگه توی الف دال یا محفل پذیرفته نیستی!

ماریه تا حرف او را پذیرفت و روونا ادامه داد: احساس یه نوع خلا بهت دست نمیده؟ اینکه دست روی دست بذاری و فقط غصه ی خیانتت رو بخوری هیچی حل نمیشه!

- ولی من فکر نمیکنم برای سیاه بودن آماده باشم ...

- همین که خیانت کردی خودش یه نشونه ست! تو میتونی یه مرگخوار خوب واسه لرد باشی، لرد به سیاهترین مرگخوارش هدایای واقعا ارزشمندی میده!

ماریه تا خود را کمی مشتاق نشان داد و گفت: به نظرت میتونم یه مرگخوار خوب بشم؟

- آره حتما!

- باید درباره ش فکر کنم ...

روونا خوشحال بود که بلاخره ماریه تا را راضی کرده، حتما تا فردا جوابش مثبت بود.


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.