هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
#81

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
(پست اول)


- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!


پاسخی نبود٬ همه در خواب بودند.


- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!


زمزمه‌هایی شنیده‌شد.


-زهر مار!

- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!


کم کم خواب از چشم اسلیترین‌ها میپرید.

-یکی اینو خفه کنه!

-

-کله سحر آواز خوندنش گرفته! تازه به جاهای خوبش رسیده بودم.

- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!


ساعتی بعد

اسلیترینی‌ها در تالار قندیل بسته‌شان از سرما دور شومینه تالار به هم چسبیده بودند.
البته از حدود 80٬ 50و 20 سال پیش تالار به بخاری ذغالی٬بخاری گازی و شوفاژ مجهز شده بود.
اما امروز به طرز عجیبی آب و گاز قطع شده بود.

-هیزم بیارید.
-نداریم.
-ذغال بیارید.
-اونم نداریم.
-کتاب بیارید.
-چی؟
-هیچی ایرما٬هیچی!
-به نظرتون پوست مار خوب میسوزه؟
-نه تا وقتی که مار داخلشه.
- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!
-معجون های هکتور چی؟
-ریسکش زیاده٬ یه دفعه دیدی مثل بمب هسته ای نصف بریتانیا رو نابود کرد.

چاره‌ای نبود باید هر چه سریع‌تر چیزی برای سوزاندن پیدا میکردند والا همین آتش کوچک هم خاموش میشد.
پس به ناچار همه از شومینه دور شدند و به جستجو در تالار پرداختند.

-روغن مو قابل اشتعاله؟
- این فرشارو بسوزونیم؟
-میدونی که لرد چقدر روی اینا حساسن.
این تیکه کاغذو که میتونیم بسوزونیم دیگه؟مگه نه ایرما؟
-اول باید بخونمش که مطلب مهمی نباشه.
-مردم از سرما٬مهمه؟
-هوم٬نه.نوشته که به علت بدهی قبلی آب و گاز و برق و تلفن تالار قطع شده.
- آب قطعـــــــــــــــــــــــــــــــه!








ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ۱۸:۰۷:۴۱
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ۱۸:۴۹:۲۴

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵
#80

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۴۲:۴۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از ما به شما
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
پست دوم

- ملت! یه سوال!

همه به سمت فرد دارنده سوال چرخیدند.
- بپرس!
- درسته چندان تو درس خوندن وارد نیستیم، ولی خب از حلقومش چطور صدا در میاد؟ سخته ها یکم!
- نمیدونیم خب. توی پست قبلی اینطوری گفته شده، ما هم همین فرمون میریم جلو. بلوینا جیغ بزن ببینیم.
- جیییییییییییییییییییییییییییغ!
-
- خب من چیکار کنم صدام از حلقومم خارج میشه و نمی تونم با دهنم حرف بزنم!

ملت اسلیترینی به این نتیجه رسیدند که اصولا امکان ندارد با صدا جای سر بلوینا را پیدا کرد. برای همین رفتند سراغ پلن B.
- خب پس بگو چی می بینی. حداقل اینطوری می فهمیم کجاست سرت.
- هیچی نمی بینم. فقط تاریکیه محضه!
- چشماتو کوچولو کن، شاید تونستی چیزی ببینی. دقت کن خب!
- بابا، به چه زبونی بگم؟ هیچی نمی بینم. کلا سیاهه سیاهه!

اسلیترینی ها که دیدند از پلن B هم بخاری بلند نمیشه، رفتند سراغ نقشه ث!
- سعی کن بو کنی. ببین چه بویی رو حس می کنی.
- بذارین یه نفس عمیق بکشم... پوووووف

بلوینا از بویی که حس کرده بود، حالش بد شد. بلوینا حالت تهوع گرفت. بلوینا استفراغ کرد. بولینا کل تالار رو به گند کشید!
- نخواستیم خب. بیخیال این یکی هم. بریم سراغ دوردمینجی نقشَه! ( dordminji naghsha - نقشه چهارم به ترکی)
- خب چیکار کنیم؟
- بلوینا؟
- ها؟
- تو دیگه عضو اسلیترین نیستی. کارت عضویتت باطل شد! بچه ها بندازینش بیرون.
- ولی آخه...
- حرف نباشه. ببرینش بیرون.

دراکو و تریسترام بلوینا را کشان کشان به بیرون تالار منتقل کردند و او را جلوی در تالار گریفیندور گذاشتند و در را زده و بدو بدو برگشتند به تالار خودشان.
- حله، بردیمش اونجا.
- خیلی خب، مشکل حل شد. بریم ادامه درس!
- بریم!


پایان


Always


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
#79

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
(پست اول)


-سرم رفت!

بلاتریکس با چوب دستی اش چند ضربه روی میز زد.
-ساکت باشین...سرش رفته!

-ما که سرو صدا نمی کنیم!

حق با دراکو بود. ملت اسلیترینی غرق در سکوت، سرگرم مطالعه بودند. مجددا صدای بلوینا به گوش رسید.
-سرم رفت!

این بار لوسیوس بود که جواب داد!
-بایدم بره...بس که این هکتور می لرزه!

-بابا سرم رفت...یکی سرشو بلند کنه یه نگاهی به من بندازه.

ملت اسلیترین سالی یک بار ممکن بود میل به مطالعه پیدا کنند. آن را هم بلوینا اجازه نمی داد. بالاخره سرشان را بلند کردند.

-خب که چی؟...سرت رفته. ..سر نداری . الان فقط بدنت جلوی ماست. دلیل می شه مزاحم مطالعه ما...چی؟ ...سرت کو؟!

سر بلوینا سر جایش نبود!

-نمی دونم...صبح که بیدار شدم همین جوری بودم. امیدوارم سرمم یه جای دیگه بیدار شده باشه. وگرنه در اصل الان دارم تو خواب حرف می زنم.

توجه اسلیترینی ها بالاخره به ماجرا جلب شده بود.

-الان سردرد نداری؟ البته سری نداری که درد داشته باشه.
-الان چیزی می بینی؟
-غذا هم که نمی تونی بخوری...
-خب...الان چطوری حرف می زنی پس؟

بلوینا نمی دانست...اراده می کرد...و صدایی از حلقومش خارج می شد!
-به جای سوال پیچ کردن، یکی کمکم کنه سرمو پیدا کنم.

-باید یه جایی همین طرفا باشه. نظرت چیه جیغ بکشی که ببینیم صدا از کجا میاد؟ یا سعی کن ببینی! شاید با دیدن صحنه ای که جلوته، بفهمیم سرت کجاست!




پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵
#78

تریسترام بسنوایتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از خشونت گل ها خار می شود
گروه:
مـاگـل
پیام: 16
آفلاین
قسمت دوم : وقتی جفنگ بازی عواقب خود را دارد! ( مستند شوک!)
در همان هنگام که هری و رون موذیانه با هم حرف میزدند یک اسلیترینی که در زیر یکی از مبل ها خوابیده بود بیدار شد!
- ...با همین، تالار منحوس اسلیترین رو آتیش می زنیم و از شر همشون خلاص می شیم. خیلی باهوشم! انصافا برگزیده هستما.
تریسترام چهره اش را به سمت دوربین چرخاند ( البته تریسترام دگرگون نماس ولی خب منظور چهره ی تنظیمات پیشفرض بود ) و گفت : البته باید پذیرفت که هر جفنگ بازی ای عواقب خاص خودشو داره . مخصوصا اگه قصد حمله به تالار اسلیترین باشه . الآن خودم یه حرکتایی میزنم که اینا درس عبرت بشن! حرکاتم یجوری شگفت آوره که هیجان انگیز میشید ! لطفا این حرکات رو تو خونه انجام ندین!
هری و رون مشغول اجرا کردن نقشه ی خبیثانه خود بودن :
رون در حالی که کبریت را از سمت چوب گرفته بود پرسید :کبریت رو از این ور روشن می کنن ؟
هری : نه آقا – نه – نکن ! * یک کبریت هدر رفت* بده به خودم اصن!
هری کبریت را در دست گرفت و موفق شد ... که شنل خود را بسوزاند !
(در اینجا باید بگم که این شنل نامرئی ها همشون از درون آسیب پذیرند حتی اون گولاخ هاشون!)
هری و رون در حالی که داشتند از ترس صدای مرغابی در می آوردند سعی می کردند شنل را از خود دور کنند.
هری : عاااا ععا نهاه ! ( منم نفهمیدم چی گفت ) بگیرش اونور !
رون : داد نزن هری الآن اینا بیدار میشن!
*و بدین ترتیب دومین کبریت هم هدر رفت*

هری : آقا دو تا کبریت هدر دادیم الآن برگزیدگی من در خطره بریم یه چیز مشتعل پیدا کنیم همونو آتیش بزنیم بعدش که بزن بریم از اینجا به سرعت برق و باد.
رون : اون تابلو فرشه که اون تهه بریم همونجا
هری و رون که بدون شنل نامرئی احساس نا امنی و برهنگی می کردند با سرعت به سمت تابلو فرش رفتند !
تریسترام از زیر مبل همچنان در حال نگاه کردن به آن دو بود که به سمت او می آمدند .
پس مانند یک گربه فاقد استخوان ترقوه از زیر مبل بیرون آمده و چوبدستی خود را به سمت آن دو نفر گرفت
تریسترام : همینجوری سرت رو میندازی میای این تو خجالتم نمی کشی ؟؟ البته من طبیعتا صد نفر رو یک نفره حریفم ولی شما ها دو نفرید پس مجبورم اسلیترینی ها رو خبر کنم!
رون : هری فکر نمی کنی ما تو این رول داریم کم واکنش نشون میدیم؟
هری : رول نویس تازه کاره شخصیت پردازیش ضعیفه مث ما باهوش نیست که !
تریسترام آهاااااااااای ! این دو تا گریپ فروت اومدن میخوان تالار رو بسوزونند! بیاین اینا به حقوق ما Abuse کردن.
هری : داوش ریلکس فقط یه کبریته
در یک ثانیه انبوهی از اسلیترینی های پیر و جوان از دو سمت خواهران و برادران هجوم آوردند.
( ناگفته نماند با ویدیو چک متوجه شدیم رودولف تو بخش خواهران بوده! )
واکنش هری و رون به خط بالا
انبوهی از طلسم ها از دو سمت به سمت اون سمتی که تریسترام و رون و هری بودند آمد .
- ما را از خواب همایونی مان بیدار می کنی ای گستاخـ
و طلسم مرگی مستقیم از بغل دماغ تریسترام گذشت و مستقیم رفت تو حلق هری که از وحشت داشت صدای بوقلمون در میآورد !
و طلسم های دیگری از سمت وینکی و هکتور و لرد ولدمورت و رودولف و کراب و سایر عزیزانی که ما را در ساخت این مجموعه همراهی کردند به سمت تریسترام آمد !
ناگفته نماند رون با دیدن طوفان عظیم طلسم ها که از سمت شمال غربی تالار به این سمت می وزیده از ترس از در عقبی سوژه خارج شد و تریسترام را با سرنوشت شوم خود تنها گذاشت!
حتی فرصت نکرد تا با سبک جناب خان بگوید : خدافظ تریسترام ! خدافظ!!
و اینگونه شد!
کبریت سوم / جوان نا کام! :bro:



پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#77

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست اول:


-هری؟ ما الان اینجا چیکار می کنیم؟ راه تالار خودمونو فراموش کردم. بس که همش تو مکان های ممنوعه می گردیم.
-حرف نزن...بیا زیر شنل رون. هیچ مکانی برای من ممنوعه نیست. من بسیار برگزیده هستم. تو فکر می کنی پروفسور دامبلدور نمی دونه که الان تو تالار اسلیترین هستیم؟ البته که می دونه و الان داره با یک لبخند شیرین ما رو تماشا می کنه.

رون ویزلی آرام نشد...استرس داشتن در طبیعت ویزلی ها بود.
-خب. حالا قراره چیکار کنیم؟ تکالیفشونو پاره کنیم؟ جوهر بریزیم روشون؟ صورتشونو رنگ کنیم؟چقدر ما شیطانی و پلید هستیم.

هری پاتر شاکی از این که زیر شنل نامرئی کننده جای کافی به او داده نشده پاسخ داد:
-نه رون! ما اومدیم اینجا رو آتیش بزنیم...با این!

رون انتظار وسیله ای بسیار خفن و جادویی داشت. هر چه باشد شخصی که همراهش بود، پسر برگزیده بود. کسی که کل ارتش مرگخواران هم از پسش بر نمی آمدند. ولی چیزی که در مقابلش می دید کبریتی ساده بود!
-کبریت؟ آخه با این؟ حداقل از چوب دستیمون استفاده کنیم. کاش هرمیونم با خودمون میاوردیم. آخه ما که طلسم آتش زدن بلد نیستیم. لزومی هم نداره یاد بگیریم. هر سال زیر سایه تو قهرمان می شیم.

هری کبریت را باز کرد.
-لازم نیست. سعی کن به جادو متکی نباشی رون. تازه نمی دونی چی کار کردم...برای این که بارمون سبک تر بشه کل کبریتاشو خالی کردم. فقط سه تا کبریت توشه. و با همین، تالار منحوس اسلیترین رو آتیش می زنیم و از شر همشون خلاص می شیم. خیلی باهوشم! انصافا برگزیده هستما.





پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۵
#76

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
پست دوم و پایانی

هکتور متفکرانه به چوب دستی تعمیر شده اش نگاه کرد.
- هووم... سیوروس.. مطمئنی کار می کنه؟
- آره مطمئنم. فقط چون از مغز فسیل شده ای استفاده کردم لازمه قبل از به کار بردن طلسم های سنگین یکم گرمش کنی... فکر کنم با دو سه تا لوی کورپوس راه بیفته.

هکتور با ناامیدی چوب دستیش را برداشت و به محلی که چسب دوقلوی سیاه رنگی آن را پوشانده بود نگاه کرد.
- آخه.
- یالا دیگه. یه طلسم ساده بگو!

هکتور چشمانش را به سمت بالا گرداند و بدون فکر چوبش را به سمت دری گرفت.
- آلاهومورا...
-
- کروشیو........ کدوم بوقی جرات کرد این کار رو بکنه!
- زیر شلواری مرلین...م...م... من مقصر نیستم. اسنیپ گفت درو باز کنم!
- بوقی من کی گفتم این طلسم رو بگی. اونم رو به سرویش بهداشتی زنان!

نیم ساعت بعد

هر دو در حالی که دود از کله هایشان بلند می شد روی مبلی ولو شدند. بالاخره بلاتریکس پس از بکار بردن انواع طلسم های شوم کمی آرام گرفت و با تهدید به اینکه با تجدید قوای مجدد باز هم به سر وقتشان خواهد آمد به اتاق خودش برگشت.

اسنیپ که هم عصبانی بود هم سعی می کرد نخندد(با بیاد آوردن چهره بلاتریکس)
رو به هکتور کرد و گفت:
- احمق جون خدا بهت رحم کنه. فکر می کردم فردا قراره سوژه داشته باشیم. نمی دونستم با این پیش درآمد روبه رو میشیم.

هکتور با سردرگمی به اسنیپپ نگاه کرد.
- منظورت چیه؟
- نگفته بودم. من برای یک هفته دارم میرم مرخصی.
- خب این چه ربطی داره؟
- بعدا خودت می فهمی.

صبح روز بعد

همه با چشم های گرد شده به میز اساتید خیره مانده بودند. زمزمه چه بر سر ریش دامبلدور آمده از هر گوشه و کناری بگوش می رسید. تنها یک کودک جادوگر رنگ پریده بود که ناخودآگاه دستش به روی میز رفت و چوب جادوی وصله پینه شده اش را به اعماق جیبش فرستاد.

پایان.









ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳ ۱۶:۴۴:۰۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳ ۱۶:۴۶:۱۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#75

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
(پست اول)

-دیدی چی شد؟ اونقدر معجون هم زدم که آخرش خراب شدم!

سیوروس مطمئن نبود درست شنیده باشد.
-چی شدی؟ خراب؟

هکتور غمگین چوب دستیش را بالا گرفت. رو به سیوروس!
-آواداکداورا!

اتفاقی نیفتاد...ولی نیفتادن اتفاق باعث نشد که سیوروس جا نخورد!
-تو خل شدی؟...خل بودی البته...برای امتحان کردن قدرت لعنتیت از این طلسم روی من استفاده می کنی؟ الان اگه کار می کرد کی جواب مادرم رو می داد؟

هکتور اهمیتی به مادر سیوروس نمی داد. او خراب شده بود و از صبح همان روز هیچ طلسمی را نمی توانست اجرا کند. همین یک ساعت پیش به آشپزخانه نفوذ کرده بود و بطری های ویتامین را یکی پس از دیگری سر کشیده بود...حالا احساس قدرت می کرد! ولی احساس جادوگر بودن، نه!
-من حتی نمی تونم یه آلوهومورا بزنم. ظهر دو ساعت پشت در تالار موندم. چون نتونستم بازش کنم.
-و سعی نکردی این کارو با دست انجام بدی؟

هکتور غمگین تر از آن بود که فکر کند. سیوروس چوب دستی هکتور را گرفت و بررسی کرد.
-البته تو ایراد زیاد داری...ولی این دفعه استثنائا فکر نمی کنم ایراد از تو باشه. چوب دستیت ترک برداشته. و مغزش زده بیرون.

هکتور بی اختیاز مغزی متلاشی شده و بیرون زده را تصور کرد و از این تصور به شکل ویبره واری هیجان زده شد.

-اوهوی! مغز چوب دستیت که مغز نیست. یا موی تستراله...یا پر ققنوسه که به نفعته این یکی نباشه...یا ریسه قلب اژدها یا یه همچین چیزایی... باید یه چیزی پیدا کنیم که به جای مغز ازش استفاده کنیم که چوب دستیت تعمیر بشه.




پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴
#74

بارون خون آلودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۶:۱۵ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
قسمت دوم:(نهایی)

-لرد:یه باردیگ میگم,میریدیا تک تکتون رو ازسقف اویزون کنم؟

-بروبچ مرگ خوار:

-سوروس:ارباب,دردوبلات توسربلا,همین ریگولوس رو بفرست بره دنبالش.

-لرد:خفه اسنیپ,توهم مخت تاب برداشته ها.این احمق روبفرستم ک کلا منو ول میکنه میره سرب بیابون میذاره.

-سوروس:ایشششش(البته تو دلش)

-لرد:خب حالا ک نمیرید خودم میرم.

-لرد:دارم میرمااااااااااا

-لرد:رفتمااااااااااااااااااااا

-لرد:بی غیرتا,زل زدید ب سقف ک چی اربابتو بره ها؟

-بلا واسه خودشیرینی پرید وسط:اربببببببببااااااااااااااااااب..شما چرا؟شمابرو بخواب پوستت خراب میشه من خودم میرم..خودم پیش مرگتم الهی بلا سپرمدافع شما بشه..الهی..

-سوروس پرید وسط گفت:اووووووووبس کن دیگ اژدها 5سرک نیست,ی نصفه وجب شبح بود.

-بلا:اگ می خوای توبرو.

-سوروس دوباره ب تاریکی سقف علاقمندشدو زلیدن(زل زدن)ادامه داد!

بلا با اعتمادب سقف برفت...

همه درحال زلیدن بودند ک یهو...

-جییییییییییییییییییییییییغ...

-جییییییییییییییییییییییییییییییییییغ..

-لرد:اه سرم رفت چته؟چراهوارمیکشی؟

و اوکسی نبودجزنارسیسا..

-نارسیسا:ارباب..دستم ب دامنت..

-لرد:

-نارسیسا:ینی چیزدستم ب ردات..کمک کن.این بچه دراکویچیزی ازباباش کش رفته قایم موشک بازی درمیاره.شوی منم درب دردنبالشه.گفته اگ بگیرمش میکشمش..ارباب دستم ب ردات.کنیز نجینی میشم جلوشوبگیر..وهق هق وفین فین.

-لرد:ینی نصف شب فقط ب خاطرهمین موضوع ملت روبیدارکردین؟حقشونومیذارم کف دستشون.

-سوروس کمی فک کردوب ریگولوس ک هنوزمنگ بودگفت:ریگی!اون شبحه شبیه دراکونبود ب نظرت؟هییییی ریگی باتوام!

-ریگولوس:هااا؟شبح؟دراکو؟شام چی داریم؟

صدای ای بابا ازهمه جای سالن بلندشد.

-سوروس:ینی چجوری فرق شبح روبادراکومتوجه نشدم؟

-یکی ازمرگخوارها:خب کمترسرشب نوشیدنی چیزدارمی خوردیدوااالااااااااا

-سوروس:

درهمین حین نورهای رنگی فضاروروشن کرد.اول همه فک کردندک جرقه های عششق بلا وول می خورند بعد دیدندنخیر..جناب لوسیوس بایک عددرکابی سفیدچرک وپاره وشلوارکردی قهوه ای ک سوغاتی بودازایران براش برده بودند,داشت نفرین میکردومی دویید که...شپلخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ افتادزمین وزمین گیرشد.

-لرد:حالا تافرداهمین جوری نفرین شده میچسبی ب زمین ک حساب کاردستت بیاد.مرتیکه بااون رکابی چرک وپارش!خیرسرش زن گرفته!ب خاطرهمینه اصن من تاحالا دم ب تله ندادم!

-لوسیوس تودلش:تواصن خودتله ای..خبرنداری ارباب!

-سوروس:خب حالا بگو ببینم دراکوچیو کش رفته ها؟

-لوسیوس با اه وناله:ارامش شبانه ام..همدم بی خوابی هام..منبع ارامش..همدمم بودعاقا..همدم..

-نارسیسا:همدمت اون بود؟منم اینجا هویج لابد! :worry:

-لرد:اره خیلی هم بهت میاد,هاهاها

-یهوبلاباصدای جیغ مانندش فریادزد:ارببببببببببببببابببب,لردی محبوب منننن..اوردمش..ببین چه شبح خوشگلیه!خواهرزاده خودمه دیگ.

قیافه افراد:

-لرد:اون چیه دستت دراکو؟

-دراکو:منت نکش ارباب.

-لرد:ینی چی؟!

-لوسیوس:ارباب..فدات بشم,خ باحاله.شبا ک کمرت می خاره خوابت نمیبره اینومیکشی پشتت آی حال میده آی حال میدههههههههههه.

-لرد:کروشیووووووووووووووووووووووووووو,مردک منومسخره میکنی؟تالاررو ب همین ریختی ب خاطر این؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ببرینش ازجلو چشمام.حبسش کنید تا ی هفته.هر ی ساعت هم شکنجه روش انجام بدین ک ملتو علاف نکنه بااون شلوارکردیش.

-ملت مرگ خوار:

وبدین ترتیب همگی بازگشتندتابخوابند.


پایان


ویرایش شده توسط بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۷ ۱۶:۱۴:۰۵

درودبرجادوی سیاه..

فقط ارباب..

فقط اسلیترین..

تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۴ دی ۱۳۹۴
#73

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
پست اول

نگاهی به اطرافش انداخت.قطعا اشتباه نمی کرد.همین چند لحظه پیش شبح کسی را دیده بود و به قدری وحشت زده شده بود که برای اولین بار دلش برای بدبخت هایی که شبح او را هنگام دزدی میدیدند سوخت.ریگولوس عوض شد.ریگولوس متاثر شد.ریگولوس تصمیم گرفت آدم خوبی شود.ریگولوس تصمیم گرفت تمام دارایی اش را خرج کودکان بدبخت بی سرپرست و بد سرپرست کند بلکه بتواند جبران کند.

-صبر کن ببینم!این چه وضعشه؟

ریگولوس که حسابی در فکر فرو رفته بود با صدای سیوروس از جا پرید.
-چی شده سیوروس؟
-تو میخوای آدم خوبی باشی؟ یعنی چی؟ تو مثلا معاون وزیری! اگه آرسینوس نباشه تو باید کارا رو کنی!تو حق نداری متحول شی! میخوای همه جا رو بهم بریزی؟ کلی ایفای نقش کردی! شخصیتت جا افتاده.دیگه نمیشه به راحتی عوضش کرد!

ریگولوس دو دقیقه با فرمت سیوروس را نگاه کرد و سر انجام شروع به حرف زدن کرد.
-سیو تو از کجا فهمیدی من دارم به چی فکر میکنم؟
-توانایی من رو توی ذهن خونی دست کم نگیر.
-صبر کن ببینم...چی داشتی میگفتی؟ایفای نقش دیگه چیه؟شخصیت هم مگه جا میفته؟مگه خورشته اخه؟
-من اینا رو گفتم؟کی؟

ریگولوس پوکرفیس شد یا مدیر مملکت فراموشی گرفته بود یا او توهمی شده بود.گرچه ترجیح میداد گزینه اول درست باشد.
هیچی...بیخیال.راستی این تو بودی که دو دقیقه پیش داشتی از جلو اتاق من رد میشدی؟
-من؟نه!من همون موقع که داشتی به متحول شدن فکر میکردی رسیدم! راستی نگفتی...چی شده بود؟
-من یه شبح دیدم.احتمال میدم یه دزد اومده باشه تو تالار.البته این احتمال هم وجود داره که روح گلرت اومده باشه ببینه که ما داریم واسه هاگوارتز برنامه میریزیم یا نه! ولی خیلی بعیده!

سیوروس که با یادآوری گلرت و هاگوارتز کمی اخم هایش در هم رفته بود گفت:
-مطمئنی خواب ندیدی؟اخه دزد چه طوری میتونه اومده باشه تو تالار؟داری میگی امنیت تالار این قدر پایینه؟هان؟
-سیو چرا دود میکنی حالا؟شاید طرف خودی باشه اصلا!
-خودی اومده از تالار خودمون دزدی کنه؟ما یه دزد تو تالار بیشتر نداریم اونم خودتی!

ریگولوس میخواست جوابی بدهد که ناگهان شبح چیزی از جلوی او و سیو رد شد.رنگ هر رو پرید . سیوروس میخواست جلوی ریگولوس را بگیرد اما نتوانست و ریگولوس جیغ گوش خراشی کشید!

یک ربع بعد

همه ی اعضا که با صدای جیغ گوش نواز ریگولوس از خواب بیدار شده بودند جلوی سیوروس ایستاده بودند تا فکری بکنند.سیوروس قضیه را برای همه تعریف کرده بود و همه وحشت زده بودند.
لرد از همه آرام تر به نظر میرسید.
-سیوروس اون به کدوم سمت رفت؟
-به سمت آشپزخانه سرورم.
-خب چرا یکیتون نمیره آشپزخونه ببینه اون جا چه خبره؟

همه ی مرگخوار ها و غیر مرگخوارها ناگهان سوت زنان به سقف علاقه مند شدند.
-یعنی اینقدر ترسویید؟یکیتون میره یا خودمان انتخاب کنیم؟




تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۹۴
#72

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
(پست دوم)

عااااااا...اره ش کنم؟

همه با وحشت جلوی ورونیکا رو میگیرن. آیلین در حالیکه سعی میکنه ورونیکا رو عقب بکشه میگه: بس کن. هر چیزی رو هم که اره نمیکنن. ما نمیخواییم دوتا ارباب هم اندازه داشته باشیم. همین یه دونه برای هفت پشتمون بسه.کمی علمی به قضیه نگاه کنین. باید یخ رو ذوب کنیم.

اینجاست که وندلین میپره جلو.ولی چون اینجا تالار اسلیترینه و وندلین در سوژه جایی نداره هلش میدن عقب و نوبت به بانز میرسه: بکشین کنار. راه رو باز کنین. من دکترم!

سیوروس: من قبل از عصبانی شدن دو تا سوال دارم. 1- کی دکتر خواست؟ 2- تو کجات دکتره؟

بانز سرش رو پایین میندازه و از جمع جدا میشه. درست درهمین لحظه چشم رودولف به کراب میفته که داره با رژ لب روی یخ ارباب یادگاری مینویسه و با قمه به طرفش میره!
درحالیکه ملت تو دلشون فحش های خیلی بدی به آیلین میدن به دلیل این جای زیبایی که برای پیک نیک انتخاب کرده، آیلین سعی میکنه با جادو آتش کوچکی درست کنه. ولی از اونجایی که هوا خیلی سرده این کار بی فایده اس.
اینجاست که مغز متفکر اسلیترین دست بکار میشه. رودولف!
البته قبل از دست بکار شدن تیکه های کراب رو از روی قمه ش تمیز میکنه.
رودولف:کچل بی دماغ بی عرضه ترسو! فکر کردی ما نمیدونیم حتی بلد نیستی یه جادوی ساده رو اجرا کنی؟ با اون قیافت فکر میکنی خیلی ترسناک شدی؟ عکستو زدم به دیوار اتاقم و هر شب قبل از خواب یه ساعت بهش میخندم. با اون مامان خوش قیافت. خودت نمیدونی عشق چیه. به من حسودیت میشه که میدونم و هر روز دوباره عشق رو کشف میکنم؟
اسلیترینی ها ترسیده بودن. ولی خوشحال هم بودن که لرد منجمده و احتمالا چیزی نمیشنوه. ولی خیلی زود فهمیدن که اشتباه میکنن. چون یخ شروع به ذوب شدن میکنه.

آیلین:رودولف؟ وصیتنامه تو نوشتی؟

رودولف فکر اینجاشو نکرده بود.قسمت اول نقشه خوب اجرا شده بود.لرد عصبانی شده بود و از شدت خشم حرارتش بالا رفته بود و داشت ذوب میشد. ولی رودولف نمی دونست بعد از ذوب شدن لرد باید به کدوم سوراخی فرار کنه!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.