هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#34

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
تصمیم مشکلی بود،البته تا قبل از این که راه حل به فکر گلرت برسه.

اون یک راست اومد وسط حرف همه و گفت:

- مشکلی نی.پارتی داریم.ویریدی و چو میتونن نمره هامونو دست کاری کنن.

تری نالید:

- ویریدی شاید،ولی چو اصلا.چو جونش بره،ریونش بره،دوستاش برن،نمره ها رو دست نمیزنه.

گلرت گفت:

- اینش دیه مشکل خودتونه

و رفت.

دافنه نگاهی به تری و فلور از همه جا ناامید انداخت و گفت:

- شایدم ما خودمون بتونیم نمره ها رو دست کاری کنیم،ها؟

فلور و تری به هم نگاه کردند.بعد به دافنه نگاهی انداختند.

دستانشان را به هم مالیدند و گفتند:

- چرا که نه؟!

آندرو با دیدن این که وسط این همه بچه منفی گیر افتاده گفت:

- واقعا که...واقعا که...نمیدونستم که این جوری هستین.پس تمام نمره های خوبتون بخواطر همین بود،آره؟

فلور ،فکر نمیکردم که تو هم اون جوری باشی...دافنه،به قیافت نمیومد که...

-نه...نه...نگو.یعنی قیافم میگه که من بچه مثبتم،نه،نه...خواهش میکنم نگو که من...

آندرو با دیدن واکنش کاملا دور از انتظارش شانه هایش را با ناراحتی بالا انداخت و رفت.

از آنروز به بعد به لطف پارتی و خود بچه های ریون،نمره های همه خیلی بالا رفت.

خیلی خیلی...البته به جز نمره های آندرو.

اسلی ها، گریفی ها و هافلی ها از این رویداد غیر منتظره و فوران نمره و امتیاز ریونی ها متعجب شده بودند.

و مشکوک...

تالار اسلیترین:


- ما باید بفهمیم که چرا این جوری شده.

-آره،نمره های اونا خیلی از ما ها بالاتره...

- آستوریا راس میگه.ما باید از رازشون سر دراریم.

- پس توافق شد.از فردا شروع میکنیم.

تالار هافل پاف:

- ما این همه کار میکنیم و درس میخونیم،دلیل نمیشه که نمره های اونا از مابالاتر باشه.

- آره،این قبول نی.ما باید از رازشون سر در بیاریم.فردا شروع میکنیم.

- پس توافق شد و فردا شروع میکنیم.

تالار گریفندور:


- به نام محفل،به ریش مرلین،به ریش دامبلدور...

6 ساعت بعد:


-به نام چشم چشم بابا قوری،به پیروزی محفل و عشق شروع میکنیم.ریونی ها نمرشون خیلی غیر منتظره بالا

رفته و ما باید از راز این نمره ها سر در بیاریم و برای این کار تعقیبشون کنیم.

-آره،پس توافق شد.فردا کارمون شروع میشه.

- امسال جام مال ماست....

کافه ریونکلاو:

همه خیلی خوشحال بودند.وضع کافه خیلی خوب شده بود و همه در حال شادی بودند.

پروف هم دیگه دست از زور گفتن بر داشته بود و با کلاهش که تا چونش پایین اومده بود،روی مبل خوابیده بود.

یکی از مبل ها در یکی از اتاق های کافه.

غیر از چو و آندرو همه در حال بزن برقصو و عشق و حال بودند.

چو خیلی خیلی به قضیه نمره ها مشکوک شده بود و تصمیم گرفته بود که بچه های رونو دنبال کن تا ببینه که چقدر

درس میخونن که اینقدر نمرشون خوب میشه.

ساعت 3 و 24 دقیقه و 23 ثانیه شب:


- امروز داف و تری باید برن نمره ها رو دست کاری کننن.

- امروز چیه؟بگو امشب.

- تری،مسخره بازی در نیار،داف کجاست؟

- خوابیده.گلرت،تو چرا این قدر مسئولیت پذیر شدی؟

- چون من نگهبان کافه بودم.باید شبای نوبت تو نزدیکت باشم تا دوباره شیرینی ها رو نخوری.

گلرت و تری بی صدا درگیر میشن و توسط دافنه از هم جدا میشن.

- تری، بیا بریم.دست از سر گلرت بردار.بیچاره،مثلا خلافکار بزرک تاریخ جادوگر سیاه بوده،والا.گلرت،تو از پس یه آدم

فسقلی هم بر نمیای؟

گلرت سرشو پایین انداخت وتیکه کاغذی رو به داف داد...

که توش نوشته بود:

جان من نذار تری به کافه نزدیک بشه.خودت میدونی که اگه بوی شیرینی به مشامش برسه،لرد ولدمورتم نمیتونه

اونو نگه داره.ممنون.راستی دستت درد نکنه که اون از من جدا کردی.رکورد زد.فقط یک یا دو مشت از موهامو

کند.ممنون،گلرت.

دافنه که به از این جور نامه ها عادت کرده بود،با ناراحتی اونو تو دستش مچاله کرد و به تری گفت:

- دیگه رسیدیم.

و با چوبدستیش قفسه نمره ها را ترکاند.

- داف،تو نمره های تقییر شکلو درست کن،منم نمره های ...

دافنه گفت:

-خب باشه.تری،تری،چرا جواب نمیدی؟

روشو اون ور کرد و با چهره نگران تری و 4 چهره عصبانی روبرو شد.

چو و 3 نفر از گروه های دیگ مدرسه:

...
...
...


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۱۵:۱۷:۱۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#33

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
فلور که خودش برای تبلیغ کافه رفته بود با لباس انتخابی پروفسور تو راهرو ها می گشت و شیرینی می داد برای تبلیغ کافه .

وقتی فلور به کافه برگشت پنجاه تا پسر همراه با سی تا دختر وارد کافه شدن .

لیسا با زبیایی شروع به ویالون زدن کرد و دختران هم با تحویل سفارش ها همراهیش کردن .

پسرای کافه هم با غیرت از پشت مراقب دخترا بودن .

دو سه نفر هم میزارو جم می کردن .

پروفسور راحت نشسته بود و پولارو جمع می کرد و حال می کرد .

فضای کافه رومانتیک بود و حتی به درخواست گلرت دو تا اتاق خواب هم درست کرده بودن با قفل مخصوص .

گلرت یه کنار نشسته بودو مراقب بود همه ی پولا داده بشه ، خیلی هم حال می کرد وقتی پسرایی که می خواستن فرار کنن با دیدن قیافش خودشونو خیس می کنن .

کلا همه چی خوب بود تا این که فردا صبح رسید.

ریونی ها با خستگی تمام روزو خوابیدن و به هیچ کدوم از کلاساشون نرسیدن .

تری نالید : نمرمون کم میشه باید یه کاری کنیم . اگه کافرو تعطیل کنیم ریونی وجود نداره اگه کافرو تعطیل نکنیم با تمام تک نمره ای ها بازم ریونی وجود نداره .

فلور که دستش از تمام سفارشا درد گرفته بود موافقت کرد .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#32

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
گلرت که وارد سالن شد دید خبری از ویریدی نیس و با خیال راحت همرو دور خودش جم کرد.
و همه چیزو تعریف کرد آخرش کف راسی این ویریدی کجاست جواب را فلور داد
ویریدی سوار بر جارو به سمت پنجره می آمد.دافنه رف تا پنجره را بازکنه.
که گلرت نذاش و گف شاید با مخ بخوره تو پنجره راحت شیم
همه حرفشو تائید میکنن و پنجره را باز نمی کنن ویریدی هر لحظه به پنجره نزدیک میشود.
همه اعضا نفس را در سینه حبس کردن اما ویریدی جلوی پنجره ترمز میکنه و و با چوبدستی پنجره رو
منفجز میکنه میاد تو

اعضای ریون واسه این که ویریدی نمرده :vay:

در این هنگام گلرت توجه همه رو با بسته هایی که دس ویریدیه جلب میکنه

گلرت- پرفسور اونا چیه

ویریدی- یه سرس وسایله واسه همه خریدم

ریونیا چون میبینن قراره یه چیزی گیرشون بیادعاشق ویریدی میشن و یادشون میره چنه لحظه پیش
می خواسن بمیره.

ویریدی چن تا بسه بنفش نشون دخترا نیده و میگه لباس دخترا تا تو کافه بپوشن مشتری جلب شه
بعد به هر دختر یه دس لباس میدهو یه سری وسائل آرایشی بهداشتی

نیم ساعت بعد

دختران همیشه در صحنه ریون وارد تالار میشن همشون با مینی ژوپ و تاپ بنفش
و آرایش بسیار غلیییییییییظ

پسرا - ای جان

دخترا با اخم - چشاتونو درویش کنین

ویریدی - بله اینگونه به دخترا انعام زیاد میدن و کلی مشتری جذب میشه.

بعد خودش میره توی اتاقش و وقتی بر میگرده یه دس ردای فیروزه ای با کلی منگوله پوشیده

پسرا پیش خودشون میگن الان به ماهم از اینا میده و ذوق مرگ میشن

ویریدی بسه های درازی رو به پسرامیده و میگه جاروی زمین شور جدیده
پسرا

دخترا با پوزخند -جناب پروفسور محترم ویریدیان(ادبو ببینین) بقیه بسه ها چیه ویریدی میگه شکلات
پودر نوشیدنی چای سبز .......................کدو حلوایی

گلرت -که داش زمینو می شس گف کدو حلوایی واسه چی

ویریدی- واسه آب کدو حلوایی خوب سود داره ها


ویرایش شده توسط پروفسور.ویریدیان در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۱۴:۲۱:۴۵


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#31

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
به منظره ای که واقعا دیوانه کننده بود.
آدم هایی غرق در خواب،غرق در خروپف و غرق در آب دهان...
آندرومدا دست به سینه به ریونی هایی خواب آلود نگاه میکنه تا بلند بشن.
بعد به این نتیجه رسید که این اتفاق نمی افته.
بنابر این داد زد:
- بیـــــــــــدار شید.
ریونی ها به سرعت بیدار شدن...
فلور با دیدن آندرو به طرف اون دوید و بغلش کرد.
و بوس بارون.
- آندرو،آندرو،برگشتی،برگشتی؟چقدر دلمون برات تنگ شده بود.
آندرو که بر خودش لعنت میفرستاد که فلورو بیدار کرده،گفت:
- خیلی خوب،خیلی خوب،بسه دیگه.
در اثر صدای آندرومدا،پروف هم بیدار شد و شروع به دستور دادن کرد.
- همگی به صف شید.یالا،نکنه مجازات میخو این؟ها؟آفرین حالا باید...
به تک تک دستور داد.
گلرت سر فرصت جیم شد تا چو رو پیدا کنه و بعد از چند دقیقه اونو در حالی که گریه میکرد توی حیاط پیدا کرد.
چو در وضع بد جوری بود.
مو های عجق وجق-درست نوشتم دیه؟-،صورت لاغر و سیاه...
گلرت بجای دلداری گفت:
- احمق،تو که استاد بودی،ویریدی نمی تونست به تو دستور بده.چرا فرار کردی آخه؟
چو هق هق کنان گفت:
- من که از مجازات فرار نمیکردم.ایگور کارکاروف گفت که میخواد ریونو از بین ببره.تو نمی فهمی.
گلرت که تازه دلیل گریه چو رو میفهمه ماجرا رو خلاصه بهش میگه و اون با دهان باز بهش ذل میزنه.
و خنده کنان میگه:
- ای ول ویریدی،داره ازتون کار میکشه.آفرین بهش.بیا بریم.
- چی؟تو نمی خوای بهمون کمک کنی؟
و بی توجه به چو که میخواست با اون بیاد،تند و تند به کافه میره تا به بقیه بگه که آخرین امیدشان برای خلاصی از دست ویریدی،از دست رفته...
...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#30

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
فلور از آشپزخونه فریاد زد : شکر . آرد ، توت ففرنگی ، شوکلات .

پسران زحمت کش ریون فوری مواد لازمو اوردن و سر کارشون که جارو کشیدن زمینه کافس بر گشتن .

لیسا که کناری نشسته بود نگاهی به کافه کرد ، شلوغ و پر سرو صدا و پر از گرد و خاک ، لیسا آهی کشید و سر کارش برگشت انتخاب آهنگ از صفحه های میلیونی پروفسور ، لیسا با تعجب به صفحه خیره شد که رویش نوشته بود هات گرل .

در آن طرف تری مشغول تعیین دکوراسیون میز ها بود ، میز ها به افتخار ریون آبی شده بودن ، تری در کارش محو شده بود که ناگهان صدای شترقی آمد .

نگاه همه به سمت لیسا و گرامافون خرد شده برگشتند ، تری آهی کشید و گفت : ریپارو .

اما هیچ اتفاقی نیفتاد ، پروفسور با عصبانیت گفت : اون ضد طلسمه درست نمی شه !

لیسا سرخ شد و زد زیر گریه ، فلور به آرومی دلداریش داد و گفت : الآن دیگه مهم نیست لیسا میتونه برامون ساز بزنه ، تا اون جایی که یادم میاد لیسا خیلی خوب ویالون میزنه .

لیسا نگاه تشکر آمیزی به فلور انداخت و گفت : آره من میتونم .

فلور گفت : خوب چیه همه برن سر کاراشون .

صبح روز بعد

شیرینی ها روی میز ها چیده شده بود ولی همه در خواب به سر می بردن ، تری روی صندلی خوبش برده بود ، لیسا روی ویولون ، پروفسور کنار سی دی عزیزش روی زمین فلور روی اجاق چند نفر باقیمانده هم وسط اتاق پخش بودن . ( اگبرت رو توالت بود )

کسی رمز ورودیو گفت و وارد کافه شد آندرومدا بلک با تعجب به منظره ی پیش روش خیره شد ...


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۵:۳۱:۱۳
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۵:۳۸:۳۲

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۹:۴۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#29

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
ملت ریون با فکر به نقشه جدیدشان،زیر پتو تا دو ساعت دیگر که پروف بیدار شود،به خواب خوشی فرو رفتند.
اما خیلی زود از خواب پریدند.
یه بیشعور داشت محکم در تالارو میکوبید

تق تق تق

فلور- دافنه درو بازکن

دافنه -چرامن

فلور- پس کی

دافنه - خو معلومه سال اولی ها

فلور یکی از سال اولیارو بیدار میکنه که بره درو وا کنه

وقتی در وا میشه ایگور میاد تو و شروع به داد زدن میکنه.

ایگور- ریونیا همتون بیاین اینجا هاگوارتز پول مفت نداره خرج شمارو بده گمشین برین گروهای دیگه.
شما خرج خودتونو هم نمی تونین دربیارین.
همه ی اعضای ریون کلاو دور ایگور جمع شدن.

فلور میگه آخه ما پول ...............

ایگور میگه حرف نزن بگو بزرگترت بیاد

فلور پیشخودش میگه چو و آماندا که الان نیستن پس باید به ویریدی بگیم

و با عجله میره ویریدی رو میاره

ویریدی_ سلام جناب کارکاروف خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟

ایگور -نه اصلا خوش نیستم وقتی هاگ پول نداره ناراحتم. حالا هم اومدم ریونو تعطیل کنم

ویریدی- آخه جناب کارکاروف............

ایگور-حرف نزن همین که گفتم.

ویریدی- اگه ما خودمون خرجمونو در بیاریم چی؟

ایگور -خب اونجوری اصلا اشکال نداره ولی باید زیر میزی مارو بدین

ویریدی -باشه روز خوش
و با یه حرکت چوبدستی ایگورو میندازه بیرون و درو 3قفله میکنه

فلور -بریم بخوابیم
ویریدی- چیو بخوابیم باید تلاش کنیم کافه را بیوفته وگرنه ریون فرت

همه ی اعضای ریون کلاو میرن تو کافه


ویرایش شده توسط پروفسور.ویریدیان در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۹:۵۳:۱۹
ویرایش شده توسط پروفسور.ویریدیان در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۲:۴۳:۲۷
ویرایش شده توسط پروفسور.ویریدیان در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۲:۴۴:۴۶


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱:۱۱ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱
#28

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
تری برمیگرده و با دیدن جماعت کافه داد میزنه:
- بس کنید...
ویریدیان میگه:
- برو تا مجازاتتو دو هفته نکردم.
تری گریه میکنه و دوان دوان به سمت خوابگاه میره.
فلور تازه میفهمه که اوضاع از چه خبره و داد میزنه:
- بس کنید...
که ویریدیان میگه:
- فلور،بذار حال کنیم.وگرنه مجازاتت میکنم.
خلاصه...
بعد از کلی عشق و حال پروف اجازه میده که گرامافونو خاموش کنن.
بعد همه مشغول کار میشن.
اما پروف،نشسته روی مبل و استراحت کنان به همه دستور میده.
- فلور،اونو از روی میز بردار.گلرت،پامو ماساژ بده.ماری،لیسا،چقدر بو میدین.برین
حموم.البته آبشو گرم نگه دارین تا هر وقت میلم کشید برم.دافنه،برو شکر بیار و به فلور کمک کن.
هر کس هم که مخالفتی میکرد،تهدید به مجازات گرفتن میشد.
حدود 6 ساعت بعد که همه از نفس افتاده بودند و به زور خودشان را سر پا نگه میداشتند
تا نیفتند- و پروف غرق در خواب بود.-گلرت حس اذیت کردنش گل کرد و جوراب پروف را که بوی بسیار بدی میداد،را وارد دهان پروف کرد.
پروف سرفه ای کرد و بیدار شد.
همان موقع در به صدا در آمد و دافنه با سر و صورتی کثیف وارد شد و گفت:
- نتونستم فرار کنم.مجبورم کلی گالیون بهشون بدم.
- به کی؟چرا این شکلی هستی؟کجا بودی تا حالا؟
- خو،رفته بودم شکر بدزدم.
- نه بابا...
- تو دیگه کی هستی؟
گلرت:
- خاک تو سرت،یه دزدیدن ساده هم بلد نیستی؟من اون موقع که داشتم ابر چوبدستی رو میدزدیدم...
فلور آهی کشید و گفت:
-باز شروع شد.گلرت میدونیم که دزد حرفه ای ای هستی.داف،داشتی از کی شکر میدزدیدی؟
- خو معلومه،از اسلی ها دیگه...
- اسلی ها؟جرئتتو قربون.
- لطف داری.
پروف گفت:
-چی میگین شما ها؟داف،شکرت کو؟تا حالا بودی خوش گذرونی؟میدونم چی کارت کنم.با تری
لباس بپوش تا تنها نباشه. شما هم برین سر کارتون،راستی کدومتون اون جوراب بوگندوشو وارد دهن من کرد؟
ملت:
پروف تک تک را نگاه کرد و نگاش روی صورت گلرت ثابت ماند و گفت:
-به به... پس تری و داف یه دوست تاز پیدا کردن که تو تبلیغ بهشون کمک کنه،نه؟
گلرت هم سر به بیابان ببخشید خوابگاه گذاشت و رفت که خودکشی گریه کنه...
و پروف داد زد:
-بجنبین دیگه،چرا معطلین؟
ریونی ها با بغض به سر کارشون برمیگردن و در دل به گلرت که پروف رو بیدار کرده بود،فحش میدن.
و همین طور فکر میکنن که یه مشکل دیگه هم دارن،یه قلدر به جعمشون اضافه شده و باید از شرش خلاص شد.
صبح روز بعد،زیر پتو،با چراغ قوه:
- ما باید از شرش خلاص شیم.
- چطوره تو معجونش سم بریزیم؟
- سم دیگه چیه؟
- هیچی.هیچی.
- باید هرچه زودتر خودمونو خلاص کنیم.
- اما اون ما رو واردار به کار میکنه.این خیلی خوبه.اگ اون نبود ما کار نمیکردیم.
-اون داره به ما زور میگه،لیسا.
- باید یه فکری کنیم.
- بچه ها،چطوره...
-چی چطوره؟
- ما باید چو رو پیداش کنیم و بهش بگیم که از دست ویریدیان خسته شدیم.اون یه استاده و ویریدی نمیتونه بهش مجازات بده.چطوره؟
-آره.موافقم.
- پس تصویب شد...

ملت ریون با فکر به نقشه جدیدشان،زیر پتو تا دو ساعت دیگر که پروف بیدار شود،به خواب خوشی فرو رفتند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
#27

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
نقل قول:
خلاصه از طرف فخر سلطنت:

ایگور گفته بودجه ی هاگوارتز کمه و می خواد یکی از گروه ها رو کم کنه! از بس هم که بدجنس و بدذاته(!) می خواد ریون رو حذف کنه.. البته دلیل واقعیش بدجنسی کارکاروف نیس.. چون بقیه گروها پارتی داشتن!

خلاصه اینکه بچه های ریون تصمیم میگیرن پس اندازهاشون رو روی هم بذارن تا کافه رو راه بندازن و با درآمد کافه بودجه گروه ریونکلا رو تامین کنن!

برای تحقق این هدف! :د با همون پس اندازاشون وسایل می خرن و می خوان کار رو شروع کنن که تری همه ی شیرینی ها رو می خوره.. بعد چون پولی دیگه در کار نبوده بچه ها میفرستنش بره با لباس عروسک پول دربیاره.. اونم وقتی پول جمع می کرده تعادلشو از دست می ده و میوفته روی مینروا!!

....



درهمین حین ویریدی با عصبانینت به سمت تری رفت گفت: "از دست تو چی کار کنم؟!"

تری: مگه چی شده؟!
ویریدی: هیچی وقتی افتادی رو مگی ما استادا هم دیدیم و خندیدیم..
مگی هم گفت یک ماه از حقوق نمیده .. من نمیدونم درآمد یه ماه کافه رو میدین به من!! تری من به عنوان یه استاد برات یه مجازات دارم تایه هفته لباس خرگوشی میپوشی میای جلو کافه تبلیغ میکنی!

تری به سمت خوابگاه رفت تا واسه خودش گریه کنه.

فلور از ویریدی پرسید: آوردی؟

ویریدی: چیو؟!

فلور: گرامافونو باهوش!

ویریدی: نابغه گرامافون تو کافس ولی صفحه آوردم.. همه قدیمی شاد!!

بعد اینو میگه و میره سمت گرامافون و یه صفحه میذاره.


آهنگ اول:

خواننده خاطرات شمال محاله یادم بره اون همه شور وحال....

ملت ریون





ویرایش فخر سلطنت:
مستر ویرید.. غلطهای نگارشیتونو درست کردم.. شکلکای میلیونی رو هم براتون برداشتم.. اینطوری قشنگ تر نشد!؟


ویرایش شده توسط وزیر دیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۱:۲۶:۱۵
دلیل ویرایش: اجرای آستکبار
ویرایش شده توسط وزیر دیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۲۱:۲۸:۴۴


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۹:۲۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
#26

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
فلور چشم غره ای به تری رفت و گفت : تری من دیگه آرد ندارم ، میری یه جایی کار می کنی پول در میاری تا آرد بخریم .
سکرم یادت نره .

تری گریش گرفت و هق هق کنان گفت : منظورت شکره ؟

فلور غرید : بحثو عوض نکن . زوود میری یه جایی پول در میاری .

تری نالید : اما من بلد نیستم هیچ کاریو کنم .

لیسا دو سه بار پرید هوا و تمام کافرو به هم ریخت و گفت : تری ، تو میتونی بری واسه ی کافه گدایی کی .

تری : اما من گنا دارم .

فلور گفت : نه نداری .

صبح روز بعد

_ خوب تری نگا کن تو میری تو راهرو راه میری و شکلکای عجیب غریب از خودت در میاری .

تری نالید : آخه تو این لباس سنگین چه جوری راه برم ؟

لیسا گفت : مشکل خودته .

دو ساعت بعد

بیاین اینم پولاتون .

فلور در حالی که به آن همه گالیون خیره مونده بود گفت : چی ؟ چه جوری ؟

تری با بغض گفت : اولش همه فقط می خندیدن . اما وقتی من تعادولمو از دست دادمو روی مک گونگال افتادم . پول بارون شدم .

و ادامه داد : تازه یه مجازاتم گرفتم .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲:۲۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
#25

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
گلرت:

-تری،خودمو کشتم تا طلسمشو انجام دادم.حرومشون کردی.میکشمت.

همان وقت همه تند تند به کافه آمدند تا ببینند دلیل داد و فریاد گلرت چیست.

لیسا:

- هی،گلرت،تو طلسم اختراعی منو دزدیدی.فقط یکم تغییرش دادی.اونو من اختراع کردم.تری،به همه بگو که این

طلسمو من درست کردم و گلرت دزدیدتش.باشه؟راست میگم.گلرت،تو طلسممو دزدیدی.

ماری:

- لیسا،طلسم تو این جوری نبود که.خال های سیاه داشت.

در این میان هیچ کس به حال بد تری توجهی نمیکرد که ناگهان اولین نفر توجهش را نشان داد.

اما به شکلی دیگر...

دافنه:

- تری،کیف کردم.اون قدر روز تولدت بهت حسودی می کردم.الان حتما نمیتونی اون خونه ی فلورو بخوری.

منم دلم آب نمیشه.اوهوم...

تری هنوز بد حال بود.

قیافه ی زشتی هم پیدا کرده بود...

صورتی سبز و وزغ مانند با خال های صورتی.

یک دفعه به حرف آمد.

-گلرت،این طلسم تو اصلا بدرد نمیخوره.دردم نیومد.حالا میشه دو تا شیرینی دیگه هم بخورم؟

خیلی هوس کردم.بچه ها.تو رو خدا.

دافنه :

-

گلرت:

-

ماری:

- گلرت،مثلا میخواستی با این طلسم کپی شدت جلوی دزدو بگیری؟

تری:

-بچه ها!دیروز تولدم بود.ا...نه.پریروز.نه.نه.3 روز پیش.کادو هاتون و کیکاتون کم بود.آماندا بهم نداد.

-اما ما که یه کیک اضافه بهت دادیم.

-خب...بازم کم بود.

گلرت وارد بحث میشود:

-بچه ها اینا رو وللش.باید یه فکری به حال قیافه تری بکنیم.

دافنه:

-اونم ولش کن.یه فکری باید به حال شیرینی های تمام شده بکنیم.

همان وقت تری مشغول خوردن 2 شکلات باقیمانده شد و گفت:

- خب،داشتیم چی میگفتیم؟

...

...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.