هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زیرزمین مخوف هافلپاف (تالار اسرار) / آزمایشی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶
#46

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
و خلاصه این جانور که هنوز توسط هرمیون کشف نشده بود؛ به علت خستگی مفرط، وارد نزدیک ترین تالار شد. چه بسا که وارد خسته ترین تالار شده‌است. از قدیم و الایام گفته‌اند:
_ خسته که به خسته بخوره، شاه خستس!

و بله در جواب اتاق فرمان هم باید پاسخ بدهیم:
_ وقتی که کسی بوی خون میشنوه، مطمئنا شاه خسته رو هم ابداع میکنه!

بچه های هافلپاف همه در خواب، مشغول نوشتن تکالیف، تلاش برای گرفتن جام کوییدیچ و... بودند. بله هافلیون و هافلات در خواب نیز روحیه‌ی سخت کوشی خود را داشتند. این است آرمانهای هلگا! جانور وارد تالار شد. سرش را به این سمت و آن سمت انداخت. دمش را بر زمین کوبید، بلکه بیدار شوند اما افاقه نکرد. دور و بر را نگاه انداخت و با شیپوری در میان چند قمه یافت. پس به آن سمت خزید و تلاش کرد آن را بردارد. اما جانور که نرم تن محسوب میشد و مرلین به او دست و پایی نداده بود؛ مجبور شد شروع به در جا زدن، در جای خود شود.

_ تو دیگه کی هستی؟

این صدای دیانا ویلیامسون بود که از گریفیندور به هافلپاف منتقل شده بود. به همین خاطر خوابش نسبت به بقیه هافلی ها سبک تر بود. جانور با قیافه‌ای پوکر به دیانا نگاه کرد. سپس با خود اندیشید:
_ انقدر عقل نداره که من نمیتونم حرف بزنم؟

دیانا مثل دورا نبود که ذهن خوانی کند، اما با توجه به قیافه‌ی جانور فهمید که به چه می‌اندیشد.

_ من از گریفیندور اومد نه ریونکلاو.
_ این حرفای منو میشنوه؟

دیانا این را نفهمید و با این حساب خیال جانور اندکی راحت شد. میترسید ابهتش زیر سوال برود. وقتش بود نشان دهد که رئیس اینجا کیست؟ پس به همین خاطر دم خویش را محکم بر زمین کوبید. سپس با دمش دست‌های پشت پرده‌ی کنار تخت آدر را بر روی زمین انداخت. همین کافی بود تا ترسی در دل دیانا ایجاد شود و به خود بلرزد. او برخواست تا به تخت کناری خود، دورا برود که جانور به دمش اشاره‌ای به ابزار رودولف کرد.



پاسخ به: زیرزمین مخوف هافلپاف (تالار اسرار) / آزمایشی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶
#45

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
سوژه جدید



پاسی از شب گذشته بود؛ هیچ صدایی در حوالی هاگوارتز شنیده نمیشد؛ بید کتک زن، سعی نمیکرد پرندگانی را که روی شاخه اش خوابیده اند را پایین بیندازد. دریاچه، صاف بود. همهمه دانش آموزان، در محوطه و قلعه نمیپیچید... هاگوارتز، به خواب رفته بود.

کمی دورتر امّا، در جنگل ممنوعه، اوضاع فرق داشت؛ صدای سم اسب ها، در کل جنگل پیچیده بود.

- شماهم میبینید؟

پیرترین سانتور، سرش را بلند کرد؛ ابرهای بالای قلعه، به طرز عجیبی در کنار هم قرار گرفته بودند. گویی برای سانتورها، خبر از اتفاق ناگواری میداد.
- امشب مریخ، دیگه قرمز نیست... به زردی میزنه... عجیبه... تاحالا اینطوری نبوده...

سانتورها، از حالت ستاره ها، میفهمیدند که اتفاق بدی قرار است در قلعه رخ دهد؛ اتفاقی که هیچکدام، نمیخواستند در آن دخالت کنند... اتفاقی که باید می افتاد... نباید سرنوشت را تغییر داد...

- خون! بوی خون می آد! بوی خون میشنوم!

هیچکس قادر به شنیدن این صدا نبود؛ حداقل، کسانی که این صدارا میشنیدند، الان آنجا نبودند؛ یا اگر هم بودند، الان درخوابگاه اسلایترین، خواب بودند، یا درحال نقشه کشیدن برای نابودی سیاهی، و یا درحال قدم زدن با رون و هرمیون. کسی هم جز سانتورها، خبر از اتفاقی که قرار بود بیفتد، نداشت.

تقریبا همۀ مجراهای فاضلاب تالار اسرار، بسته بودند. جانور، به سختی، راهش را میان تنها مجرای باز فاضلاب پیدا کرد. یکی از مجراهایی که به پایین ترین قسمت هاگوارتز ختم میشد... زیر زمین تالار هافلپاف!

- میکشم، نابود میکنم، استخون هارو خورد میکنم! بوی موجود زنده میاد!



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶
#44

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
خب صد در صد رز نمی خواست واقعا بگوید که هلاویز چه جایی هست...اینجا که محفل ققنوس نبود! تالار نیاز به بچه های فعل و هوشیار داشت نه هری های عاشق و دیوانه!

- هافلاویز جایی بود که هافلیا لباساشونو آویزون می کردن.

سوزان بالشش را زیر سر مرتب کرد و پرسید:
- اون هافل آویز نبود؟ یادمه هافلاویز جایی بود که ننجون عاشق دامبل شدها.

ننجون عاشق دامبلدور شده و نه برعکس! هنوز منطق سوژه سرجاشه. هنوز شهید نشده...البته هنوز!

- هیش عه!

گرچه دیگر دیر شده بود. به هرحال یه سری جاها هم می بایست برای کشفیات کنجکاوان هلگا جهت تقویت روحیه ی گردشگری شان می ماند، نه؟
- تا الان دیدیم نصف تالار و بیش از سه چهارمش رو. دیگه بس نیس؟

تازه واردها شانه ای بالا انداختند. نظر که داشتند ولی دیکتاتوری هافل دست به بلاک بالایی داشت که باعث می شد بی طرف بمانند. تازه واردی که بعدا به تیم والیبال بلاک پیوست، پرسید:
- هافل هنوزم جایی داره که ندیده باشیم؟
- ندیدین هنوز نصف هافل رو!
- ولی تو که گفتی بیشتر از نصف و سه چهارمش رو دیدیم!

رز دستی به جیب برد و دو دقیقه ی بعد لبخند زنان به جای خالی تازه وارد نگاه می کردند.
- خب می گفتم داشتم...بقیه ش با خودتونه! اصلیتش رو آشنا شدین باهاش. هافلی باشین و شاد!

و بعد با گفتن این جمله دورن پنجره ی مجازی پرید و تازه واردها مانند با خودشان و تالار نصفه نیمه! کلی وقت برای کشفش داشتند!

پایان!




پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
#43

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
مـاگـل
پیام: 265
آفلاین
- همین چند دقیقه پیش اومدیم حمومو دیدیم. چرا یهو عوض شد؟
- بود این هافل ویژگی!
- رز؟ فکر کنم از بس ویبره رفتی حمومو کوبیدی و دوباره ساختی!
- پتوم! پتوم کو؟

جسیکا که حالا، تنها آثارِ ماسکِ میوه‌ای روی صورتش به جا مانده بود، پاسخ داد:
- آخرین بار تو اون حموم قبلیه دستت دیدم.

- چی؟!

دورا اضافه کرد:
- حموم قبلیه!

سوزان همچنان که بالشتش زیر بغلش بود، مانند مترسکی چوبین، خشک و بی‌حرکت شد و از پشت به زمین افتاد. هیچ احساسی در چهره‌اش دیده نمی‌شد. گویی همانندِ قشنگِ خفته(!) طلسم شده بود. با این تفاوت که آنقدرها هم قشنگ نبود و همچنین چشم‌هایش نیز باز بود. صورتش چنین حالتی داشت:
با این تفاوت که مثل این پلک هم نمی‌زد!

- ستاره‌ها می‌گن مرلین بیامرز شد.
- رز؟ اینجا درمانگاه ندارین؟
- نبود اون چیزیش! نباشید نگران! می‌بریمش خودمون! مونده ادامه‌ی تور هنوز! پیش به بخشِ هافلاویز سو!

و همانطور که یقه‌ی سوزان را گرفته و مواظب بود دستش به موها و بدنش برخورد نکند، و او را به دنبالِ خود می‌کشید، تعریف می‌کرد:
- هافلاویز بود جایی که...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#42

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- میخوایم بریم قسمت بعدی تور!

حالا قسمت بعدی کجا بود؟ هلگا میدانست!
- هافلیون!
- ببخشید ننجون! شما نباید وارد سوژه میشدین!
- خودت گفتی من میدونم! بزنم لهت کنم؟!
- مگه هافلیا به مهربونی شون معروف نیستن؟
- مگه من موسس نیستم؟ من هر صفتی بخوام به نوادگانم نسبت میدم! برو بچز! از این به بعد از مهربونی خبری نیست!
- فرزندم! با عشق با دیگران صحبت کن!
- دامبل؟!

سلام ملت! گوینده جدیدم! اهم...

هافلیون به سوی مقصد جدید حرکت کردند. پشت دری بودند که علامت "&*" رویش خود نمایی میکرد.

- این شما و این هم... حمام عمومی!

اما از بازکردن در آن پشیمان شدند.

گیبن:
بانوان هافلی:
حمام عمومی:

جسیکا خیارش را روی چشمش گذاشت و گفت:
- شیفت پسرا بود!
- پس چرا بهمون نگفتن؟!
- اون &* یعنی چی؟
- بخاطر اینکه علامت "female" تو کیبوردشون نداشتن!

دورا از کوره در رفت و به آملیا که دیالوگ آخر را گفته بود گفت:
- تو از کجا پیدات شد؟ مگه من از سوژه پرتت... اصلا بیخیال! تو از کجا میدونی & رو بجای علامت female گذاشتن؟
- ستاره ها بهم گفتن!

قبل از اینکه دعوای بدجوری بین دورا و آملیا در بیفتد، رز آنها را به سمت دیگری کشید.
- مقصد بعدی...
=====

پ.ن. اصلا نمیدونم چی بود این پست! :| کلا هدف خندوندن بود که نمیدونم انجام شد یا نه.



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#41

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
جــــــــــــــــــــیر!
دورا به در که مدت ها بود روغن کاری نشده بود؛ چشم غره ای رفت! انگار در خودش بخواهد صدایی ناهنجار بدهد. همه از پشت سر دورا به داخل اتاق خزیدند. هق هق جسی با دیدنعکس رو به رو آغاز شد. رز ویب زنان، بدون توجه به جس(!) گفت:
_دوستان بله! اینجا بازجویی است اتاق!از کنیم شروع اول! صندلی این بازجوییه!
_تازه واردین عزیز! هر وقت به مشکلی برخوردید اینجا آمادست! گمشده هاتونو ما در اینجا می‌یابیم.
_ هق هق ولی به هق هق هیچ دری هق هق نمیخوره! رودولف هق پیدا نشد هق هق!

بر روی دیوار عکس های زیادی بود. از بچه های تالار گرفته تا شال گردن و... همه‌ی گمشدگان تالار هافلپاف را میشد در یک نگاه دید. در میان اتاق یک میز مشکی از جنس آهن قرار داشت که دو صندلی رو در روی هم، از جنس پلاستیک و به رنگ زرد، پشت میز قرار داشتند. بالای میز هم یک لامپ با توری زرد وجود داشت که بسیار بلند بود.

_اینا چیه؟

صدای آنابل، تازه وارد هافل بود. دورا به سمت آنابل چرخید و چشمانش را بست.

_اینه...
_نمیتونی توی پرونده هارو ببینی! اونا کاملا شخصین.

همه به دورا نگاه کردند. او ذهن آنابل را خوانده بود. آنابل قصد داشت کنجکاوی خود را با خواندن پرونده های بازجویی ففروکش کند.

_خب بسه دیگه! جمع جسیکا کن! بریم از بیرون اتاق!

و همان طور که ویبره رو از اتاق بیرون میرفت سوزان را که پشت در خوابیده بود با خود کشاند.

_باز چیشده؟


ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۱۳:۰۳:۵۹


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#40

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
مـاگـل
پیام: 265
آفلاین
دورا ساحره‌ي بدی نبود. خب... می‌شد گفت نه بدتر از خیلی‌های دیگر!
درست است او مغرور بود، منفور بود‌ و اذیت می‌کرد... اما خب او دورا بود! دورا ویلیامز! ساحره‌ی خودخواه و مغرور هافلی! می‌دانید چه می‌گویم؟ مغرور بودن دست خود آدم نیست. یک چیز کاملا غیر ارادی و ناخودآگاه است. مثل نفس کشیدن! و البته گاهی اوقات آنقدرها هم بد نیست.
و مدیونید فکر کنید نویسنده پست را نوشته، و به دلیل کوتاهیِ ضایع آن پاراگراف بالا را اضافه کرد! صرفا جهت خالی نبودن عریضه بود. و البته نبود ایده برای شروع پست!

راهرویی که اتاق بازجویی در آن واقع بود، مثل هر راهروی دیگری که اتاق بازجویی در آن واقع است، به شکلِ ترسناکی مخوف بود! ردِ خون را به وضوح می‌توانستند روی دیوارهای آن تشخیص دهند. چیزی شبیه به راهروی گیبن بود برای خودش. چه بسا با آن تابلوهای شکنجه‌های قرونِ وسطایی ترسناک‌تر و رمزآلودتر نیز بود!

- برین کنار... برین کنار! هنوز نفهمیدین دورا همیشه در اولویته؟

همانطور که انتظار می‌رفت، دورا ویلیامز، تازه واردینِ‌ دیگر، و ارشدین را کنار زد و خود روبروی دربِ فلزیِ اتاقِ بازجویی قرار گرفت.
دربِ اتاق با پرچ‌ها و نقوشِ مرموزِ بسیاری مزین شده بود. به نظر می‌آمد پشتِ آن در، رازها و میستری‌های زیادی در انتظارِ آنان بود.




ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۸ ۲۲:۳۶:۵۶
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۱۳:۳۳:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#39

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
پس از بازدید گروه از زیر زمین و ارواح، رز که جدیدا با شلوغ شدن تالار، واضح تر از پیش صحبت میکرد؛ گفت:
_نوبت است بازجویی اتاق!

و بچه هارا به سمت پله های خروجی زیر زمین راهنمایی کرد. آملیا که به نظر از تور طاقت فرسا و دزدیده شدن توسط ارواح خسته شده بود، به محض خروج از زیر زمین، به سمت در خروجی تالار رفت.

_من یکی که برج رو به اتاق بازجویی ترجیح میدم! هنوز دلیل آخرین حضورمو در اونجا از یاد نبردم.

و همین جمله کافی بود تا جسیکا هق هقش بلند شود. دورا نگاهی به آملیا کرد و گفت:
_ میدونستی جس هنوز با رفتن رودی کنار نیومده؟ من میدونم که منظوری نداشتی آملیا! ولی یکم دقت کن.
_من... منظوری نداشتم! ولی تو از کجا فهمیدی دورا؟
_هق اون هق هق ذهن هق خوانه!

آملیا که با سختی از میان هق هق های جسی کلمه ی دهن خان را شنیده بود، به دورا نگاه کرد.

_ستاره ها نگفته بودن؟
_خب من چکارم؟ برو یقه ستاره هارو بگیر! عه راستی ستاره یقه نداره! البته ستاره دهن هم نداره! نتیجه میگیریم آملیا ازطرد شدن خانوادش رو به صحبت کردن با ستاره ها اورده!

آملیا نگاهی دلگیر به دورا انداخت. هیچ کس دوست ندارد، دوستش در جمع رابطه ی بدی را که با خانواده خود دارد، گوشزد کند.
اما این زبان تند و تیز دورا بود و از اول هم همین گونه بود. ای کاش کلاه او را پیش هم نوعانش می‌انداخت. با این حال آملیا بی اهمیت به احساساتش، رو به دورا گفت:
_دوست ندارم یکی تو افکارم بپلکه!
_منم دوس ندارم کسی به زبونم بگه تند و تیز.
_ذهن منو نخون.
_هر کاری دلم بخواد میکنم.

و پیش از آملیا به سمت اتاق بازجویی به راه افتاد. آملیا هم غمگین به سمت برج عزیز خود راه افتاد.




پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#38

ایزابلا تینتوئیستلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
از دهکده.هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
ایزی که تازه وارد هافل شده بود متوجه شده بود که یک تور هافل گردی توسط ارشد ها گذاشته شده است.

به سرعت دنبال بچه ها گشت و آن ها را جلوی در حموم پیدا کرد.

یک دختر که ماسکی روی صورتش گذاشته بود و با آن ور میرفت نگاهش به ایزی افتاد و گفت:تازه واردی؟؟

دختر دیگری گفت:هستی تازه وارد؟اومدی خوش...

همان دختر گفت:هستم رز من.این هست جسیکا عاشق ماسک.

و بقیه بچه هارا معرفی کرد.

ایزی گفت:خوشبختم منم ایزابلام،صدام کنین ایزی...

رز زلر گفت:بریم الان زیر زمین.

و تقریبا بیست قدم از در حموم دور شد و کنار دیوار ایستاد.

دستش را به سمت دیوار برد.

با انگشت اشاره و انگشت وسطش چند ضربه با ریتمی خاص به دیوار زد.

و زیر لب چیزی زمزمه کرد.

به جای دیوار در چوبی کوچکی نمایان شد.

رز به بقیه نگاه کرد و لبخند زد.

و گفت:باشید مواظب اینجا.یه وقت نشید گم.

و در را باز کرد و به راه رو سراشیبی تاریک نگاه کرد.روی زمین نشست و پاهایش را داخل آن دایره کرد و مثل سرسره در آن سر خورد.

به ترتیب همه بچه ها وارد شدند.

ایزی آخرین نفر وارد شد.

و سر خورد.

جیغ کوتاهی زد و سپس پاهایش به زمین رسید.

وارد اتاقک کوچکی شد و بقیه را دید که وسط اتاق ایستادند و به اطراف نگاه میکنند.

رز گفت:حالا که اومدید همه،وسط بیاید و وایسید پیش من...

همه دور رز جمع شدند و رز طناب بالای سرش را کشید

آن قسمتی که رویش ایستاده بودند تکان شدیدی خورد و محکم پایین رفت.

دختر ها جیغ زدند.

حدودا دو متر پایین رفت و سپس ایستاد

ایزی سرش را پایین آورد و دید آن وسیله ای که مثل آسانسور عمل کرده روی هوا در یک سالن بزرگ با چندین اتاق معلق است.

رز کمی جلو آمد و از روی آن صفحه پایین پرید و به ترتیب همه این کار را کردند.

ارتفاع زیادی نبود تقریبا یه متر بود و پریدن از آن آسیب نمیرساند.

نور کمی داشت و منبع همان نور کم هم معلوم نبود.

دختر ها کمی ترسیده بودند

ناگهان صدای زوزه باد شنیده شد و همان نور کم هم از بین رفت.

با چوبدستی ورد لوموس را گفتند و نور ایجاد کردند.

درب یکی از اتاق ها ارام باز شد.

داخل اتاق تاریک تاریک بود.

کسی جرئت داخل اتاق شدن را نداشت.

ناگهان همان در نیمه باز شده محکم بسته شد و دوباره سریع باز شد و دوباره سریع بسته شد

ناگهان همه در های اتاق ها با هم باز و بسته میشدند و صدایشان در سالن پیچیده شده بود

ایزی احساس کرد هوا کمی سرد شده و دستانش هم به خاطر ترس یخ کرده بود

صدایی در سالن پیجید:شما کوچولو ها چی میخواین؟

و صدا اکو شد.

رز گفت:اومده بودم قبلا اینجا من.اما نموندم زیاد من.برگشتیم بالا سریع.نمیکردم فکر باشه کسی اینجا.فقط شنیده بودم داره روح اینجا.

آملیا گفت:فکر کن ستاره ها میخوان من برم ببینم چه خبره

و به سمت یکی از اتاق ها رفت و داخل شد و بعد در محکم بسته شد و صدای جیغ آملیا شنیده شد

همان صدا گفت:این دختر این جا میمونه تا وقتیکه کاری رو که میخوام انجام بدین و سرگرمیم بشین

دورا با ترس زمزمه کرد:چی میخوای؟؟

صدا گفت:سوال میپرسم....جواب دادید اجازه میدم برید.... و خواند: کلید آهنین قفلش گشاید /کدام است گنبدی که درندارد  / زهر بچه دو صد مادر بزاید /هزاران بچه دارد در شکم بیش .....از الان بهتون فرصت میدم تا یک دقیقه دیگه....جواب بدین بعدش یه کار دیگه باید کنین تا دوستتونو بدم بهتون....

رز و دورا و جسیکا روی زمین نشستند و بقیه ایستاده فکر کردند.

ایزی لب و لوچه اش آویزان شد.

و با خودش گفت:اینکه خیلی آسونه....بگم جوابو یا نه؟وای نکنه اشتباه باشه؟نه نه مطمئنم درسته....

و آرام گفت:جوابش میشه هندونه.

صدا گفت جواب چی میشه؟

و ایزی دوباره تکرار کرد.

صدا گفت:آفرین کاملا معلومه باهوشی.واقعا هم کلاه گروه بندی باید بین ریونکلا و هافلپاف میموند....

ایزی تعجب میکند که چطور او این قضیه را میداند. مگر ایزی را میشناسد؟

صدا میگوید:خب الان حال ندارم برین خونتون.

دیگه هم اینجا نیاین ها...

و در اتاق باز میشود و آملیا با رنگ پریده بیرون می آید.

رز به سمت آملیا میرود و کمکش میکند و همه سوار صفحه میشوند.

و بالا میروند.

اما ایزی در فکر فرو رفته بود که چگونه آن روح میدانست که کلاه برای انتخاب گروهش بین ریون و هافل مانده بود.

وارد سالن عمومی که میشوند دورا زمزمه میکند:عجب زیر زمینی بودا....



هافلپاف سختکوشی می‌پسندید
به این شرط پذیرش را همین دید



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#37

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
خلاصه:
ارشد هاي تالار به مناسبت ورود تازه وارد ها تور هافلپاف گردي تشكيل داده اند كه كل تالارشان را به نوگلان نشان دهند. آنها كتابخانه، گوركن طلايي (سالن مسابقه)، آشپزخانه، خوابگاه مختلط، تالار نوادگان هلگا( جايي كه عكس پيرگلان هلگا قرار مي گيرد)، پنجره هاي مجازي( قلب تالار) و... را ديده اند و به ديدن حمام مي روند.

به غير از خلاصه ي سوره خلاصه ي تاپيك هاي هافل هم شد:|

***

بلاخره بعد از گذشتن از نصف تالار هافلپاف، به حمام عمومي رسيدند، جايي كه برعكس همه ي حمام هاي عمومي " بشور " نداشت و هافلپافي ها با نوبت براي هم كيسه مي كشيدند تا هم تميز بشود و هم مفهوم كار گروهي را ياد بگيرند.

رز ويبره زنان و با خوشحالي دست گيره را گرفت اما بازش نكرد. اول بايد تاريخچه ي اين مكان را توضيح مي داد:
- اينجا مي بينين كه، هست اينجا با همت ما هافليا. ميراث قديميا كه داشتيم نگهش به بهترين شكل. دارم مي دم دست شما امروز، حواستون باشه بهش!

تازه وارد ها مشتاقانه سر تكان دادند، همگي مي خواستند باعث افتخار هافلپاف باشند. رز بي توجه به اشتياقشان براي ديدن پشت در، تاريخچه را ادامه داد:
- داشت خشكسالي اينجا. كرديم از اسلي قاچاق آب. خريديم ازشون به قيمت وينكي.

جسيكا از زير خيار هايش به دورا نگاه كرد اما دورا أهميتي نداد. گرچه براي او هم عجيب بود، مگر وينكي گريفندوري نبود؟

- من و رز كرديم اينجا ريشه! رفتيم تا اعماق تالار. زير زمين هافل رو كرديم كشف. ارواح داشت حتي!

توجه دورا جلب شد. هافلپافي كه خودش در زير زمين بود چه جوري زير زمين داشت؟ آمليا مشتاقانه پرسيد:
- ستاره ها مي پرسن جا براي تلسكوپ هم داره؟

رز صحبتش را تمام كرد. فعلا وقت بازديد از حمام بود و نه زيرزمين. بلافاصله بعد باز كردن در، چيزي قل خورد و بيرون آمد. از لزجي و چسبندگي اش، دختر ها جيغ زنان به سمت همديگر انداختند.

- آخ دردت گرفت! نكن با چشمم. خوبه منم چشم تو رو پرت كنم اين ور و اون ور؟

جسيكا برگشت و در دهانه ي در حمام، گيبن را ديد كه حوله به دور( جامعه آسلاميه!) به دنبال چشمش است.

- اييي! چه چيز چندشي.

دورا لباس بنفشش در از دسترس چشمي كه به نظرت چندش مي آمد، دور كرد. همگي با گيبن به داخل حمام رفتند.

- نكنين نگا اون ور كه گيبنه رو. ببينين اينجا رو .

مكان مورد نظر ارشد، قفسه ي شستني هايي كه بود كه با شامپو هاي خودش و قاتل پر شده بود.

- مي تونم شامپو تلسكوپي م رو اينجا بذارم؟
- قفسه بنفشه هم مال من.
- ماسك هاي من جا ندارن، خراب شدن!

مكان بعدي كه قرار بود ببينند، زير زمين پر از روحِ هافلپاف بود. بلاخره اين گروه خفن يك زير زمين خفن هم بايد داشته باشد، نه؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.