هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۵۴ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 24
آفلاین
همه به اين فكر ميكردند چطوري ميتونن زودتر به دور مشترانگ برسند
-اووووف خيلي از اينجا دوره.
-نه حتما يه راهي هست ما بايد زودتر از هافلپاف ها برسيم .
در همين حين در تالار باز ميشود و يكي از ريوني ها با خوشحالي وارد ميشود ميگويد:
- يافتم يافتم
بچه ها ....
همه با خوشحالي دور شيلا جمع ميشن
-شيلا چي شده ؟!
- بگو بگوووو چي رو يافتي ؟!
-واي شيلا دق مرگمون كردي حرف بزن ديگه دختر !
شيلا: بچه ها من الان از كتابخونه ميام زير برج ريوني ها يه راه مخفي به دور مشترانگ هست
ولي خيلي خطرناكه ممكنه تو اين راه با گرگينه ها روبرو شيم
ميدونيد كه هر كي رو گاز بگيرن بايد با انسان بودن خدافظي كنه ....
بچه ها با ترس به همديگه نگاه كردن
-يعني راه ديگه اي نيست ؟!
-نه من كل كتابخونه رو اوردم پايين كه يه راه راحت تر پيدا كنم
ولي نبود كه نبودددد


-پس راهي نموده دوستان ماااا فردا آماده ميشيم كه بريم
همه بريد بخوابيد كه فردا سرحال باشيد ....


همه رفتن به خوابگاهاشون
فردا روز سرنوشتشون بود
ريوني ها بايد آزمون سختي رو بدن ....
آيا موفق ميشن به امتحانات برسن


اگر واقعا می‌خواهی کسی را بشناسی‌، ببین با زیردستانش چطور رفتار می‌کند، نه با آدم‌های هم‌سطح خود.
(سیریوس بلک )


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۹:۲۹
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
مرگخوار
مشاور دیوان جادوگران
پیام: 598
آفلاین
-تعادلمان را بر هم مزنید!

ریونی ها نگاه هایشان را از یکدیگر گرفته و معطوف شخصی کردند که با حالتی مصلوب مقابل یکی از پنجره های قدّی برج ایستاده بود. آقای زاموژسلی بود.

- ما که داریم حرف می زنیم کاری به ...
- سکوت! امواج سخنانتان بر دنگ اثابت نموده تعادلش بر هم می زند.

ریونی ها کمی به سمتی چرخیده و نگاه کاملتری به مسئله یافتند؛ حشره ای کوچک و سیه چرده با بال هایی نحیف گوشه ای از کت آقای زاموژسلی را گرفته و با تقلا به جلو می کشید.

پیف.

باد از بینی خارج شده یک ریونی حشره را از مسیرش منحرف کرد.

- این الان داره چی کار می کنه؟
-اینجانب را به سوی دورمشترانگ می برد.

حشره همچنان تقلا می کرد و کم مانده بود بال هایش کنده شود و امواج تنفسی حاضرین بود که او را از سویی به سوی دیگر تاب می داد، حشره خسته و آشفته دست از کشش برداشته و به پشت بر نرده های سنگی دراز کشید. تاریخ مصرف وی به پایان رسیده بود و آقای زاموژسلی این را خوب می دانست. پس آن موجود را برداشته و در مقابل صورت نگه داشت.

- ای دینگ...

حشره با آشفتگی به چهره خونسرد لادیسلاو خیره شد، امواجی از نگرانی آرامش را از وجود او بزدوده بود.

- که دنگ خطابت می نماییم...

دینگ تاب این لحظات را نداشت، سرانگشتان آن مرد را گرفته و با چشمانی اشکبار بدو زل زد.
آقای زاموژسلی لحظه ای با نگاهی پر از شک و تردید بر حشره خیره شد.
- بر عکس نگفتیم؟ دنگی نبودی که دینگ خطابت می کردیم.

حشره چینی به پیشانی انداخت که نشان از تفکر بود و سپس با اطمینان سرش را به نشانه نهی تکان داد.

- آسوده گشتیم... دیگر به دردمان نمی خوری! فووووت.

دینگ با فوت لادیسلاو به پیرون پرت شده و در هوای صبحگاهی محو شد و صدای فریادش هم به گوش کسی به جز خودش نرسید؛ جییییر!
آقای زاموژسلی برگشت و به ریونی ها نگاهی انداخت. ریونی ها با نگاهی غریب و تهی از هر حسی به او خیره شده بودند. او موجود پلید و فریب خورده ای بود، فریب خورده؟!

- آه... وی به تنهایی بدان سرای رفت؟ ما را با خویش مبرد؟!

چند قدم این طرف و چند قدم آن طرف رفته و با نگرانی با خود زمزمه کرد:
- وای بر ما... وای بر ما گر پس از آن جانورک رسیم...

سپس سر خویش بالا آورده و به نقطه ای خیره شد. سپس به سوی پنجره دویده و بال بال زنان شروع به پرواز کرده و در افق ناپدید شد.
ریونی ها نیز شانه ای بالا انداخته و بحث شان را از سرگرفتند.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۸ ۱۴:۵۶:۰۴


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
بعد از رفتن هافلپاف، ریونیا شروع کردند به سوال پرسیدن.
- اینجا چه خبره؟
- اینا اینجا چیکار میکنن؟
- کسی لینی ندیده؟

ریونیا دنبال لینی گشتند و در نهایت او را در حال صحبت با دامبلدور پیدا کردند! ریونیا فقط وانستند چند جمله از صحبت آن ها را بشنوند:
- یعنی چه مدیر پاسخگو نیست؟
- شما ها میخواین تو این مسابقه شرکت کنید پس دیگه به من ربطی نداره.

چند دقیقه بعد لینی به ریونیا پیوست و گفت:
- باید خودمون یه راهی برای رفتن به دورمشترانگ پیدا کنیم... زودتر از هافلپاف.

چند دقیقه بعد تمام ریونی ها در سالن خصوصی ریون جمع شده بودند و هرکس یک پیشنهاد را میداد.
- من میگم یه بالن درست کنیم تا با اون تا دورمشترانگ پرواز کنیم.
- خب چرا اینکار با جاروی پرنده انجام ندیم؟
- اصلا مگه ما هممون توی یه بالن جا میشیم؟

همینطوری ایده های دیگه می آمدند و میرفتند تا اینکه بالاخره سکوت در همه جا حکم فرما شد و تنها صدایی که می آمد صدای لینی بود که میگفت:
- فکر کنم ما باید پیاده بریم!
- چطوری؟ میدونی از اینجا تا درمشترانگ چقدر راهه؟
- خب تو فکر بهتری داری؟
- امممم...



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۰۱ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- البته که فقط ما شرکت می‌کنیم. نگاه کنین، نوشته باهوشا. یعنی ما.
- حالا به نظرتون چطور باید بریم اونجا؟
- این دیگه مشکل مدیر مدرسه‌س!

ملت ریونی با نگاه‌هایی تردیدآمیز به سمت گوینده‌ی دیالوگ آخر برمی‌گردن. لیسا که دست به سینه گوشه‌ای ایستاده بود، قبل از اینکه زیر نگاه ملت له بشه جواب می‌ده:
- چیه خب؟ قراره بریم براشون افتخارآفرینی کنیم. نماینده‌شون بشیم. اگه نبرنمون قهر می‌کنما.

قبل از این‌که قهردون لیسا فعال بشه، ریونیا به مقصد دفتر مدیر هاگوارتز از تالار خارج می‌شن.

نزدیک دفتر مدیر

- این همه سر و صدا از کجا میاد؟

جواب، بلافاصله پیش روی چشماشون ظاهر می‌شه. جماعت زیادی از هافلیون جلوی ورودی دفتر تجمع کرده بودن و به نظر چندان خوش‌حال نمیومدن.

- یعنی چی که مدیر پاسخگو نیست و خودمون باید یه راهی واسه رفتن پیدا کنیم؟
- اصن می‌دونین ازینجا تا دورمشترانگ چقد راهه؟ سنمون به آپاراتم که قد نمی‌ده!
- اینه برخورد درست با نمایندگان هاگوارتز؟

ریونیا با چشمانی گرد شده جلو میان و به جمع هافلیون معترض می‌پیوندن.

- گفتین دورمشترانگ؟ نماینده هاگوارتز؟ نکنه می‌خواین مسابقه‌ی مارو شرکت کنین؟
- مسابقه‌ی شما؟ کجای اطلاعیه نوشته مخصوص ریونیا؟
- همونجا که نوشته باهوشا.
- فعلا که ما قصد داریم شرکت کنیم. بیاین بریم بچه‌ها، باید یه راهی برای رفتن به اونجا پیدا کنیم.

و در مقابل چهره‌های بهت‌زده‌ی ریونیا، هافلیای مشتاق برای شرکت تو مسابقه از اونجا دور می‌شن...




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
"سوژه جدید"

تالار ریونکلاو در سکوت فرو رفته بود و همه ی ریونکلاوی ها مشغول مطالعه بودند. هر از گاهی یکی از آن ها آهی می کشید و دوباره سکوت برقرار میشد. چند روزی میشد که ریونکلاوی ها فقط وقتشان را صرف مطالعه کرده بودند و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود.ناگهان صدای باز شدن در آمد و لینی به حالت ویبره و با نیشی باز و برگه ای در دست وارد شد.

- بچه ها بچه ها! بلند شین از این حال و هوا در بیاین! ببینین چی آوردم براتون!

ریونی ها به یکدیگر نگاه کردند و پس از گذشت چند ثانیه، همه به طرف برگه ای که در دست لینی بود پریدند.

تری طی یک حرکت ناجوانمردانه با آرنج همه را کنار می زند، دستش را دراز می کند، برگه را می قاپد و با صدای بلند شروع به خواندن می کند.

نقل قول:
توجه توجه!
مسابقه ای جذاب و گروهی برای افراد باهوش!
آیا فکر می کنید باهوشید؟ آیا از برتر بودن نسبت به دیگران رنج می برید؟
دیگر نگران نباشید! همین الان گروه تشکیل دهید، با ما تماس بگیرید و اسمتان را اعلام و در المپیاد باهوشان شرکت کنید!
مکان اجرای مسابقه: مدرسه ی دورمشترانگ


ثانیه ای طول نمی کشد که ویبره از بدن لینی به بدن تک تک ریونی ها منتقل می شود و همه با لبخندی موزمارانه به یکدیگر نگاه می کنند.

- خب بچه ها؟ نظرتون چیه؟
- این عالیه! فکر کنم از هاگوارتز فقط ما شرکت میکنیم.


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
پست پایانی

پس از اینکه توضیحات رابستن و پنه‌لوپه به پایان رسید، گلرت در حالی که متفکرانه چونه‌ش رو می‌مالید پرسید:
- مگه شما نگفتین اگه طلسم درست اجرا نشه غیب می‌شن؟ پس چطور هم تالار تمیز شده و هم اونا غیب شدن؟ اگه درست اجرا نمی‌شد، تالار هم تمیز نمی‌شد خب!

رابستن و پنه با تعجب نگاهی به هم می‌ندازن. حق با گلرت بود. یک طلسم نمی‌تونست همزمان هم درست اجرا بشه و هم غلط. پنه نگاهشو از رابستن برمی‌داره و می‌پرسه:
- خب پس چرا غیب شدن؟

گلرت که به هوش ریونی رابستن و پنه شک کرده بود، به حرف اونا اطمینان نکرده و ترجیح می‌ده خودش شخصا به درون تالار قدم بذاره و به صحت گفته‌های اونا پی ببره.

دقایقی بعد - تالار خصوصی ریونکلاو:

- دیدی گلرت! ما که گفتیم کسی نیست. همه‌شون غیب شدن. فقط ما سه تا موندیم. وی آر سوروایورز!

گلرت به سمت کتاب اصول خانه‌داری گیلدروی لاکهارت می‌ره و اونو برمی‌داره. توضیحاتی که پنه و رابستن در مورد طلسم داده بودن کاملا درست بود. اما سوالی که باقی‌مونده بود این بود که پس بقیه کجان؟

- ببینم همه جای تالارو گشتین؟ اصن شاید دارن با هم قایم باشک بازی می‌کنن.

رابستن و پنه نگاه پوکرفیس‌وارانه‌ای به هم می‌ندازن و برای گشتن گوشه و کنار تالار رهسپار می‌شن.

بعد از ساعت‌ها گشتن تالار، همچنان خبری از وجود هرگونه ریونی به جز خودشون سه نفر به گوش نمی‌رسه.

- ازون لاکهارت چه انتظاری دارین! همه طلسماش غلط غولوطه!
- روونارو چه دیدی اصلا شاید طلسمه همزمان هم تمیز می‌کنه و هم غیب.

- دارین از چه طلسمی حرف می‌زنین؟

سر گلرت، پنه و رابستن به صورت اتوماتیکوار به سمت گوینده می‌چرخه. هر سه می‌دونستن که این صدا متعلق به خودشون نیست و حتما نفر چهارمی پیدا شده. با دیدن اورلا که صورتش سیاه شده بود و موهای سیخ‌شده‌س رو هوا مونده بود با تعجب می‌پرسن:
- کجا بودی تو... یعنی شماها کجا بودین؟

سوال گلرت با دیدن ریونی‌هایی که یکی یکی پدیدار می‌شدن و پشت اورلا قرار می‌گرفتن تغییر می‌کنه. اورلا در حالی که به موهاش اشاره می‌کرد جواب می‌ده:
- رفته بودیم آزمایشگاه خطرناک یه سری آزمایش انجام بدیم. اما چه فایده، همه‌ش با شکست مواجه شد.

گلرت با دیدن ریونکلاوی‌های آش و لاشی که احتمالا شاهد چندین انفجار در آزمایشگاه بودن، چشم‌غره‌ای به پنه و رابستن می‌ره.
- مگه شما آزمایشگاهو نگشته بودین؟

پنه و رابستن خوش‌حال از اینکه ریونی‌ها غیب نشده بودن، در پاسخ به سوال گلرت سوت‌زنان صحنه رو ترک می‌کنن و سوژه به بی‌مزه‌ترین شکل ممکن به پایان می‌رسه.

پایان!




پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۱۰ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 21
آفلاین
رابستن وارد تالار شد و دید که پنه لوپه روی جلد کتابی خم شده و درحال خواندن کتابی بود . نیشخندی زد و گفت:
- پنه لوپه چی میخونی؟
پنه لوپه سرشو برگرداند و گفت:
- من چند روز پیش رفتم پیش خانم پامفری اما امروز برگشتم که هیچکس نیست تو تالار.
راب با آرامش همراه با وقار گفت:
- چند دقیقه پیش که اینجا بودن.
- بزار کتابو بخونیم ببینیم چی نوشته.
به سرعت کتاب را ورق زد و بعد از چند دقیقه روی یه صفحه ای ایستاد و گفت:
- ببین چی نوشته راب.
رابستن لسترنج نگاهی به متن کتاب انداخت و با صدای بلند گفت:
- برای اینکه محلیو تمیز و مرتب کنین باید این وردو بخونین. هشدار درصورت اجرا نشدن خطر غیب شدن وجود داره.
با این حرف با نگرانی نگاهی به پنه لوپه کرد. هردو به یک چیز فکر میکردند. اینکه اعضای تالار به علت اشتباه در اجرای ورد غیب شده بودند. رابستن سریع گفت:
- حالا چیکار کنیم پنه؟
- گلرت گفت که امروز میره با ماندانگاس صحبت کنه، پس حتما" اون غیب نشده.
با حرف پنه لوپه رابستن و او راهی دفتر ماندانگاس فلچر شدند تا بتوانند با گلرت صحبت کنند و موضوع را به وی بگویند.
در دفتر

رابستن لسترنج و پنه لوپه نفس نفس زنان جلو دفتر ماندانگاس رسیدند. در همان لحظه گلرت از دفتر خارج شد و با دیدن آن دو گفت:
- شما اینجا چیکار میکنین.
رابستن گفت:
- همه ی اعضای تالار غیب شدن حالا چیکار کنیم؟
گلرت نفس عمیقی کشید و گفت:
- از اول بگین چی شده...


!Only Raven


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳

پنه لوپه كليرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
از یه جایی همین دور و برا
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
پنه لوپه خود را از ازمایشگاه سری به زور به تالار عمومی رساند وارد سالن که شد نزدیک بود سکته کنه کل تالار پر شده بود از شکلات و خامه و بستنی و پاسیل و... پنه لوپه هم به فک تازه شکسته اش(ناشی از ضربات متعدد دوستان در ازمایشگاه)رحم نکرد و جیغ بنفشی کشید و گفت:«این چه بلایی که به سر تالار وردید تازه تالار رو ردیف کرده بودیم تازه تمیز کردن یه مدرسه به عهده ما شما چرا نظم ندارید حداقل اگر به خودتون رحم نمیکنید به دیگران رحم کنید به خدا تمیز کردن تالار به این بزرگی کار حضرت فیله مثلا بعد گریفندور ما بزرگترین تالار رو داریم شما یک درصد به آبروی ریونکلا فکردید؟ »
ملت ریونکلا تحت تاثیر سخن رانی پنه لوپه قرار گرفتند و به فکر فرورفتند پس از چند دقیقه فلور در حالی که خامه ها را از روی خودش می تکاند با مظلومیت به پنه لوپه نگاه کرد و گفت:«میشه حاقا یه کاقی بکنی اغه تو همیشه یه فکقی داری»پنه لوپه که با این حرف فلور عصبانی تر شده بود گفت:«به هیچ وجه دیگه کمکتون نمی کنم بزار ببینم تنهایی چیکار می تونید بکنید تازه با این ضرباتی که بهم وارد کردید نای هیچ کاری رو ندارم من میرم لباسم و عوض کنم و برم پیش مادام پامفری»
واین کار را هم کرد اما وقتی بعد از یه روز از درمانگاه قلعه به تالار عمومی برگشت با صحنه عجیبی مواجه شد تالار تمیز تمیز بود و از تمیزی برق میزد پنه لوپه که نزدیک بود از تعجب شاخ و دم در اورد در سدد این برامد که چگونه ای تالار تمیز شد(در تالار هیچ کس نبود)او پس از کمی جستوجو بر روی یکی از میزها کتابی را یافت که روی ان نوشته بود کتاب راهنمای خانه داری گلیدروی لاکهارت پنه لوپه زیر لب گفت:«نه نه امکان نداره »



پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 57
آفلاین
کرنلیوس که لنگ لنگان از تاپیک راونساز به آزمایشگاه سرّی و بعد به تالار عمومی‌ میرفت هنوز از خودش می‌پرسید که چرا فعالیت مورد علاقه اعضای راون انداختن اون توی آتیشه. اما با مشاهده علاقه ملت به بریدن دم آشا نتیجه گرفت که کلا اعضای این گروه از مرگخوار و محفلی گرفته کلا مردم آزار تشریف داران و به اعضای خودشون هم حتی رحم نمی‌کنن. همینطور که لنگ لنگ زنان به تالار وارد میشد و سعی‌ میکرد که ردای گرون قیمتشو از پودر و خاکستر شدن نجات بده، متوجه شد که همه به صورت جلسه وسط تالار نشستن.

- سلام بچه ها! من برگشتم! بذارین برم لباس بپوشم الان خدمتتون میام! :zogh:

ساکنین تالار که اصلا متوجه اومدن آگریپا نشده بودن به گفتگوشون ادامه دادن. اما وقتی‌ که آگریپا اینبار با حجاب آسلامی به تالار وارد شد متوجه شد که تمامی‌ لودر، تراکتور، گلرت و در و داف بهش لبخند ملیحی می‌زنن.

- آقا همین امروز دو بار افتادیم توی آتیش، تورو خودا سه‌ باره نه! آخه چرا من؟ مگه من به شما شوکولات تعارف نکردم؟ :worry:

ملت که رنگ شوکولات را ندیده بودن به طور تهدید آمیزی بهش نزدیک می‌شدن. اما لودو که مطرح شدن قضیه شوکولات حواسشو پرت کرده بود سعی‌ کرد که جلوی ملت آتش پرور راونی را بگیره.

- آقا به این پیرمرد بیچاره رحم کنید! این سنش اندازه جدّ بزرگتونه! تازه قراره بهمون شوکولات بده...حالا درسته که شوکولات اندازه بوف مزه نداره، ولی‌ همیشه گفتن ‌نقدو بچسب نسیه را ولش کن بره. مگه نه کرنل؟
0
کرنلیوس که از این تغییر ناگهانی جا خورده بود، یک مقدار خودشو جمع کرد و سعی‌ کرد که ابهت همیشگیشو دوباره کسب کنه. برای این کار اول رداشو صاف کار، بعدش کلاهشو کیچ کرد، بعدش راستش کرد، بعد چند تا دست توی ریشش کشید، بعد چند تا نشست و برخاست انجام داد، یه بیست تا شنا رفت، دوتا مرگ بر اسرائیل سر داد و وقتی‌ که متوجه شد که ملت پنج دقیقست که داران بهش با شک و تردید نگاه می‌کنن، چوبدستیشو بالا برد و طلسم شوکولات ساز رو اجرا کرد.

- شوکولاتیوس!

یهو شوکولات و آدامس و بستنی یخی شروع کردن از سر چوبدستی کرنل بیرون ریختن. اما چوبدستی که تنظیماتش در اثر افتادن کرنل توی آتش به هم خورده بود، از دست کرنل بیرون پرید و در حالی‌ که شکولات و مواد پرچربی با فشار زیاد از سرش بیرون می‌اومدن و کم کم تالار را پر میکردن، پفی کرد و روی زمین افتاد. لودو که با ولع به تالار شوکولاتی نگاه میکرد همزمان به یاد نامه دانگ افتاد.

-حالا چیکار کنیم؟ چرا تالار ما همش پر از کره حیوانی‌ می‌شه؟ کی‌ جوابگوی منه؟




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۱۰ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 21
آفلاین
رابستن لسترنج که بیدار مانده بود به آرامی پشت گلرت ایستاد. سرش را به سوی نامه ی درون دست وی دراز کرد. گلرت با دیدن رابستن از جایش پرید و به آرامی گفت: < ترسیدم راب. > رابستن اینجوری نگاهی به او انداخت و گفت: < نمیخواستم بترسونمت گلرت. تو چرا بیداری؟ > گلرت نگاهی به اطراف انداخت و گفت: < منتظر چند تا نامه بودم، دیگه دیر وقته، بهتره بریم بخوابیم. > رابستن شانه ای بالا انداخت و به سوی خوابگاهش روانه شد.

روز بعد

همه ی اعضای گروه راونکلاو دور گلرت گریندل والد جمع شده بودند. رابستن نیز به جمعیت پیوست به او که بالای سکو ای ایستاده بود نگاه کرد. گلرت گلویش را صاف کرد و گفت: < دیشب نامه ای از ماندانگاس فلچر به دستم رسیده که ما باید ترم بعدی قلعه رو تمیز کنیم وگرنه گروهمون منحل میشه > همهمه ای بین اعضای گروه ایجاد شد. آن ها باید چه کاری انجام میدادند؟


!Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.