هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
#59

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
لونا :هیچ گروهی به اندازه ی ما بدبختی ندارن اخه چرا باید توی تونل گیر کنیم اونم تو خوابگاه خودمون؟
آوریل: همش تقصیر این ارنی روحه هست
راجر: کریچر تو خیلی خونسردی نمیفهمی ما اینجا گیر کردیم من داره سردم میشه اگه مجبور باشیم اینجا بمونیم اول از همه تو رو میسوزونم تا گرم شم
کریچر: من هر وقت دلم خواد میتونم از اینجا برم بیرون مثل این که یادت رفته من میتونم غیب و ظاهر شم
راجر: جن کودن خوب زودتر میگفتی زود برو بیرون و برامون کمک بیار
یک ساعت بعد
همه دور شومینه نشستن و دارن از آرامشی که تازه به دست اوردن لذت میبرن
گرومـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپ
راجر: ای خدا گریه
آرامش به ما نیومده
لونا که جلوی پنجره وایستاده
بچه ها هاگرید داره کلبه ی کنار جنگل ممنوعه رو خراب میکنه
کریچر : چی؟ آخه چرا؟
ققی: سایست جدیده دامبله داره جاهای بیخود رو خراب میکنه نمیبینی راه به راه داره کلاس میزنه خوب جا کم م میاره دیگه
کریچر: ای بابا کنار جنگل ممنوعه که نمیشه کلاس زد
راجر: حالا که کار از کار گذشته
آوریل: همه ی بدبختیا مال ماست الان تو گروها اخریم ریئیس گروه هم که نداریم همش بهمون زور میگن از صح تا شب میرم سر کلاسا امتیاز جمع میکنم اون موقه تو حمید خان و تو راجر خان و تو لونا خانوم و
یک ربع بعد
و تو کریچر ملعون اینجا میشینید و پاتون رو میندازین رو پاتون و حالش رو میبرین
حمید: من که ارشدم کارام زیاده نمیرسم
راجر: استادای این دوره خیلی خزن
آوریل:
راجر: چیه مگه تو پروفسوری که عصبانی میشی
کریچر: منم که اصلا جنم تو کلاسا رام نمیدن
فلور: منم تو کلاسا ثبت نام نکردم
ققی در حالی که تو استخر روی یک تیوپ خوابیده: این حرفا رو ولش بیاین استراحت کنیم
یک دفعه یک اشعه میره سمت ققی و تیوپش پاره میشه و میره زیر آب
اوریل این طوری تا یک مدت نه میتونه حرف بزنه نه میتونه پر بزنه
______________________
این موضوع خیلی کش دار شده بود گفتم یک جوری تمومش کنم تا ایده های جدید به کار ببریم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۸۴
#58

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
راجر : خیلی خب دیگه، سرمون رفت.....
ارنی : خب حالا شما چرا 3 ساعته این تو گیر کردین؟
راجر : داریم دنبال راه خروجی میگردیم.
ارنی : خب راه خروج که معلومه کدوم وره.
همه : از این وره یا از اون وره؟
ارنی : خونه خاله از این وره......اه بابا خونه خاله چیه؟ تالار خودمون رو دارم میگم.
استن : خب از کجا باید بریم؟
ارنی : نگاه کنین....
همه به یه نقطه نامعلوم خیره میشن.
****بعد از 1 دقیقه*******
فلور جیغ میزنه و بعدش یه صدای گرومپ میاد و بعدش فریاد راجر : آخ....
آوریل : باز تو چرا داری اینو میزنی؟
فلور : پسره هیز بوقی بوق بوق بوق زاده بوق اندر بوق 1 دقیقه است که زل زده تو جشمای من، چشم دریده بی حیا.
و یه عشوه خرکی میاد و روش رو میکنه اون ور.
ارنی : بابا میگم اونجا رو نگاه کنین، و با دستش زاویه 5 درجه ای یه عنکبوت رو نشون میده.
حمید : استغفر الله...نگاه کن عنکبوت بیخاصیت تو روز روشن روزه خواری میکنه، ای تف به تو عنکبوت، تف به تو روزگار.....
همه : بی ادب.....:chomagh:
ارنی : بابا عنکبوت رو نمیگم، زاویه 5 درجه ایش رو میگم....
پادما : اهـــــــــــــــــــان من دیدم....
همه : چی رو؟
پادما : همون عنکبوته که الان صحبتش بود...
همه :
راجر : اوناها...اون نور رو داره میگه......
همه : هورا........پیش به سوی نور....
******بعد از 1 ساعت********
کریچر : پس چرا نمیرسیم؟
راجر : نمیدونم والا...الان یه ساعته داریم راه میریم....
فلور : اینجوری که نمیشه حتما یه راه فراری داره.
راجر : فکر کردی اینجا هم از این فیلمای مزخرف ایرانیه که وقتی همه راهها بسته میشه یه راه فراری پیدا بشه؟ نه عزیزم....این زنگی واقعیه. از این خبرا توش نیس.
آوریل : ارنی....پس تو آزار داشتی که اومدی اینجا ما رو هم با خودت اوردی؟
ارنی : بابا به من چه....من داشتم تاریخ ریون کلاو رو میخوندم دیدم ریونا ریون کلاو یه همچی چیزی زده، گفتم ببینم توش چه خبره...بعدشم که شماها اومدین و .....
یهو یه صدایی میپیچه توی اون دالان : یوهاهاهاهاها.....
همه : یعنی که میتونه باشه؟
صدای ناشناس : یوهاهاهههاها
آوریل : ها فهمیدم این سرژه خودمونه، این یوهاهاهاها فقط مخصوص سرژه....
صدا : سرژ کیه؟ یوهاهاها، این منم، من....یوهاهاها
در همین لحظه یه چیزه قرمز رنگ از بالای سر همه رد میشه و سکوت وحشتناکی دالان رو فرا میگیره.
کریچ از ترس رو زمین مخوابه و وقتی میبینه صدایی نمیاد سرش رو بلند میکنه و با یه منظره عجیب روبرو میشه.
فلور از ترس پریده روی راجر و محکم بغلش کرده، حمید محکم چسبیده به آوریل و ولش نمیکنه. استنلی به زور خودشو بغل پادما جا کرده و بیرون نمیره، بقیه هم به سایر کارای بیناموسی رو اوردن.
کریچر : اهم...اهم...خجالت بکشین، حمید تو دیگه چرا؟ از تو بعید بود، بابا این کارا چیه؟ زشته...خجالت آوره، بیاین...بیاین ببینم. خواهرا اون ور...برادرا هم اونور....
همه از هم جدا میشن و دوباره کنار هم وایمیستن.
کریچ : منظورم این بود که برادرا این ور.
برادرا میان این ور.
راجر : وای مادر....اون چی بود؟
فلور : نمیدونم خیلی ترسناک بود.
حمید : اونو دیدم یاده فیلم بیناموسیه جن گیر افتادم....
آوریل : ولی طنین صداش آشنا بود...به جون خودم اگه سرژ بود.
ارنی : آره طنینش آشنا بود...ولی سرژ نبود، سرژ که قرمز نیس.
آوریل : تو چمیدونی؟ شاید موهاش رو رنگ کرده بود، شاید خودشو 4 روز زودتر واسه هالوین آماده کرده بود...
ارنی : نه...بذارین فکر کنم..طنین صداش...مثه...مثه....فهمیدم...
همه : کی بود؟
ارنی : مثه ققی بود.
همه : آفرین آفرین.....
حمید : واقعا خاک بر سره این ناظر بی لیاقت کنن، مارو گذاشته اینجا و خودش داره عشق دنیا رو میکنه...
راجر : همه ناظر دارن ما هم ناظر داریم، ای تشنه قدرت بی لیاقت......
فلور : بچه ها یه فکری دارم.....
همه : چه فکری؟
فلور : من میگم دو دسته شیم، یه گروه از این ور بره، یه گروه از اون ور، هر کی به راه خروجی رسید بقیه رو خبر کنه.
آوریل : آخه چه جور خبر کنه؟
فلور : این جوری.....چوبش رو درمیاره و میگه : ایگلیوس مادلیوس اسمالیوس.....یه عقاب کوچولو آبی رنگ درست میکنه....
راجر : حالا تعدادیوس دوتاییوس.... یکی دیگه از اون عقاب درست میشه.
فلور : خب حالا دو گروه میشیم.....
حمید : برادرا و خواهر....
فلور : آفرین.....من میشم سرگروه خواهرا، راجر بشه سرگروه برادرا.....
دخترا + راجر : موافقم..
حمید : من موافق نیستم...دهه....این راجر ناظر باشه.......همه کاره باشه بعدا سرگروه هم باشه؟ نخیر من سرگروه......
فلور : خیلی خب باشه تو سرگروه....
آوریل : اهه؟؟؟اگجه اینجوریه منم معلمم باید سرگروه باشم....
فلور : اوکی بابا اوکی...چه بهتر.
دخترا راه میفتن از سمت راست و پسرا میرن از سمت چپ......
_______________________________________________
اینو نوشتم......تورو به اون کسی که میپرستین بیاین ادامه اش بدین


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۴
#57

ارنی پرنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از اتوبوس شوالیه
گروه:
مـاگـل
پیام: 34
آفلاین
همه با تعجب به طرف حمید رفتند.(تعدادی هم شاخ داشتند)
راجر:اوهوی...مگه قرار نبود اونجا نگهبانی بدین؟...طاقت نیوروردی؟از اون چیزا خوردی؟
حمید(بی توجه به راجر) رو به استنلی کرد: اصلا تو کی هستی؟ یالا بگو وگرنه وگرنه....
استنلی کمی جلو میاد و مستقیم توی چشمهای حمید نگاه میکنه: وگرنه چی ؟هان؟
حمید: وگرنه محکم میکوبم تو گوش راجر.
و محکم میکوبه تو گوش راجر.
راجر: آخ. بـــــــــــــــوق...بی بـــــــوق...چرا اینکارو کردی؟
حمید به راجر نزدیک میشه:همش فیلمه بابا...
راجر: ای ول...حالا گرفتم.
_______________________ پس از مدتی ____________________
همه + استنلی در حال برگشتن از یه سفر پرماجرا هستن که یه هو...
موجودی شنل پوش در هوا ظاهر میشه... چند لحظه ای همه رو ورانداز میکنه...کمی جلو میاد و آرارم آرام محو میشه....
تق! ففیییییییییییییییش....بینگ....دنگ... همه روشونو بر میگردونن و هیچی نمیبینن.
راجر:پس چرا نمیرسیم؟
آوریل:هنوز مونده...
پادما:چی چی رو مونده؟ ما الان نزدیک 3 ساعته که این توییم...
صدای فیس فیسی به گوش میرسه...
فلور:حمید داری چکار میکنی؟
حمید: دعای گمشده ها میخونم و ادامه میده....
استنلی: هی هااااااااااا...
حمید:یعنی چی؟
استنلی:یعنی یوههو
حمید:چرا؟
استن(همون استنلی):همطو...

فیشت.....چیزی از جلوی بچه ها به سرعت رد میشه...فوشت...همون چیزه (یا شایدم یه چیز دیگه از همون نوع) از بالای سر بچه ها رد میشه...
و ناگهان شتلق!
استن که روی زمن ولو شده بود:او جیزس. این چیه دیگه؟ یا عیسی کمکم کن....
همه:کریچ!
کریچ:همه!
همه:کریچ!
کریچ:همه!
همه:کریچ!
همه:....
کریچ: همـ... اه.. بس کنین بابا...مگه منو ندیدین تا حالا.
استن که دماغشو گرفته : بیگم این چیه؟ خدای بن... چه اشتباهی کردب...اوبدم اینجا....
لونا:این کریچه...یگانه جن سایت...جن مجهول الجنسیه....تشنه قدرت...ناظر انجمن...(بذا یدقه اسکرول رو بیارم پایین تر آهان) عضو شورای ویزنگاموت... عضو شده از تاریخ....
همه:
پادما: حالا چرا دماغتو گرفتی؟
استن: آخه معمولا اینجور چیرا بوی بدی میدن.
کریچ:
استن:میذرت میخوام آبجی...
کریچ:
استن:
فیشت.....دوباره هون چیزه....فوشششششششت.... همه مات و مبهوت دور و ورشون نگاه میکنن... که یدفه:
همه:ارنی....
ارنی:همه!
همه:ارنی!
ارنی: سلام
آخر اومدین...داشتم کم کم شک میکردم که شما چقدر کند ذهنین...
حمید: به نتیجه ای هم رسیدی؟
ارنی:نه!
راجر: تو تاحالا کدوم....ی بودی؟ها. برم بلاکت کنم؟
ارنی: من تا حالا همینجا بودم.
همه:
یعنی چی؟
ارنی: خب گم شدم دیگه... تا الان میشه 30 روز متوالی...بدون آب... بدون غذا...بدون کامپیوتر شخصی م....بدون کریس دی برگ... بدون ققنوس... بدون آوریل... بدون پادما... بدون برادر حمید... بدون ....
و همینطور تمام اشیا و آدمای سایت رو میگه...
__________________________________________________
این رول صرفا برای پیشبرد داستان در مسیرهای هیجان انگیز و سفر به اعماق زمین بوده است که میتواند نقش عظمیمی در حل مسائل پیچیده فیزیک اتمی داشته و هدف ما که چه بسا رسیدن به این هدف والا بوده است را کاملا آشکار و نمایان نموده و آن را در بدو تولد به موجودی هراس انگیز تبدیل نماید.
من دیگه طنزم ته نکشیده....چون طنزی نداشتم. پس دست خودم نیس که اینقدر بد مینویسم


تصویر کوچک شده


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱:۵۱ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۸۴
#56

لوییس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۴ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 15
آفلاین
راجر دیویس، فلور دلاکور، آوریل و بقیه در حالیکه چوب های خود را خاموش می کردند به سمت نور نزدیک شدند.
پس از پیچیدن از یک گذر درون غار به یک دهانه بزرگ و نورانی برخوردند.
راجر» اوف! عجب نوری!... بیگی منو
و چشمانش را سفت بست. بعد از چند دقیقه که چشمانشان به روشنایی عادت کرد محوطه بزرگی را پیش چشم خود دیدند.
پادما با تعجب» این جا کجاست؟
همگی از غار بیرون آمدند.
آوریل نگاهی به مناظر انداخت و گفت» ما الان پشت حصارهای هاگوارتزیم!! آی آی آی!
برق هیجان در چشمان راجر درخشیدن گرفت
» یه راه خروجی ویژه ما ریوونکلاوی ها! ای ول! دم اونی که اینجا رو ساخته گرم!
فلور دلاکور که کتابچه کوچکی را از جیبش بیرون می کشید گفت» این راه مخفی هنوز توسط هیچ کسی کشف نشده. این تاریخچه هاگوارتزه و من و هرمیون گرنجر با هم کل انداختیم و الان حفظش هستم این جا گفته که در اون زمان که این مدرسه بنا شد هر موسس یک مکان مخفی برای خودش ایجاد کرده. سالازار اسلیترین، گودریک گریفیندور، .... فکر کنم این غار و راه خروجی باید مخصوص به ریوونا راونکلاو باشه!
فلور که سرش را از کتاب درآورده بود نگاهی به دور و برش انداخت که کسی نبود» اوا! پس اینا کجا رفتن؟
هر کدام به سمتی روانه شده بودند.
راجر که به نرده ها و دیواره های محکم هاگوارتز مشت می زد با صدای جیغی از جا پرید
» ااااااااااا...
بلافاصله به سمتی که صدا می آمد روانه شد.
» تو کی هستی؟ من من.. من فقط گفتم از مدرسه بیام بیرون یه هوایی بخورم!
» هی دوشیزه! به من میگن استنلی حالیته؟ عشق کارای هیجانی دارم... بینم؟ این هاگوارتز که می گن اینجاس؟
مرد چهارشانه و پالتوپوشی که کلاه کابوی ها را بر سر داشت محکم دست آوریل را گرفته بود و او را سوال پیچ می کرد.
» مدیرش کیه؟ تو کی هستی؟ چند سالته خانوم خانوما؟
تق!
» به ناموس ریوونکلاو دست میزنی؟ بزنم همینجا شل و پلت کنم؟
همه افرادی که جمع شده بودند» حمید؟
حمید گفت» شما هم باید یه سری ارشاداتی روتون صورت بگیره! خجالت نمی کشی به ناموس ریوونکلاو دست میزنی؟
لوییس استنلی که دست آوریل را ول کرده بود و به حمید نگاه می کرد گفت» این اقا خوشگله کیه؟ نومزدته؟
آوریل که محو تماشای حمید شده بود گفت» اا.. آره آره من عاشقشم! حمید! :bigkiss:

--==-===================
نکته: حمید با خوردن آن ماده به طرز عجیبی زیبا شده بود.
======================
راستی؟ رسمه که آخر هر نوشته بنویسید ببخشید که طنزم ته کشیده؟ منم طنزم ته کشیده.. خودمم نفهمیدم چی نوشتم...




Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
#55

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
راجر : یعنی من زشتم؟
کریچ : نه....تو الهه زیبا یی هایی.
راجر : یعنی واقعا من زشتم؟ فلور تو یه چیزی به این بگو...نمی بینی به راجرت میگن زشت؟
فلور : خب البته همچین پرت هم نگفتن..... ولی باشه.....اهوی تو به چه حقی به راجرمن میگی زشت ها؟؟
کریچ : بابا تورو خدا بگین من چه شکلیم؟ نکنه اون جنه که منو دید از قیافه ام بدش بیاد و قالم بذاره؟؟؟
آوریل : بابا زشت نشدی که...خیلیم خوشگل شدی.
کریچ : جون من راست میگی؟ یعنی از قبلم هم خوشگلتر شدم؟ جل الخالق دیگه همه جنای ماده برام خودکشی میکنن
همه :
برادر حمید : بیا کریچ جان تو هم مثه اینکه به ارشاد نیاز داری...یعنی چی در ملا عام میگی جنای ماده؟ ها؟ زشته پسرجان....قبیحه..اون دنیا پات مینویسنا....میگن این چرت و پرتا چی بود گفتی و از زبونت استفاده بیخود کردی
کریچ :
فلور : حالا بگو تو چرا این شکلی شدی؟
کریچ : اگه میدونستم که غصه نداشتم.
فلور : پس چرا اینجا مثه میت افتاده بودی؟
کریچ : بابا من اومدم تو این غار خب؟ همین جوری داشتم میومدم جلو خب؟ یهو دیدم این کناره دیواره غار به یه راهرو دیگه وصل میشه خب؟ رفتم اون تو خب؟ دیدم یه خیلی خوراکی ریخته اونجا خب؟
همه : ای زهر مار و خب
کریچ : بعدش نشستم اونجا تا یکم خوراکی بخورم و قوت بگیرم و به راهم ادامه بدم خب؟
همه : :chomagh: :chomagh:
کریچ : غلط کردم دیگه اون کلمه کذایی رو نمیگم خلاصه داشتم همینجوری از اون خوراکیای خوشمزه میخوردم که یهو دیدم یه سایه از اون راهرو رد شد.....منم روی اون خوراکیا چندتایی بطری خوشمزه خوردم و اومدم بیرون بعدش.....
حمید میپره وسط حرفش و میگه:
- همین جا نگه دار برادر ببینم...اون بطریا توش چیا بود؟
کریچ : چمیدونم هر چی بود مثه عسل خوشمزه بود...آدم یاده نوشیدنی کره ای میفتاد ولی این خوشمزه تر بود.
برادر حمید : اولا ادم نه و جن خونگی
کریچ :
برادر حمید : دوما مگه هرچی خوشمزه است تو باید بخوری؟ نگفتی شاید توی اون زهرماری و مشروب باشه؟
کریچ : خب باشه مگه چیه؟
برادر حمید : بابا اینا ضد اسلامه....بده زشته......حرومه خوردنش....حالا نکنه از همینا بوده؟
کریچ : نه بابا خوشمزه بود....
برادر حمید : حالا بازم داری؟
کریچ : آره یه بطری همرامه....
برادر حمید : بده منم بخورم ببینم چیه...شاید چیزای خوبی نباشه.
کریچ : خب اصلا اگه از اونا هم باشه منو چی میشه؟
حمید : بابا اگه از اونا باشه باید با خودم ببرمت....آب توبه روت بریزم تا قشنگ پاک شی...به همین سادگیام که نیس.
راجر : اه بسه دیگه......حمید تو هم ول کن بابا....بذار ببینیم بعدش چی میشه.
کریچ : هیچی من اومدم تو اون راهرو و پشت سره اون ناشناس راه افتادم......که یهو اون ناشناس از اون دروازه رد شد. یه نوری اومد و منم بیهوش شدم.
آوریل : خب اون ناشناس که معلومه کی بوده....
همه : کی بوده؟
آوریل : معلومه...ققنوس بوده
فلور : حالا باید بریم ببینیم اون دروازه قضیه اش چیه؟
حمید : خب من که ترجیح میدم اینجا نگهبانی بدم...شماها اگه میخواین برین هروقت کمک خواستین منو صدا کنین.
راجر : نخیر......چرا تو بمونی؟ من میمونم که ناظرم.
کریچ : اااااا؟اگه به ناظر بودنه منم ناظرم.
راجر : نخیر تو ناظر نیستی...ققی جات ناظره......
کریچ : خب ناظر نباشم....تشنه قدرت که هستم
پادما : بابا بیاین بریم دیگه
فلور : منو آوریلو پادما و راجر و لرد و دزیره میریم....کریچ و حمید هم بمونن خوبه؟
همه :
و همه به جز اون دوتا میرن از دروازه رد میشن......
******کریچ و حمید اینور دروازه*******
کریچ : پس چرا دوباره نور نیومد؟
حمید : چمیدونم من آخه؟ حالا تو بیا اون بطریا رو بده من ببینم چیه؟
کریچ : بابا تو چقد بد پیله ای؟ بیا اینم بطری.
حمید : مرسی مرسی......
و حمید از اون بطری میخوره.....
کریچ : خب مزه اش چه طوره؟ چی هس؟
حمید : هوم......خوشمزه که هس....ولی نمیدونم چیه.....
در همین لحظه دوباره بهنور سراسر راهرو رو فرامیگیره و حمید غش میکنه......
کریچ جیغی بنفش میزنه :mama: :mama: :mama: و اونم غش میکنه.
**********همه بچه ها اونور دروازه***********
پادما : اون چیزی رو که من شنیدم شما هم شنیدین؟
فلور : مگه تو چیزی شنیدی؟
پادما : آره انگار صدای یه جیغ اومد.
راجر : آره انگار منم شنیدم.....
آوریل : نه بابا....حتما خیالاتی شدی.
و دوباره همه راه میفتن......
*******بعد از 5 دقیقه*******
آوریل : بچه ها اونجارو.......
همه : کجارو؟؟؟؟؟
آوریل : اون جلو....به نوریه.......
راجر : بریم ببینیم بالاخره از کجا میایم بیرون......

_______________________________
ادامه دارد.........بچه ها منو به دلیل بیمزگی بیش از حده این رول ببخشید......نبخشیدید هم مهم نیس زیاد


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۴
#54

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 274
آفلاین
در همین لحظه نوری تمام غار رو روشن میکنه و همه جلوی چشاشونو میگیرن!
دزیره با نوری که از خودش ساطع میکرد جلو میاد و و دست راجر رو کنار میزنه و نبض طرف رو میگیره....

دزیره: این چرا اینجوری شده!....بــــــــــــوق!.....اصلا شما اینجا چیکار میکنید!.... ...مگه من تو راونکلاو نیستم!....چرا به من توجه نمیشه!...... ...اه اینم که مرد!!!!!....راجر اینو بزار رو کولت ببر الان بو میت همه جا رو میگیره!....همه خفه میشیم!!!!

همه: ...مرد؟!!!!....
دزیره:آره هم نبضش نمیزنه هم یخ کرده!....و یک باره دیگه نبض طرف رو میگیره!
همه: ...دزیره تو الان داری چیکار میکنی؟
دزیره:خب دارم نبضشو میگیرم دیگه!....مگه تا حالا ندیدین!...بـــــــــــــوق!!....خیلی بی حیایین!....نگاه نکنید!....من نا محرمما!....

همه: ..
سام: دزیره تو حالت خوب نیست!....ببینم از کی تا حالا نبض رو از اونجا میگیرن!....بابا اون گوششه!....ول کن!....
دزیره: ..... ....بـــــــــوق!...بوــــــــــق!....به تو چه که اونجا گوششه!...کی با تو بود!...مگه صاحابشی!.....برو گمشو!

سام: ...بابا این خیلی حالش بده!

حمید: خواهر اصلا نگران نباشین!...شما فردا راس ساعت 4:30 بیاین کوچه دیاگون مغازه ی دوستان بامرام دو جلسه ارشاد بشین کاملا روحیتون بر میگرده!...

لرد دلاکو: حالا اصلا این کیه!...برین کنار ببینم چهموجودیه این که مرده!

همه: ...این که کریچره!!!!
پادما: پس چرا افتاده اینجا!.....نکنه چیز خورش کردین!....زود باشین بگید!....آره؟...
همه: ....این اینجا افتاده ما چیز خورش کردیم!...برادر اینم بردار ببر یه دو جلسه ارشادش کن!
حمید: نه دیگه ظرفیت پر شده!....تا ترم بعد دیگه ثبت نام نداریم!!!!
دزیره: من این حرفا حالیم نیست!....اینو هر کی کشته خودش بگه وگرنه همتون قاتلین!....بوقـــــــــــــــــــــا!!!!
همه: ...ای بابا!....این اینجا مرده بود !.... به ما چه!
راجر: دزیره برو کنار ببینم این چشه!...بابا من یک دوره ی کامل تو حلا احمر بودم!....شارد اول شدم!
فلور: پس چی!...راجر من آخرشه!....هر روز کلی منو کمک های اولیه میکنه!....تو تنفس که دیگه رو دست نداره!....
راجر: چی!...من اینو تنفس نمیدم!...گفته باشم!....
حمید: ای بابا!...چرا کفر نعمت میکنی!....برو کنار خودم الان کمکشون میکنم!...
و میره بالای سر کریچرو برش میگردونه ولی یک دفعه پرتش میکنه و میپره عقب!....
همه:چی شد!!!
حمید: یا شهید آوینی!!!!!...این که کریچر نیست!!!!
راجر: از کجا فهمیدی!...
حمید: آخه این خشگله!!!...
همه: ....
و میریزن رو جسده تا ببینن چه شکلیه!
راجر:بله حمید راست میگفت!....این عمرا کریچر نمی تونه باشه!....دماغ سر بالا!...پیشونی بلند!....نه کریچر به لعنت خدا هم نمی ارزید!
حمید:ای بابا!....چرا هی کفر نعمت میکنی برادر!....کریچر هم برای خودش کلی استعداد بود!....تنوعی بود در نوع خودش!!!! .... حالا این جسده جنسیتش چیه؟...اگه خواهره برید کنار من یه چند تا معجزه از عیسی یاد گرفتم الان ردیفه!!!
و آستیانشو میزنه بالا و میره به طرف جسد!!!!
همین که حمید میاد جسد رو کالبد شکافی کنه!!! جسد تکون میخوره!...و بعد یه پیچ و خم به خودش میده و بلند میشه!
جسد:ا....شما هم اومدین؟....چرا دیر کردین؟....
همه:
برادر حمید:خدا یا توبه!!!(تیریپ طغرل پاورچین!!!)
جسد: چیه!!!...ای بابا منو سه ساعته فرستادین این تو بعد از شونصد ساعت اومدین نگا میکنید!!!!
راجر: تو کریچری؟!!!....
جسد:نه اسمشو نبرم!!!....راجر چت شده؟.... فلور باز زده تو گوش ت؟
همه:یا خدا!!!!.....معجزه شده!!!
کریچر: چی شده مگه...اگه کسی مرده به منم بگین!!!...من طاقتشو دارم!!!!
سام:کاش کسی مرده بود!!!!.....تو چر اینشکلی شدی پس!!!!
کریچر:ای بابا!!!...چی میگین شما ها!!!....من مگه چه شکلی شدم!!...نـــــــــه!!!...نــــــــــــه!!!...شبیه راجر که نشدم!!!....خواهش میکنم بگین نه!!... ...من آرزو داشتم!!!...کلی مخه یه جنی رو تو آشپزخونه زده بودم قرار بود با هم بریم دوبی!!!!

ادامه دارد!!!
==================
آقا من نمیدونم چرا جدیدا طنزم ته کشیده....کلا حال نوشتن ندارم!!!....خودتون بقیشو ادامه بدین!!!



تصویر کوچک شده


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۴
#53

ارنی پرنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از اتوبوس شوالیه
گروه:
مـاگـل
پیام: 34
آفلاین
ققنوس با عصبانیت فانوس رو از دست راجر میگیره و در حالی که زیرلب حرف میزد وارد غار میشه. و کم کم صداش قطع شد.
ـــــــــــــــــــــــــــ 12 دقیقه بعد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه دارن اینورو اونور میرن.
راجر: این ققنوس کجا رفت دیگه؟
آوریل: من خیلی دلواپسم.
راجر:خب میتونی بری دنبالش.
آوریل: ا...چیزه...من فردا کنسرت دارم باید حاضر شم . و میره به خوابگاه.
لونا:بگین ببینم. یعنی کاری نمیشه کرد. بابا یه کاری بکنین.
فلور: من میگم همه با هم بریم.
راجر:نخیرم...نمی خواد.
لونا:نکنه می ترسی؟
لرد امید:آره ... میترسی؟ زودباش بگو دیگه...
راجر که به رگ غیرتش برخورده چوب جادوشو در می آره و میگه: اصلا همه با هم میریم.
ــــــــــــــــــــــــــــ بعد از 5 دقیقه همه آماده شدن ـــــــــــــــــــــ
راجر:سام تو برو.
سام:چرا من؟ خودت برو.
راجر:تو ناظری دیگه...مگه نگفتی کلی فکر قشنگ تو ذهنته؟
سام: نخیرم...من نمیرم.
لرد امیر جلو میپره و همه رو کنار میزنه.
همه:
لرد:خواهش میکنم. راجر جان بفرما.(در حالی که شمشیرش رو در آورده)
راجر: و آرام وارد میشه و بقیه هم آرام آرام وارد میشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ دورن غار ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمید: بسم ا... چقدر تاریکه ها....
آوریل:آخخخخخخخخخخخخ...
راجر:واااااااااایی آوریل....
حمید:ا... اکبر...خدایا به دادمون برس...
لرد:اووووووووووووووووه...
لونا:آوریل برو کنااااااااااااااااااااااار...
و همین طور بقیه میخورن به هم و میفتن روی هم دیگه...
آوریل:لونا میشه پاتو از توی یقیه پیرهنم دی بیاری؟
فلور:این پای منه...
راجر:حمید انقدر وول نخور ببینم...
حمید:نمیشه ...آخه یه چیزی اذیتم میکنه...
لرد:این نوک شمشیر من کجا گیر کرده؟
حمید:
در این لحظه پنی که خودشو خلاص کرده بود با یک حرکت چرخشی وندشو حرکت میده:لوموس.
نور ضعیفی محیط غار رو روشن میکنه.
همه:
راجر:با چوبستیش بدن کسی رو که روی زمین ولو شده بود کنار میزنه.
فلور غش میکنه و آوریل جیغ بنفشی میکشه و روشو برمیگردونه.
پنی:مردن؟
راجر نبضشو میگیره میگه:راستش...


تصویر کوچک شده


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۷:۳۶ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۴
#52

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
همه:
راجر: کریچر برو ببین به کجا ختم میشه
کریچر: اخه چرا من
راجر: حرف نباشه من دفعه ی قبل یادم نمی ره و در حالی که به حمید نگاه میکنه ادامه میده بعضی ها هم خیلی هول و ندید بدیدن
کریچر: خوب خود ارنی نشون داده خودشم بگه تهش به کجا میرسه
راجر: نمیبینی ارنی رفته
کریچر: من حالیم نیست ققنوس رو بگزارین طعمه تا دوباره بیاد
راجر: کریچ بهت می گم برو تو
کریچر با ترس و لرز وارد راه مخفی میشه
و هنوز چند قدم نرفته که بر میگرده
هی راجر اینجا خیلی تاریکه یک چیزی بدین من جلوی پام رو ببینم
چند دقیقه بعد کریچر در حالی که یک فانوس در دستشه داره تو راه مخفی پیش میره

یک ساعت بعد داخل تالار

سام: چرا این کریچ نیومد؟
حمید: خیلی مشکوکه
ققنوس: فکر کنم بالاخره از شرش راحت شدیم
راجر: اون اصلا مهم نیتس مهم اینه که ته این راه به کجا ختم میشه ققنوس نوبت توئه برو تو
ققنوس: اِ من کریچر نیستم بهم زور بگین ها
راجر: حرف نباشه از موجودات بی ارزش تالار شروع کردیم یکیک یکی میرین تو تا راز این راه مخفی کشف بشه
ققنوس: یعنی من بی ارزشم؟
همه:


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۴
#51

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 339
آفلاین
ارنی در حالی که توی هوا معلق بود و به طرز عجیبی می درخشید از پنجره وارد شد ...
ققنوس : نه ... من ... اصلا نمی خواستم ... تو خیلی زود ... ببخشید...
ارنی : من به این راحتیا دست از سرت بر نمی دارم قاتل!!!!!!!
لونا : قاتل؟!!!!!!!!!!!!!!!!
ققنوس : نه ... من ... باور کنین ....
ارنی : ساکت شو ...!! فکر کردی من خرم؟! هی کریچ برو اون چاقویی که اون گوشست رو بردار بیار کار دارم!!!
کریچر : نههههههههههههه مگه دیوونه شدی ارنی!
راجر : چی کار می خوای بکنی؟!!!!!!!!
ارنی : می رین یا یه کاری کنم همتون برین اون دنیا؟!
لونا که از ترس داشته می لرزیده به طرف چاقو می دوه و اونو از پنجره می ندازه بیرون!
ارنی : نهههههه چی کار کردی؟!
و با این حرف به بیرون از پنجره شیرجه می ره...
5 دقیقه بعد ...
ارنی در حالی که قهقهه می زد از پنجره وارد شد و از چاقوش خون می چکید!!! :bat:
حمید : استغفرا... خدایا به تو پناه می برم!
آوریل : چی کار می خوای بکنی؟!
ققنوس : ارنی تو رو خدا اذیتم نکن اشتباه کردم!
ولی ارنی در حالی که هنوز قهقهه اش ادامه داشته به ققنوس نزدیک و نزدیک تر می شه ....
چاقوش رو بالا می بره و ... :bat:
اونو توی پرده ی آبی و طلاییه ریونکلاو فرو می بره و با این کار پرده جر می خوره و راه مخفی ای پیدا می شه
یه راه مخفی تاریک...




Re: در كنار شومينه!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۴
#50

ارنی پرنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از اتوبوس شوالیه
گروه:
مـاگـل
پیام: 34
آفلاین
سلام. آخرین پست ققنوس من رو به یه فکری انداخت که در پست زیر به نظرتتان میرسد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــ یک روز بعد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آتش درون شومینه به صورت جادویی تالار ریون رو خنک میکرد. اما با این وجود گرمای خاصی تالار را در برگرفته بید. راجر که تازه از اومدن کتاب هری پاتر 6 با خبر شده بود در حال خوندن فصل بلغم مزاحم رو میخوند و به دلایلی قرمز شده بود و زیر لب حرفهای بیناموسی میزد. بچه تپل مپلش هم دست از کار قبلیش برداشته بود و دستهاش رو به طرف بالا گرفته بود و به سقف خیره شده بود. آوریل در حال کوک کردن سیم های گیتارش بود و حمید که سرش به طرز عجیبی روی گردنش تلو تلو میخورد شعر فیش فیشو رو میخوند:
برادر فیش فیشو مار نازنین و .....
لرد هم کار خاصی انجام نمیداد. مدتی هم بود که تابلوی ارنی خالی بود و خبری ازش نبود.
سام و ققنوس در حال گفتگو در مورد اعضای جدید تالار بودن و کریچر هم با عصبانیت گوش میداد و ابروهایش را بالا و پایین می برد. زاخی و سرژ هم از پشت پنجره به داخل تالار نیگا میکردند.
در همین زمان ها بود که تابلوی روینا شروع به صحبت کرد:
ــ خطاب به کارآگاه ققنوس، نامه دارید.
همه بچه ها ی تالار روشونرو به طرف قاب عکس روینا برگردوند. اما قبل از اینکه کارآگاه حرفی بزنه آتش شومینه خاموش شد و یک عدد نامه سرخ رنگ باشدت به طرف ققنوس حرکت کرد.
همه نفس هایشان را در سینه حبس کردند و حمید دوباره سرش از گردنش آویزون شد.
ملت:
ققنوس:
نامه شروع به دادو بیداد کرد. اما به دلیل صدای بلند چیز زیادی نمیشد شنید:
چی خـ...ل کردی؟....ققنـ....هــ؟....نکنه فکـ...کـ..دی میتونـ...ی منو...بکشــ؟ ها؟ من...مهر...زمیـ... به زودی...بـ..حسابــ ...میــ...

ملت:
ققنوس:
راجر: این چی بود؟
آوریل: کی بود؟
ققنوس:فک فک فک کنم ارنی بود...
راجر: پس چیکار تو داشت؟
ققنوس:نمیدونم والا...
آوریل: منظورش از مهر...به زودی و اینا چی بود؟
لونا که تازه از خوابگاه بیرون اومده بود گفت:
ــ فک کنم منظورش از مهر همونی باشه که ارواح قبل از مردنشون ...
اما از تعجب حرفش رو نا تموم گذاشت.
همه:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من همینجا پیشنهاد میکنم که من رو به عنوان تنها روح تالار قبول کنید تا ....


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.