هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
لرد ولدمورت بعد از نجات نجینی طی یک حرکت نینجایی، مچش توسط آلبوس گرفته شد.
دامبلدور: پسر جان؟ تو همونی که تازه اومدی این مدرسه؟ راستی اسمت چیه؟
لرد ولدمورت سرش رو بالا گرفت . با غرور گفت: لُر . . .
اما متوجه شد که داره سوتی میده!
دامبلدور: واقعا؟ تو هم لری؟ منم لرم. دقیقا بچه کجایی؟ برره؟ . . . راستی، گرد نخودی چیزی داری؟ بگو بچه جان نمیگیرم ازت. میخرم. . . باور کن!
لرد ولدمورت: نه! من تو این کارا نیستم! ولی مورفین داره اگه بخواین! می خواین؟
دامبلدور: نه بابا! اونا رو که ازش گرفتم زود تموم شد. . . ولی اگه میدونی بازم داره من یه بازرسی دیگه ترتیب بدم!
دامبلدور که تا الآن کلی سوژه داده بود دست لرد ولدمورت، سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت: اوهوم!. . . خب، داشتی میگفتی! اسمت چی بود؟
لرد اندکی تامل کرد و سپس گفت: چیز . . . لُرل! لرل هاردی!
دامبلدور: تا حالا همچین اسمی رو نشنیده بودم! مشنگ زاده ای؟
لرد با عصبیت گفت: مشنگ خودتی! . . . یعنی بله! مشنگزاده ام!
دامبلدور: که این طور؟ . . . راستی اون چیه پشتت داره وول می خوره؟ بزار ببینم . . . بیا کنار. . . چی رو داری قایم میکنی؟ گفتم بیا کنار. . . . این چیه؟ مار؟ مار؟ مار آوردی مدرسه؟ . . . این همه حیوون، اون وقت تو مار آوردی مدرسه؟. . . بدش من جاش اینجا نیست باید ببرمش!
لرد ولدمورت که سعی داشت محبوبش، پاره ی تنش، جگر گوشش رو از دست داملدور نجات بده اکنون کاملا خونش به جوش اومده بود. حاضر بود هوییتش رو آشکار کنه ولی مارش رو از نگیرن.
بنابرین با خود گفت: هرچه بادا باد!
و چوبدستیش رو از رداش در آورد تا که دخل دامبلدور رو دربیاره که لودو و بلا رسیدن.
بلا سعی داشت تا آلبوس و لرد رو که داشتن سر مار با هم گلاویز میشدن رو جدا بکنه.
دامبلدور گفت: بدش من بچه! مار میاری مدرسه؟
لودو که دست و پاش رو گم کرده بود، به طور ناگهانی و ناخواسته، صرفا جهت اینکه چیزی گفته باشه، فریاد زد: اونکه مار نیست!
آلبوس:
بلا:
لرد:
این وسط باید یکی یه جوری دنبال حرف لودو رو میگرفت، در نتیجه بلا گفت: چیزه!!! امممم! آهان . . . درسته، این مار نیست. این چیزه!
آلبوس: چیزه؟
بلا:چیزه. . . . آدمه. آره آدمه آدمه. یعنی از این آدم تر نیست.
لودو:آدمه؟
آلبوس:آدمه؟
لرد:آدمه؟
بلا: صد البته! بچه ها داشتن باهاش شوخی میکردن. . . یهو تبدیلش کردن به مار!
دامبلدور: حالا این کیه تبدیل به مارش کردین؟
بلا:این دانش آموز جدیده.
دامبلدور: اسمش چیه؟
بلا: اسمش. . . سوفیا! سوفیا لرن!
داملدور گفت: اینم لره؟
بلا: نه، سوفیا لرنننن! نون!
و برای اینکه بیشتر سوتی ندن، سریع لرد و لودو و نجینی رو دنبال خودش کشید و از پشت سر داد زد: چیزی نیست دمبل. . . . یعنی پروفسور! خودم درستش میکنم.
وقتی رسیدن به سالن عمومی لرد با عصبیت فریاد زد: آدمه؟ . . . کروشیو بلا! . . . تو به نجینی من میگی آدم؟ اون فرا بشر! اون از ورای ماوراء ست! به چه جرئنی؟ . . . کروشیو بلا! بلا اگه فردا برسه و دمبل بپرسه سوفیا لره کجاست، چی می خوای بگی؟ می دونی که اگه نجینی رو ازم بگیره چیکارت میکنم؟ چی کارش میکنم؟ چیکارتون میکنم؟ . . . آره لودو! با همتونم!
سپس در حالی که نجینی رو بغل گرفته بود و به اتاق خوابش میرفت گفت: خودتون باید فردا یه کاری بکنین. صبح که بیدار شدم باید این قضیه حل شده باشه. وگرنه نه تنها تو بلا، همتون رو می فرستم بهشت مورگانا! . . . در ضمن وسایل مدرسه هم باید بالای سرم باشه!
لرد سالن رو ترک کرد و بچه ها رو با بی چارگی و بدبختیشون تنها گذاشت.
آستوریا: بیا! قضیه ی پاک کردن حافظه رو حل نکردیم که هیچ، حالا باید یه سوفیا لره هم پیدا کنیم.
بلا با بی حصلگی گفت: لرن! نون!
سورس: پاک کردن حافظه ازهمون اول نشدنی بود. ته تهش میگن بچه ی باهوشیه! . . . ولی سوفیا لره رو چیگار کنیم.
بعد از ساعت ها بی خوابی تفکر، نزدیک های سپیده دم، نارسیسا فریاد زد: فهمیدم! بچه ها باید نجینی رو تبدیل به آدم کنیم. ارباب برای از دست ندادن نجینی حاضر میشه که اونو به آدم تبدیل کنیم.
لوسیوس: آره خب! ولی حالا چه جوری؟
نارسیسا: با معجون مرکب آف کورس!
سورس: اون با من. و سپس در حالی که رو به لودو و بلا کرده بودگفت: بچه ها شما برین یه مو پیدا کنین که داره صبح میشه. . . از بچه های مدرسه نکنین . . .
بلا: ما رو احمق فرض کردی؟ البته که میدونیم نباید از بچه های مدرسه بکنیم.


بعد از یکی دو ساعت لودو با چند تار موی سیاه برگشت و گفت: یافتم! . . . موی یه خانم متشخص زیبای جذاب رو کندم. وای که کاش نمیکندم. . . چه موهایی داشت! . . . راستی اسمش آنجلینا جولی بود!



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۱۰ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۲
از من فضول تر می شناسی؟! نه والا!
گروه:
مـاگـل
پیام: 14
آفلاین
ویولت کنار بِلا بَلا (!) رفت و کیف ـش رو کوبید تو سر اون بدبخت!
وی وی شروع کرد به غر غر کردن:

- آخه شامپو ضد شوره ( فوش جدید :دی) اینم فکره که تو می کنی؟ دامبلدور، خر تشریف داره؟! ولدی رو ناقص کنیم، فوق ـش می زنه شَل و پَل مون می کنه! امّا اگه بریم سراغ دامبلدور، از مدرسه اخراج می شیم، بعد ـش کشته!

بلاتریکس ترکیبی از نگاه های چپولانه و عاقل اندر سفیه (!) رو تحویل ویولت داد و گفت:

- خب می خوای الآن چی کار کنیم؟!

- به هر حال باید یه جوری حافظه ـش رو پاک کنیم... اگه نجینی رو گیر بیاریم... شاید بتونیم خرش کنیم تا یکی حافظه ـشو پاک کنه.

-

سه ساعت بعد، تالار اسلیترین، خوابگاه پسرا:

- هــــِــی! *** * لیدی! اوپ، اوپ، اوپ، اوپ، اوپان گنگنم استای!

لرد ولدمورت بغل بخاری خوابگاه واستاده بود و شاباش می داد، یه چند نفری هم لباس خوابا رو گرفته بودن تو دستاشون و قِر می اومدن! یه توپ دیسکو هم اندازه هندونه اون وسط بود که نورای هفت رنگ ـش رو، روی دیوارای سبز خوابگاه بازتاب می کرد!

ولدمورت یه نیگاه این ور کرد... یه نیگاه اون ور کرد... کلاً نیگاه کرد ( ) و دید نجینی نیست... .

خلاصه! بعد از شهید کردن چند تن از ملت اسلیترین، راه افتاد سمت راه پله که بیاد پایین، دید نجینی داره از زیر میز رد می شه... یه چاقوی میوه خوری هم روی میزه که یحتمل با لرزش یک بال مگس، رو سر نجینی سقوط می کنه. دیگه بگذریم از اون ملّتی که پشت پرده قایم شدن! :دی

بهله... این شما و این رول نفر بعدی که قراره ادامه بده.

***

ببخشید کوتاه شد... آخه بچه ها رو درست حسابی نمی شناسم... دیگه سوژه به فنا رفت فک کنم... فنا خوش بگذره!


ممنون، ریتا اسکیتر ملعون!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۸ ۱۷:۴۲:۵۳

چکش می زنیم ما...!


بهله... :fishing:


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۱

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
بلا در حالی که با شک و تردید به لرد سیاه نگاه میکرد که در حال تکاندن ردایش بود،پرسید:
-ارباب منو میشناسین؟

لرد سیاه که به خاطر خاکستر هایی که ردایش را آلوده کرده بودند عصبانی شده بود و سعی میکرد به کمک چوبدستیش آن را تمیز کند، به بلا چشم غره ای رفت.
-بلاتریکس یه کاری نکن عصبانیتمو سر تو خالی کنما...

بلاتریکس با نا امیدی چشم غره ای به ویولت رفت؛در همین هنگام آگوستوس با ترس جلو آمد تا شانسش را بیازماید.
-ارباب جونم یادتونه قبول کردین برگه ی مرخصیمو امضا کنین؟
-کروشیو آگوستوس...نکنه میخوای بری قبرستون ریدل؟! سریع همتون برین بیرون اعصابمو خورد کردین...ســــریع !

ملت در حالی که کاملا نا امید شده بودند، از تالار خارج شدند.
-اَه الکی دلمونو خوش کردیم...امکان نداره بشه اربابو فراموشوند (:دی)

بلاتریکس در حالی که چوبدستیش را در بین انگشتانش میچرخاند نگاهی به بقیه کرد.
-خب...اربابو نمیشه فراموشوند اما دمبل رو که میشه...نمیشه ؟!



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۵۶ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور و دار و دستش(بقیه اساتید)شروع به بازرسی تالارهای خصوصی میکنن.دامبلدور با دیدن لرد سیاه بهش مشکوک میشه.اعضای اسلیترین وانمود میکنن لرد دانش آموز جدیدیه.دامبلدور حرفشونو باور میکنه.لرد که فردا باید سرکلاس اول حاضر بشه هیچکدوم از وسایل مدرسه رو نداره.به ملت اسلی میگه برن وسایل رو از تالارهای دیگه براش بدزدن.
اسلیترینی ها تصمیم میگیرن طلسم فراموشی رو روی لرد اجرا کنن که مثل یک دانش آموز تازه وارد رفتار کنه.این مسئولیت به بانو ویولت واگذار میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از کمی جستجو در تالار لرد سیاه یافته شد!بلاتریکس بطرف شومینه تالار که شعله های سبز رنگ در آن زبانه میکشید خم شد.
-ارباب؟ارباب میشه بپرسم برای چی رفتین تو شومینه نشستین؟

لرد کمی دور و برش را فوت کرد.
-کمی سردم شده بود.اومدم اینجا مطالعه کنم.ولی این کتاب ابله هی آتیش میگیره.:vay:

بلا در حالیکه سالازار را شکر میکرد که لرد سیاه مویی در کله اش ندارد به ویولت اشاره کرد.
-الان وقتشه.حواسش پرته.شعله ها هم نمیذارن چیزی ببینه.بزن طلسه رو.مواظب باش دستت نلرزه.خوب پاک کن!هیچی باقی نمونه.

ویولت با قدمهای لرزان کمی جلوتر رفت.چوب دستیش را بطرف لرد گرفت و زمزمه کرد:آبلیوییت!

طلسم از لابلای شعله ها گذشت و درست به فرق سر لرد برخورد.لرد چشمانش را بست.برای لحظاتی بی حرکت ماند.بعد از باز کردن چشمانش ناگهان از جا پرید و به شدت از شومینه به وسط تالار پرتاب شد.
-این دیگه چیه؟کی منو انداخته بود تو شومینه؟قصد داشتین کبابم کنین؟




پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۰۶ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
ویولت با ترس و لرز سعی کرد بین جمعیت پنهان شود ولی چون تعداد اسلیترینی ها زیاد نبود موفق نشد.برای همین جلو رفت و سعی کرد لبخند شجاعانه بزند.
ویولت:خب چرا من؟شما بیشتر از من با ارباب آشنایی دارین.اخلاقشو میدونین.
آگوستوس:اخلاق؟حرفشم نزن.این یکیو ارباب اصلا ندارن.
ویولت که هنوز امیدوار بود ملت اسلیترین بی خیالش شوند ادامه داد:منظورم اینه که من که مرگخوار نیستم.شما بهتر میدونین از چی خوشحال میشه و از چی عصبانی.
بلاتریکس:ارباب اصولا از هیچی خوشحال نمیشن و از همه چی عصبانی میشن.
ویولت زیر لب زمزمه کرد:این چه اربابیه شماها دارین؟و با صدای بلند ادامه داد:باشه.من این کارو انجام میدم.ولی به چه بهانه ای برم پیششون؟تازه جلو چشمش که نمیتونم طلسم فراموشی رو اجرا کنم.تا بخوام تکون بخورم آواداکداورا رو زده.باید از پشت سر بزنم.
بلاتریکس با به خاطر آوردن خشانت ارباب خنده ای شیطانی سر داد.بعد جلو رفت و دستش را روی شانه ویولت گذاشت.
بلا:من کمکت میکنم.تو رو میبرم به عنوان تازه وارد به ارباب معرفی میکنم.بعد سرشو گرم میکنم.همه میدونن که مهارت خاصی در این کار دارم. .بعد تو از پشت طلسم رو اجرا کن.حواست باشه درست اجرا کنی.اطلاعات ارباب اونقدر زیادن که به سادگی پاک نمیشن.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بلاتریکس لبخند ملیح و البته خطرناکی به عمو ایوان زد و گفت:
_ من فقط یه سوال برام پیش اومده! :pretty:

ایوان: جونم بگو رو در واسی نکن.

بلاتریکس: بی زحمت میشه بپرسم کی میخواد مسئولیت خطیر بی هوش کردن ارباب رو به عهده بگیره؟

ایوان که احساس خطر کرده بود با دستپاچگی اینور و اونورشو نگاه گرد و اولین نفری که جلوی چشماش دید انگشتش نشون داد و گفت:
_ این! این! همین بانو ویولت تازه وارد!



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
بعد از رفتن مگ گوناگال ملت نفس راحتی کشیدند و عرق سردی که بر پیشانیشان نشسته بود را با پشت
استین خود پاک کردند.
ایوان که مشخص بود به شدت ذهنش درگیر نقشه کشیدن برای حل این مشکل بود ناگهان جمجمعه اش تکانی خورد و با صدای بلند فریاد زد:

-....فهمیـــــدم... راه چاره فقط طلسم فراموشیه ...

آستوریا که هنوز متوجه موضوع نشده بود با چشم غره از ایوان پرسید:

- طلسم فراموشی ؟ خب بیشتر توضیح بده!

ایوان درحالیکه تریپ گولاخانه ای به خود گرفته بود شروع به قدم زدن کرد :

-اهم...اهم... خب طلسم فراموشی... بهترین راه ممکن برای اینکه ارباب به عنوان یک جادوگرنوآموز طبیعی تر به نظر برسه!

آگوستوس که همچنان داشت محل نیشگون آستوریا را با دست میمالید رو به ایوان کرد و گفت:

- منظورت اینه که همه اطلاعات علمی ارباب رو از ذهنش پاک سازی کنیم؟

ایوان با خنده ای شیطانی جواب داد :

- دقیقا .



پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین

بلاتریکس لحظه ای به فکر فرو رفت و سپس گفت:
- آره درسته،که تهیه ی اونا هم کاری نداره، پاتیل رو سوروس بهمون میده، جارو هم اسکورپیوس.اما یه مشکل بزرگتر هم داریم.

آگوستوس با دلواپسی به جان ناخن هایش افتاد.
- وای نه تورو سالازار. دیگه چی؟؟
- ارباب تو همه ی درس ها استاده و اینجوری شک همه رو جلب میکنه؛ باید یه راهی پیدا کنیم تا قانعش کنیم که همه چیزو عالی انجام نده، وگرنه همه توی دردسر میوفتیم.

آستوریا همانطور که در حال برانداز کردن مک گونگال که به سمت آنها میامد بود، اضافه کرد:
-که اینم تقریبا غیر ممکنه. ارباب نمیتونه توی چیزی عالی نباشه.

سپس رو به ایوان اخطار داد:
-کتابه رو قایم کن، اون پیره زنه داره میاد سمتمون.

کمتر از دو دقیقه ی بعد مک گونگال به جمع آنها رسید و با تعجب به آنها که مشغول بحث در مورد برنامه ی درسیشان بودند، چشم دوخت.
- شما دو ساعته اینجا دارین در مورد درس حرف میزنین؟
-وا...پروفسور پس باید راجب چی حرف بزنیم؟!
- هیچی ولش کن. احیاناً هم که گم شدن وسایل بچه ها و این داستانا هم کار شما نیست دیگه؟

آگوستوس که به خاطر درد حاصل از نیشگون بلاتریکس اشک در چشمانش جمع شده بود رو به مک گونگال گفت:
-شما میخواین به ما تهمت بزنین؟ یه بارم که ما تصمیم گرفتیم بچه های خوبی بشیم شما نذارین باشه؟ بازم یه کاری کنین که احساس خلافکار بودن به ما دست بده خب؟؟

مک گونگال قبل از اینکه خودش متهم آن سرقت ها شناخته شود، به آنها اخطار داد تا سر وقت به کلاس هایشان بروند از جمع آنها خارج شد و آنها را تنها گذاشت تا فکری به حال مشکلشان کنند.




پاسخ به: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۱۳ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:(فقط سه پست زده شده ولی تاپیک داشت خاک میخورد!)

دامبلدور و دار و دستش(بقیه اساتید)شروع به بازرسی تالارهای خصوصی میکنن.دامبلدور با دیدن لرد سیاه بهش مشکوک میشه.اعضای اسلیترین وانمود میکنن لرد دانش آموز جدیدیه.دامبلدور حرفشونو باور میکنه.لرد که فردا باید سرکلاس اول حاضر بشه هیچکدوم از وسایل مدرسه رو نداره.به ملت اسلی میگه برن وسایل رو از تالارهای دیگه براش بدزدن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مورگان که شنل سیاهرنگی پوشیده بود آماده رفتن شد.
-چشم ارباب.همین الان براتون میدزدم میارم.لطفا نقشه رو بدین!

لرد با تعجب پرسید:چه نقشه ای؟

مورگان نگاهی به بقیه اسلیترینیها انداخت.
-خب...من که نمیدونم بقیه تالارها کجا هستن.تازه اگه بدونمم نمیتونم واردشون بشم که!فکر کردم شما میدونین.هر چی باشه بزرگترین جادوگر قرن هستین!

بلاتریکس که متوجه خشم ارباب شده بود سعی در آرام کردن اوضاع داشت.
-الان شبه.همه خوابن.ارباب میتونه سرکلاس اولش حاضر نشه.ما صبح میریم تو محوطه و جنگل و کنار دریاچه و همه جا رو میگردیم.همه وسایل رو برای ارباب میدزدیم و میاریم.الان بهتره بخوابیم!خودم برای ارباب لالایی میگم که خوابشون ببره.


صبح روز بعد:

ملت اسلی بی خیال همه کلاسها شده و به شکل گروههای کوچک در مدرسه پخش شدند.

-هی تو؟
-من؟:worry:
-اوهوم...کتاب جادوی مقدماتی رو داری؟
-بله!:worry:
-خب...دیگه نداری...ردش کن بیاد!

ایوان کتاب را از دانش آموز تازه وارد گرفت و لابلای استخوانهای دنده اش جا داد.
-خب...فکر کنم اگه پاتیل و جارو رو هم پیدا کنیم وسایل ارباب کامل میشه و میتونه بره سر کلاس!




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰

مادام پامفری old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5
آفلاین
ولدمورت برای 834 بار در رختخوابش غلت خورد و به سقف اتاق خیره شد.
_ آه... این شب لعنتی چرا صبح نمیشه آخه!؟!
و دوباره در تختش جابجا شد.

ده دقیقه بعد
ولدمورت در حالیکه 945اُمین غلتش را میزد به عنکبوت بخت برگشته ای که از تختش بالا می آمد نگاه میکرد.
_ کروشیو!
و به پیچ و تاب خوردن عنکبوت خیره شد.
_ آآه نه دیگه حتی شکنجه دادن هم حالمو خوب نمیکنه!

ولدمورت با بیحوصلگی آواداکداورایی را روانه عنکبوت کرد و از جایش بلند شد و به سمت در اتاقش و تالار اسلیترین رفت.
خـــــُرررررر پـــــــفففف
خخخخُررررر پپپپــــُف

صدای خر و پف ملت اسلی از جای جای تالار به گوش میرسید. ولدمورت با ناراحتی خود را بر روی یکی از صندلی های تالار انداخت و مشغول گوش کردن صداهای موجود در تالار شد.

خُخخخررررر پپپپـُـــف

ولدمورت که گوشش را حسابی تیز کرده بود به سمت در اتاق سوروس برگشت.
_ببین با چه خیال راحتی خوابیده و خر و پف میکنه! اونوقت من ،ارباب بزرگ، باید به خاطر اون مرتیکه ریشو اینجوری بیخواب بشم هــــی! متنفرم از ته دل من از اول مهر!!

چند لحظه بعد

فـــــیس فـــووووَش
_ آخــــی صدای دخترک نازنینم بود سوروس قربون اون فیس فیس هات بره!

ولدمورت کمی جایش را روی کاناپه تغییر داد و به فکر فرو رفت که در همان حین... خُـــرررررررررررر پـُفففففففف!!!
_ ای مــــرگ! داشتم به فکر فرو میرفتم... اصن چه معنی داره ارباب خوابش نبره و اینا همشون اینجوری خر و پف کنن!

بــیــــدار شیـــــن!!!

چند ثانیه بعد در تالار اسلیترین

بلاتریکس سراسیمه از اتاقش بیرون پرید...
_چی شده؟!!! محفل حمله کرده؟! زلزله اومده؟!

آآآآآآآآآآ

سوروس با عجله به سمت آستوریا دوید.
_ چته چرا جیغ میزنی!؟

آستوریا که سرش را در بالشش فرو کرده بود به محلی که بلاتریکس ایستاده بود اشاره کرد.
_ لــ... ل... لــــولـــو!!!

اسنیپ پوزخند زنان به بلاتریکس که موهای وز وزیِ اش در بالای سرش سیخ شده بود نگاه کرد.
_ هه! نه بابا این که بلای خودمونه... هرچند با لولویی که گفتی چندان فرقی هم نداره!

بلاتریکس چشم غره ای را روانه اسنیپ کرد و به سمت ولدمورت رفت.
_چیزی شده سرور من!؟

ولدمورت با خشم به تک تک اعضای تالار نگاهی گذرا میکرد.
بلاتریکس که با موهای وزوزی و چهره ای نگران بالای سرش ایستاده بود، آستوریا که از خجالت سوتی ای که چند لحظه پیش داده بود به رنگ لبو در آمده بود، اسنیپ که پوزخندزنان و بیخیال به دیوار تکیه داده بود، آگوستوس که سرش را به دیوار تکیه داده بود و چرت میزد، آنتونین که کف زمین پهن گشته و کاملا در خواب ناز بود ، مورفین که فین فین کنان پاهایش را در آغوش گرفته بود و گوشه ای کز کرده بود و...

همین طور که ولدمورت به چهره مرگخوارانش نگاه میکرد بلاتریکس بار دیگر پرسید.
_ ارباب چیه چیزی شده چرا ساکتین!؟ میخواین ما نباشیم تا کنارت باشه کی!؟()

ولدمورت پس از اندکی سکوت خطاب به ملت اسلی گفت : همونطور که میدونین فردا اولین روز مدرسه منه! زهر ِ نجینی آگوستوس! نیشتو ببیند سوروس! بله... داشتم میگفتم... فردا اولین روز مدرسه اس و من هیچ کدوم از لوازم مدرسه رو ندارم! 4 ساعت دیگه من باید سر کلاس باشم و شماها باید برام چیزایی که لازم دارم رو بیارین!

_ الان!؟!!!! آخه از کجا ارباب؟! توی تالار اسلی از این چیزا به هیج وجه پیدا نمیشه!
ولدمورت به سمت آستوریا برگشت.
_ خب میتونید از تالارای دیگه برام بیارینشون!
_ یعنی بریم بدزدیم ارباب!؟
_ اوهوم!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.