هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
#81

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
يك روز در خانه نشسته بوديم.چغد نامه رسان نامه اورد.نامه رو باز كديم ببينيم كيسته ديديم ديويد كاپرفيلده.گفته بود كه مي خوام چند تا جادو ياد بگيرم.
اول رد كردم.ولي وقتي اصرار كرد گفتم باشه.خلاصه يك طياره اسككورت گرفتيم رفتيم اسكاتلند پيش ديويد.چند تا جادو بهش گفتم ياد نگرفت.منم اعصابم خورد شد چوبمو كردم تو شكمش.ولي چون او حقه بلد بود كاري كرو كه چوب از اون طرف بدنم در بياد.خلاصه اين كه هر كاري كرديم ياد نگرفت.مجبور شديم به اسپايدر من زنگ بزنيم گفتيم شايد او چيزي بلد باشه.اونم بلد نبود.خلاصه اين كه اعصابم خورد شد برگشتم خونه تو خونه ديدم دامبلدور و ولدمورت دارن تخمه مي خورن. ما هم باهاشون نشستيمو خاطرات زندگيمو براشون تعريف كردم.ولي نمي دانم چرا اونا فرار كردن.
خلاصه اومدم ببينم خوب هستي در سلامتي كامل به سر مي بري هووووو؟
==========
اگه جلف بود واقعا ببخشيد


[b]تن�


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
#80

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
داشتم می رفتم! شایدم خیال می کردم که می رم!

همه گارانتیا الکی شده!....... حیف!

بلاخره رسیدم!؟ یعنی رسیدم!؟ چه خوبه که رسیدم! ...... بارونه........الکیه!


سرکارم! فکر کنم سرکاریه!........ باز یادم رفت الکیه! خب اگه الکی نبود که اینجوری نبود!....... خوابم! باید باشم!

چرا ندارن؟ مگه چیه؟ عجیبه ها! ...... اصن فکرشم نمی کردم پیدا نشه! یکی بگه چیکار کنـــــــــم!

بازم برف! بازم برف!..... بابا من از برف و سرما بدم میاد!

بذار بفهمن کارو باید دست کاردون سپرد! بذار بفهمن!

خودمونیم! شماره شو که دارم! در اوج توهمم فکرم کار می کنه هنوز!....... اگه گوشیم پیدا بشه!

شاید طبقه دوم داشته باشن! ........ اااااه! من چیکار کنم خب! داشتنا یه ماه پیش........

خوب شد خیال کرده بودم! خوب شد الکیه!.......

من اگه کنار دریا هم برم یه آفتابه آب باید ببرم!!! نگاه کن! به شیشه ش روزنامه چسبونده! یعنی کشک!

.
.
.
.

بلاخره تموم شد! برف هست! اونم پیدا نشد! حتی طبقه دومم نداشتن! اما من خیالم راحته! ......... الکی بود! واقعاً الکی بود...... .. مهم اینه که چیزای خوب الکی نیستن! ......


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
#79

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 440
آفلاین
سرمای شدید گرمای او را را تامین میکرد
سکوت جنگل مثل اهنگ راک در گوشش طنین انداز بود
بی ثباتی اش او را به یاد استواری کوه می انداخت
وزش باد اورا به یاد سکون قبل از مرگ
و رنگ روشن اسمان او را به یاد غم ها و اندوه هایش ،
خواب های نا ارامش او را به یاد تنها لحظه ی که ارامش داشت
و صورت زیبای همراهش اورا به یاد تنها چیزی که نداشت می انداخت
و زمزمه ای از درون تنها چیزی را که داشت فریاد میزد
من یک گریفیندوریم
...........
ها خودمم توهم زده بودم


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
#78

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
یک روز در خانه ی خود بر درون کوهی نشسته بودم. یکهو صدای عجیبی شنیدم البته عجیب که نه مورد تعجب. به بیرون آمدم که به یک اژدها برخورد کردم. گفتم سلام.
گفت سلام.
گفتم کیستی.
گفت خود کیستی.
گفتم نوربرتا هستم.
گفت اهل کجایی؟
گفتم اهل نروژوم.
گفتم تو کیستی؟
گفت عزیزم.
گفتم پر رو.
گفت آخه دوستت دارم.
گفتم خداحافظ. و به پرواز در آمدم و به سوی رودخانه پرواز کردم. سر برگرداندم دیدم دنبالم است.
گفتم چیست؟
گفت میای با هم جفت بشیم.
گفتم یعنی من و تو بشیم ما؟
گفت آری.
گفتم باید فکر کنم.
گفت پس مبارکه ایشالا...

**************************************************
بعد از چند سال:

بیا عزیزم بیا. بالاتو باز کنو پرواز کن. دخترم خیلی سریع مثل دوتا برادراش و خواهرش پرواز کرد و هر شش نفر زندگی خوشی را دنبال کردیم.



Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
#77

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
یه روز رفتم خونه ی عمه شاقلی ! خونشون خیلی دور بود .
دو هزار پانصد کیلومتر اونور تر از دریای مدیترانه بود شونصد فرسخ دور تر از کوه های اطراف اروپا و شیشصد و شصت و شیش سه تا شیش داره ! ( چه ربطی داشت این الان خودمم هاج و واجم ! )
خلاصه یه طیاره اسکورت اجاره کردم و رفتم خونشون کمتر از دو تا شیش ثانیه ای !
در زدم رفتم ببینم عمه جان شاقلی به چه دلیلی من رو احضار کردن که دیدم تو یه مسئله ی ریاضی مونده !

* سن پدری چهار برابر سن پسرش است ، اگر از پنج برابر عددی سه واحد کم کنیم عرض مستطیلی 15 سانت است . الف ) عدد دیگر چیست ؟
ب ) در این صورت پیدا کنید پرتغال فروش را !

خلاصه گفتم عمه جان ! جانم به فدایت ! این همه شوور عمه ی خدا بیامرزمون وقف تحصیلتون کرد ، توی این مسئله موندید ؟ این که کاری نداره !
قلم و داد دستم و شروع کردم به محاسبه ...
تقریبا سه چار ساعت بعد عمه که خر و پفش داشت گوش آسمون رو نوازش میکرد بلند شد و حاضر شد رفت برای یه ساعت بعد که صبح بود نون بخره و یه ذره پیاده روی کنه تا کمی تا اندکی لاغر شه !
منم همونطوری موندم تا بالاخره ، بابا نیوتونی ، انشتینی کسی بیاد کمکم !!!

خلاصه شیش دقیقه بعد نیم ساعت از رفتن عمه جان میگذشت که ییهو : بووووم !
ابری غلیظ ضاهر شد و در اون بین چند نفر اومدن !

دو ساعت بعد عمه شاقلی بالاخره برگشت و ایشون رو با آقایون : انشتین ، نیوتون ، و دوشیزه مادام کوری آشنا کردم .

این بود رویای خواب چهار شب و اندی پیش من !!!


تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
#76

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 266
آفلاین
یک روز در خانه بودم ناگهان دیدم صدایی آمد و فردی سوار بر دسته جارو از پنجره داخل شد و به دیوار روبه رو برخورد کرد. با سرعت به طرفش رفتم و گفتم تو که هستی ؟
گفت : من هری پاترم.
فوراً به او حمله ور شدم و چوبدستی اش را ازش گرفتم و او را در انباری خانه مان حبس کردم و دست به کار شدم برای ساخت معجون مرکب. خلاصه بعد از این که یک دیگ بزرگ از آن معجون درست کردم ، رفتم و هری پاترو کچل کردم و همۀ موهاشو درون معجون ریختم و یک لیوان از آن خوردم سپس همۀ وسایل هری را گرفتم وبا جارویش به سوی دنیای جادوگری پرواز کردم.




این خاطره ای بود از وقتی هری تازه جارو گرفته بود. بله تعجب نکنید ! من هری پاترم. هاهاهاها....
وگرنه هری عرضه نداشت کارهایی که من کردمو بکنه.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۳:۱۵ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۶
#75

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
مـاگـل
پیام: 280
آفلاین
با جورجو فرد رفته بودیم دیاگون. دم مغازه ی ویزلیا رسیدیم که دیدیم. یا ریش بی فیش مرلین علیه رحمه. ویرون شده بود این مغازه ی نو ساخته. اون یارو ضعیفه کلفتشون افتاده بود زمین از دهانش کف میزد بیرون. دیگه داشتیم از تری میخیسیدیم که ییهو یه مرگ خوار از پشت ویترین شکسته زد بیرونو فرد رو با طلسم پا زلی ای زد. فرد بنده خدا داشت مثله مشنگا تلو تلو میزد که با جرج دستشو گرفتیمو تو سنت مانگو ظاهر شدیم.
چقدر شلوخ بود اونجا. رفتیم طرف پذیرش که ییهو یکی از خواهران جادویی معروف رو دیدیم.جرج دست فردو ول کردیم بریم ازش امظا بگیریم که دیدیم فرد اومده میگه اااااااآآآآآآ. عجب توهمیه؟
حالا من و جرج داریم میگیم عله عله ضایع نکن رضا زاده تو صفه.
دیگه فرد حالیش نشد رفت سمت خانوم پذیرشی و گفت امضا میدی؟ حالا ما هی میگیم بابا این نیست که از این طرفه ولی فرد رو دیگه نمیشد نجات داد. اثر طلس زیاد شده بود. تو رو خدا ما رو سرزنش نکنین. اگه نمیکشتیمش اون مارو میکشت؟!!!؟


همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۸۶
#74

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
-------------------------------
شب بود, سوز و سرما بدن درختان را شکنجه میداد.ماه تنها نوری بود که آن مکان شیطانی را روشن میکرد.
گورستان بیشتر از هر زمان دیگری تنها و تاریک,خاموش و خالی بجای مانده بود. ناگهان در کنج تاریکی,در کنار درختی صدایی و بعد مردی پدیدار شد.صورت مرد در نور ماه می درخشید. مرد دارای قدی کشیده با انگشتانی لاغر,صورتی دراز و ماری را در دستانش قلقلک میداد.در پشت مرد سه نقاب دار از تاریکی بیرون آمدند.
نقاب دار اول کیسه ای را با خود میکشید.هر از چند گاهی جیغ خفیفی از دران کیسه شنیده میشد ولی بعد از لگدی در دران کیسه خفه میشد.
لرد با چوبش کیسه را احضار کرد.کیسه آرام به پیش پای لرد و بعد به زمین انداخته شد.لرد با دستانش در کیسه را باز کرد.داخل کیسه پسری طناب پیچی شده بود.لرد با چشمانش به پسر و بعد به مرگخوارانش نگاه کرد و گفت:
دیگه هیچی نمیتونه نجاتش بده.حتی مادرش.وبعد با صدای بلند خندید.همچون دیوانها خندید و به طرف قبری رفت.روی قبر با دست خط میخی کلماتی نوشته شده بود.بر روی سنگ قبر ترکی دیده میشد.لرد رویش را به پسر کرد و گفت:
چند ساعت دیگر تو هم همچون پدرم در همین قبر به خاک سپرده خواهی شد ولی قبل از آن چیزیست که تو به من خواهی داد.
لرد دستانش را به سمت پسر دراز کرد.از بین انگشتان خشک شده پسر چوبش را دراورد و بعد با چوب خود آن را به دو تکه تقسیم کرد.
لرد لبخندی شیطانی به پسر زد چوبش را به سمتش گرفت و نور سبزی گورستان را فرا گرفت.
این اولین باری نبود که فردی را در این گورستان میکشدند.ولی این بار با بارهای دیگر تفاوت داشت.این بار هری پاتر,پسری که بارها از چنگال های لرد سیاه فرار کرده بود را کشتند.




بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
#73

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۴ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
مثل همیشه تنها روی تخت دراز کشیده بودمدام به جاودانه سازها فکر میکرد:جام...انگشتر...مار...جعبه S ...چیزی از گریفیندور یا راونکلاو...دفتر خاطرات...وخود تام و مدام به اخرین د یدار خود با اسنیپ فکر میکرد . پاتر اینقدر افسون هاتو بر می گردونم تا یاد بگیری اون ذهن کثیفت رو ببندی وافسون هاتو بی کلام بگی.که خاله پتونیا صداش کرد:هی پسر بیا شام. دوان دوان پایین رفت دو روز بود که بخاطر گندی که دادلی زده بود غذا نخورده بود اون تو پارکینگ میخ ریخته بود که در نتیجه تایر ماشین عمو ورنون وپای خاله پتونیا پنچر شده بود که هری مقصرشناخته شده بودودادلی با نیشخند در حالی که زبون شو دراورده بود دور شد. البته هری تلافی کرده بود وروز بعد دادلی با داد بیداد وارد شد در هالی که موهاش اندازه کلاف نخ ریسی شده بود.

هری تازگی به یه چیزی پی برده بود که گاهی میتونه بدون چوب جادو کنه وعلاوه براون تازگی فوکس ققنوس دامبلدور با وصیتنامه دامبلدوردامبلدور پیش او امده بود ودامبلدور تمام اموال خود شامل:2میلیون گالیون.1خانه در لندن. خانه درکوچه دیاگون.تمام وسایل دفتر دامبلدور.وجمله ای از دامبلدور:هری تا وقتی عکس من روی شکلات های قوربا غه است من زندم و بعد از طرف گرینگوتز نامه ای با جغد سیاه رنگی آمده بود که در ان نامه ای با وصیتنامه سیریوس بود متن نامه از این قراربود:اقای پاتر عزیز شما در وصیتنامه پدر خوانده خود صاحب اموالی از جمله:12خانه در دنیای جادوگری.مبلغ120میلیون گالیون.تمام وسایل خانواده بلک.شده اید. و همچنین دو خانه وقصر بزرگ پاترها شده اید که تمام اینها از بعد از تولد 17 سالگی به شما داده می شود.
با ارزوی موفقیت گلدتری

همین که به میز شام رسید دید بقیه دارن شام می خورن پیش عمو ورنون نشست برای اون فقط یک هشتم گریپ فورت گذاشته بودن اروم غذاش رو خورد همین که اومد بره بخوابه عمو ورنون گفت:هی پسر کی گورتو گم میکنی. هری گفت :هر وقت 17 ساله بشم.عمو ورنون گفت:خوب برو کپه مرگتو بزار. همین که وارد اطاق شد جغد خانواده ویزلی ارول را روی تخت دید که خوک نیز همراه او بود که این باعث ناراحتی هدویگ می شد هری رفت واول نامه رون را باز کردومتن نامه ازاین قراربود:
هری دلم خیلی برات تنگ شده رفیق می دونستم اول نامه ی منومیخونی امیدوارم از نامه مامان بابا خوشحال بشی جینی خیلی دلش برات تنگ شده راستی هری پرسی مرد تو یکی از حمله ها به ازکابان که برای ازادی لوسیوس مالفوی بود جونشو توسط بلاتریکس لسترانج از دست داد حتی فردوجرج خیلی ناراحتن (یعنی شیراز_شوخی نویسنده) تا حالا گریه اونا رو ندیده بودم.
دوستدارتو
رونیل وایزلیب

رون اینقدر ناراحت بود که حتی اسم خودش را هم اشتباه نوشته بود . هری که اشک در چشمانش بود نامه خانم واقای ویزلی ویزلی را باز کرد متن نامه از این قرار بود:
هری امیدوارم حالت خوب باشه وما فردا برای
بردن تو می اییم با امید دیدار
مالی و آرتور

هری با ناراحتی به خواب رفت در حالی که فقط یک خواب را می دید:
سوروس خواهش می کنم...آوادا کداورا
هری با صدای خاله پتونیا از خواب بلند شد مدام در این فکر بود که ویزلی ها چطوربه دنبال او می ایند که به میز صبحانه رسید تجربه به او ثابت کرده بود که بگذارد عمو ورنون شکم چرانی اش را بکند و بعد موضوع را با او در میان بگذارد و وقتی غذای عمو ورنون تمام شد گفت:خانواده ویزلی امروز به دنبال من می آیند.

عمو ورنون گفت:منظورت اون زن خیکی وشوهر دیوونه اش است. هری گفت: بله خانم واقای ویزلی عمو ورنون گفت:چه موقع؟ هری گفت.ساعت 6
هری آن روز را به آرامی گذراند. زیرا می دانست روز آخر زندگی با دورسلی هاست. هری به اتاق رفت وتمام وسایل خود را جمع کردوتا عصر از اتاق خود خارج نشد .


Do not pity the dead, Harry. Pity the living, and above all, those who live without love.

Albus Dumbledore


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#72

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از ناکجا آباد !
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
با صدای عجیبی شبیه به شکستن چیزی از خواب پریدم .
اطرافم را خوب نگاه کردم تا بلکه منبع صدا را پیدا کنم .
دقت زیادی را نیاز نداشتم تا بفهمم صدا حاصل شکستن شیشه ی روی میز بود ! جغدی آن طرف تر هم هو هو میکرد !
برایمخیلی عجیب بود ! تا آنجا که من از دارایی ام خبر داشتم جغدی نداشتم(!) و همیشه با جغد های هاگوارتز برای خانواده ام نامه میفرستادم .
اما کمی بیشتر که به اطرافم دقت کردم متوجه شدم من در جایی متفاوت با خوابگاه قرار گرفتم .
با فاش شدن این حقیقت حسی توام از نگرانی و البته هیجان وجودم را فرا گرفت .
ابتدا برای اینکه مطمئن از این جابه جایی شوم سعی کردم به یاد بیاورم که دیشب ، شب گذشته و شب گذشته اش شام چه خورده ام ! چون شنیده بودم معمولا افراد در حالت خواب و اغما حافظه اش درست کار نمیکند .
اما من به یاد آوردم که خوراک سه شب گذشته ام چه بوده .
پس خواب نبودم .
با وجودی لبریز از ماجراجویی و هیجان از جایم برخواستم . من همیشه عاشق کارآگاهی بودم و حالا فرصتی داشتم تا برای اولین بار مهارت خود در این امر را دریابم .

تصمیم گرفتم تا چوبم را از جیب ردایم خارج کنم تا در صورت مشاهده ی خطری بتوانم فوری از خود دفاع کنم اما ...
متوجه شدم که چوبم نیست !
اطراف را گشتم تا بلکه پیدایش کنم اما انگار آب شده بود و در دل زمین پنهان شده بود !
ناگهان صدایی شنیدم ، پشتم را نگاه کردم . چیزی که میدیدم غیر قابل تصور بود .
هیولایی بد قواره و زشت که بزاقش مایعی سبز رنگ و انگار چسبناک ترشح میکرد
به من زل زده بود !
فریادی از سر ترس زدم و برای نجات جانم فرار را بر قرار ترجیح دادم شروع کردم به دویدن ...
میدویدم و میدویدم تا که ناگهان متوجه شدم کنترل پاهایم دست خودم نیست !
یعنی حدودا میتوانستم دویست کیلومتر را در دقیقه طی کنم ! !!
خیلی عجیب بود ! واقعا عجیب بود ! سعی کردم بایستم ، اما خیلی سخت بود تا جلوی پاهام رو بگیرم . به کل نافرمان شده بودند ، اما بعد از چند دقیقه ، در حالی که لبخند پیروزمانند و همچنین فریادی از شوق زدم توانستم بایستم .
نیرویی عجیب در بدنم موج میزد ، احساس میکردم هیچ خستگی و در راه ماندگی ای در دنیا وجود ندارد و نخواهد داشت . معتمد به نفس بودم .
از اینکه دیگر هیچ سختی و بدبختی ای نخواهم داشت سر مستانه نعره میکشیدم ..
اما چند لحظه بعد چیزی مانند آجر به سرم کوبیده شد و همانجا افتادم .
وقتی چشمانم باز شدند چند نفر از دوستانم را دیدم که نگران و حیران بالا ی سرم حلقه زدند .
خواستم حرفی بزنم اما مادام پامفری را دیدم که انگشت اشاره اش را روی بینی اش به علامت سکوت گرفت و خود آرام گفت : چیزی نیست . بهتره فعلا حرفی نزنی !
و دوستاننم را از درمانگاه خارج کرد ، خودش هم رفت و من را با تعجب بی اندازه ام تنها گذاشت .




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.