لرد سیاه که از اشارات اورین و سایرین چیزی سر درنیاورده بود کاسه صبرش لبریز شد.
- بوق بر شماها!دیگه کارتون به جایی رسیده از رمز و اشاره استفاده می کنین تا ما منظورتون رو نفهمیم؟مارو دست می ندازین؟با این کار علم و نبوغ مارو در ذهن خوانی زیر سوال می برین؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524131282ac96.gif)
افسوس که به زدن کروشیو حساسیت پیدا کردیم...
ملت اسلی که از شدت ترس نفس در قفسشان حبس شده بود از سر آسودگی آن را بیرون دادند.اما هنوز نفس آسوده از اعماق سینه اشان کاملا خارج نشده بود که لرد ادامه داد:
- ولی در همینجا این وظیفه رو به عهده بلا می ذاریم!
ملت اسلی با شدت بیشتری نفسشان را در سینه حبس کردند و در یک حرکت دست جمعی به چهره
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
وار بلا چشم دوختند که با آرامشی مخوف چوبدستیش را بیرون می کشید.
ملت اسلی:
به مدت چند ثانیه صفحه برفکی شد و این موضوع هیچ ارتباطی به بی حوصلگی نویسنده در توصیف صحنه های خونبار در جریان و کشدار شدن بی مورد سوژه ندارد و هرکس خلاف این فکر کند 50 امتیاز از گروهش کسر می شود!
چند دقیقه بعد-تالار اسلیترینبار دیگر دوربین روشن شد و بر روی منظره جماعت اسلی زوم کرد که در گوشه و کنار تالار آه و ناله کنان افتاده بودند.در صدر تالار بلا در کنار لرد ایستاده و نوک چوبدستیش را فوت می کرد و رضایتمندانه به اسلیترینی های بخت برگشته پوزخند می زد.لبخندی محو روی لب های ناپیدای لرد نشست.
- مدت ها بود منظره به این جذابی ندیده بودم.کارت خوب بود بلا.
بلا با شنیدن این حرف از فرط خوشحالی نقش بر زمین شد.فلورانسو که با چهره ای درهم کشیده بازویش را مالش می داد اعتراض کرد.
- من میرم به مدیریت گزارش میدم...شما حق ندارین از طلسم ممنوعه استفاده کنین.این کار خلاف قوانینه.
لرد با خونسردی پاسخ داد:
- این قصه ها مال کتاب های رولینگه و حالا که رولینگی در کار نیست ما هر کاری دوست داشته باشیم انجام میدیم.مدیریت هم در حال حاضر در دست استرجس پادموره که قرنی یه بار آن میشه. پس بی جهت انرژیتو هدر نده محفلی کوچولو مگه دوست داشته باشی باز هم طعم کروشیو های بلاتریکسو بچشی.
فلورانسو بار دیگر دهان گشود تا اعتراض کند و بگوید که این رفتار ناشایست را که با او شده به گوش وزارتخانه و دفتر کاراگاهان می رساند اما با خواندن دو پست پایین تر از انجام این کار منصرف شد.
لرد نفس عمیق کشد و مغرورانه سرش را بالا گرفت.
- بسه دیگه...در محضر لردیت ما جمع کنین خودتونو!این سوژه خیلی کش پیدا کرده لازمه حرکتی داده بشه.هرچقدر ما به شما فرصت دادیم میسر نشد و ثابت کردین که عرضه هیچ کاری رو ندارین.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524136101ffc0.gif)
پس خودمون انتخاب میکنیم چه کسایی برن تالار گریف و پرنسس مارو بیارن.در ضمن اون گوجه هارو هم همین الان از جلوی چشممون محو کن اورین تا ندادیمت دست بلا!