هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
#83

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
ملت چشمشون گرد به طرف آرتور نگاه میکردن.
ایگورم که براش مهم نبود همچنان داشت شکلات میلومبوند.
کم کم چشمای گرد مادام ماکسیم پر خون شد و یه نفس عمیق کشید و پا تمام وجود داد زد:
آرتوووووووووووووووووووووووووووووووووووووور
آرتور که رفته بود توصندلی و فقط چشاش پیدا بود با معصومیت تمام و صدایی گرفته گفت:
من چی کاره بیدم؟
مادام به سمت صندلی رفت و آرتور رو از توی صندلی کشید بیرون و اونو با یه دست برد بالا و خواست از پنجره پرتش کنه بیرون که ایگور گفت:
-صبر کن مادام ماکسیم!
-چی؟ صبر کنم؟ به نظرت باید صبر کنم؟ این ویزویزوی مو قرمزو باید فورا از مدرسه ی من انداخت بیرون.
-نه مادام صبر کن! هر چند ازش خوشم نمیاد، ولی باید اعتراف کنم که یکی از ایده های مسابقه رو همین آرتور داده که به نظرم ایده ی فوق العاده ای بود. البته از نظر جمع باید اینطور باشه. درسته؟

مادام تو فکر فورو رفت و به آرتور خیره شد. بعد از نیم ساعت سکوت مرگبار مادام ماکسیم آرتور رو آروم آروم آورد گذاشت رو زمین.
آرتور که توی این نیم ساعت 100 تا رنگ عوض کرده بود خیلی خونسرد لباسشو درست کرد، صداشو صاف کرد و گفت:
-درسته! بدون من کی میخواست این نظر رو بده. تو اون نامه نوشته شده که من مدرک بچه ها رو جعل کردم. از کجا معلوم که اون نامه مهرش جعلی باشه و اونی که نوشتتش جاعل باشه. شاید یکی میخواسته تو اجرای برنامه هاتون و برنامه ریزی هاتون مشکل ایجاد کنه. از کجا معلوم ...

آرسینوس حرف آرتور رو قطع کرد و گفت:
- انقد حرف نزن وگرنه خودم از پنجره پرتت میکنم بیرون! بعدشم ما با تو کاری نداریم تو می تونی پیش ما بمونی و برای برنامه ریزی مسابقه کمکمون کنی. من به تو اعتماد دارم. بقیه مهم نیستن.

اشک تو چشای آرتور جمع شده بود و بغض کرده بود و با صدای زیری گفت:
-دمت گرم آرسی. برام دارن پاپوش درست میکنن. میخوان من اعتبارمو از دست بدم. حتما یکی از دشمنام بوده. آخه مگه میشه یکی تو وزارت خونه کار کنه و دشمن نداشته باشه.



معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۴:۵۰ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۶
#82

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۴ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۱۷ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 10
آفلاین
پیوز شناور در هوا، چرخی به سمت ایگور زد و گفت:
- همیشه میدونستم یه روز استعداد های بی القلوه ام، بی الفل میشن. هاگورتز همیشه مانع چیزم بود ... پیشرفتم بود ...لعنتی چقد سخته زبون با ادبی! آقای جیگر ولی دیدی دارم حیف میشم تو هاگورتز؟

آرسینوس درگیر مسئله ی دیگری بود. ایگور پشم ریخته بود و آرسینوس در حالی که ردای بلندش راچادروار محکم دور کمرش بسته بود، شلوارش را در هوا تکان میداد تا خشک شود.

مادام ماکسیم سری از روی تاسف تکان داد. با سبک سنگین کردن مسائل، بررسی گزینه های موجودو در نظر گرفتن شرایط، علی رغم میل باطنی ... (خب حالا ) گفت:
- اقای پیوز الکی خودتونو خسته نکنین، استعداد که هیچ، شما هیچ خاصیتی ندارین که بشه بهش تکیه کرد، الانم از روی مجبوغیتمون هست که از شما کمک میخوایم. کمکون میکنین؟

- پیوز که برای اولین بار حس مفید بودن بهش دست داده بود، بعد از حرف های ماکسیم به کلی خودش رو باخته بود. گفت:
- نه!

مادام ماکسیم که بعد از برخوردش با پیوز همچنان روی زمین به صورت دراز کشیده مانده بود، بلند شد و با دو قدم جلو رفتن ابهتش را به رخ کشید.
پیوز هم با یه نگاه " غلط کردم! چشم!" این حرکت مادام ماکسیم را پاسخ داد.

آرسینوس همچنان شلوارش به دیواره ی غار می کوبید و کلا در جریان نقشه ها و قرار های مربوط به پیوز نبود.
پس از دقایقی همگی راهی مدرسه شدند.


ساعتی بعد – در دفتر مدیریت
آرتور روی یک صندلی نشسته بود و پا روی پایش انداخته بود. بعد ورود مادام ماکسیم و بقیه همراهانش هم هیچ زحمتی به خود نداد و همان طورطلبکار نشست.

آرسیونس نگاهی به آرتور انداخت و گفت:
- من نممیفهمم این چیکاره ی هاگورتزه که باید بیاد اینجا ناظرم بشه!

هم زمان با همین جمله ی آرسینوس جغدی از پنجره ی اتاق آمده و نامه ای را با مهر مدرسه هاگورتز جلوی پای مادام ماکسیم انداخت. آرتور که تا حالا در همه حال با اعتماد به نفس و گستاخی رفتار و صحبت میکرد، با دیدن مهر نامه رنگ از رویش پرید و کمی بیشتر در صندلی فرو رفت.

بانوی سرو قامت با بی حوصلگی،قد خمیده کرد و نامه رو از رو زمین برداشت. شروع کرد به خواندن نامه.


مادام ماکسیم عزیز

بنده موطفم خدمتتون عرض کنم که طی ابلاغیه ای که به دست ما رسیده، تعدادی از دانش آموزان فارق التحصیل مدرسه هاگوتز که مدرک تحصیلیشون توسط یکی از مسئولین سابق امتحانات سمج، با دریافت مبالغ نقدی ای جعل میشدند را فاقد اعتبار اعلام کنم.
این دانش اوزان جهت دریافت مدرک جدید خود دوباره به مراحل تحصیلی را طی خواهند کرد.
تعدادی از این دانش آموزان که در گروه گریفیندور مشغول به تحصیل میکردند، به زودی به مدرسه ی بوباتان مراجعه خواخند کرد.

پ.ن. یه نفر بیشتر نیست، آرتور ویزلی





But man is not made for defeat. A man can be destroyed but not defeated.
Ernest Hemingway


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲:۱۶ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
#81

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
صبح روز بعد، آرسینوس و کارکاروف و مادام ماکسیم راه افتادن به سمت غار های اطراف مدرسه تا یک عدد غارِ گولاخِ مسابقه پسندِ مجلسی پیدا کنن که زَهره دانش آموزا در بدو ورود بترکه.

ـآآآآآرسی، من یه غار گنده پغدا کغدم! ایگوررررررر!اون شوکول های لامغصب رو دو دغیغه بزار تو جیبت بیا بالا.

آرسینوس و کارکاروف و مادام ماکسیم تازه وارد غار شده بودن که یک دفعه از سقف غار یک روح با صورت خونی و یک تبر توی پیشونیش جلوشون آویزون شد.

آرسینوس که اینبار غافلگیر شده بود مثل ساحره های نوجوون جیغ کشید: یا حضرت مرلین!


مادام ماکسیم هم اختیارش رو از دست داد و سیستم جهت یابیش یاتاقان زد و به جای فرار، رم کرد به سمت روح وسط راه پاش لیز خورد رو پوست شکلات کارکاروف و باعث شد خودش و روح نقش زمین بشن.

آرسینوس که صدای خشانتمندش برگشته بود داد زد:

ـ پیوز! بیچاره ات می کنم! برسیم هاگوارتز میدم بارون خون آلود دو شقه ات کنه! میبندمت به دم شاخدم مجارستانی! میفرستمت شاخه های بید کتک زن رو هرس کنی! میبندمت به حلقه های کوییدیچ با جارو از توت رد میشم! میفرستمت با ایگور شهربازی ارم چرخ و فلک سوار شی یه بسته شکلات هم میدم دستش!

سپس به سمت کارکاروف برگشت و گفت:

-تو چرا این ریختی شدی ایگور؟ چقدر جوون به نظر میای

ـ هیچی پشمام ریخت!

آرسینوس و کارکاروف به سمت خانوم ماکسیم رفتن که مثل کتلت به کف غار چسبیده بود تا بلندش کنن. بعد از یه هفت هشت ده تا وینگاردیوم لویوسا بلاخره موفق شدن سرپاش کنن.

ـ آرسینوس من کامغاً باهات مغافق شدم، این روح خرابکارتون باید بغگرده هاگوارتز تا تلفات جانی ندادیم!

ایگور کارکاروف گفت: ولی من یه فکر پلید دارم. چرا از توانایی ها و استعداد ذاتی پیوز توی این مسابقه برای ترسوندن بچه ها استفاده نکنیم؟






کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#80

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
همه دهنشون از این نظر آرتور باز مونده بود. مادام ماکسیم، آفرین گویان به سمت آرتور اومد تا مثل آرسینوس و ایگور اونو رو هوا معلق کنه و بچرخونتش. اما آرتور سریع عقب کشید و گفت:
-به من دست نزن رشته ی افکارم پاره میشه.

مادام ماکسیم سر جاش وایساده بود و فقط به آرتور نگاه می کرد. سکوت عجیبی فضا رو گرفته بود و همه تو فاز افکار خودشون بودن. آرسینوس سکوت رو شکست و گفت:
-مثلا چه معمایی؟ اونا وارد اتاق میشن و مات و مبهوت به درو دیوار نگاه می کنن. بعد به نظرتون باید چیکار کنن؟

آرتور:
-کاملا مشخصه آرسی. باید از اتاق خارج بشن.

حضار همگی به حالت پوکر فیس در اومدن و به آرتور نگاه میکردن. مخصوصا آرسینوس. انقد پوکر فیسش عمیق بود که میشد اونو از پشت ماسکش دید.

آرتور فضای پوکر فیس آلود رو شکست و گفت:
-اونا سعی می کنن از اتاق خارج بشن اما در اتاق قفله. از جمله ی آلوهومورا استفاده می کنن اما این در با یه طلسم خاص بسته شده و با جملات ساده ای مثل این باز بشو نیست. ببینید مثل همون طلسم داخل غار میمونه و خیلی هم سادس...

ایگور حرف آرتور رو قطع کرد و گفت:
-یعنی میگی که یک ایده رو در دو جا به کار ببریم. اینطوری مسابقه خسته کننده میشه. بیننده ای نخواهد داشت...

اینبار آرسینوس حرف ایگور رو قطع کرد و گفت:
- تو برو شکلاتتو بخور. به نظر من ایده ی آرتور خیلی هم خوبه. فقط یکم تغییرات باید توش ایجاد بشه.


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۱۱:۱۲:۰۲

معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#79

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
با ورود آرتور و مادام به دفتر مدیریت آرسینوس و ایگور با تعجب به بزرگ خاندان ویزلی ها نگاه کردند و پرسیدند:
آرتور اینجا چیکار میکنی؟

_اوه سلام آرسینوس سلام ایگور منو پروفسور دامبلدور فرستادن تا به برگزاری بهتر مسابقه کمک کنم.

آرسینوس با چهره ای متعجب چند لحظه به آرتور نگاه کرد و با صدایی که هرچه به آخر جمله نزدیک میشد رگه های خشم بیشتری داشت گفت:
چی؟ مسئولیت بچه های گریفیندور که نماینده های هاگوارتزن با منه چرا دامبلدور باید نگران باشه؟ مگه به من اعتماد نداره؟

قبل از اینکه آرتور بتونه جواب آرسینوس رو بده ایگور پرید وسط کادر و گفت:
طبق آخرین قوانین تصویبی وزارت خونه ما مدیرها نمی تونیم کسی رو مسئول دخالت در مسابقات کنیم. از طرف وزیر هم هستی عایا؟

مادام ماکسیم هم رسم ایگور پیشه گرفت و قبل از باز شدن دهن مبارک بزرگ خاندان مو قرمز ها گفت:
بسه آقایون بسه خواهشا.آرتور جان بفرمایید بنشینید و شما آرسینوس نیاز نیست مثل بچه های شیرخواره دلخور بشید و ایگور کارکاروف فکر میکنم باید صحبتی با وزارت خونه داشته باشم چون شما دیگه نباید در لیست فاقد شعورترین ها قرار بگیری باید از سمتت اخراج بشی تا در روشت تجدید نظر کنی.(مادام عصبانی )

_ممنون از استقبالت مادام جان خب چه خبر چه تصمیماتی گرفتید؟

این جمله توسط آرتور بیان شد و توجه مادام رو به خودش جلب کرد.

_خواهش میکنم آرتور اتفاق خیلی خاصی نیفتاده اول از همه شرکت تمام بچه ها رو اجباری کردیم اینجوری کسی که به مرحله ی آخر میرسه حتما مهارتش بیشتر بوده نه اینکه با شانس وارد بشه. در مورد مرحله ی اول هم قراره یه غار رو آماده کنیم اما چی جوری نمی دونیم و این دقیقا مشکل ماست.
_که اینطور.

چند دقیقه ای سکوت کل اتاق رو پر کرد تا اینکه آرسینوس که به تازگی به هوش بالایی دست پیدا کرده بود گفت:
من یه فکری دارم ولی بیانش پیچیده است ببینید چندتا ورودی مختلف برای غار در نظر میگیریم ؛ بچه ها به گروه های سه یا چهار نفری تقسیم میشن و گروهی وارد غار میشن ،اما غار بن بسته و اونا باید جادویی که تو دیواره ی غاره رو تشخیص بدن و طلسمشو بشکنن؛ یه چیز تو مایه های کاری که دامبلدور و هری برای پیدا کردن گردنبند ولدمورت تو اون جزیره انجام دادن...
بعدش ام بعدش نمی دونم نظر شما چیه؟

_دیواره ی غار باید افرادی از اون گروه رو که رمزشو پیدا کردن تو خودش بکشه و هر گروهو منتقل میکنیم به یه اتاق ،توی اون اتاق یه معما هست که کاملا نامحسوس خواهد بود .مثلا شما باید از طرح فرش، چیدمانو کتابای توی اتاق و اینجور ویژگی های اتاق مسئله رو بفهمن و با استفاده از ابزارشون که توی اتاق هست معما رو حل کنن ؛بعد از اون دوباره افراد برگزیده میتونن به مرحله ی دوم برن. اگر مثلا چهار نفر بودن و هر چهارتاشون کارشونو درست انجام دادن همه ی گروه به مرحله ی دوم میرن....

این نظر آرتور بود که با چهره ی متفکر سه نفر دیگه مواجه شد و پس چند دقیقه که کسی چیزی نگفت پرسید:
خب؟نظرتون چیه؟


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۹ ۱۷:۴۸:۴۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶
#78

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
سپس آرسینوس و ایگور، پیش از اینکه زمزمه های اعتراض آمیز دانش آموزان اوج بگیرد، از سرسرا خارج شدند و رفتند تا به مادام ماکسیم ملحق شوند...

ملت دهنشون اندازه ی غاری که قرار بود برای مسابقه آماده شه باز مونده بود. به حدی که از فاصله100 کیلومتری میشد لوزالمعده و آپاندیس و بقیه تشکیلات درون بدنشون رو دید و حتی چیزایی که خورده بودن رو.
بعد از اینکه از حالت شوک و ماتم در اومدن سر و صدا و پچ پچشون شروع شد.
هر کی یه چی می گفت:

-من اصلا آمادگیشو ندارم.
-حتما شوخیشون گرفته نصفه شبی.
-این چه وضعشه. مگه جنگه.
و...

همه به حرفی که کارکاروف زده بود فکرد میکردن و فحش های خاک بر سری نثارش می کردن که یه دفعه در باز شد و ملت گریفیندور چشماشون داشت از کاسه میزد بیرون.
همه مخصوصا بروبچ ویزلی از تعجب داشتن شاخ در می آوردن. کی فکرشو میکرد تو این هیری ویری آرتور ویزلی سر از بوباتون در بیاره.

آرتور:
-سلام بچه ها. بروبچ گریفیندور چطورن؟ چیه تا به حال یه ویزلی ندیدین؟!
ملت غیور گریفیندور:
- ویزلی که دیدیم فقط فکر نمیکردیم جمعشون جمع تر بشه.
-بچه ها میدونستین اگه همشون شرکت کنن تا مسابقه فینال باز یکی رو دارن که امید به قهرمانیشونو از دست ندن.

کل مدرسه زدن زیر خنده که مادام ماکسیم گد بلند از راه رسید و با دیدن آرتور از تعجب شاخ درآورد.
-آرتور! تو اینجا چیکار میکنی؟
-خب منو پرفسور دامبلدور فرستادن برای کمک کردن. مطمئنم که این مسابقه یکی از پر هیجان ترین مسابقات خواهد بود.
-حتما همینطوره. شما بچه ها خواب ندارید. ناسلامتی شما شرکت کننده های این مسابقه هستید. زود برید بکپید تا نیمدم بکپونمتون.

ملت دکمه رو زدن و الفرار.
مادام ماکسیم، آرتور رو به دفتر مدیریت راهنمایی کرد تا درباره ی مسابقه و برنامه های آن با آرسینوس و ایگور بیشتر مشورت کنن...


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
#77

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ایگور با شنیدن پاسخ مادام ماکسیم، از مرلین خواسته غار را بخشید به او و درحالی که آخرین شکلات هایش را میخورد، از دفتر خارج شد که ناگهان با یک زیرپاییِ زیبا از سوی آرسینوس پخش زمین شد.
آرسینوس بلافاصله پس از اینکار، جهت جلوگیری از تگری زدن دوباره ایگور، شکلات هارا از مشت وی بیرون کشید و از پنجره به بیرون پرتاب کرد.

- حالا میشه بریم؟
- میشه.

ایگور غم زده که شکلات هایش را هم از دست داده بود، از جا بلند شد تا همراه آرسینوس به سوی سرسرای بزرگ بوباتون برود. در راه، آرسینوس که کار با سیستم بلندگوهای نامرئی بوباتون را بلد نبود، سه عدد پاتروناس فرستاد. یکی برای گریفیندوری ها، یکی برای دورمشترانگی ها و دیگری برای دانش آموزان بوباتون.

دقایقی بعد:

آرسینوس و ایگور که میکوشیدند ابهت خود را حفظ کنند، به درهای سنگی سرسرا نزدیک شدند و درها مقابلشان باز شد و سپس دهان آرسینوس باز ماند.
- چرا شماها همتون لباس خواب پوشیدید؟!

دانش آموزان که خمیازه میکشیدند، میخواستند پاسخ دهند، اما با دیدن ایگور کارکاروف که داشت در جیب آرسینوس دنبال شکلات میگشت، از پاسخ ماندند.
اما بالاخره شیرزن بوباتونی، فلور ویزلی، در حالی که گوش همسرش بیل ویزلی را میکشید، جلو آمد.
- ساعت یازده شبه پروفسور! یک ساعت پیش اعلام خاموشی شد و شما مارو کشوندید اینجا!

آرسینوس که متوجه گندی که زده بودند شد، ایگور را انداخت جلو و گفت:
- به هر حال، پروفسور کارکاروف حرف خیلی مهمی دارن باهاتون.

ایگور جلو آمد، نفس عمیقی کشید و سپس گفت:
- ببینید دانش آموزان گرامی، اون جام آتش و این حرفا همشون خالی بندی بود، شماها همتون باید در مسابقه شرکت کنید، اعتراضم نداریم، برید بخوابید حالا.

سپس آرسینوس و ایگور، پیش از اینکه زمزمه های اعتراض آمیز دانش آموزان اوج بگیرد، از سرسرا خارج شدند و رفتند تا به مادام ماکسیم ملحق شوند...



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
#76

دیوید هامبلینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۴ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
از یک نقطه ی کور.
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
ایگور که داشت سی و چهارمین شکلاتشو باز می‌کرد گفت:
خب حالا یه موضوع جدید غارو چی جوری آماده کنیم؟

مادام ماکسیم آرسینوس رو با با شدت پرت کرد سَرِ جاش و دوباره به همون حالت ماتم زده یقبلش برگشت.

آرسینوس پس از تعویض مجدد ردا، در حالی که زیر لب غر غر میکرد و از نداشتن ردای اضافه مینالید از روی صندلیش بلند شد و گفت:
_به نظر من که در کل داره کسل کننده میشه! اخرش که چی؟
_ممم... خب اگه تعداد منتخبین رو بیشتر کنیم چی ؟
ایگور:
_مَم گه موامِمَم! مَیجامِژ میشمَره... اثلا مَم میگَ...
آرسینوس:وات؟
مادام:
_ایگور ما... واقعا نمیفهمیم تو چی میگی!

ایگور حجم شکلات توی دهنشو به زور بلعید، سپس طی یک حرکت بسیار چیـندیش(!) انگشت اشاره ش رو تا انتها وارد قسمت فوقانی دهانش کرد و مابقی شکلات رو از بین لپ و لثه ش جمع کرد. این مسئله که اون انگشت شکلاتیِ از دهنش خارج شده رو مجددا روی زبونش کشید، و بعد هم با همون انگشت شروع به تمیزکاری مابقی دندون هاش کرد رو چون که نمیخوام خاطرتون رو مُکَدَر کنم نمیگم!
با او دندون های شکلاتیش گفت:
_ای بابا! یه چیزیتون میشه ها! دارم میگم مــَن کـه موافقـَـم! هیجـــانش بیشتره... و خواستم بگم که ... اصلا من میگم از هر مدرسه هر کس که از نظر خودش شجاعتشو داشته باشه کاندید شه. اینجور...

مادام،ایگور رو از روی صندلی بلند کرد و با شوق و شور و شَعَف فریاد زد:
_اینجور کار ما هم راحت تر میــــشه!
_اوه نه واقعا نمیخواستم اینو بگم... آه... نه... شکمم خیلی پُره... مادام من... دارم...
آرسینوس:
_اینجور خودشون خودشونو محک میزنن!
خواهش میکنم تمامش کن مادام... نه ... عــــــــــــــوووووووووووق!

{درون ذهن آرسینوس:}

_ آه... واقعا نفهمیدم بعدش چیشد... من یک لحظه پلک زدم و... اون چی بود؟ ... سونامی اومد؟ ... اوه خدای من... اون مایع لزج و داغ همه ی صورتمو پوشوند... د...د... دلم نمیخواست اون لحظه نفس بکشم ... (فین! فین !)... آه خواهش میکنم من رو با سیم ظرف شویی بسابیدو... و ... لطفا بعدش توی یک شیشه ی بزرگ به میزان کافی اسید بریزید... میخوام تا اَبد اونجا بمونم! نمیخوام هیچوقت نفسی توی این هوای مسموم بکشم!... آه صورتم... صورت نازنینم!

ایگور:
_ اوه شرمنده رفیق... متاسفم!

آرسینوس خیلی اروم دستش رو توی جیبش برد. یک دستمال جیبی سفید دور گل دوزی شده در اورد. خیلی اروم و با طُمانینه استفراغ ایگور رو از دور چشماش پاک کردو چشم هاش رو باز کرد:
_ د...دیگه...دیگه... دیگه نمیخوام ... ببینمت. متوجهی؟

و خیلی آروم از اتاق خارج شد و در رو بست.

چند لحظه به سکوت گذشت.
ایگور که هنوز توی دست های مادام ماکسیم بین زمین و هوا معلق بود گلوش رو صاف کرد و بقایای اون لعنتی حال بهم زن رو از روی لب هاش پاک کرد.

_خیلی خب مادام چطوره منو بزاری پایین؟!
_اوه! بله.متاسفم!
_ خب؟
_آه فکر کنم باید بچه ها رو جمع کنیم و درمورد این تصمیم بهشون خبر بدیم!
_که قراره خودشون بیان و شرکت کنن؟ به تعداد نا محدود؟
_
_و غار چی میشه؟
_آه... اون رو بسپر به من...




تصویر کوچک شده


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶
#75

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
آرسینوس روی صندلی نشست و پس از چند دقیقه که هیچکس شروع به توضیح نکرد با بی حوصلگی گفت:
خب؟منو صدا کردید که دور هم بشینیم سکوت کنیم؟
کارکاروف که مدهوش طعم شکلات ها شده بود و دل کندن از آنها را غیر ممکن میدونست گفت:
اوه نه اصلا آرسی جان متاسفانه ما مثل تو بیکار نیستیم. مشکل اینه که ایده ها ته کشیده و نمی دونیم مرحله ی اول مسابقه چی باشه بهتره؛ تو نظری نداری گل من؟
آرسینوس چشم غره ی غلیظی نثار ایگور کرد و چیزی نگفت.
مادام ماکسیم که دید با پسر بچه هایی در ردای جادوگرای یه پا لب گور طرفه گفت:
ایگور جان تمام اون ظرف شکلات برای خودت انقدر به خودت فشار نیار که بیشتر بخوری. آرسینوس شما هم از ایگور دلخور نشو از زمانی که من می‌شناسمش توی لیست جادوگراییه که از سطح شعور پایینی برخوردار​ند بحث مفصلیه فقط به طور خلاصه بگم مشکلش ژنتیکیه دست خودش نیست. و اما در مورد مسابقه خودت بهتر از من در جریانی تو این مسابقات توانایی دانش آموزان سنجیده میشه در مرحله ی اول شجاعت اون ها باید ارزیابی بشه؛ می‌دونم کسی که تو گروه گریفیندوره مطمئنا فرد شجاعیه اما نکته ی مهم اینه که یه نفر تو شرایط سخت حضور ذهن داشته باشه یعنی فقط شجاعت کافی نیست باید بتونه عکس العمل مناسب هم نشون بده. خب گفتن این حرف راحته اما مشکل اینه چه جوری این چالش رو باید به وجود بیاریم؟
دوباره سکوت در اتاق حکم فرما شد. آرسینوس که به گل های قالی وسط دفتر مادام خیره شده بود گفت:
درسته پیدا کردن چنین مسائله ای سخته٬ متاسفانه اصلا حضور ذهن ندارم خنده داره ولی یه خاطره ی قدیمی تو ذهنم اومده بچه که بودم پدرم برای نشون دادن مشنگ ها به من یه روز بردتم یه جایی که بهش میگفتن شهر بازی از وسایل مزخرف مشنگی ای که اونجا بود بگذریم یه فضایی مثل غار درست کرده بودن و بهش میگفتن تونل وحشت نمی تونم براتون توصیف کنم که چه جای حوصله سر بری بود اما نمی دونم چرا همش الان تو فکر اون تونلم!!!
مادام که به کل از ایگور قطع امید کرده بود با شنیدن حرف های آرسینوس هیجان زده از جاش بلند شد؛ دست هاشو بهم کوبید و گفت:
وای آرسی وای آرسی تو فوق العاده بینظیری پسر بی نظیر...
در حین ابراز هیجان شدیدش اصلا متوجه نبود که با دست های غول پیکرش آرسی را که خودشم هزار ماشاالله از طول و عرض چیزی کم نداشت بلند کرده و می چرخونه...
_وای مادام بسه مااااادام ماکسیم منو بذار زمین نذار احترامتو بذارم تو جیب پشتی ردام و جفت پا بیام تو صورتت وای مادام حالم بهم خورد منو بذار زمین
مادام که دوباره کنترل خودشو به دست آورده بود با عذرخواهی کوتاهی نمایشش را تمام کرد و گفت:
نزدیک قصر یه غار هست که میتونیم اون رو آماده کنیم تا با گذر از اون هم شجاعتشون سنجیده بشه هم تواناییشون مشخص.
ایگور که داشت سی و چهارمین شکلاتشو باز می‌کرد گفت:
خب حالا یه موضوع جدید غارو چی جوری آماده کنیم؟


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۵ ۱۲:۰۹:۳۹

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۶
#74

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با شنیدن نام "ولدمورت"، گریفیندوری‌ها پوکرفیس شدند. هری نیز که یکبار جهت زدن مخ جینی ویزلی ولدمورت را ناکار کرده بود و خرش از پل گذشته بود، سوت زنان خود را به گوشه کادر رساند تا بتواند به طریقی فرار کند که با چشم غره و پس گردنی آرسینوس به سر جایش بازگشت.
آرسینوس ابتدا نفس عمیقی کشید، سپس گفت:
- ببینید ما هنوز از هیچی مطمئن نیستیم. پس وحشت زده نشید اصلاً. من اینجا هستم. الان هم دارم میرم دیدن مدیریت مدرسه و وزیر سحر و جادو.
- اونوقت این جمله یعنی اینکه ما باید اینجا تنها بمونیم؟
- پسر برگزیده دارید با خودتون. زنده میمونید. هرکس اومد سراغتون هری رو بندازید رو سر و کلش، درست میشه همه چی. خوشبین باشید.

آرسینوس این را گفت، از خوابگاه خارج شد و در را با طلسمی قفل کرد. پس از آن اعلان از سوی بلندگوهای نامرئی، بوباتون کاملاً خلوت بود. دختران بوباتون به خوابگاه‌های خود رفته بودند و پسران دورمشترانگ نیز در خوابگاه مخصوص به خود مستقر شده بودند.

آرسینوس همچنان از میان راهروهای بزرگ و سفید میگذشت. مشتش را محکم دور چوبدستی حلقه کرده بود و آماده بود. این میزان از سکوت به نظرش غیر طبیعی بود.
چند قدم دیگر جلو رفت، سپس ناگهان ضربه‌ای به شانه‌اش خورد، پس به سرعت چرخید و چون کسی را ندید، تلاش کرد جلوی زرد شدن ردایش را بگیرد که البته ناگهان با پریدن روحی بی رنگ و بدون بینی جلوی صورتش، تلاشش ناموفق باقی ماند.
اولین اقدام آرسینوس این بود که بلافاصله چنگ بیندازد به صورت روح و البته روح که روی غافلگیری و فرار آرسینوس حساب کرده بود، خودش را عقب نکشید و آرسینوس با موفقیت نقاب را از صورت وی کند.
- پیوز...

آرسینوس پس از مراجعه به یک کمد جاروها و عوض کردن ردایش، گوش پیوز را گرفت و برد به دفتر مدیریت.
وی اصولا شخص مودبی بود. اما در آن لحظه ناگهان با لگد در را باز کرد و نعره زد:
- همین امشب به هر روشی هست این رو برگردونید به هاگوارتز!
- نمیشه که... گریفیندوریه.

ایگور کارکاروف که داشت دزدکی شکلات میخورد:

- آها... حالا که تا اینجا اومدی آرسی... دلیل اینکه صدات کردم این بود که برنامه ریزی مرحله اول مسابقه رو انجام بدیم...

آرسینوس با دیدن دست مادام ماکسیم که به سوی یک صندلی اشاره میکرد، روی صندلی نشست و منتظر شد تا وی توضیحاتش را تکمیل کند...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.