هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰
#33

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین
*سوژه جدید*

هوا افتابی بود و گرمای شدید خورشید بدجوری تالار گریف را گرم کرده بود و گریفندوری ها را اذیت می کرد.

سیریوس که از شدت گرما قاطی کرده بود ، در هر دقیقه تغییر شکل می داد و از شکل سگ به شکل ادم در می آمد اما ناگهان پرسیوال که نزدیک سیریوس روی مبل نشسته بود ، گفت: « مرتیکه تکون نخور اینقدر ... گرما تولید می کنی »

سیریوس: « »

در این لحظه هرمیون که لباس های غیر اسلامی در تن داشت و توسط مدیران که شیشه های برفکت کننده جلوی پاها و سینه اش گرفته بودند و همراه او حرکت می کردند () ، محافظت می شد ، گفت: « بله ... هر حرکتی مولکول های هوا رو تکون می ده و باعث میشه هوا گرم بشه و ... »

در این لحظه جسی روبان روی سرش را باز کرد و آن را به شکل یک گلوله در آورد و به طرف هرمیون پرت کرد تا او را ساکت کند و گفت: « اینو کردم تا بگم ... حرف زدن هم باعث گرما شدن هوا میشه »

در کناری دیگر الیواندر با چند تا چوب دستی طلسم های سرد کن ، رو به طرف خودش گرفته بود و سعی داشت خودش را سرد کند اما انگار فایده ای نداشت چون هر چوبدستی بعد از مدتی همانند کولر های ماگلی آبش تمام می شد و آب می خواست. ()

خلاصه کل گریف در گرمایی شدید و بی حوصلگی غرق شده بود و هیچ کس حوصله هیچ چیزی نداشت حتی جرج حوصله نداشت مگسی را سعی داشت وارد دهنش شود ، را از خود دور کن اما ناگهان ...

.

.

.

در تالار باز شد و گودریک در حالی که قوطی بزرگی در دست داشت ، وارد تالار شد و جعبه را در زمین گذاشت و رو به گریفی ها گفت: « از این به بعد گرمایی وجود نخواهد داشت »

پرسیوال: « چطور؟ »

گودریک مشغول باز کردن قوطی شد و یک چیز بزرگ سفید رنگ از آن بیرون آورد و آن را با چوبدستیش به دیوار وصل کرد و رو به گریفی ها گفت: « این یک کولر گازی هست ... تو تابستون سرما تولید می کنه و تو زمستان گرما »

تمامی گریفندوری ها دور کولر جمع شده بودند و داشتند چهار چشمی آن را نظاره می کردند که گودریک چیزی کوچک دیگری از جعبه بیرون آورد و دکمه های روی آن را زد و ناگهان از دستگاه نسیم سردی بیرون آورد.

گریفندوری ها همینکه نسیم را حس کردند ، هر کدام به گوشه ای پناه بردند و خود را مخفی کردند اما گودریک جلوی کولر ایستاد و دستانش را باز کرد و شروع کرد به لذت بردن از نسیم سرد.

مدتی گذشت و دیگر گریفندوری ها هم جلوی کولر ایستادند و شروع کردند به لذت بردن از نسیم سرد و خنک اما ناگهان جرج از گودریک پرسید: « اینو از کجا آوردی؟ »

گودریک: « دامبلدور برای هر گروه یه دونه داده تا ازش استفاده کنن » و بعد رو به گریفی ها کرد و گفت: « دوستان این کنترل کولر هست ... باهاش می تونید به دستگاه دستور بدین و تعیین کنید که هوا رو گرم کنه یا سرد » و کنترل را روی شومینه گذاشت.

در این لحظه گودریک از تالار خارج شد و گریفندوری ها را که حالا کم کم داشتند داخل کولر می شدند و نسیم را قورت می دادند () اما در این لحظه جرج از قورت دادن نسیم بی خیال شد و با صدای بلندی گفت: « بچه ها ... به نظرتون چطوره کاری کنیم که دیگر گروه ها کمی گرما رو حس بکنن؟ »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۳ ۲۲:۴۳:۱۹

تصویر کوچک شده


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#32

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
نیو سوژه
همه در تالار گریف نشسته بودند و هیچ پستی نمی زدند و خمیازه می کشیدند.
ناگهان لی پست زد:
-بیایید کمی سر به سر اسلی بگذاریم

-وقتی دیگه کسی تو اسلی فعال نیست که سر به سر گذاشتنشون خال نمیده

-اینم حرفیست خوب چطوره سر بقیه گروه ها بگذاریم.

ملت گریفندوری:





می دونم رول نبود .ولی می خواستم یاد اوری بشه همچین تایپیکی هم هست.


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۰:۱۰ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸
#31

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
-باب سیریوس به خدا این تاریخ جادوگری تو مخ من نمیره که نمیره.چی کار کنم دست خودم که نیست!

-از اولشم می دونستم تو نمی تونی اینقدر درس بخونی!

-ولی مجبورم.

-نه نیستی!من یه فکر خوب دارم
===========
-چی تو کلته سیریش؟

-یه فکر خوب!

و در حالی که بی توجه به چهره غمگین جیمز، شکلاتی را از روی میز قاپید و در دهانش فرو برد ادامه داد:

-ببینم جیمز!تو تاریخ تولد لی لی رو می دونی؟

-نه چطور مگه؟

-جیمز:

-ها؟

-خاک بر سرت! تو هیچی نمی شی! تو اسم خودتو گذاشتی عاشق؟ ابله!اون پسرو نگاه کن!

و دستش را به سوی فردی کوتاه قامت که در آن طرف میز از سرما می لرزید اشاره کرد.

-اونو ببین!اون تاریخ تولد لیلی رو می دونه!

به همان سرعتی که جیمز به حالت :دی تبدیل شده بود، ناگهان خمار شد.

سیریوس در حالی که شکلات دیگری در دهانش می چپاند گفت:

-زیاد خودتو ناراحت نکن!در واقع فردا تاریخ تولد لی لی هست!

-خوب یعنی چی حالا؟

-جیمز؟

-ها؟

-خاک بر سرت! تو یعنی هیچی نمی شی!تو طویله ی بابات چیزی به نام جشن تولد نشنیدی؟

-وای راست می گی!یعنی منظورت اینه که باید یه چیزی که علاقه داره واسش بخرم؟

و سیریش در حالی که زار زار گریه می کرد گفت:

-تو خیلی کند هوشی جیمز!خدا به داد بچت برسه!نمی دونم چی می خواد از آب در بیاد!

و در حالی که اسکیت خود را بر می داشت بار دیگر از سالن خارج شد.ظاهرا جیمز کمی باید با احساسات دخترانه محشور می شد!


[b]تن�


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#30

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 82
آفلاین
هنوز روز دوم به پایان نرسیده بود که بهانه های جیمز شروع شد. در راه رفتن به کلاس معجون سازی بودند و جیمز غر میزد:میگم ریموس بهتر نیس یه فکر دیگه بکنیم؟من خسته شدم.میدونی؟درس خوندن با روحیات من سازگار نیست.

-اِ...جدی؟!ولی با روحیات لی لی سازگاره!ببین حالا جدا از درخواست لیلی این برنامه ای که گذاشتیم واسه آینده ی خودتم خوبه!می دونی امتحان سمج چقدر...

ولی جیمز دیگر حرف های ریموس را نمی شنید.از انتهای راهرو لی لی را دید که به همراه چند نفر از دوستانش مقابل در کلاس معجون سازی ایستاده است و می خندد.در حالی که قدم هایش را تند تر می کرد به ریموس گفت:من میرم با لی لی صحبت کنم.

ریموس هم سریع به سمت جیمز دوید و بازوی او را گرفت و گفت:مگه دیوونه شدی؟بابا کارو از اینی که هست خراب تر نکن!

جیمز که هنوز نگاهش به لی لی بود گفت:دیگه بدتر از این؟خانوم قول دادن اگه توی امتحان سمج نمره ی عالی بگیرم تااااااااازه سال دیگه لطف میکنن باهام دوست میشن!بد تر از این چی میشه؟

ریموس با آرامش لبخندی زد و گفت:خب معلومه.میتونه بگه باید تو امتحان سطوح عالی جادوگری نمره ی عالی بگیری.

جیمز بالاخره نگاهش را از لی لی که حالا داشت چیزی از توی کیفش در می آورد و به دوستانش نشان می داد برگداند و به ریموس خیره شد و گفت:راس میگیا! ببین به خاطر این دختره من باید چی کار بکنم

-کسی که مجبورت نکرده!

یک هفته بعد

جیمز در سالن عمومی گریفیندور کنار شومینه نشسته بود و منتظر ریموس بود تا جزوه های درس تاریخ جادوگریش را با خود بیاورد.ولی هر وقت از پنجره به بیرون نگاه میکرد احساسی قلقلکش می داد و می خواست سریعا از آن جا بیرون برود و همراه با سیریوس و جیمز برف بازی کند.کم کم احساس درونیش او را متقاعد کرد که برود.نیم خیز شد و در همین لحظه ریموس پرسید:جایی داری میری؟

-نه می خواستم جامو عوض کنم

یک ساعت بعد ریموس و جیمز هر دو به این حال در آمده بودند.

ریموس در حالی که وسایلش را جمع می کرد گفت:من میرم یکم هوا بخورم.

کمی بعد سیریوس در حالی که هنوز صورتش از سرمای بیرون سرخ بود کنار جیمز روی مبل راحتی لم داد و گفت:ریموس حالش خوب نبود؟

-یه خورده اعصابش به هم ریخت.

-چرا؟

-باب سیریوس به خدا این تاریخ جادوگری تو مخ من نمیره که نمیره.چی کار کنم دست خودم که نیست!

-از اولشم می دونستم تو نمی تونی اینقدر درس بخونی!

-ولی مجبورم.

-نه نیستی!من یه فکر خوب دارم

...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۳ ۲۱:۵۳:۰۶

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#29

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
مـاگـل
پیام: 70
آفلاین
سوژه جديد

جيمز بعد از اينكه مطمئن شد موهايش به قدر كافي به هم ريخته است، به سمت لي لي و دوستانش حركت كرد كه در گوشه اي از راهرو هرهر و كركر مي كردند. صدايش را صاف كرد و با اعتماد به نفسي بيش از پيش گفت: لي لي، روز ولنتاين مياي با هم بريم هاگزميد؟

- پاتر، باز هم كه تو اومدي. من كه بهت گفته بودم قبلا به يه نفر ديگه قول دادم. تازه، اگر كسي هم نبود با تو نمي رفتم.
- ولي تو مي دوني كه من چقدر دوستت ...

لي لي دست جيمز را گرفت و كمي او را از دوستانش دور كرد و به آرامي، طوري كه كسي به جز جيمز صدايش را نشنود، گفت: ممكنه كه قبول كنم سال ديگه باهات دوست بشم. ولي به شرط اينكه...

خوابگاه پسران گريف

- چي؟ برات شرط گذاشته اگه همه امتحاناي سمجتو عالي بگيري باهات دوست بشه!
جيمز با ناراحتي سرش را تكان داد و گفت: شرط محال گذاشته. اون ميدونه كه من هر كاري كنم نمي تونم همه امتحانا رو عالي بگيرم.

لوپين در حالي كه سعي ميكرد جوهرهايي را كه بر اثر فرياد سيريوس بر روي مقاله گياه شناسي اش ريخته بود، پاك كند با حالت عجيبي گفت: خيلي هم شرط محال نيست...

سيريوس با شيطنت گفت: ايول، مهتابي. تو هم به همون چيزي فكر مي كني كه من فكر كردم. ببين جيمز، ما مي تونيم سوالات امتحاني درساي كه خيلي بلد نيستي رو بدزديم.

- من اصلا هم نمي خواستم چنين پيشنهادي بدم. خب، من مي خواستم بگم كه من مي تونم برات معلم خصوصي بشم و تو درسا بهت كمك كنم. البته خودت هم بايد بخواي...

جيمز با خوشحالي به پشت ريموس زد و موافقت خود را اعلام كرد. سيريوس با بي حالي گفت: اگه بخوايم سوالا رو از جلو چشاي خود دامبلدور هم بدزديم، راحت تر از اينه كه همه درسا رو تو مخ اين فرو كنيم...

روز بعد، كتابخانه هاگوارتز

سيريوس در حالي كه سعي مي كرد خانم پينس صدايش را نشنود به جيمز گفت: جيمز، ببين چه برفي اومده. بريم يه كم برف بازي كنيم؟

جيمز كه به دنبال كتابهايي مي گشت كه ريموس برايش ليست كرده بود، با جديت گفت: مي بيني كه من مي خوام درس بخونم. نمي تونم بيام. راستي امشب مي خواي با هم تكليفاي تغيير شكلو بنويسيم؟
سيريوس با ناراحتي برگشت و در حالي كه از جيمز دور ميشد، گفت: با دم باريك بيشتر از تو خوش مي گذره.

------------------------------------------------------------
جيمز تصميم مي گيره كه درس بخونه ولي درس خوندن به اين راحتي ها هم نيست... ادامه دهيد!


[b]« فکر جنگ را با


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
#28

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
جیمز، سیریوس و پیتر راهروی مخفیی را در تالار گریفیندور پیدا کرده اند.(پشت یک آینه، با گفتن ورد لوموس) آنها برای دیدن راهرو، برای چندلحظه وارد ان میشوند که ناگهان، در راهرو بسته میشود. آنها هرکاری میکنند در باز نمیشود.از آن سو، آنها باید به کلاس تغییر شکل بروند ولی چون در راهرو گیرافتاده اند، نمیتوانند در کلاس شرکت کنند.آنها تصمیم به کشف راهرو میگیرند.بعد از گذشت چند دقیقه، انها متوجه میوشند که راهرو، آرزوهای آنها را براورده میکند. سیریوس آرزوی چند کیسه طلا یکند و بعد از براورده شدن آن، درب راهرو خود بخود باز شده و آنها از تالار خارج میشوند. در تالار گریفیندور، لیلی که از نبود آنها در کلاس تغییر شکل ناراحت بود، به آنها میگوید که اگر به وی نگویند کجا رفته اند، آنها را در تکالیف کلاس کمک نخواهد کرد. برای همین، جیمز، ریموس، پیتز و سیریوس وی را به راهروی آرزوها میبرند ولی وقتی وارد راه رو میشوند، میبینند کسی داخل رارو میباشد:پرفسور مکگونگال! پرفسور مکگونگال که قبلا در آن راهرو بوده و آرزوهای خود را به وسیله آن براورده میکرد، از امدن رقیب وحشت دارد. وی برای این ه جیمز و دوستانش دیگر وارد رهرو نشوند، از آنها ده امتیاز کم کرد. سیریوس، جیمز، پیتر و ریموس که از این موضوع باخبر شدند، تصمیم به تهدید مینروا گرفتند: اگر مینروا به آنها اجازه رود به راهرو را ندهد، آنها راز رارهو را به همه خواهد گفت. جیمز و دوستانش برای گفتن"تهدید" به مینروا، تصمیم به راضی کردن لیلی گرفتند تا لیلی این را به پرفسور بگوید، ولی راضی کردن لیلی خود دردسر میباشد. بعد از ملی ملنجار، لیلی پیشنهاد پسران را قبول کرده و پرفسور مکگونگال را تهدید میکند. در همین حال، پیوز، جن فضول تمامی حرفهای آنها را شنیده است!
_________________________________________

برق شرارت در چشمان پیوز دیده میشد. پیوز دستان خو درا ب هیک دیگر مالید و رو به اتاق نکگونگال رفت. مکگونگال به پریشانی در اتاق نشسته بود. پیوز همان طور که بر روی هوا شناور بود، گفت: منم میخوام برم اون تو...همه چیز رو شنیدم. تو که نمیخوای همه هافل خبردار بشه؟
مینروا آهی از ناراحتی کشید. ناگهان، فکری به سرش زد!
- صبر کن پیوز...الان میام و بهت نشون میدم راهرو رو.
کار سختی بود، ولی راه دیگری برایش نمانده بود. به سرعت بسوی تالا گریفیندور روانه شد. صدای قدمهیش در راهرو میپیچید. تابلوی بانوی چاق برایش باز شد و وی وارد شد. هیچ کس در تالار نبود. مینروا وارد راه رو شد. مکث کوتاهی نمود و بعد، با ناراحتی گفت: آرزو میکنم که راهرو برای همیشه بسته بشه!
وی این را گفت و سسریع از راهرو خاج شد.

چند روز بعد

لیلی همان طور که به جیمز، سیریوس و پیتر ناسزا میگفت، همراه با پیوز مشغول انجام مجازاتی بودند که مینروا برایشان در نظر گرفته بود.

پایان سوژه


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۲:۰۵ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#27

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
درحالی که در روز ظهر جمعه،همه ی دانش آموزان در خوابگاه های خود مشغول استراحت بودند، لیلی در راهروهای خلوت هاگوارتز به سوی دفتر پروفسور مک گوناگال می رفت.در حالی که دشنام هایی بسیار رکیکی به آن چهار نفر می داد.(که البته از گفتنشون معذوریم! )

حتی متوجه نشد که چگونه به دفتر پروفسور مک گوناگال رسید.قبل از آن که در بزند در به صورت خودکار باز شد.قیافه متفکر پروفسور که به لیلی زل زده بود در نور کم دفتر خودنمایی می کرد.لیلی لحظه ای تصمیم گرفت که به پروفسور پرخاش کند.اما نمی شد!استاد او بود! پس تصمیم گرفت این گونه شروع کند:

-سلام علیکم پروفسور خوبی؟

-نسف شبی در رو چرا می کوبی؟

-پروفسور من نکوبیدم!خودش باز شد!

-طفره نرو اوانز!من که می دونم به خاطر چی اومدی!اون چهار تا بوقی...

-عجب!پروفسور شما هم از این واژه ها استفاده می کنید؟

-من!نه...نه! یهو در رفت!

لحظه ای بین آن دو به سکوت گذشت!

و ناگهان لیلی شروع کرد:

-ببینید پروفسور!اونا گفتن که اگه اجازه ورود به اون راهرو رو ندین خیلی گولاخ بازی در میارن!اغتشاش می کنن!اغتشاش تو خوابگاه ها! گفتن تا دلشون بخواد لباس شخصی دارن!همین! پروفسور معذرت می خوام!

لیلی گریان از دفتر خارج شد.در حالی که صدای هق هقش همچنان در دفتر می پیچید. دور چشمان پروفسور عرق کرده بود! تهدید یک استاد!

در حالی که مک گوناگال با این افکار خود کلنجار می رفت،موجودی فوضول به نام پیوز به دیالوگ های رد و بدل شده در چند دقیقه پیش فکر می کرد!


[b]تن�


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
#26

سیموس فینیگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
از خونمون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
سيريوس: فكرشو بكن ليلي...اگه تو مك گوناگلو تهديد كني و ما بتونيم به اون راهرو بريم تمام آرزوهامون برآورده ميشه.
-نه من اين كارو نميكنم.اين كار خيانته.
- چه خيانتي؟؟كار ما خيانته يا اون مك گوناگل بوقي كه فقط ميخواد آرزوهاي خودش برآورده بشه؟؟
جيمز با خشونت اين جملرو به ليلي گفت و با عث خشونت ليلي شد
- صداتو براي من بلند نكن.فكر كردي كي هستي كه ميخواي به من دستور بدي؟؟؟
- م..م..من اصلا نمي خواستم به تو دستور بدم.اين يه در خواست از طرف ماست...
ريموس از ترس اين كه جيمز كارو از اين خراب تر نكنه سري پريد وسط حرف جيمز:
جيمز راست ميگه ليلي.مك گوناگل ميدونه كه تو هر تصميمي كه بگيري هيچ كس نميتونه عوضش كنه...اگه تو بري به مك گوناگل بگي اون حتما ميترسه و به ما اجازه ي ورود به اون راهرورو ميده...
پتي گرو ادامه داد:تازه ميتوني پياز داغشو زياد كني.مثلا بگي كه 50امتياز به گريفندور اضافه كنه.
- من اين كارو نمي كنم.ريموس همين الان گفت كه وقتي من تصميمي بگيرم هيچ كس نميتونه عوضش كنه،منم تصميم گرفتم كه اين كارو نكنم.
سيريوس با نگراني به ليلي گفت:ليلي ازت خواهش مي كنم كه اين كارو بكني.يعني تو دوست نداري همه ي آرزوهات برآورده بشه؟؟؟امكان نداره كسي دلش نخواد آرزوهاش برآورده بشه.
- آخه فكر مي كنم اين كار اشتباهيه
- فقط همين يه كار اشتباهو انجام بده.ديگه ازت همچين درخواستي نميكنيم.
جيمز ،ريموسو پتي گرو با هم گفتن:خواهش مي كنيم
ليلي گفت:باشه ولي فقط همين يه دفعه.تازه فقط تهديد.50امتياز ديگه نامرديه.


[color=CC0000][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!!!!!
ميجنگيم تا آخرين نفس !!!!
ميجنگي


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#25

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
ليلي سيريوس را چپ چپ نگاهي كرد و گفت: نخير هيچ راهي وجود نداره !

جيمز با مهرباني ظاهري اي موهاي ليلي را نوازش كرد و گفت: ليلي جونم!عزيزم !چرا يه راهي هست...خوب مي دوني...مي تونيم به مك گونگال بگيم كه...

جيمز سرش را خاراند و به سيريش نگاهي كرد.سپس گفت: تو ادامه بده!

سيريوس با تعجب گفت:ديوونه اي تو!حالا چي مي شه مگه بقيشم بگي؟!هوف!

سپس ادامه داد :خوب ليلي مي تونيم مك گونگالو تهديد كنيم.بگيم اگه نذاره بريم تو راهرو ،قضيه رو به همه لو مي ديم!

ليلي چشمانش را باريك كرد و با لجبازي به پسرها گفت : نه خيرم خودتون بگين! من هيچ وقت يه پروفسور رو تهديد نمي كنم !بي ادبي محضه!

جيمز آهي كشيد و به بقيه گفت‌ : خوب اين كه نمي گه.بهتره بريم از يه دختر ديگه بخوايم.اون وقت تمام آرزوهاشم برآورده مي كنيم.

- نه !

ليلي بلافاصله اين را گفت.سپس سرش را پايين انداخت و گفت : هممم بهتره خودم اين كارو انجام بدم.

جيمز هورايي كشيد و گفت : خيلي عالـيــــــه!پس به يه دختر ديگه احتياجي نداريم!

ليلي لبخندي زد و سرش را خاراند.سپس گفت : پس من برم زودتر كارو انجام بدم!

پس از گفتن اين حرف بلافاصله رويش را برگرداند و از آن ها دور شد.جيمز هم لبخند غرور آميزي زد و به سه پسر ديگر نگاهي كرد.

- حال كردين ؟!

اون ورترا ، جايي در كنار دفتر اساتيد

ليلي كنار دفتر اساتيد به ديوار تكيه كرده بود و با خودش شعري زير لب زمزمه مي كرد.

- دوشيزه اوانز ! اين جا جاي آواز خوندن نيست.

ليلي سرش را بالا كرد و با پروفسور مك گونگال مواجه شد.لبخند ساختگي اي زد و گفت: اوه پروفسور معذرت مي خوام.خوب شد ديدمتون...راستش...كار مهمي داشتم.

مك گونگال با تعجب پرسيد : چه كاري؟

- خوب...اين جا نمي شه بگم...يه مكان خصوصي تر...


همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده


Re: ** شیطنت های قدیمی تالار گریفیندور **
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#24

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
خلاصه
[spoiler=خلاصه] جیمز، سیریوس و پیتر راهروی مخفیی را در تالار گریفیندور پیدا کرده اند.(پشت یک آینه، با گفتن ورد لوموس) آنها برای دیدن راهرو، برای چندلحظه وارد ان میشوند که ناگهان، در راهرو بسته میشود. آنها هرکاری میکنند در باز نمیشود.از آن سو، آنها باید به کلاس تغییر شکل بروند ولی چون در راهرو گیرافتاده اند، نمیتوانند در کلاس شرکت کنند.آنها تصمیم به کشف راهرو میگیرند.بعد از گذشت چند دقیقه، انها متوجه میوشند که راهرو، آرزوهای آنها را براورده میکند. سیریوس آرزوی چند کیسه طلا یکند و بعد از براورده شدن آن، درب راهرو خود بخود باز شده و آنها از تالار خارج میشوند. در تالار گریفیندور، لیلی که از نبود آنها در کلاس تغییر شکل ناراحت بود، به آنها میگوید که اگر به وی نگویند کجا رفته اند، آنها را در تکالیف کلاس کمک نخواهد کرد. برای همین، جیمز، ریموس، پیتز و سیریوس وی را به راهروی آرزوها میبرند ولی وقتی وارد راه رو میشوند، میبینند کسی داخل رارو میباشد:پرفسور مکگونگال! پرفسور مکگونگال که قبلا در آن راهرو بوده و آرزوهای خود را به وسیله آن براورده میکرد، از امدن رقیب وحشت دارد. وی برای این ه جیمز و دوستانش دیگر وارد رهرو نشوند، از آنها ده امتیاز کم کرد. سیریوس، جیمز، پیتر و ریموس که از این موضوع باخبر شدند، تصمیم به تهدید مینروا گرفتند: اگر مینروا به آنها اجازه رود به راهرو را ندهد، آنها راز رارهو را به همه خواهد گفت. جیمز و دوستانش برای گفتن"تهدید" به مینروا، تصمیم به راضی کردن لیلی گرفتند تا لیلی این را به پرفسور بگوید، ولی راضی کردن لیلی خود دردسر میباشد...[/spoiler]


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.