هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱
#24

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
از یه جای خوب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 53
آفلاین
فلور که خیلی به راه انداختن کافه خوشبین بود گفت: خب اشکالی نداره!میتونیم موسیقی کلاسیک پخش کنیم! باید تقسیم وظایف کنیم! شیرینی ها رو که من می پزم.بقیه هم هرکدوم یه مسئولیتی بگیرین دیگه!

گلرت: چون ویریدی گرامافون رو آورده، پیدا کردن صفحه ی موسیقی خوب با اون.فقط وای به حالت اگه دوباره احسان خواجه امیری بیاری....!

ویریدی:

گلرت: خب منم که نگهبانم!بقیه چی؟

تری پیشنهاد داد: من و چو هم میتونیم بریم دیاگون و واسه دکور کافه خرید کنیم!
لیسا که خیلی هیجان زده به نظر میومد با خوشحالی گفت: میشه منم گارسون باشم؟ تو روخدا! از بچگی آرزو داشتم گارسون بشم!
سکوتی کافه رو دربر گرفت!همه ی اعضا از دست و چلفتی بودن لیسا خاطرات ناگواری داشتن! فلور با مهربونی گفت: فکر نمیکنم که بتونی...
لیسا:

فلور:لیسا گارسونه!تصویب شد! حالا هم فکر کنم دیگه بهتره هممون بریم خوابگاه.فردا صبح اول وقت میایم و این جا رو درست میکنیم! بعد از ظهر هم به عنوان جشن افتتاحیه میتونیم شیرینی ها رو پخش کنیم!
همه از کافه خارج شدند به جز گلرت که قرار بود نگهبانی بده!

نیمه شب در کافه

صدای خش خشی از سمت آشپزخونه به گوش میرسید.گلرت که در حال چرت زدن روی صندلی نگهبانیش بود،از جا پرید و فورا چوبدستیش رو بیرون کشید.
خوشحال از اینکه میتونه در اولین شب ماموریت خودی نشون بده، مقتدرانه وارد آشپزخونه شد و در حالی که طلسم شومی رو زیر لب زمزمه میکرد،چوبدستی رو به سمت سایه سیاهی که دیده میشد نشونه گرفت.اما قبل از اینکه کاری کنه،صدای جیغ وحشتناکی شنیده شد و چراغ ها روشن شدند.
تری که دهنش پر از شیرینی بود،دستاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و با شرمندگی گفت: شلیک نکنید!منم!
گلرت: وای!تری نه!اونا رو نخور!اونا طلسم ...
ولی نتونست حرفش رو ادامه بده.وحشت زده به صورت تری خیره شد که به رنگ سبز فسفری با خال خال های صورتی در می اومد!



ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۸ ۱۷:۴۹:۱۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۸ ۲۲:۲۱:۴۰

خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱
#23

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
دراین هنگام چو متوجه نکته ی کنکوری شد ویریدیان کمک نکرده.
گلرت- خب ازش میگیریم
فلور -اگه نداد چی
گلرت- به زور می گیریم
نیم ساعت بعد
ویریدیان روبه ملت ریون-خب من چون پولامو پس انداز کردم یه چیز دیگه می دم.
بعد از چمدانش چند بسته بیرون اورد اولیش ست 30 تایی لیوان
فلور -اینا که مال عهد بوقه
ویریدی-هنوز مونده وبسته ی بعدیو باز میکنه. اقوری
چو-ممکنه بهدرد بخوره
ویریدی- اینم آخریش.و یه بسته ی گنده رو باز می کنه.
ملت ریون این چیه
ویریدی
تری- این دقیقا چیه
ویریدی-این گرامافونه باهاش آهنگ پخش می کنن. میتونیم تو کافمون موزیک داشته باشیم صبر کن.
ویک صفحه روی گرامافون گذاشت.
خواننده-هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهایهاهاها
ملت ریون
گلرت - این طوری یه نفرم نمیاد



پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱
#22

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
در همین لحظه گلرت وارد شد و سپس همه

گلرت سریع کتاب طلسم های دفاعی سیاه رو پشتش قایم کرد و گفت ببخشید که دیر کردم؛ تو کتابخونه یکم وقتم تلف شد، اگه میشه یکی برای من اتفاقات رو یه توضیح مختصر بده.

تری جریان کمبود بودجه ی هاگوارتز و چاره ای که برای این کار پیشنهاد شده بود رو تعریف کرد و بعد با شور و شعف پیشنهاد خودش رو هم توضیح داد

گلرت:

یکدفعه چشمان گلرت برقی زد و گفت: به نظر من کافه به یه نگهبان نیاز داره که نگذاره کسی بدون پول دادن فرار کنه یا شبا به غذاها دستبرد بزنه

تری:

گلرت ادامه داد من میخوام که این سمت رو داشته باشم کسی اعتراض داره؟

بچه های ریون:

گلرت: پس قبول کردید،من چندتا طلسم دفاعی جالب برای شب کنار گذاشتم ‏ ده گالیون برای روز مبادا کنار گذاشته بودم، اینم از طرف من


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱
#21

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
چند ساعت بعد

کافه تمیز شده بود ، اما پرده ها که پایینشون پوسیده بود خیلی به چشم میومد . اعضای ریون دور میز اصلی نشسته بودن و گفت و گو می کردن .

فلور گفت : ما یه مشکل بزرگ داریم ! من شاید بتونم شیرینی های فرانسویو خوب درست کنم اما ما بشقاب نداریم .چنگال و کارد هم می خوایم !

تری به جای فلور ادامه داد گفت : پرده ها هم پایینشون ساییده شده . پول واسه تبلیغات هم نداریم .

ماری روی میز کوبید و گفت : ما حتی پول کافی نداریم که کافمونو تمیز کنیم .

آماندا از توی جیبش سی گالیون در اورد و گفت : این پس انداز منه ، واسه کافه .

چو هم قلکشو شکست و سی گالیون به کل پولا اضافه کرد در آخر که همه پس اندازشونو بخشیدن صدو پنجاه گالیون جمع شد .

وزیر که چون وزیر بود و می دونست مردم از چی خوششون میاد ، گفت : خوب بیاین با این پول ، این جا رو یه فضای کلاسیک سنتی کنیم .

فلور : وزیر ، برای سن ما ها سنتی جذاب نیست . کلاسیک خوبه . اگه کلاسیک نباشه مثل دفعه قبل مجبور می شیم کافرو تعطیل کنیم . می گم کلاسیک فرانسوی چطوره ؟

آماندا جواب داد : عالی !

تری با خوشحالی گفت : من یه ایده دارم . به نظر من یکم از این شیرینی ها اشانتیون پخش کنیم ، مردم جذب بشن .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
#20

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
تری از توی مرلینگاه داد میزنه و حرف چو رو تایید میکنه!

- اما آخه چجوری؟!

مری در حالی که لیوان آب رو روی سر آماندا خالی می کرد تا به هوش بیاد ، میگه : نمیشه دست رو دست گذاشت. باید یه جوری کافه رو دوباره راه بندازیم.

آماندا به محض اینکه آب یخ رو سرش ریخته میشه چشماشو باز میکنه و صاف میشینه!

فلور آهی می کشه و میگه : اینو که میدونیم ماری! موضوع اینه که چطوری؟

تری از مرلینگاه بیرون میاد و میگه : خیلی راحت. فعلا بیاین بریم یه دستی به کافه بکشیم.

همه به سمت کافه میرن.

قیژژژژ

- اوه اوه اینجا چقدر پر از خاکه.

همه وارد میشن و آماندا در رو پشت سرش می بنده و میگه : زود باشین بچه ها باید اینجا رو تمیز کنیم.

و همه مشغول کار میشن.

تری دستمال رو بر میداره تا میزها رو تمیز کنه که یهو فکری به ذهنش میرسه و میگه : فلور ، تو یه مدل شیرینی بلدی درست کنی که خیلی هم طرفدار داره ، مگه نه؟

فلور با سر حرف تری رو تایید می کنه. همه ی ریونیا توجهشون سمت تری و فلور جمع میشه.

تری ادامه میده : میشه الآن یکمیش رو درست کنی؟

- واسه چی تری؟! در همه حال به فکر شکمتی...!!!

تری که از حرف فلور ناراحت شده بوده با ناراحتی میگه : نخیر من به فکر شکمم نیستم. چره هیچکس نمیخواد به حرف من گوش کنه؟

آماندا به طرف فلور و تری میاد و میگه : فلور بهتره یه بار هم که شده به تری اعتماد کنیم.

فلور به سمت آشپرخانه میره و شیرینی ها رو درست میکنه.

همه بعد از اینکه شیرینی ها رو تست می کنن عاشق مزه ش میشن و متوجه نقشه ی تری میشن!

فلور با خشحالی رو به تری میگه : آفرین تری! فکرت عالیه!

تری :



پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
#19

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 497
آفلاین
سوژه جدید


میزگرد خرخونها

تمام افراد ریون دور میزگرد نشسته بودند. بعضا ناخن می جویدند و آب قند می نوشیدند.همه آنها منتظر ورود ناظرین راونکلاو بودند. بالاخره وارد شدند. صورت هر دو رنگ پریده بود و به سختی نفس می کشیدند.

آماندا خود را بر روی صندلی راحتی انداخت و گفت:

- بد تر از اونچیزی که فکر می کردیم شد...اونا می خوان ریونو...منهدم کنن!!

این را گفت و بیهوش شد. کسی به او توجه نکرد. همه با نگاه هایی نگران به چو چشم دوختند. چو که سنگینی نگاه ها عذابش می داد، شروع به صحبت کرد:

- ایگور کارکاروف گفتش مدرسه بودجه خیلی کمی داره. گفت هاگوارتز باید یکی از گروه هاشو حذف کنه تا بتونه به کارش ادامه بده. گفت باید گروهمونو منهدم کنه و مارو به گروه های دیگه بفرسته!

چو با جرعه ای آب گلویش را تازه کرد.فلور با صدای لرزانی پرسید:

- چرا ما؟

- چون گروه ما رو مظلوم گیر آوردن. مدیر هاگوارتز هافلیه. لرد ولدمورت و رئسای محفلم هوای گروه گریف و اسلی رو دارن. این وسط سر ما بیکلاه مونده! حالا چه خاکی تو سرمون کنیم؟!

تری مشتی از آب نباتای برتی بات را در دهانش انداخت گفت:

- خب معلومه باید چی کار کنیم! ما کافه ریونو داریم. بودجه هاگوارتز رو خودمون جور می کنیم!

فلور نالید:

- آخه چطور می تونیم اینکارو بکنیم؟؟ خوبه هفته پیش کافه رو بستیم! پشه هم توش پر نمی زد!

تری خواست جواب بدهد اما ناگهان چشمانش کاملا باز شدند. او در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته بود به سمت مرلینگاه دوید. چو بجای تری جواب داد:

- دوباره راش میندازیم!



ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۴ ۱۲:۳۳:۰۹
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۴ ۱۲:۳۶:۰۶
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۴ ۱۲:۳۸:۵۱


Re: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰
#18

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
تری آنتونین رو کشون کشون به سمت خوابگاه ها میبره و وقتی به آخرین پله میرسه برخلاف همیشه راهشو به سمت خوابگاه پسرا کج میکنه و آنتونین رو میذاره دم در و میزنه به چاک!

صبح

ارگ بیتوجه و به زور در خراب خوابگاه رو باز میکنه و همینطور که داره شکمشو میخوارونه و تو فکر اینه که صبحانه قراره چی بخوره پاش به فرد بیهوش کنار خوابگاه میخوره و متوجه وجودش میشه!

- جیـــــــــــــــــــــــــغ! یه جسد اینجاست!

پسرای خوابیده در خوابگاه هیچ عکس العملی از خودشون نشون نمیدن اما دخترا با فریاد ارگ از خوابگاه میان بیرون و چشمشون انگشت اشاره ی ارگ رو دنبال میجکنه و به یه کپه ی مرده ختم میشه!

-

دقایقی بعد:

لینی در حالی که داره منوی مدیریتشو چک میکنه بدون اینکه سرشو از روش بلند کنه میگه: سردرنمیارم آنتونین اون وقت شب از کجا به خوابگاه رسیده!

تری در حالی که سعی میکنه کسی نتونه از قیافه ش ماجرای دیشب رو بفهمه چند تا سرفه میکنه و از اونجا میره.

ماریه تا یکی از ابروهاشو بالا میده: این چش بود؟

کپه ی سیاه پوش که آنتونینه تکونی میخوره و ریونی ها کنجکاوانه منتظر میمونن تا چشماشو باز کنه و توضیح بده ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰
#17

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
با اجازه!

-----------------------------------------------------------

:: سوژه جدید::

نصف شب - کافه راون

در کافه با صدای قیژژژ بلندی باز میشه و شخص شنل پوشی در آستانه ی در ظاهر میشه! شخص به طرف یکی از میزها میره و یه صندلی رو عقب میکشه و میشینه روش.

توی آشپزخونه ی کافه ، دوتا چشم بالای اُپن (open) ظاهر میشه و با ترس اینور و اونور رو نگاه میکنه و بعد کامل صورتشو میاره بالا و با دهن پر از شیرینی بادقت بیشتر نگاه می کنه و ناگهان چشمش روی شخص شنل پوش ثابت میمونه. با ترس و لرز خودشو مخفی می کنه تا از دید شخص مخفی بمونه.

بعله ، اون کسی نیست جز تری که اومده مخفیانه شیرینی ها رو بخوره!

شخص شنل پوش دستشو میزنه رو میز و داد میزنه : هی! کسی اینجا نیست؟

تری هم که فکر میکنه لو رفته از آشپزخونه میاد بیرون و میگه : چ چ چرا م م من هستم.اااامری دا دا داشتین؟

مرد شنل پوش نگاهی به تری میندازه و وقتی میبینه که اونو میشناسه ، شنلشو جلوتر میکشه تا کامل صورتشو بپوشونه.

تری :

مرد شنل پوش با صدای خشنی میگه : برو و برام نوشیدنی بیار!

تری مرد رو تنها میذاره و با ترس به سمت آشپزخونه میره و لحظه ای بعد با یه لیوان نوشیدنی برمیگرده.

- من گفتم یه لیوان؟؟؟ هان؟؟؟؟ من یه پارچ نوشیدنی میخوام.

- خب با با باشه چ چته!

و دوباره به سمت آشپزخونه میره و با یه پارچ برمیگرده!

قلوپ قلوپ قلوپ!!! (صدای خوردن نوشیدنی!)

مرد پارچ رو محکم میزنه روی میز و داد میزنه : یکی دیگه.

و اونقدر میخوره تا مست میشه!

تری هم از این فرصت سواستفاده میکنه و به سمت مرد میره تا بفهمه کیه ولی هرچی سعی میکنه نمیتونه صورتشو ببینه.

ناگهان مرد میزنه زیر گریه و داد میزنه : آخه چرا تنهام گذاشتی؟؟؟؟ چــــرا؟؟؟؟؟؟ چـــــــــــــــرا؟؟؟

تری دو متر میپره بالا و درحالی که میلرزیده میگه : به خدا من کسیو تنها نذاشتم!

مرد بی توجه به حرف تری سرشو محکم به میز میکوبه و یهو بدون اینکه خودش بفهمه شنل از روی صورتش میره کنار.

- چی؟؟؟؟ تو؟؟؟ آن...آنتونین؟

-------------------------------------------------------
بی مزه شد؟


Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰
#16

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
الیزابت با خوش رویی و البته غرور، دم به دقیقه تابلوشو میزنه کنار تا ملت گریفی و هافلی و اسلی وارد کافه بشن.

دوربین پشت سر یکی از گروهایی که میخواد وارد کافه بشه قرار میگیره و همراه اون شروع به حرکت میکنه. الیزابت درو باز میکنه و بلافاصله بعد باز شدن تالار انواع و اقسام نورا از اونا پذیرایی میکنه و صدای آهنگ دوپش دوپش حاصل از دیسکو اونارو تا یکی از میزا همراهی میکنه.

دوربین میچرخه و رو چهره ی ملت زوم میکنه. همه ی گروها بدون استثنا خندان و شاداب و شنگول و ... هستن و از اینکه میتونن جایی تو مدرسه داشته باشن که توش خوش بگذرونن و از درس و اینا خلاص شن، پایکوبی میکنن.

ریونیا هم دوبل خوش حالن. یکی به خاطر درآمدی که با پول بقیه گروها بدست میارن و یکی هم به خاطر همون دلایل بالا.

دوربین سمت پیشخوان میره اما بلافاصله به سمت پایین خم میشه و تریو که یه گوشه کز کرده و داره یه بسته شیرینی رو دو لپه میخوره نشون میده. تری وقتی متوجه دوربین میشه سریعا دستشو جلو صورتش میگیره و خودشو شطرنجی میکنه تا ریا نشه.

اونور ارگ با حرکات خاص خودش سفارش مشتریارو میبره و بعد از کمی اعمال قر به بدنش سراغ یه میز پر ساحره میره و سینیو رو میزشون میذاره. اما راشو نمیکشه و برنمیگرده، بلکه یه جا اون وسط واسه خودش باز میکنه و با لبخندی گشاد میشینه.

لونا پشت یه میز نشسته و تراولارو () یکی یکی میشمره و میندازه تو یه صندوق گنده ی آبی که بغل پاشه.

آماندا، فلور و آندرو هم وسط دیسکو نمایان میشن که دارن حرکات موزون از خودشون در میکنن.

.
.
.

همین طوری هرکس مشغول یه کاریه که یهو یکی از دست اندر کاران کارگردان با یه پلاکارد که روش نوشته End جلو میاد، اونو جلو دوربین نگه میداره و همه جا تیره و تار میشه. دوربین کارشو تموم کرده و این سوژه رو به پایان میرسونه.

× پایان سوژه ×




Re: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
#15

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
ریونی ها جمع میشن و آماندا رو روی دستشون میگیرن و بالا و پایین میندازن و آماندا هم کمی اینجوری میشه و بعد دوباره به حالت برمی گرده!

الیزابت که صدای جشن و پایکوپی ریونی ها رو میشنوه و بو میبره که درمورد پیکسل و ایناس جیغ بنفشی میکشه و بعد با صدای بلندی میگه : هی خانومی! پیکسل و ربان منو بهم تحویل نمیدی؟!

ملت هم که به جیغ بنفش حساسن ، میان در گوششونو بگیرن که یهو ...

دوشومب!! ( افکت صدای افتادن آماندا)

آماندا از روی زمین بلند میشه و خودشو میتکونه و با این حالت به سمت الیزابت میره.

- بیا! نذاشتی یکم بین زمین و هوا باشیما.

- بده من اینو و اینقدر حرف نزن! آینه داری؟

- آینه؟!

- پ ن پ! خوشگل شدم آماندا؟ بهم میاد؟

- آره خیلی.

آماندا اینو میگه و الیزابت رو با پیکسل و ربانش تنها میذاره و میاد پیش بچه ها.

- خب بچه ها ، همه چی آماده س؟ شیرینی ها کو؟

آماندا به طرف تری برمی گرده و تری هم که دهنش پر از شیرینی بوده هرچی میخواسته بگه من نخوردم نمیتونسته!

- تری؟ دوباره؟

یک دفعه صدای آواز الیزابت بلند میشه و این یه فرصتی میشه که تری در بره!

- آآآآآآه ای خدای بزرگ! چـــــه پــــــیکسل خوشـــــگــــلی دارم!!!!!

(این مثلا آواز خوندن الیزابته!!)

1 ساعت بعد - زمان ورود مهمان ها

---------------------------------------------------------

خودتون ادامه بدید دیگه!


Only Raven!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.