هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
#36

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
در طول همین تور، که چند وقتی از اغازش میگذشت، تازه واردین زیادی به جمع اضافه شدند؛ و خیلی ها رفته بودند.
جسیکا دختر عشق ماسک پولدار، آملیا، ستاره شناس معروف بی حوصله؛ دورا عشق مد و لباس های پر زرق و برق و عاشق رنگ بنفش؛ آدرو املاین نامی، استوارت که عاشق هیجان بود و ... به گروه اضافه شده بودند.
از طرفی، رودولف عزیز و قمه هایش، که موجب ریختن اشک های بسیاری توسط ساحرگان شد؛ لوک که کلاه گروهش را عوض کرد و... دیگر در تالار نوادگان هلگا به خاطر ابدی پیوسته بودند.
اما بودند افرادی که هنوز پا برجا و برای کمک اماده بودند. تلفیقی از رزات، آریانا، سوزان و...
رز به گروه نگاه میکرد و به این چیز ها می‌اندیشید. بچه ها هم با گنگی به او خیره شده بودند. سرانجام رز به خود آمد.
_بریم حموم عمومی!

در میان نگاه گنگ بچه ها شوق و ذوقی دویده شد.و همه به سمت حمام راه افتادند.

_برای رسیدن به حمام ابتدا باید از پله های خوابگاه پایین بریم. توی راه پله میتونیم این نقاشی های زیبا رو ببینیم که توسط هنرمندان معروفی نقش نگاری شده‌اند.

بچه ها با دقت به حرف های رز گوش فرا داده‌ بودند. کنجکاو بودند و همین طور میخواستند هفت سال آیندرو بسیار خوش بگزرانند.از پله ها همان طور که به نقش ها نگاه میکردند، پایین اومدند.

_حالا باید از کنار مطبخ رد بشیم ولی خب چون عصره، به نظرم یه عصرونه بخوریم و بعد ادامه بدیم.

این قضیه با موافقت عظیمی رو به رو شد. چند دقیقه بعد اعضای هافل مشغول خوردن میوه ها، بستنی ها و ... بودند. همه بجز جسی! او مشغول گذاشتن خیار بر روی چشمانش بود.

پس از صرف عصرانه، بچه ها از مطبخ خارج شدند.

_حالا وقتشه که بریم حموم!



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
#35

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 143
آفلاین
هافلپافی ها به سمت در های چوبی و آشنای همیشگی خوابگاه ها راه افتادند.
-یِس خوابگاه ها!

رز که می دانست تمام تازه واردان و تازه نَواردان مشتاقند خوابگاه های جنس مخالف را ببینند، با توبه و متوصل شدن به درگاه آسلامی در خوابگاه پسران را باز کرد.
-پوووووف اینجا که خالیه....
-اوهوم! فقط گیبن؟
-رودولف کجاییی؟

جسیکا خود را روی تختی پرت کرد که حدود صد سالی بود کسی رویش ننشسته بود.ماسکش را درست کرد و از پنجره به بیرون خیره شد.چیزی جز چمن های محوته را نمی شد دید و این با تمام تصورات جسیکا درباره خوابگاه پسران فرق داشت.
رز پس از کشیدن نفسی عمیق و طولانی که همراه با پس لرزه هایی طولانی بود، ملت هافلی را از خوابگاه خاک گرفته پسران بیرون برد و در خوابگاه دختران را باز کرد.
خب خودتان می توانید تصور کنید خوابگاه دخترانه هافلپاف چه شکلی بود.
در و دیوار پر از عکس کهکشان و ستاره بود وتلسکوپ آملیا پشت پنجره خودنمایی میکرد. بالش های متعددی فضا را پر کرده بودند. در پشت دیوار بزرگ خوابگاه آینه ایی به چشم می خورد که کنارش انواع و اقسام وسایل آرایشی از جمله سشوار برای مواقع صاف کردن مو های رز و انواع و اقسام ماسک های صورت از طبیعی گرفته تا مصنوعی را میشد دید.
کمد لباس ها پر شده بود با انواع لباس های پر زرق و برق و البته بنفش که شاید بعضی وقت ها چشم را آزار می داد.
از ان کیسه های کود و خاک رز ویزلی که بگذریم خوابگاه دخترها جایی بهتر از خوابگاهی بود که چند لحظه پیش در آن بودند.
رز لبخندی زد و در خوابگاه دختران را با نهایت ویبره بست. ملت به پایین پله ها آمدند و به بازدید مکان بعدی رفتند.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#34

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
دورا لبخند بزرگی زد و گفت:
_تالارمون یه اتاق مد کم داره!
_متاسفام. همچین جایی رو واقعا نداریم.

دورا سر خورده شد.آثار غم و غصه در صورتش آشکار شد.

_من یه تازه واردم! خبری از اون ارنی ومکسین نیست ولی من اینجام! من قصد دارم ارشد شم! میخوام اینجا بمونم! پس اتاق مد میخوام.
رز چپ چپ نگاهش کرد. لوک از تالار ریونکلاو به هافل سری زد و به دورا خندید. آملیا بی حوصله تلسکوپش را مثل قمه چرخاند.اما هیچ کس حرفی از ساختن اتاق مد نزد.
بالاخره رز سکوت را شکست.
_خب هلگا نوادگان ببینیم! :ویب

و بچه ها به سمت تالاری راه افتادند که در آن افرادی چاق و میانسال با رداهای دوره ی خود در تابلو ها ژست های با جذبه ای گرفته بودند.

_شما هم اگر افتخاری برای هافلپاف به ارمغان بیارید بعد بلاک شدن یا مرگتون در اینجا ازتون یاد میشه!
_من نمیخوام بمیرمممممم!
_منم نمیخوام بلاک شمممممم!
_...

همه به سمت دورا برگشتند.نوبت او بود که ابراز احساسات کند ولی او سکوت کرده بود. همه با دیدن دورا خنده‌شان گرفت.دورا يست بانوان درون عکس هارا به خود گرفته بود و با گوشی مشنگی‌اش عکس میگرفت. دقایقی بعد تمام تازه واردین مشغول به يست گرفتن و عکس گرفتن بودند.

_میخوام بزارم اینستا لایک بخوره!
_بزارم پروفایلم ببینم چند نفر میان پی وی!
_بسه بسه!تایم دیدن نوادگان به اتمام رسید.نوبت مکان بعدیه.



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
#33

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- خب البته که نه! مگه نمیگین مجازی؟!

بچه های هافل بغض کردند و در شرف گریه بودند که رز با خنده گفت:
- هرکی گفت مقصد بعدی کجاست؟

در حینی که دیگران فکرهایشان را روی هم میریختند، آملیا که معلوم نبود از کجا سرو کله اش پیدا شده گفت:
- کتابخونه؟!

بروبچز خواستند بر سرو روی آملیا بریزند که "کتابخونه کیلو چنده؟" که رز با ویبره های پی در پی تایید کرد. پس همگی با شانه های پایین افتاده و لنگ لنگان و آملیا لی لی کنان، از پنجره های مجازی دور شده و وارد کتابخانه شدند.

- خوب، اینجا کتابخونه هافلپافه... و دارین فکر میکنین چیش متفاوته؟...

با جیغ آملیا، همه از جا پریدند.
- تلسکوپ داره بچه هـــــــــــا!
- اهم... اهم... ممنون آملیا! بله، با توجه به سلیقتون، وسیله گذاشتیم توش!

سروصدای بچه ها بلند شد.
- بالشت و پتو داره؟
- چطور وقت کردین ماسک خیار دست و پا کنید؟
- غذا برا قاتلکم داره؟

رز خنده بلندی کرد، زیرا که توانسته بچه ها را به کتابخانه علاقمند کند، کاری که ظاهرا از وقتی وسایل پیشرفته مثل گوشی و تبلت وارد خانه ها شدند، تقریبا غیر ممکن شده بود؛ اما تور هنوز تمام نشده بود.
- خیلی خب، هفت سال وقت دارین اینجا خوش بگذرونین، فعلا بیاین بریم قسمت بعدی...

بچه ها با بی میلی زمزمه کردند:
- کجا؟



پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
#32

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷:۳۴ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
رز اندکی به تازه واردان استراحت داد تا از گورکن امضا بگیرند یا روی عکس ارشد های هافلپاف با ماژیک سیبیل بکشند. بعد از کمی استراحت کردن نوگل تازه شکفته ای نزدیک رز شد و دامنش را کشید.
- حالا باید کجا رو ببینیم؟

رز در حالی که سعی داشت کمتر ویبره بزند اما نمیتوانست و با ویبره هایش ترک ستون های تالار را بیشتر میکرد با خوشحالی تمام فریاد زد.
- حالا وقت بازدید از مناظر تالاره هافلپافه! بچه ها همه به سمت پنجره ها!

نوگلان و تازه وارد های هلگا با چشمان گرد شده به رز نگاه میکردند. مگر میشد هافلپاف منظره ای داشته باشد. هافلپاف اصلا در زیرزمین بود و حتی نمیتوانست پنجره داشته باشد. کوچولوی های تالار که دامن رز را گرفته بودند و همپای او حرکت میکردند و بقیه اعضا هم پشت سرش حرکت میکردند.

رز به پنجره هایی رسید که پرده هایشان کشیده شده بود و نمیشد پشت پنجره ها را دید.

آریانا در اینجا جلو تر از رز حرکت کرد و پشت به پنجره و رو به بچه ها ایستاد.
-خب وقتشه که از مناظر هافلپاف دیدن کنیم. از این پنجره ها میتونید دشت های سبز و چمنی هافلپاف، رودخانه های آبی و زلال،کوه های بلند و سرخ رو ببینید. اماده اید؟

همه از هیجان و تعجب سر از چا نمیشناختند و فریاد زدند ما اماده آیم . حتی گیبن که خیلی وقت بود انجا بود و همه جای تالار را میشناخت. دست آدر را گرفته بود و با هم بالا پایین میپریدند و میخندیدند و منتظر بودند تا اریانا پرده ها را بکشد.

اریانا سمت چپ پرده و رز سمت راست پرده را گرفته و یک صدا فریاد زدند:
-این شما و این هم طبیعت زیبای هافلپاف!

و پرده هارا کشیدند.

سکوووت
صدایی شنیده نمیشد تازه وارد های هافلپاف از دیدن چیزی که میدیدند یخ کردند. چیزی جز دیوار اجری قدیمی پشت پنجره نبود. آدر با تعجب به رز و بعد هم به گیبن خیره شد و میخواست بفهمد چه اتفاقی افتاده است. گیبن به کله ی رز اشاره کرد و علامت " نداره" را در اورد. هافلپافی ها حسابی شوکه شده بودند که صدای رز به گوش رسید.
-چرا سرتون رو انداختید پایین! صبر کنید.

و سپس دختر کوچولوی تازه واردی را که شنلش برایش بزرگ بود و زیر پایش می امد بلند کرد و روی لبه ی پنجره رو به جمعیت گذاشت.

گیبن با لبخندی که به لب داشت گفت:
-حالا پشت سرت رو نگاه کن.

دخترک برگشت، باورش نمیشد همونطور که اریانا تعریف کرده بود. در پشت پنجره چمنزار های های بزرگ و سر سبز با بوی گل های بهاری که باد انهارا تکان میداد. با نگاهش تکان خوردن چمن هارا تا رودخانه دنبال کرد . رودخانه ی ابی بزرگی با ماهی هایی که از اب بیرون میپریدند و دوباره توی اب می افتادند و با هم بازی میکردند. کمی که خیره شد حتی "قاتل" گربه ی لاکریتا را دید که پشت سنگی برای ماهی ها کمین گرفته است. رودخانه را تا دامنه ی کوه ها دنبال کرد. کوهایی که با تابش طلایی رنگ خورشید رنگ سرخ زیبایی به خود گرفته بودند و در بالای قله ها عقاب ها پرواز میکردند. باورش نمیشد. واقعا هیچ وقت تصور چنین چیزی را نمیکرد.
-من میبینمش! من واقعا میبینمش!

بقیه بچه های هافل بدو بدو به سمت پنجره رفتند و دستشان را روی لبه ی پنجره گذاشتند. دیوار اجری محو شد و با دیدن منظره ی پشت ان جیغی از خوشحالی کشیدند.
ارشد های هافلپاف با هم گفتند:
-این هم از پنجره های مجازی هافلپاف!

تازه واردی از اون طرف گفت:
-میتونیم بریم داخلش ؟

با گفتن این حرف تمام نگاه ها به سمت ناظر تالار برگشت و همه با چشم های ملتمسانه به او خیره شدند.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۱۷:۳۳:۲۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۱۷:۳۳:۴۷

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#31

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 143
آفلاین
قبل از اینکه رز بتواند سوتش را بزند.
تازه واردی از آن دوردست ها با حالت پوکر وارانه فریاد زد:
-ملت!من نفهمیدم آخر این سوژه چی شد؟الان باید مسابقه بدم ؟با کی؟رز؟

رز هم که می دانست از هافلی تازه وارد سوژه شده ،آبی گرم نمی شود،به مرلین پناه برد و سعی کرد تا از سوژه خارج شود.
اما قانون این بود :(کسی جز خودتونو به سوژه وارد نکنید)
پس رز نمیتوانست از سوژه جسیکا خارج شود.
بنابراین هم برای رضایت هلگا و مرلین و هم برای گند نخوردن سوژه جسیکا اجازه ی خروج را داد و رز از اولین فرصت برای آپارات کردن خودش به آنسوی پنجره های مجازی استفاده کرد و ناگهان غیب شد!وای به حالش!
در ادامه داستان جسیکا که همینطور گاومیش مانند به جای خالی رز خیره شده بود چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید.به هر حال نمی توانست تا ابد به دیواری که چند لحظه پیش کسی جلوی آن ایستاده بود خیره بشود.
نگاهی به گورکن طلایی و بقیه اتاق انداخت.از خفنیت و هیبت تالار خصوصیشان به وجد آمده بود.
اما به هر حال باید مسابقه می داد آن هم مسابقه دو!
با ماسک خیار و گلابی و مژه های ریمل زده!
مسئله اصلی اینجا بود!
جسیکا باید با چه کسی مسابقه میداد؟
از آنجایی که جسیکا به هوش سرشار و خون اصیلی که در رگهایش جاری بود اعتماد کامل داشت،با یکی از ممد هافلی ها مسابقه دو داد و بر حسب اتفاق خودش برنده مسابقه بود.
کم کم در اتاق چرخیدند و چرخیدند و باز هم چرخیدند!
فضا مانند موزه های قدیمی کسل کننده شده بود.
اما آیا محیط همینطور کسل کننده و مزخرف باقی می ماند؟
آیا جسیکا همه این سوژه را به بوووووق میکشید؟
مطمئننا نظری ندارید!
ملت هافلی از گورکن طلایی بیرون آمدند.و رز که همین چند لحظه پیش خود را به آنسوی پنجره های مجازی آپارات کرده بود،
برای راهنمایی و هدایت ملت تازه وارد هافلی هم که شده بود،برگشت و ملت هافلی را به بیرون از گورکن طلایی هدایت کرد.جسیکا هم که خسته شده بود ونفس نفس میزد ماسک گلابیش را روی صورتش گذاشت ،خیار هایش را روی چشمانش تنظیم کرد و کف تالار دراز کشید.بلکه سوژه به بووووق کشیده نشود و ملت به گشتن در اطراف تالار ادامه دهند.
ملت!
نفر بعدی که خود را وارد سوژه میکند کیست؟
آیا بالاخره رز با منوی مدیریتش خود را بلاک میکند؟
آیا جسیکا خیار های روی چشمش را همه جا پخش میکند؟
همه و همه را در در پست بعد مشاهده کنید!


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۲ ۲۳:۴۷:۴۸
ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۲ ۲۳:۴۹:۵۳
ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۱۲:۰۱:۴۴

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵
#30

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
اعضای قدیمی تر تالار برای تازه واردین توری برای آشنایی با تالار گذاشتن و میخوان گوشه گوشه ی تالارو بهشون نشون بدن. تا الان با هم مطبخ رو گشتن. و الان میخوان برن سر گورکن طلایی. ولی آیا خود این قدیمی ها هم از همه چیز تالارشون خبر دارن؟
_________________________________________


خلاصه. عرضم به حضورتون که، همین طور که یه سری ممد توی پست قبل داشتن لوک رو حمل میکردن، همون طور که رز داشت ملتو به سمت گورکن طلایی هدایت میکرد، یه دفعه یه صدای پاق بلندی شنیده شد. هافلیا یه نگا به این طرف کردن. یه نگا به اون طرف کردن. یه نگا به زمین کردن، یه نگا به اون کجاوه ای که لوک داشت بالاش حمل میشد. ولی چیزی ندیدن. دقیقا!! هیچی ندیدن! لوک غیب شده بود. حالا راجب مراسم ظهور ناگهانیش تو تالار ریون دیگه ما اطلاع نداریم. ما فعلا تور گورکن طلایی داریم.

- خب تازه واردان! قدیمی تر ها! دزد ها! رز ها! ساحره خواه ها! این شما و این گورکن طلایی!

رز ویزلی به یه اتاق عجیب اشاره میکرد که به جای چار چوب درش یه گورکن به شکل سه بعدی ساخته شده بود. یه گورکن بود بلخره. حالا به ما چه که خارجیا بش میگن بجر یا میگن آرمادیلو اصن. گورکن که بود در هر حال!

- محل برگزاری مسابقات خفن هافلپاف!

رز در اتاق رو باز کرد. یه زمین بزرگ که تمام دورش پر از عکسایی از اسطوره های تالار هافلپاف حین بالا بردن انواع جام ها بود.

- اینا با کلاس بازیه باو! فعلا بیاین یه مسابقه دو تا اون سر اتاق گورکن بدیم، بعدش ببینیم میخوایم کجا رو ببینیم! اینجا اتاق مسابقاته بلخره! با سوت من



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#29

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
لوک که ماشالمرلین هزار ماشالمرلین بچه باهوش و گولاخ و خفنی بود و معلوم نبود چرا ریونی نشده و استعدادش داشت می پوسید، یکی از کتاب های گیلدروی لاکهارت که عادت داشت شب با آن بخوابد را باز کرد و ورد ظرف شستن را پیدا کرد و ظرف ها را شست که همه را راحت کرد. بس که این بشر ژانگولر و کولاخ الجهره بود. هافلی ها هم به قدرت هوش اوی ایمان آوردند و قرار شد که تا پایان تور، او را بر دوششان حمل کنند.

رودولف که خیلی ناراحت شده بود که تازه واردان به این آسانی از زیر مسئولیتشان در رفته اند، خرقه اش را از هم درید و از گروه باکمالات هافلپاف لیو داد و بانگ داد که هروقت منم حمل کردین، برمی گردم هافل. البته این را هم بگوییم که آخرش هم به خواسته ـش نرسید ولی چون بسی کم طاقت بود، برگشت و به روی خودش نیاورد ضایع*دو شده و گفت: اصن شوما ها بچه این!
و این شد که هافلی ها مجبور شدند او را نیز همچون عموی خود بر دوش خود سواری دهند. البته این ها در آینده اتفاق می افتد و احدی نبایست تا اطلاع ثانوی رودولف را وارد سوژه کند و اگر بکند، خوب، به درک!

وندلین که قرار بود دلش برای رودولف خیلی تنگ شود، در اشک و آه گفت: خودتون به بقیه تور ادامه بدین. من می رم های های بگریم که رودولفم رفت.
لوک گفت: فقط یه سوال. ام... تو شناسه قبلیت الادورا بود یا وینکی؟ آخه من همیشه قاتی می کنم. اگه خودت بودی شماره یک رو بهم پخ کن و اگه وینکی بود، شماره دو. البت بذار آهنگش اول تموم شه.
- ام لوک؟
- ها؟
- ریدی به سوژه.

البته چون لوک داشت توسط غلامانش حمل می شد، باد وزید و صدای وندلین را نشنید. چه خوب که نشنید. چون اگر می شنید ممکن بود خیلی ناراحت شود. بچه کوچولو، بچه بیچاره.

رز هافلیون را به سمت گورکن طلایی هدایت کرد.

عایا آن ها موفق می شوند به گورکن طلایی برسند؟ چه خطراتی در سر راه آن هاست؟
گورکن دیگر که فازی است؟ حیوان است یا شغل؟ آرمادیلو است یا بجر؟ یا شاید راسو؟
عایا آن ها بالاخره به حقیقت وجودی گورکن پی خواهند برد یا تنها خردمند گروه، لوک () می تواند آنان را از گمراهی برهاند؟
همه و همه در پست بعد!



ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۲۲:۵۰:۴۲

روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#28

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
پس از آنکه تازه واردان دلی از عزا و عروسی و خواستگاری و ختم و چهلم و حنابدون و تولد و کلا هر مراسی در اوردند،هر یک به گوشه ای از مطبخ افتادند!
_آخه...یه ضرب المثل شیرازی میگه : آقو! ادم دوتا چیز که خورد باس بیوفته زمین...یکی گلوله و یکی ناهار!
_آره مرلینا...خیلی خوردیم...چقدر هافلپاف خوبه...اصلا اینقدر خوردیم پخش زمین شدیم!
_اهم اهم!

تازه واردان ولو شده بر زمین با صدای سرفه ساختگی وندلین،سرهایشان را به سمت او برگرداند...
_خب تازه واردین عزیز...میبینم خوب سیر شدن!
_بله!
_چه ریخت و پاشی هم کردین...معلومه صفا کردین ها!
_بله!
_خب خوبه...فقط قبلش یادمون رف بهتون بگیم هر ریخت و پاشی و اینا میکنید،منجمله این ضرفهای مثیف دست خودتون رو میبوسه!
_بل...ها؟

تازه واردین با تعجب به وندلین که لبخند شیطنت امیزی هم بر لبانش نقش بسته بود نگاه کردند!
_اما مگه اینجا جن خانگی نداره؟غذا رو اونا درست میکنن و ضرفا رو میشورن و اینا دیه...مگه نه؟:worry:
_ما اینجا دوتا جن خونگی داشتیم...یکیش وینکی بود که فرار کرد اسلی،و یکی دیگه هم مرلین بیامرزتش،الادورا سرش رو با تبرزین قطع کرد،میتونین سر تاکسیدرمی شدش رو روی دیوار تالار ببینید!

تازه واردان سرهایشان را به جایی وندلین به آن اشاره میکرد چرخاندند و با سر جن خانگی ای که زیر آن نوشته شده بود "نازیلچر" مواجه شدند..سپس به سختی آب دهان خود را قورت داده و دوباره به وندلین نگاه کردند!
_اینجا ما خیلی سخت کوشیم...واسه همین کارامون رو خودمون انجام میدیم..البته خب احترام پیشکسوت چون واجبه،زحمتش میوفته گردن شما تازه واردا!
_الان باید چیکار کنیم؟
_شب که شد قرعه کشی کنید هر شب یکی مسئولیت تمیزکاری مطبخ بشه.ولی الان بلند شین بریم به بقیه تور برسیم!

تازه واردین به سختی از جای خود بلند شده و پشت وندلین حرکت کردند!




پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
#27

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷:۳۴ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
ان سه در راهرو شروع به قدم زدن کردند مدتی قدم زدند تا به اتاقی با چراغ های خاموش رسیدند که عده ای انجا منظر انان بودند.
-خب تازه وارد های عزیز. تور اموزشی از همینجا شروع میشه اینجا مطبخ هافلپافه. تلاش و کوشش با شکم خالی نمیشه مگه نه ؟

چراغ ها روشن شد. رز ویزلی این هارو گفت و به داخل مطبخ حرکت کرد. با حرکت او اشپزخانه خودش شروع به اشپزی کرد. رست بیف های تازه با سس مخصوص بشقاب بشقاب به سمت میز سرو حرکت میکردند. چندین مدل دسر زرد و شیرین که هم زده میشد تا برای خوردن اماده شود. هر چیزی که فکرش را بکنید در ان اشپزخانه بود. تازه واردها با دیدن این ها چشم هایشان برق افتاده بود با هم فریاد زدند:
-واااااااااااو !

اریانا ادامه داد:
- اینجا جاییه که غذا ها با عشق نوه های هلگا ساخته میشه!

مکسین انگشتش را درون ظرفی پر از خامه ی عسلی کرد و در دهانش گذاشت. بقیه ی تازه واردین هم در اشپزخانه گشتند و دلی از عزا در اوردند.



هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.