هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
نقل قول:
خلاصه:
تالار خصوصی ریونکلاو به شدت کثیف شده و نیاز وافری به تمیز شدن داشت؛ ریونکلاوی ها که مجبور به تمیز کردن تالار شده بودند، هیچ طلسمی برای تمیز کردن و مرتب کردن بلد نبودند تا این که پنه لوپه طلسم جمع کردن فلزات را به آنها یاد داد ولی طلسم به جای اینکه تنها آشغالها را جمع کند، تمام اشیای فلزی تالار را به سطل زباله انتقال داد.

ریونکلاوی ها پیش از اینکه مسئول جمع آوری زباله بتواند کیسه ی زباله ی گروه ریونکلاو را از قلعه خارج کند به او حمله کرده، وسایل گم شده ی خود را از میان زباله ها برداشتند.

در تالار همه ی ریونکلاوی ها به استراحتگاه خود بازگشته اند بجز گلرت که رو به روی شومینه، منتظر نامه ای بیدار مانده. . .


کنار شومینه:
دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که داکسی خسته و کوفته وارد تالار شد؛ موجود آبی رنگ پیش از آن که برای استراحت برود، دو نامه را در دستان گلرت گذاشت؛ اولی از طرف مدیریت مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، ماندانگاس فلچر بود ولی نامه ی دوم نامی را در بر نداشت.

گلرت ابتدا نامه ی بی نام و نشان را پس از اطمینان حاصل کردن از طلسم نبودنش، باز نمود. سپس نامه جان گرفت و با لحن دخترانه ای شروع به سخن گفتن کرد:

نقل قول:
گلی،

یکی رو پیدا کردم اصلاً راست کار خودته؛ فقط باید ببینیش!
خانواده دار، خوشگل و خوشتیپ، اصلاً هلو!
تازه از این ساز با کلاسا هست.. اسمش چی بود؟ پیانو؟ آره پیانو هم میزنه!
عکسشو با نامه ی بعدی واست میفرستم.

تا بعد!


نامه پس از اتمام مزمونش برای چند ثانیه به حالت در آمده و با چکش نامریی مشغول کوفتن بر سر کورنلیوس آگریپا شد. این عمل که از یک نامه کاملا بعید بود، باعث شد کیمیاگر نام برده برای بار دوم از زمان ورودش به ریونکلاو، با آتش شومینه شعله ور شود!

هاینریش کورنلیوس آگریپا ون نیتشیم در حالی که فریاد "ســـــــــــوختم!" سر میداد به سوی تاپیک راونساز شروع به دویدن کرد و از کادر خارج شد ولی فریاد بلند او که برج را به لرزه انداخته بود نتوانست داکسی یا هیچکدام ار ریونکلاوی هایی که از خستگی در خواب عمیقی بودند را بیدار کند.

گلرت پس از خارج شدن کورنلیوس از تصویر، همان نامه را برداشته و دقیق آن را مورد بررسی قرار داد؛ سپس در حالی که دست راستش را به سمت نامه گرفته بود، رو به نامه گفت:"هر آنچه از راز در خود داری به من نشان بده!" پس از تماس انگشت اشاره ی دست راست جادوگر خاکستری، محتویات نامه تغییر کردند.

گلرت برای بار دیگر نامه را در برابرش گرفت و با دقت شروع به خواندن کرد:

نقل قول:
گلرت عزیز،

در مورد موضوعی که گفته بودی قراره با ملکه ی برفیِ جدیدِ تیرول صحبت کنم. به نظر من باید از خداش هم باشه که با تو پیمان ببنده؛ هرچی نباشه بعد از حمله ی مرگخوارها و لرد سیاه، تقریباً تمام افرادش رو همراه با خانوادش از دست داده و در حال حاظر تبدیل به یک فراری شده!

پ.ن1:نامه ی بعدی رو یک هفته ی دیگه برات میفرستم؛ یادت نره که اون زمان داکسی اینجا باشه.

پ.ن2:تاج یخی بعد از این همه سال هنوز قدرت خودش رو حفظ کرده ولی ملکه ی جدید هنوز قادر به استفاده از اون نیست.

موفق باشی.


لبخند محوی بر روی لب های گلرت نشست و پس از گذاشتن نامه ای که خوانده بود به درون جیبش، نامه ی ماندانگاس فلچر را باز کرد:

نقل قول:
سلامٌ علیکم!

با توجه به شکایات جناب آرگوس فیلیچ از رفتار ناشایست اعضای ریونکلاو و حمله آنها به یکی از مامورین سختکوش شهرداری هاگزمید که از اعضای قدیمی حزب دله دزدها بوده و هست، اعضای گروه ریونکلاو موظف اند که تا شروع ترم آینده نظافت قلعه ی هاگوارتز را به عهده گیرند؛ در غیر این صورت مدیریت هاگوارتز مجبور به منحل کردن گروه ریونکلاو از گروه های چهارگانه ی هاگوارتز شده و استادان این گروه اعم از لودر، بلدوزر، بیل مکانیکی و... از هیأت علمی مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز اخراج خواهند شد!

با تشکر،
ماندانگاس فلچر (دس کج!)


گلرت:


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۰ ۰:۱۷:۱۹

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

پنه لوپه كليرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
از یه جایی همین دور و برا
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
همه بچه ها ناگهان به کیسه اب رنگ ریونکلا حمله کردند و وسایل خودشان را برداشتن و رفتند اشغال جمع کن بیچاره از روی زمین بلند شد وردای نارنجی رنگش را تکاند سپس با تعجب گفت:یا پیژامه مرلین ما هم توی هاگوارتز درس می خوندیم ولی یادم نمیاد اینقدر وحشی بوده باشیم
اخر سر پرفسور ویکتور مانده بود و چندتا پیچ و مهره و قوطی کنسر و اشغال جمع کن پرفسور ویکتور همان طور که روی زمین زانو زده بود اهی کشید و به اشغال جمع کنی کمک کرد تا اشغالا رو جمع کنه(البته یکی از گالیون های لودو که یادش رفته بود برداره رو هم برای خودش گرفت)
در تالار عمومی راونکلا
همه خسته و ولو بودند بعضی ها روی کاناپه لم داده بودند و خمیازه میکشیدند و بعضی ها هم رسما خوابیده بودند اما شگفتا که پنه لوپه خسته نبود پس با صدای بلند و رسایی گفت:بیاید تا برای اینکه همیشه تالار مون تمیز بمونه برنامه ریزی کنیم
اما داد و هوار همه به هوا رفت حتی چند تایی طلسم به طرفش شلیک شد اما او جا خالی داد و تسلیم شد دیگه ملت کم کم به سوی خوابگاهایشان حرکت کردند اخرین نفر که خود پنه لوپه بود قبل از رفتنش متوجه گرلت بود که روی صندلی مخصوصش جلو ی شومینه لم داده بود و با نگاه خسته اش به اتش زل زده بود پنه لوپه کمی به او نزدیک شد و پرسید:گرلت تو نمی خوای بخوابی؟
گلرت هم بدون اینکه چشمش را از اتش بردارد بدون هیچ گونه رو در بایستی و پنهان کاری گفت :منتظر یه پیغامم
پنه لوپه هم بدون اینکه فضولی کنه شانه هایش را بالا انداخت و گفت:شب خوش



پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱:۵۵ جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
قبل از این که ملت ریونی درک کنند که چه اتفاقی در شرف وقوع است و آشغالی چه چیزی است و چرا شلوار لودو رکابی است و چرا دافنه اینقدر باحال است و غیره و غیره، لودو سونیک مانند رفته بود ودر حال دویدن پشت آشغالی بود.

ریونی ها هم بالاخره درک کردند و هجوم بردند دنبال آشغالی. آماندا، با روحیه لیدر شیپی ـش داد زد: دخترا از همین ور برن. پشرا برن اون ور کوچه راهشو سد کنن. ما می تونیم. آره! :شکلک جام- کدش را ز یاد برده ایم:

یک دفعه، آسمان نارنجی شد و کلی آتش بیرون زد و همه نزدیک بود بمیرند که پروانه ها رسیدند از دور و بر و یک دختر نازنین ِ خوش برو و روی آتشین از آسمان آمد و داد زد: من بهتان کمک می کنم!

پنه لوپه گفت: تو مگه توی تالار پیش ما نبودی؟ :نویسنده کدی یادش نمی آید:

فلور، آن دختر زیبا چهره اَنسر داد: ما هیچ نمی دانیم. نویسنده یادش نمی آید که در اسم ما در سوژه استفاده شده است یا خیر. بهرحال، پروانه های من! جلوی این آشغالی را بگیرید! :pretty:

به محض تمام شدن حرف فلور، هزارن پروانه رفتند زیر ماشین و آن را به پرواز در آوردند و بر عکسش کردند و کل محتویاتش را ریختند.

پروفسور ویکتور که با خوشحالی به ماجرا می نگریست و مول شده بود از اول سوژه و هیچ حرفی نمی زد؛ هجوم برد به طرف کیسه های زباله آبی رنگ ریون کلاو و هرچیزی که دید را جمع کرد.

- هی! اونی که برداشتی واس من بود.
- دلیل نمی شه که به اونایی که دست ندارن زور بگی، نامرد!
- خونتو می خورم. دفترچه ـم رو رد کن بیاد. خاطراتم صحنه داره.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 497
آفلاین
پنه لوپه ابروهایش بالا برد و گفت: انگشترت؟ تو که دست نداری!

دافنه با بغض جواب داد: خب یادگار خانوادگیه! درسته که بابام یه علف سبز بود، ولی مامانم شاخه داشت. من از وقتی از خاک بیرون اومدم تنها بودم. بابامو گاو خورد... مامانمم...

پروفسور ویکتور که دافنه را روی دستانش نگه داشته بود و کوچکترین توجهی به حرفایش نداشت ناگهان متوجه دختر غریبه ای شد که روی کاناپه ی محبوب گلرت چرت می زد.

- هی هی! اون کیه؟ تو تالار ما چی کار می کنه؟

ریونکلایی ها با چهره هایی کنجکاو دافنه را رها کردند و به سمت کاناپه رفتند. دافنه همانطور که از دور حلقه زدن آنها دور کاناپه را تماشا می کرد گفت: حداقل یه بار تا آخر به حرفم گوش کنین! تصویر کوچک شده


گلرت با عصبانیت لگدی به کاناپه زد، طوری که دختر از خواب پرید. دختر در حالی که کپه موهای فردارش را از روی صورت پر کک و مکش کنار می زد به گلرت نگاه کرد.

- عه! گلغـــت! بغــگشتی؟ :pretty:

- تو کی هستی؟
- فلور؟
-

پس از واکنش های پی در پی پسران، دختر ناشناس که بنظر می رسید فلور باشد با نگرانی آینه ای ظاهر کرد تا چهره اش را بر انداز کند.
- وای خدا! طلسمم چغا نیست؟

فلور با وحشت به دستانش نگاه کرد و ریونی ها متوجه شدند دستبندی که همیشه روی مچش خودنمایی می کرد ناپدید شده.

در خوابگاه پسران ناگهان باز شد و لودو با رکابی و شلوار کردی در آستانه ی در ظاهر گشت. با نعره ی گراوپ باری گفت:‌ گالیـــونای نازنین من کجا غیبــــشون زده؟

در همان حال که بقیه ی ریونکلایی ها یکی یکی به گم شدن اشیاء با ارزششان پی می بردند تراورز گفت: اون طلسم جمع مواد فلزی رو یادتون می آد؟

پنه لوپه نفس راحتی کشید و گفت: پس همه ی وسایل تو اون گونی مشکی-

لیسا که سرش را از پنجره بیرون برده بود به جارویی که مخزن بزرگی به پشتش بسته و در حال پرواز به سمت درب قلعه بود اشاره کرد و گفت: نمی دونستم تو هاگوارتزم آشغالی میاد آشغالا رو می بره.

ملت:


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۹:۵۵:۱۳
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۲۰:۲۳:۱۴


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳

پنه لوپه كليرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴
از یه جایی همین دور و برا
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
وقتی پنه لوپه وارد تالار شد تعجب کرد چون ملت و دید که داشتن اشغال جمع می کرد نچ نچ کرد و گفت:یکم خجالت بکشید خیر سرتون جادوگرید ابروی هرچی جادوگر و ساحره بود شما بردین
فلور با صدایی جیغ و ویغ مانند و شاکی گفت :اااااااا پس اگر خودت خیلی ماهری بیا اینجارو تمیز کن بینم
پنه لوپه ابتدا با تکبر نگاهی به تالار و نگاه های متعجب انداخت سپس گفت اول باید بازیافتی هاروجدا کنیم بیاین اول از چیزهای فلزی شروع کنیم همه ورد اهنربا رو روی چوبدستی تون اجرا کنید
ملت هم خیلی شیک و رسمی اعلام کردن که این ورد و بلد نیستن
پنه لوپه گفت :همه بگن مگ نتس
و سپس دور تمام چوبدستی ها (بغییر از چوبدستی اونایی که اس اخرش رو خوب تلفظ نکردن)هاله ای نقره ای تشکیل شد پنه لوپه گفت حالا عین اشغال جمع کن ها توی تالار راه میوفتیم صبر کنید صبر کنید هنوز حرفم تموم نشد(اینا چه جوری اومدن ریونکلا یکی باید کلاه قاضی رو بازنشسته کنه)بعد فلزهایی که جمع کردین رو توی اون گونیه میریزید.
و همان طور که به گوشه تالار اشاره میکرد گونی مشکی از غیب ظاهر شد لت همه سوت شیدن و دست زدن عملیات جمع اوری فلزات بخوبی انجام شد پنه لوپه گلویی صاف کرد و گفت:حالا نوبت پلاستیک هاست متاسفانه وردش رو بلد نیستم بیاین با دست جمع کنیم (ملت )
خلاصه که تا خود شب کار کردن و تالار رو برق انداختم البته با دست و کمی جادو پنه لوپه که راضی از راه اندازی ریونی ها بود با صدایی رسا گفت :خب من برم اشغالا رو بزارم دم در بعد که برگشتیم با رهنمایی مدیر و ناظرو همه یه سری قانون در مورد تالار وضع می کنیم(حس ملت از خود شیفتگی های پنه لوپه )
وقتی پنه لوپه برگشت با صحنه عجیبی روبه رو شد رنگ دافنه مثل گچ سفید شده بود و ملت نگهش داشته بودن تا نیفته وقتی نگاهش به پنه لوپه افتاد با ترس گفت:انگشترم ...یادگار خانوادگیم رو گم کردم :hyp:



پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
×سوجه جدید×

بچه های ِ تالار در حال گردش و گشت و گذار و تفریح بودند که یک دفعه، در ِآبی ِ طرح عقاب دار ریون باز شد و یک تازه وارد وارد شد. اما قبل از این که بتواند سلام کند؛ پایش را روی ِ یک ماشین جادویی اسباب بازی گذاشت و افتاد و مرد.

همه خیلی ناراحت شدند و از مرلین بخاطر ِ نهادن آن ماشین اکسکیوز ِ خوبی خواستند. مرلین اخم کرد و گفت: حرف نزنین! دوست ندارم حرفامو ویرایش کنین.

ونوگ که از بحث ِ بسیار طولانی (!) خسته شده بود نشست و جیغش به هوا رفت که ای بابا! چرا روی ِ صندلی اش پونز است.

دافنه خیلی منطقی وار گفت: باید یک کاری بکنیم برای تمیزی تالار!

قبل از این که بچه ها تایید کنند حرفش را، یک بار ِ دیگر در ریون باز شد و لودوویک بگمنی که بسیار ناراحت بود از دعوای ِ جدید آن روزش با دانگ، وارد شد و چون داشت غرغر می کرد؛ جلوی پایش را ندید و یک میخ به پایش فرو رفت و به قلبش رسید و کزاز گرفت و الان پیش ِ مادام پامفری خوشگله ـست.

ریونی ها که خیلی از وضع ِ پیش آمده ناراحت بودند؛ سعی کردند تالار را تمیز کنند و چون همه از گیلدروی لاکهارت بدشان می آمد؛ هیچ کتابی مربوط به تمیزی خانه و تالار نداشتند. برای همین مجبور بودند بدون جادو کار کنند. آخی!

فلور ِ جهنمی که ازش آتش می بارید؛ گفت: از کجا شروع کنیم؟

آرمینتا جواب داد: فعلا سعی کن فرش ها رو نسوزونی؛ دارلینگ! بنظرم باید اول از کنار ِ شومینه شروع کنیم.
- و باید یک لیست از چیز های ِ مورد نیاز مثل ِ تن تاک و مایع ظرف شویی پرسیل تهیه کنیم.
- و باید مواظب باشیم نیوفتیم.
- و همین طور باید از آشغال ریختن خودداری بفرماییم. چون کار ِ خیلی بدیه.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
کاغذی وسط میز پهن شده بود و بی صبرانه منتظر قلم پری بود که با صدای دلخراشش شروع به حرکت و طراحی نقشه کنه اما ...

دافنه با ولومی بسیار پایین با خودش حرف میزد و هربار میزان دود خروجی از دهنش رو اندازه می گرفت. تریسی با بدخلقی دست به سینه یه گوشه نشسته بود و به گل های قالی زل زده بود. فلور مشغول تماشای پروانه هایی بود که بیرون از پنجره در حال پرواز بودن. جیم سوت زنان معلوم نیست چی کار میکرد، آماندا مشغول تغذیه بود و لینی هنوز با خودش درگیر بود که چه اتفاقی افتاده.

چند دقیقه ای به همین منوال میگذره و این بیش از پیش لینی رو نسبت به ماجرا مشکوک میکنه. تا حالا نشده بود که ریونیا تو کشیدن نقشه تعلل کنن و همیشه سر اینکه نقشه ی کی بهتره دعوا بود اما تو اون لحظه ...

لینی دست از فکر کردن برمیداره و به جاش مشغول زل زدن به بچه ها میشه و حرکاتشونو زیر نظر میگیره. یعنی کدومشون واقعیه؟

- کجا داری میری؟

لینی بدون اینکه برگرده اشاره ای به خوابگاه پسرا میکنه و میگه: یه نقشه ای هست که من تو خوابگاه پسرا قائم کردم. به نظرم به دردمون میخوره. پاشین بریم اونجا.

لینی اینو میگه و به سمت خوابگاه پسرا حرکت میکنه. سایرین هم بعد از رد و بدل کردن چندین نگاه هاج و واج، بالاخره تسلیم میشن و به دنبال لینی وارد خوابگاه پسرا میشن.

- تا شما دنبال نقشه میگردین منم میرم یکم خون بخورم ... هم جبهه ای؟

مندی بدون تعلل و خوش حال از اینکه از جمع جویندگان نقشه باید خارج شه، پشت سر لینی از خوابگاه خارج میشه و بلافاصله بعد از خروج آماندا ...

- لینی داری چه غلطی میکنی؟

آماندا با وحشت اینو رو به لینی که درو پشت سر ریونیا قفل میکنه میپرسه. لینی بی توجه به داد و فریادایی که از تو خوابگاه به هوا برخاسته، جلو میاد و آروم میگه:

- یعنی تو باورت میشه که اونا دوستامونن؟ همه شون عجیب میزنن! به نظرم همه شون تقلبین، حالا تا شب می فهمیم. اگه معجون تغییر شکل خورده باشن حتما دیگه تا اون موقع اثرش از بین میره ... تو هم اگه نمیفهمیدی من هم جبهه ایت هستم جات الان اون تو بود!

مندی آب دهنشو قورت میده و در عجب میره که آخه چطور ممکنه تمام ریونیا جز خودش و لینی تقلبی باشن و با ترس به قدرتی که ممکنه گریفیا داشته باشن فکر میکنه. اگه حرفای لینی درست باشه و اونا واقعا گریفی باشن چی؟ دوتایی چطور متونن جلوشونو بگیرن؟ :|




پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 497
آفلاین
لینی بی درنگ گفت:‌ شما چتون شده؟ چو دوستمونه! یعنی شما تو فیلما ندیدین ملت برای دوستشون چطور جونشون رو به خطر میندازن؟ شما ها دیگه کی هستین!!

پادما گفت:‌ خوب... به ریسکش نمی ارزه...گیریم چو بهترین دوستمونم باشه. ما با این تعداد کممون در مقابل گریفیا و اوه...لشکر ویزلیا دووم میاریم؟ تازه نامه می گه اونا از کشتن ابایی ندارن. هممون می میریم! من مطمئنم چو هم راضی نیست ما بخاطرش بمیریم!

فلور نه در دفاع از حرف های لینی و نه برای منصرف کردن او شروع به حرف زدن کرد:‌ مطمئنا جلوی لشکر گریف دووم نمیاریم. از اون طرف تا اینجا پیش اومدیم، از هاگ هم نمیشه انصراف داد. پس باید چو رو قربانی کنیم؟ اینم نمیشه! چرا؟

تریسی بلافاصله جواب داد: من حاضر نیستم تو همچین گروه ترسناکی بمونم. از کجا معلوم دو روز دیگه همین بلا سر من بیاد و شما همینجوری ولم کنین؟

فلور گفت: دقیقا... این مثل توپ تو مدرسه صدا می کنه. و دیگه هیچ تازه واردی حاضر نمی شه بیاد ریون. حتی ممکنه اعضای سست عنصری مثل این بچه رو از دست بدیم!

اعضای حاضر در صحنه از سر ناچاری و برای از هم نپاشیدن ریونکلا حرفشان را پس گرفتند و با نجات چو موافقت کردند. لینی با صدایی حماسی و با عصبانیت گفت:‌ که یعنی دوستی هیچ مفهومی براتون نداره؟‌ من چه احمقی هستم که تازه الان اینو فهمیدم...

یعنی تازه متوجه طرز تفکر دوستانش- شاید نه، همگروهی هایش شده بود؟ لینی با خود فکر کرد:‌ پس منم یکیَم مثل اونا! ولی... این امکان نداره... ما سال ها در کنار هم بودیم... انتظار نداشتم در عرض یه چشم به هم زدن نظرشون تغییر کنه...

و ناگهان به نتیجه رسید.

- آره... نبایدم داشته باشم! چون از آدمایی به کله شقی اینا بعیده اینطوری تغییر عقیده بدن. پس یعنی اینا...

لینی آب دهانش را قورت داد.

- همین یه لحظه که سرم پایین بود یه اتفاقی افتاد...طلسم فرمان بوده؟ یا نکنه اینا تقلبین؟ پس...چرا من هنوز منم؟
- لینی؟

ظاهر لینی آرام شده بود. با صدایی که اضطرابش را مخفی می کرد پرسید: خب... الان مثلا قراره نقشه بکشیم بچه ها!



پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۵۲ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- چی چی تو راه می کشیم؟
- نقشه رو.
- منظورم اینه که یعنی چی تو راه می کشیم؟
- یعنی در حال راه رفتن می کشیم. فهمیدی؟
- عاغا، می گم این عملی نیست؛ دژبره (!) ، دلبندم...
- زده به سرت؟

پادما جلو رفت تا جواب بدهد که ناگهان فرشته وحی، مورفائیل وحی کرد که رول نیاز به توصیف و فضا سازی دارد. برای همین، او به عقب، عقب گرد کرد و سکوت را برگزید.

دزیره که تسترال کیف شده بود؛ ریشخندی زد و گفت: به چپ چپ! به راست راست!

فلور دلاکور هم به او پیوست.
- به جهنم جهنم!

لینی غرولندی کرد و گفت: به فعالیت فعالیت! به اکتیواسیون (!) اکتیواسیون! راه بیوفتین بریم چو رو بگیریم.

وقتی لینی سرش را بلند کرد ( وقتی داشت چشم هایش را طبق ی شکلک ِ می چرخاند؛ سرش را به زیر برده بود. چون فکر می کرد با حرکت دادن ِ سرش، چشم هایش هم می رخد. بچه، زیادی فیزیک و چرخ و محور خوانده بود... ) با 10 ها نیش خند روبرو شد. اخمی کرد و پرسید: شما چرا...

پادما جواب داد.
- ما به این نتیجه رسیدیم که چرا باید به خودمون زحمت بدیم و چو رو نجات بدیم؟

لینی هاج و واج ماند در فکر ِ این که در یک لحظه ِ سر پایین کردن ِ او، آن ها چگونه به نتیجه رسیده بودند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه سوژه

چو دزیده شده و نامه ای به دست ریون میرسه که اگه از شرکت تو هاگوارتز انصراف ندن، چو رو میکشن. ریونیا دور هم جمع میشن و با استفاده از هوش ریونیشون حدس میزنن که این کار، کار گروه گریف بوده، بنابراین تصمیم میگیرن که به جای انصراف از هاگ، شخصا به گریف برن و چو رو نجات بدن.


------------------------------

شب - تالار:

- حالا از کجا باید شروع کنیم؟

ریونیا دور میزگردی حلقه زدن و نقشه ی بزرگی که استخون بندی(!) ـه تالار گریفو نشون میده جلوشون پهن کردن و سرگرم حدس زدن درباره ی اینکه احتمال وجود چو تو کدوم قسمت بیشتره هستن.

- خب میدونی؟ مسلما تو خوابگاه دخترا یا پسرا نیست چون جای پر رفت و آمدیه، بنابراین ... زیر پلکان چطوره؟

آماندا پس کله ای به تریسی میزنه و جواب میده: آخه ابله آدم یه گروگانو کجا میبره؟ یه جای در بسته نه زیر پلکان!! تاریک و مخوف بودن اونجا دلیل بر خوب بودنش نمیشه که!

تریسی با بدخلقی پشتشو به مندی میکنه و میگه: اگه خودت ایده بهتری داری بده خب.

آماندا هم مثل بقیه سکوت میکنه و با چشماش به دنبال مکان احتمالی چو میگرده. بعد از چند دقیقه به همین ترتیب گذشتن، دافنه پیشنهاد میده:

- من اسمارو تک تک میخونم شماها ببینین جرقه ای به ذهنتون میزنه یا نه.

ریونیا با بی میلی نگاهی بین هم رد و بدل میکنن اما بدون هیچ مخالفتی دوباره به نقشه خیره میشن.

- خوبه ... شروع میکنیم!

دافنه نفس عمیقی میکشه و همزمان با تکون دادن دستش رو نقشه، اسم مکانای تالار گریفو نام میبره.

- خوابگاه دخترا ... کتابخونه ... خوابگاه پسرا ... مرلینگاه ... حمام ...

- خودشه!

لینی فریاد زنان اینو به زبون میاره و ادامه میده: من این مدته خیلی دیدم که گریفیا از حموم عمومی(!) استفاده میکنن، فک کنم حمومشون ترکیده!

فلور تکونی به منوی مدیریتش میده و برق اونو تو چشم ملت میندازه و میگه: درسته، از اونا یه گزارش خرابی حموم گرفتیم.

لودو سریعا از جاش بلند میشه و میگه: پس منتظر چی هستین؟ راه بیفتین بریم!

پادما دست به سینه جلوی لودو وایمیسه و میگه: بدون نقشه؟

دزیره جلو میاد و دستاشو رو شونه ی پادما میذاره و جواب میده: تو راه می کشیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۳ ۱۷:۰۱:۳۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.