هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   5 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
مـاگـل
پیام: 15
آفلاین
-ارباب.
-بله بلاتريكس.
لرد سياه نفس نفس زنان اين را گفت.
-فكر كنم...
بلا به لرد سياه نگاهي انداخت.بدن لاغر لرد سياه از هميشه لاغرتر بود و صورت بي روح و خشن لرد سياه از هميشه بي روح تر بود.حتي نيروي لازم براي بلند كردن چوبدستي را هم نداشت.بلا دقيق تر نگاه كرد،انگار پلك نميزد.
-نارسيسا،سوروس!
-چي شده بلا؟
-ارباب بيهوش شده.
با اين سخن بلا اعضاي تالار با نگراني وارد اتاق لرد شدند.
-ارباب.

يك ساعت بعد

-
-بس كنيد،كي گفته لرد سياه مرده؟لرد سياه هزارتا هوركراكس داره.
اميد دوباره در تالار زنده شد.لرد سياه فقط بيهوش شده بود.
-اين معالجه گر كجاست؟
ولي اگر هوركراكس هاي لرد سياه نابود شده باشند چي؟
سوروس به همراه معالجه گر وارد اتاق شد.
-اينم بهترين معالجه گر.



بدون نام
هوای بیرون طوفانی شده بود و رعد و برق های وحشتناکی می زد که زمین رو می لرزوند.باد به شدت می وزید و چند گرگینه زوزه می کشیدن.
در همون حال بلاتریس پاتیلد بدست به سمت لرد سیاه می رفت. همه حواسش به سوپ تو پاتیل بود که یهو نریزه .حتی حواسش به جلو پاش هم نبود.
ناگهان چند اتفاق با هم رخ داد:اول آسمون یه رعد و برق وحشتناک زد که زمین رو لرزوند و بعد پای بلا به چیزی گیر کرد،پاتیل از دستش افتاد و تقریبا همه سوپ روی زمین ریخت.
بلاتریس با خودش فکر کرد:
-وای!این همه بدبختی کشیدیم ولی حالا همش هدر رفت.حالا جواب ببقیه رو چی بدم؟؟؟؟
با چشمانی وحشت زده به لرد والدمورت نگاهی انداخت.در همون موقع یه موش آروم و با احتاط به سمت سوپ ریخته شده رفت.بلاتریس چوبش رو در آورد و خواست عصبانیتش رو سر موش بی چاره خالی کنه که لرد والدمورت با اشاره دست او را از این کار منع کرد.
موش یه کمی از سوپ خورد و بعد لحظه از درد به خودش پیچید و بی هوش(شاید هم مرده) روی زمین افتاد.
.لرد سیاه رو به بلاتریس کرد،در صودتش خشم و تعجب موج می زد


ویرایش شده توسط سالی آن پرکس در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۱ ۸:۰۰:۳۷


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۳۷ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-همونه خب!پیداش کن.
-نمی دونم کجا رفت.پام خورد بهش قل خورد رفت اون طرف.

در کلبه نیمه تاریک هگرید بلا دقیقا نمی دید که "اون طرف" دقیقا کدام طرف است.ولی شروع به جستجو کرد.طولی نکشید که لیوان شکسته ای را زیر انگشتانش حس کرد.
-پیداش کردم.همینه!

-نه..اون نیست!

بلا با عصبانیت به خواهرش خیره شد.نارسیسا که متوجه حالت تهاجمی بلا شده بود زمزمه وار ادامه داد:
-اون لیوان هگرید نیست.مگه نمی بینی؟مسواکشو گذاشته توش.

بلا به تکه چوب قهوه ای رنگی که مقداری مو به سر آن چسبیده بود نگاه کرد.
-این مسواکه؟...حاضرم شرط ببندم از موهای ریش خودش استفاده کرده...یا شایدم بدتر!موهای اون جونور کثیف, فنگ!ولی چه فرقی می کنه که کاربردش چیه؟به هر حال این هم لیوانه و هم مال هگریده.تا بیدار نشدن بهتره بزنیم به چاک!

ملت اسلی که کاملا خسته شده بودند از کلبه هگرید خارج شدند.

نیم ساعت بعد:

-بگین که سوپ ما آمادس...حالمون اصلا خوب نیست و احتیاج شدیدی به سوپ داریم.سریعا یکی سوپ نیمه شبمون رو سرو کنه.

بلا در حالیکه پاتیل سوپ را در دست داشت با لبخندی ملیح وارد اتاق شد.بخار رقیقی از داخل پاتیل بلند می شد.لرد بی صبرانه در انتظار چشیدن سوپش بود.




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!
گروه:
مـاگـل
پیام: 30
آفلاین
-پس کجاست؟!
اسنیپ این را درحالی گفت که چشمش را دور تا دور کلبه میچرخاند تا شاید نشانی از لیوان بیابد.

بلاتریکس درحالیکه دستش را در بین انبوه موهای وزش فرو میبرد، و سعی میکرد ژست متفکرانه ای به خودش بگیرد غرغر کنان گفت :
- ای بابا! پس چرا دست من به خودِ سرم نمیرسه! این موهای من کی انقدر بلند شدن!؟ لوسیوس بیخود اونجا بیکار نایست! بیا اینجا یه هولی به دست من بده تا بتونم سرمو بخارونم و بلکه یه فکر کنم... کوفت بارتی! نخند!

خندهء بارتی با چشم غرهء بلاتریکس در نطفه محو شد.

نارسیسا بالای تخت هاگرید ایستاده بود و با صورتی درهم کشیده به بزاقی که از دهان هاگرید جاری بود و روی ریش هایش سرازیر بود نگاه میکرد.
- این غول بیابونی انگار از شیوه آبیاری دیمی استفاده میکنه برای رشد ریشهاش! اه اه غول ِ چندش ِ کثیف ِ میکروبی!

نارسیسا با دهن کجی از تخت دور میشد که ناگهان صدای بلند افتادن چیزی همه را از جا پراند! همه با نگرانی چوبدستی هایشان را به سمت جایی که تخت هاگرید قرار داشت، گرفتند. هاگرید تکانی خورد و روی تخت جابه جا شد، انگشت شستش را در دهانش قرار داد و شروع به مکیدن کرد و بی حرکت ماند.

اسنیپ با کمترین صدایی که میتوانست زمزمه کرد :
- نارسیسا، ببین بیدار شده؟

نارسیسا صورتش را کمی نزدیک تر برد و با دقت هاگرید را بررسی کرد که در خواب عمیقی بود.
- نه! خوابه خوابه!

همگی نفسی از سر آسودگی کشیدند. که بلاتریکس پرسید:
- راستی... صدای چی بود ؟

نارسیسا دست پاچه و من من کنان گفت :
- اِممم ... راستش... چیزه خاصی نبود...فقط پای من خورد به یه لیوان.

بلا غضبناک به نارسیسا نگاهی انداخت.
- نزدیک بود کل ماموریت رو به باد بدی؛ جلوی پاتو نگاه کن خب! یالا بجنبین! باید سریع لیوانو پیدا کنیم... هان؟چی؟ لیوان!؟ تو گفتی پات خورد به چی سیسی؟!


Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲:۰۷ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
به سختی راه میرفت...قدمهایش هر لحظه سنگین تر میشدند.پرده ای تیره و تار جلوی چشمانش را گرفته بود.این نمیتوانست پایان او باشد...به اندازه کافی زیبا و تاثیر گذارنبود...
از جا بلند شد.تمام نیرویش را جمع کرد و فریاد ضعیفی کشید.
-شماها باید بفهمین.لیاقت ارباب این نیست!آیلین؟...ایوان؟...بچه ها...

جوابش تنها سکوت بود.شاید هر کدام از یارانش در گوشه ای پنهان شده بودند و با خوشحالی تحلیل رفتن آخرین ذرات نیرویش را نظاره میکردند.در اوج ناامیدی نامی آشنا در ذهنش جرقه زد.
-باشه...شما سکوت کنین.این یکی حتما جواب میده...بلا؟...کجایی؟من حالم خوب نیـسـ ...بلا...


کلبه هگرید:

-لیوان، لیوان، لیوان، لیوان...
-چته تو؟!

بارتی در یخچال کوچک هگرید را باز کرد.
-خب این عادتمه.من باید دائم تکرار کنم.وگرنه یادم میره دنبال چی میگردم.تو مشکلی داری؟

بعد از اینکه مطمئن شد لیوان داخل یخچال هم نیست درش را بست و به پشت سرش نگاه کرد.تازه متوجه شد که مخاطبش استخوانهای فک ایوان هستند.دندانهای ایوان مجددا تکان خوردند.
-خب شبیه اسم منه...حساسم بهش!هی فکر میکنم یکی داره صدام میکنه.رعایت کنین.این وضع منه الان.استخونم که باشم.این همه ظلم به چند تا پاره استخون پوک؟

بلا از سرو صدای ایوان خسته شده بود.با چوب دستیش ایوان را تهدید کرد که فکش را قفل خواهد کرد.پس از سکوت ایوان و تصمیمش مبنی بر اینکه در ماموریت صرفا حضور معنوی داشته باشد،ملت اسلیترینی به جستجو ادامه دادند.

-یه لیوانه ها...کجا میتونه باشه؟
-بین ظرفای نشسته هم نبود.تو کمدشم نبود.تو مرلینگاهم نبود...پس کجاست؟!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۴۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
از جهنم افعی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
خلاصه سوژه : لرد سیاه به همه دستور داده که براش سوپ درست کنند. از طرفی کریچر که قصد داشت انتقام اربابش را از لرد سیاه بگیرد وی را با شگردی مسموم کرد. دستور عمل سوپی که خودش حاوی نوعی سم است را در بطری کوچکی هنگام کشتن جن خانگی بدست اوردند. اکنون لرد سیاه در اتاق شخصی اش از درد مسمومیت به خود میپیچد و ملت اسلی بی آن که بدانند که سوپ سمی است به دنبال لیوان هاگرید که یکی ازموارد موجود در دستور عمل است هستند. بی خبر از این که اگر این سوپ را درست کنند با دستان خودشان لرد را دوباره مسموم میکنند .
----------------------------------------------------------------

لرد سیاه سرفه کنان سعی میکرد که از روی تخت دستانش را دراز کند و چوب دستی اش را بردارد. اینگونه امیدی بود تا با اجرای طلسمی کمی وضعیت خود را بهبود بخشد. کمی تکان خورد اما گوشه ی ردایش به گلدان روی میز گرفت و گلدان و چوب دستی باهم روی زمین افتادند. نا امیدانه زیر لب نالید :
- پس این بی مصرف ها کجان؟ حتما بار این زانو درد ایوان معطلشون کرده. به روح سالازار قسم میخورم که به محض این که برگردند از تک تک استخونای دندش هورکراکس بسازم.

در راه اتاق هاگرید

همه منتظر دستور جدید برای حرکت بودند. صدای تلق تلوقی که به وضوح شنیده میشد اعصاب بلا را بهم ریخت.
-ایوان ساکتش کن.

ایوان کمی خودش را مچاله کرد.
-خب سردمه چی کارکنم ؟ خب هرکسی یه جوره من که پوستم ندارم که قرمز بشه صدای چارتا استخونم نمیتونی تحم....

«کروشییییییییو »

ایوان با شدت به زمین خورد و استخوان هایش از هم جدا شد. بلا آهی کشید.
-متاسفم ولی خیلی حرف میزد. یکی استخونای اینو لای دامن نارسیسا بپیچه تا بعدا یه فکری به حالش بکنم. حرکت میکنیم.

نارسیسا با بی میلی تکه ای از ردایش را جدا کرد و با حالت وسواسی استخوان های ایوان را جمع کرد.
- یعنی چهارتا استخون رو شستن اینقدر سخته؟ اه نگاه کنین چقدر لکه ی چربی رو ردام افتاده

صدای مبهمی از میان استخوان های ایوان بلند شد.
- من مرتب حموم میکنم. آخرین بار از شامپوی سوروس استفاده کردم.

سوروس بلافاصله دهانش را باز کرد تا اعتراض کند اما با چشم غره ی بلا ساکت شد. سپس همه با اشاره ی دست بلاتریکس حرکت کردند.


مدتی بعد - پشت درب کلبه هاگرید

سوسوی نوری از داخل پنجره پیدا بود. بارتی جیغ جیغ کنان و با هیجان گفت :
- بچه ها ماموریت کنسل شد. هاگرید بیداره.

- از کی تا به حال تو دستور کنسل شدن ماموریت هارو میدی کراوچ؟

بارتی آب دهانش را قورت داد و ساکت شد. لوسیوس به آرامی به پنجره نزدیک شد و کمی سرک کشید.سپس با لحن سردی گفت :
- این بچه غول از تاریکی میترسه. برای همین یه شمع روشن گذاشته.

بلاتریکس لبخندی از سر رضایت زد.
- خیلی خب بچه ها. آروم وارد میشیم. نارسیسا اون کفشای پاشنه بلندتو دربیار ایوان الان یه جنازست لازم نیست چیزی رو تو حلقش فرو کنم پس به کفشای برنامه خراب کن تو نیازی نیست. پیش به سوی جلب رضایت ارباب.


Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
درون حفره شرارت_گروه فدایی

نارسیسا:ایی...ردام کثیف شد...اه.

ایوان:آآآآخ...اوخ اوخ اوخ...آآآ...چقد اینجا سره! اصن کی کف اینجارو با مرمر سیاه پوشونده؟!

بلا:ساکت!وگرنه همینجا یه کروشیو نثار تک تکتون میکنما!

بارتی که مانند بقیه به سختی راه میرفت و بلا در پشت سرش تنها به اندازه یک قدم با او فاصله داشت زمزمه کرد:

-بلا تو که داری به سختی راه میری.چطور میخوای کروشیو بزنی به ما آخه؟!

بلا:بارتی تو چیزی گفتی؟!

بارتی که از قدرت شنیداری بلا جا خورده بود،سر خورد و به زمین افتاد و باعث شد تمام کسانی که در جلویش راه میرفتند سر بخورند و 3-2 متر آخر را با سر خوردن طی کنند. گروه با رسیدن به آخر حفره بالاخره ایستادند و نور به چشمشان رسید و از هوای غلیظ و بدبوی داخل حفره رها شدند.
همه با زحمت بلند شده بودند و رداهایشان را می تکاندند.ایوان هم به دنبال استخوان های گم شده اش می گشت.

آستوریا:نمیتونی جلوتو ببینی؟ببین به چه روزی افتادیم!همه کثیف شده رداهامون.

بارتی که وضع ردایش از تمام افراد گروه فدایی بدتر بود،برای عصبانی نکردن بلا چیزی نگفت و سعی کرد به آستوریا هم بفهماند که فعلا دست بردارد.
بلا هم به آن ها رسید.همین که پایش را بر روی چمن های محوطه گذاشت شروع کرد به غر زدن.

بلا:اینجوری میخوایید اون لیوان رو بر دارید؟اینجوری میخوایید اون سوپ رو برای ارباب درست کنید؟حیف که نمیخوام اوضاع از این بد تر شه وگرنه یکی یه دونه کروشیو حرومتون میکردم.و اما تو بارتی!یه بار دیگه غر بزنی و موجب به هم ریختن وضعیت گروه شی،با یه آوادا میکشمت.مفهومه؟!

تک تک اعضای گروه به نشانه فهمیدن سرشان را تکان دادند.


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۶ ۲۰:۱۹:۱۰

به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
درون تالار
- خب همه آماده این؟
این را بلاتریکس گفت و با نگاه تهدیدآمیزی به هم گروهی هایش خیره شد. گروهی که برای رفتن به کلبه هاگرید در نیمه شب انتخاب شده بودند از قرار زیر بودند:
لوسیوس،نارسیسا،بارتی،ایوان و آیلین و آستوریا
به طرز تردید ناپذیری آثار شکنجه در چهره آیلین و نارسیسا که هر از چندگاهی به یکدیگر چشم غره می رفتند مشهود بود. پیرو اختلافی که دقایقی پیش بر سر نحوه تربیت فرزندان میان ایندو به وجود امده بود بلا برای جدا کردنشان چاره ای جز توسل به طلسم همیشگی اش نیافته بود. البته لوسیوس هم که در پروژه جداسازی آنها شرکت جسته بود چند کروشیوی اضافی دریافت کرده بود.
بلا گفت:
- خوبه... حالا یه بار دیگه نقشه رو با هم مرور می کنیم... ما از طریق حفره می ریم تو محوطه و خودمونو می رسونیم به کلبه ی اون غول. بعدش درو باز می کنیم و می ریم داخل لیوانشو بر می داریم و از راهی که اومده بودیم بر می گردیم... بقیه هم اینجا می مونن تا اوامر ارباب رو انجام بدن.دقت کنید این نقشه خیلی پیچیده است. حواستونو جمع نکنین مجبور میشم یه کروشیوی آتشین حرومتون کنم. مفهومه؟
ایوان پرسید:
- من یه سوالی دارم بلا... به این فکر کردی چطوری قراره در کلبه ی اون غولو باز کنیم؟ چطوری بریم داخل که متوجه امون نشه؟ تو کلبه اش شنیدم پر از حیوونای وحشیه... اگه با اونا برخورد کنیم چی؟
ملت: :worry:
دقایقی سکوت مرگباری حاکم شد. گروه انتخابی بلا زیر چشمی نگاه های وحشت زده ای را رد و بدل کردند. ظاهرا با یادآوری ایوان همگی متوجه شده بودند این کار به ظاهر ساده چیزی از یک عملیات انتحاری کم ندارد. ناگهان نارسیسا گفت:
- ای وای یادم رفته بود... من باید برم برنامه درسی دراکو رو براش اماده کنم. تازه باید ببینم مشقاشو نوشته که اگه ننوشته به جاش بنویسم. احتمال صد و بیست درصد هم این کارو نکرده. تازه باید براش صبحونه اماده کنم یه وقت سر کلاس گشنه اش نشه بچه ام.
او چرخید تا به طرف اتاق دراکو برود و لوسیوس در حالیکه تلاش می کرد از او عقب نماند گفت:
- منم باید به نارسیسا کمک کنم
آیلین: اوه پسرم... دماغت باید خیلی درد داشته باشه. مگه نه عزیزم؟ نگران نباش مامان اینجاست. الان برات درستش میکنه.
اسنیپ:
ایوان: آخ... این استخون زانوم شل شده وای... فکر نکنم بتونم باهاتون بیام. خیلی دوست دارم بیاما بلا ولی می ترسم تو راه اسباب زحمت بشم یه وقت. :pretty:
آستوریا: ای وای. خوب شد گفتی نارسی. همین الان یادم افتاد... منم مشقامو ننوشتم. فردا مگی جریمه ام میکنه. بیا با هم مشق بنویسیم.
در یک چشم بر هم زدن تنها بارتی در برابر بلا ایستاده بود.
بارتی:
بلا با خونسردی آستین های ردایش را عقب راند و چوبدستی اش را به طرف گروه فدایی گرفت و با ملایم ترین لحن ممکن گفت:
- اگه تا سه ثانیه دیگه اینجا ببینمتون چنان کروشیویی نثارتون کنم که تسترال های هوا به حالتون زار بزنن.
ملت: :worry:
بلا زمزمه کرد:
- یک...
ناگهان گرد و خاک عظیمی به پا شد و بلا فرصت گفتن شماره دو را نیافته بود که گروه انتخابی اش با سرعت نور به طرف حفره دویدند و در حالیکه یکدیگر را هل می دادند وارد آن شدند. ثانیه ای بعد تالار خالی از وجود هر جنبنده ای در برابرش قرار داشت. حتی کسانی که جزو گروه فدایی ها نبودند از ترس کروشیو شدن به زیر میز و پشت گلدان و داخل شومینه و... فرار کرده بودند.
بلا با آرامش چوبدستی را غلاف کرد و موهای وزش را عقب راند. در حالیکه می چرخید تا به دنبال هم گروهی هایش وارد حفره شود زیر لب گفت:
- عاشق این طلسمم

درون اتاق لرد سیاه

لرد با بی قراری روی تخت غلت می زد. سوزش وحشتناکی درون معده اش احساس می کرد. دهان خشکش را گشود تا کسی را صدا بزند. اما گویی صدایش را از دست داده بود. با پیچش ناگهانی معده اش از درد نفسش بند آمد. دومرتبه کوشید کسی را صدا بزند. با این همه جز صدای ناله ای بسیار ضعیف صدای دیگری از گلویش خارج نشد. صدایش به قدری ضعیف بود که شک نداشت حتی به گوش نجینی غرق در خواب که کنار تخت در سبد مخصوصش ولو شده بود، نیز نرسیده است. لرد از درد به خود می پیچید. سم به تدریج داشت اثر خود را آشکار می کرد.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۲:۱۵:۱۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۲:۲۱:۱۶
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۲:۲۳:۲۶


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۷:۵۴ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
فلش بک:

- بانو اگه بفهمه چی میگه.... بانو کریچر رو نمی بخشه اگه در این نقشه شکست بخوره! کریچر باید انتقام اربابش رو بگیره.... کریچر باید اربابش رو خوشحال کنه!

جن خانگی به سمت تاریکترین و دنج ترین نقطه آشپزخانه رفت، جاییکه جز چند پاتیل زنگ زده و سوراخ هیچ چیز دیگری نبود. آهسته و بی صدا پنج پاتیل را از جلوی راهش کنار زد تا توانست شکاف کوچک درون دیوار را ببیند. سرانجام با باز شدن مدخل ورودی، به سرعت درون شکاف خزید.

-کریچر باید کارش رو دقیق و درست انجام بده، کریچر نباید بذاره بقیه از نقشش خبر دار بشن!
عمق شکاف درون دیوار به زور به یک متر می رسید اما این مکان برای جن کوچک به اندازه ای بود که بتواند سمی ترین معجون ممکن را بسازد. جن با انگشتان درازش به سرعت خاک وسط محل اختفایش را کنار زد و انقدر به این کار ادامه داد تا بالاخره درپوش فلزی زنگ زده ای از زیر خاک آشکار شد و پس از چند دقیقه تقلا جن توانست پاتیل کهنه را در مقابلش قرار دهد.

- کریچر برای اطمینان سه ماه صبر کرد تا معجون جا بیوفته، کریچر فقط باید آخرین موارد رو اضافه کنه.
با دستان لرزانش گوشه ای دیگر را کند و بطری کوچکی حاوی پودری سبز رنگ را بیرون اورد. درپوش بطری را با احتیاط برداشت و تمام محتوای ان را داخل پاتیل ریخت. به محض ریخته شدن پودر، معجون سیاه رنگ به رنگ سبز روشن با هاله ای بنفش در آمد.

جن برای بار آخر به دستورالعمل ساخت زهر نگاه کرد. بعد از ماه ها او موفق شده بود معجونش را کامل کند.
- کریچر انتقام ارباب ریگولوس را از اسمشونبر میگیره!

به اهستگی مقداری از معجون سمی را برداشت و از درون سوراخ بیرون خزید و دوباره مکان اسرارآمیزش را از نظر پنهان کرد.
- کریچر باید معجون رو داخل سوپ بریزه و اونو فردا صبح برای اسمشو نبر ببره...

جن به ناگهان ساکت شد. سر و صدایی باعث شد از جایش بپرد و به سرعت خودش را در گوشه ای نزدیک پاتیل های زنگ زده مخفی کند. جن دید که ایوان و آستوریا و نارسیسا از تنگ ترین تونل حفره شرارت به سختی وارد آشپزخانه اصلی هاگوارتز شدند. شنید که ایوان به اهستگی به همراهانش گفت:
-خب...ما باید زودتر این سوپه رو برای ارباب پیداکنیم و برگردیم.

- سوپ!!!
ظاهرا نقشه اش زودتر از انتظارش داشت به اجرا در می آمد. دستورالعمل و بطری خالی پودر سبز رنگ هنوز همراهش بودند. موقعیتش هر ان ممکن بود لو برود. بهتر بود خودش دست پیش بگیرد. با این فکر به سرعت روی کاغذ تمرکز کرد و عنوان انرا تغییر داد:
طرز تهیه سوپ قارچ سبز
کاغذ را به سرعت لوله کرد و انرا درون بطری انداخت. انقدر در این کار عجله کرد که درپوش بطری از دستش لغزید و بر روی زمین افتاد. دیگر وقتی نبود. پس صدایش را صاف کرد و فریاد زد:
- کی اونجاست؟!
.
.
.
پنج دقیقه بعد
جن نفس عمیقی کشید. اگر شانس بیاورد. خود زیردستان لرد سیاه کار او را یکسره می کردند. انها دقیقا همان سوپی که او انرا مسموم کرده بود را برای سرورشان می بردند.

زمان حال
لرد سیاه در بسترش به ارامی غلتی زد. لحظه ای بی حرکت ماند و دوباره در جهت مخالف غلت دیگری زد. احساس تشنگی وحشتناکی لحظه به لحظه در او اوج می گرفت. بنظر می رسید سم داشت بر روی لرد سیاه اثر می کرد. اما سایر اعضای اسلیترین بی خبر از همه جا مشغول تهیه سم دیگری بودند تا لرد سیاه را با ان شاد کنند.


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۸:۰۰:۰۲


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
ملت اسلی سخت در فکر این بودند که چگونه در آن ساعت از شب می توانند لیوان هاگرید را برای تهیه سوپ کش بروند.
- کاری نداره که... دست جمعی می ریم تو کلبه ی غوله و لیوانشو بر میداریم میایم.
- آره خیلی فکر خوبیه به جون تو. اصلا و ابدا هم لازم نیست نگران این باشیم که اگه دست جمعی نصف شب راه بیافتیم و تو راهرو یا محوطه بگیرنمون ممکنه شونصد امتیاز از دست بدیم.
- تازه اگه سگه و جک و جونورای تو کلبه اش رو قلم بگیریم. :worry:
- میشه نصفه شبی اینقدر ایده های مبتکرانه ارائه ندی؟
اسنیپ درحالیکه یک دستش روی صورتش بود از بالای بینی اش که در آن لحظه به تنها چیزی که شباهت نداشت بینی بود،نگاهی به لیست انداخت:
- من نمی دونم واسه چی دارین خودتونو به زحمت می ندازین. مواد این لیست بیشتر شبیه مواد اولیه تهیه معجونه تا سوپ. معلوم هم نیست قراره چی از آب دربیاد به نظر من هرکی بوده با این ترکیب مرگ آور خواسته بذارتتون سر کار.
بلاتریکس که رشته افکارش پاره شده بود کروشیویی به سمت اسنیپ فرستاد. طلسم مربوطه با واکنش ماتریکسی اسنیپ به مجسمه ی نیم تنه ی سالازار که پشت سرش بر روی پایه ای سنگی قرار داشت اصابت کرد:
- کروشیو سوروس... اگه راه حلی نداری برو بذار به کارمون برسیم البته اگه دوست نداری دماغت از این که هست بیشتر شبیه گوشت کوب بشه
اسنیپ با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت و رفت تا با بینی از شکل افتاده اش ور برود. بلاتریکس با عصبانیت آیلین را شماتت کرد:
- همه اش تقصیر توئه با این بچه تربیت کردنت. ولش کردی به امون خدا اینم نتیجه اش!عوض همفکری کردنشه. حالا هم به جای اینکه وردل من بشینی حداقل پاشو برو یه فکری به حالش بکن تا قیافه اش از این افتضاحتر نشده. یکم از سیسی یاد بگیر خب. بی احساس
آیلین با خشم چشم غره ای به بلا رفت:
- به من چه؟ انگار سه سالشه! هرچند تو سه سالگیش هم مشکلاتش به من ربطی نداشتن. کلا من خواستم بچه امو مستقل بار بیارم
نارسیسا با چشمانی گرد شده وسط بحث پرید:
- الان داشتی به من متلک می نداختی؟
لوسیوس که اوضاع را مناسب نمی دید خود را وسط انداخت:
- بسه دیگه. الان وقت دعوا کردن نیست که. ما باید به یه راه حل مناسب برسیم تا بتونیم قبل از صبح لیوان اون غول بی شاخ و دم رو از لونه اش کش بریم و این سوپ تهوع اور رو برای ارباب درست کنیم. :vay:
دوباره همگی به فکر فرو رفتند. اسنیپ که انسوی تالار نشسته بود با صدای بلندی دومرتبه مخل افکار عمومی شد:
- آخه آی کیوها! مگه شما پست اربابو که شروع سوژه بود نخوندین؟
نقل قول:
ایوان به ساعت دیواری سبز رنگ روی دیوار اشاره کرد.
-ارباب، ساعت سه و نیم نصفه شبه...الان که نمیشه غذا گرفت.تازه خروج از تالار و همچنین ورود به آشپزخونه ممنوعه.من چطوری برم اونجا؟

لرد بدون هیچ پاسخی به حفره شرارت اشاره کرد...

آیلین: همیشه می دونستم این هوشت به من رفته نه اون پدر چلغوز بی مصرف مشنگت.
ملت:
اسنیپ:پدرمشنگ من؟من؟ چنین کسی رو نمی شناسم... از کی حرف می زنی مادر من؟
ایوان چنان با عصبانیت خود را وسط انداخت که دنده شماره چهار و پنجش از جا در آمد:
- ول کنید دیگه نصفه شبی. حالا کیا داوطلب میشن از تو حفره برن سراغ خونه خرابه هاگرید لیوانشو بردارن؟
ملت:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۲۱:۵۶:۵۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۹:۲۳:۴۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.