هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۸۶
#71

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
صبح کریسمس بود و با خوشحالی مشغول باز کردن هدایا شدم. اسم ها رو نگاه کردم و لبخند زدم اما چشمم روی بسته ای بیقواره و بدون نام ثابت موند. بسته رو برداشتم و کاغذ رنگ و رو رفته دورش رو باز کردم. کتابی بدون عنوان با جلدی تیره درون اون بود. هیچ یادداشتی به همراه کتاب نبود. کتاب رو باز کردم. صفحه اول سفید بود،همینطور صفحه دوم و سوم و به سرعت ورق زدم و صفحات سفید جلوی چشمانم به رقص اومدن. صدایی من رو به خود آورد. زن جوان و زیبایی با موهایی صورتی و ردایی مشکی روبروی من ایستاده بود و گفت:
- تدی عزیزم. کریسمس مبارک.
بلند شدم و اون زن رو ورانداز کردم. چقدر شبیه عکسهایی بود که دیده بودم. حتماً خواب میدیدم. امکان نداشت. به صدای ضعیفی گفتم:
- مادر!
دورا تانکس، خوشگل و جوون من رو در آغوش کشید و با لبخند گفت:
- امسال زودتر از پدرت به تو تبریک گفتما! بیچاره دیشب مجبور شد بره واسه محفل کاری بکنه هنوز برنگشته.
قلبم داشت از سینه کنده میشد. با لکنت گفتم:
- پ...پدرم؟
به اطرافم نگاه کردم. خونه کوچک و کمی محقر بود. اتاقم فرق کرده بود،خیلی کوچیک تر ولی فضایی شادتر داشت.
-بیا بریم پایین عزیزم. پدرتم دیگه میاد.
بدون اینکه حرفی بزنم اطاعت کردم و دنبال مادرم راه افتادم. همین که به آشپزخونه رسیدم در باز شد و مردی وارد شد که بی نهایت به من شباهت داشت با این تفاوت که ردای سفری رنگ و رو رفته ای پوشیده بود و موهایی جو گندمی داشت.
- کریسمس همگی مبارک.
پدرم این رو گفت و هر دوی ما رو در آغوش کشید.

نمی دونم چند روز گذشت...شایدم چند سال...شایدم یک عمر. ولی یادمه یکبار دیگه اون کتاب رو دیدم. این بار توی اتاق پذیرایی بود و من اون رو شناختم. کتاب رو ورق زدم. از داخل جلدش کاغذی تا خورده به بیرون افتاد:
"کتاب آرزوها:
کتابی که هر کس اون رو پیدا کنه برای مدتی شاهد به حقیقت پیوستن عمیق ترین آروزهاش خواهد بود. امیدوارم ازش به خوبی استفاده کرده باشی چون هر کس یکبار می تونه از قدرتش سود ببره. "

خوندن نامه که تموم کردم دود شد و از بین رفت. از کتاب هم اثری بنود، انگار با نامه غیب شده بود. هنوز در اتاق خواب خونه مادربزرگم بود و هدایای کریسمس باز نشده در اطرافم قرار داشتند.
اتفاقی که رخ داده بود باورم نمیشد. شیرین ترین هدیه کریسمس، لذت تجربه چند لحظه زندگی با پدر و مادری که هیچوقت ندیدم و نشناختم...تجربه ای که حاضرم برای تکرارش هر چی دارم بدم...اما افسوس!


تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶
#70

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
چقدر تالار قشنگ بود! همه جا پر از کاغذ رنگی بود. همه خوشحال بودند! حتی دعواهای بعضی ها جالب بود!

مگورین تمام قندهای درون قنددان را می خورد و برایم داستان های آمیخته با توهم و مخلوط با عقاید سادیسمی تعریف می کرد. مگورین سانتور با مزه ای بود، مثل همیشه! زنگ انشا.... زنگ انشا که انتهای توهم بود! زنگ انشای مگورین. هنوز زرشکی که از او گرفتم را به یاد دارم. می خواست با یک موضوع انشا بفهمد که من چرا نارنجی را دوست دارم! اما من.... همیشه به او می گفتم که عدس بخور!

گهگداری هدویگ جملاتی می گفت که نمی شد فهمید فلسفی هستند، یا سیاسی! شاید هم از وسط به دو طرف بودند! شاید داناترین جغد موجود در بازار بود! شاید هیچ جغدی در سرعت روییدن پر به او نمی رسید! گاهی در طول یک روز بارها پرهایش می ریخت و دوباره سبز می شد!

لیلی هم طوری به نظر می رسید که انگار دوباره تنبلی را کنار گذاشته! البته همه فهمیده بودند که لیلی گاهی اینطوری می شود، ولی می دانستند که زود خوب می شود و به همان تنبلی گذشته باز می گردد! به هر حال باعث شده بود همه یک تکانی بخورند! بعضی ها هم به او تهمت اعتیاد به آبنبات چوبی را می زندند، ولی همیشه آن را تکذیب می کرد!

سینیسترا شعر می گفت! سینیسترا طبع شعر داشت، شاید! ... به هر حال شعر می گفت! سینیسترا علاقه ویژه ای به آئورت و اثنی عشر داشت! هیچ وقت نفهمیدم اثنی عشر کجای آدم است! ولی خب! خیلی به موقع از این تیکه ها استفاده می کرد. همیشه امضایش از بقیه قشنگ تر بود. "عادت کنیم که عادت نکنیم!" یا "از این دنیا چه فهمیدم..."

من هم گوشه ای نشسته بودم و هنوز هم تاکید داشتم که نارنجی قشنگ است! دیوانگی خوب است! هنوز مدام فکر می کردم که کسی مرا صدا می زند! اما خب! شاید توهم زده بودم! با رماتیسم مغزی کنار می آمدم! شاید هم فراتر از آن!... دوستش داشتم! بعضی ها می گفتند تو اسمت لارتن است. جای تو اینجا نیست! اما من ماندم!

می اندیشیدم که امین آباد چقدر خوب است! خوابگاه مرا به یاد انقلاب لیلی (!) می انداخت! جایی هم بود که هر چه می خواست دل تنگمان می گفتیم.

من می نوشتم! دوست داشتم با نوشتنم وارد نوشته ام بشوم! دنیای جالبی بود. لازم نیست آدم موقع نوشتن رماتیسم مغزی اش را کنترل کند!

اما اینها توهم نبود. واقعی بود. چقدر روزهای خوبی بود! هر چقدر برای آن روزها فضاسازی کنم، کم است! پس فضاسازی نمی کنم! دوست داشتم هیچ وقت آن روزها تمام نشوند!.....

هیچ وقت....


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶
#69

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
او به داخل تخت خود پرید و بعد از چند دقیقه به خواب عمیقی فرو رفت ... فردا روزی بود که میخواست ببینه چه خبره...

صدای گربه ای در داخل جنگل ممنوعه او را آزار میداد و اجازه خوابیدن به او نمیداد ... در میانه های شب بود که صدای زوزه ی باد باعث شد پنجره ی خوابگاه با شدت باز شود ...
هیچ کس از خواب بیدار نشد ولی او تنها کسی بود که از خواب پرید ... با هزاران زحمت شب را به صبح رساند....

صدای پرندگان در صبح واقعا زیبا بود ... او به آرامی از خواب بیدار شد ولی وقتی نگاهش به سقف خوابگاه خورد و متوجه شد که صبح شده سریعا از جاش پرید و به سرعت با همان لباس های خواب از خوابگاه خارج شد تا نگاهی به داخل تالار بیندازد ...
همه در داخل تالار جمع بودن ...
واقعا عالی بود ... سیریوس داشت آتش داخل شومینه رو روشن میکرد ...
لیلی مشغول بازی شطرنج با جسیکا بودش ... استن داخل با کاغذهای تکالیف اسنیپ موشک درست میکرد.

او به سرعت از پله های خوابگاه پایین آمد
تا این صحنه رو از نزدیک ببیند ... همه در داخل تالار حضور داشتند ... الیور وود داشت چوب جاروش رو روغن میزد و هر از گاهی هم به اطرافش نگاه میکرد ...
تعدادی سال اولی داشتند
با چوب دستی هاشون بازی میکردند و جرقه هایی رو درست میکردن که زیبا بود ...
ایا واقعیت داشت ؟؟؟

هیچ کس نرفته بود ... همه در تالار حضور داشتند ... صدای فریاد آبرفورث به گوش رسید که داشتند با پرسی در داخل خوابگاه بالش هارو به سمت یکدیگر پرتاب میکردند...
چون در خوابگاه باز بود تعدادی از پرهای بالش ها به داخل سالن میریخت ... صحنه ی زیبایی بود ... یکی از بالش ها از بالای پله های خوابگاه به پایین پرت شد و خورد روی سر استر ...
انگار به جای بالش آجر محکمی بود ... او با شدت با زمین برخورد کرد ... و بعد خود را در تخت خوابگاه یافت ...
به آسمان نگاهی انداخت ... صبح بود بعد به ساعت جادویی نگاهی کرد ساعت 7 صبح را نشان میداد با سرعت از داخل تخت پرید و از خوابگاه خارج شد....
هیچ کس در داخل تالار حضور نداشت ...شومینه خاموش بود ... صدایی به گوش نمیرسید ... همه رفته بودند


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۶:۴۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#68

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
شب بسیار سردی بود. هری مشغول تماشای تلویزیون بود و در همان حال تخمه میشکست و با صدای نه چندان ارومی، گاهی اوقات دهانش به فریاد باز میشد .
- دِ ! نگاش کن، یه پاس بلد نیست بده رفته بازیکن شده!
هری روی مبل روبروی تلویزیون در پریوت درایو لم داده بود . عمو ورنون و خاله پتونیا برای مدتی خانه نبودند و هری مسئول نگه داری از دادلی بود . و دادلی هم مسئول نگه داری هری . صدای قدم های دادلی شنیده شد . هری چوبدستی اش را از جیب شلوارش بیرون کشید تا تخمه ها را از زمین پاک کند ولی صدایی که شنید و اتفاقی که چند لحظه بعد افتاد باعث شد هیچ وردی نگوید .
- اکسپلیارموس!
چوبدستی هری واقعا از دستش بیرون پریده بود . هری سرش را برگرداند و دادلی را دید که با دو چوبدستی در دستش روی پله ی چهارمی ایستاده .
- داد...
من و من کردن هری باعث شد دادلی با غرور چوبدستی هری رو به اون بده .
- بیا، هری پاتر. میدونم که تو داری واسه ی ازبین بردن جان پیچ های ارباب لرد ولدمورت تلاش میکنی، ولی یه مشکلی داری به نام دی بزرگ !
هری که چوبدستی اش را پس گرفته بود از روی مبل بلند شد . دهانش بی اختیار باز مانده بود و سست تر و منگ تر از ان بود که دهانش را ببندد .
- دادلی، شوخی میکنی،نه؟ این یک شوخی کاملا غیر واقعیه؛درسته؟
دادلی لبخندی زد. هری تا به حال ندیده بود که دادلی لبخند بزند.
-نه هری. این کاملا حقیقته، من یک مرگخوار، یک جادوگر، یک مشنگ هستم. من هم برای ورود به هاگوارتز کاندید بودم ولی وقتی تو به دنیا اومدی، نمیدونیم چرا ولی قدرت های من از بین رفتن! و تو باعث این اتفاق هستی، هری! ولدمورت تورو میخواد،البته..زنده!
هری قدمی به غقب گذاشت، میخواست از در بیرون بدود و وقتی وارد میشود متوجه شه دادلی چیزی نبوده جز یک توهم ... فقط توهم! همین و بس!
اما دادلی و وردی که فرستاده بود هیچ توهمی نبود.هری در کمال حیرت متوجه شد که هیچ اختیاری ندارد، دادلی بسیار قدرتمندبود.
چیزی مانند طناب دور هری پیچیده بود، که البته نامرئیی بود .
لحظه ای بعد صداهای " تق " مانند اتاق را پرکرد و بعد از اینکه هری چشمان خود را باز کرد متوجه شد که، بییشتر از پونزده مرگخوار در ان اتاق حضور دارند . قلبش در سینه فرو ریخت ... دستش را تکان داد اما هنوز اسیر طناب ها بود ... هری نعره زد :
-دادلی، نه! خواهش میکنم! یکم فکر کن ....
اما دو مرگخوار جلویی دستهای هری را میکشیدند ...ناگهان افسونی از پشت به انها خورد . دو افسون بیهوش کننده از سمت دادلی،او سپر مدافعش را ایجاد کرد و مرگخواران به سمت هری شتافتند . هری جاخالی داد، دادلی او را از در بیرون انداخت . هر دو روی زمین افتادند، چوبدستی هایشان روی هم افتاده، هری مال خود و دادلی نیز مال خودش را گرفت و بعد ...
مرگخواران فقط به زمین زیر انها چنگ زدند . دادلی وهری همزمان با هم غیب شده بودند .

لطفا قوانین تاپیک های منطقه ی نظامی را به دقت مطالعه نمایید (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۷:۴۴:۵۸

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۳:۳۴ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
#67

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 514
آفلاین
همه جا تار بود. سرش را با بیحالی به این سو و آن سو چرخاند. چشمهایش را چند بار به هم زد تا اطرافش را بهتر ببیند. فقط نور ملایمی که از جایی نامعلوم میتابید را تشخیص داد که فضا را کمی روشن کرده بود. کم کم همه چیز را به یاد آورد. به سرعت از روی زمین بلند شد و نشست. دستها و پاهایش را ناباورانه نگاه میکرد. با وحشت صورتش را لمس کرد. گویی انتظار زخمهای عمیقی را بر روی صورتش داشت. اما باور نمیکرد. اصلا باور کردنی نبود. سرش را به سوی عینکش چرخاند و با شتاب به سوی عینکش خیز برداشت. عینکش هم سالم بود. شیشه های عینکش هیچ خراشیدگی نداشت. حالا که عینکش را زده بود همه چیز را بهتر میدید.دوباره بدنش را لمس کرد. دستهایش را بار دیگر ناباورانه نگاه کرد. شاید فکر میکرد که با عینکش میتواند زخمهای عمیقش را ببیند. نمیتوانست به این راحتی باور کند.
_ چوب جادو.
با گفتن این کلمات ناخودآگاه دستش را به سمت چوب جادویش برد و از ردایش بیرون آورد. چوب جادویش نشکسته بود و حتی هیچ شیاری بر روی آن دیده نمی شد. نمیدانست از این که همه چیز سالم است خوشحال باشد یا ناراحت ، اما بسیار تعجب کرده بود. مغزش به سرعت کار میکرد. سعی کرد همه چیز را به خاطر بیاورد. هر چه بیشتر فکر میکرد بیشتر از سالم بودنش تعجب میکرد.
او آخرین هورکراکسس را باید از بین میبرد. دستهایش به شدت مجروح بودند.تمام بدنش درد میکرد.چوب جادویش شکسته بود و چوب جادوی هرمیون را که کشته شده بود در دست داشت. با صورت خون آلودش به سختی حرکت میکرد.آخرین هورکراکسس جلوی چشمانش میدرخشید. با آخرین رمقی که داشت ورد نابودی را خوانده بود.
اما ...
من .. من ... نه!!!
با سرعت بدنش را لمس کرد. حالا متوجه شده بود ، اما اینبار نمیخواست باور کند. او به یک دنیای جدید وارد شده بود.
هری مرده بود.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۵:۰۴:۳۰

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#66

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
کوچه خلوت و تاریک بود.پسر عینکی و لاغری که ظاهری ناخوش داشت ، به تنهایی در کوچه ها قدم می زد. حوصله ی رفتن به خانه ی دورسلی ها را نداشت.باد به صورتش می خورد و موهایش را در هوا تکان می داد. نباید تا این وقت شب بیرون می ماند. البته می دانست دادلی تا این وقت شب با دوستانش به الواتی می پردازد و اگر قبل از او به خانه برسد توبیخ نخواهد شد.به ساعتش نگاه کرد...

تیک تیک تیک.. عقربه های ساعت جلو می رفتند و به ساعت 11 نزدیک می شدند.
راهش را به طرف خانه کج کرد.صدای چند دوچرخه از چند خیابان آن طرفتر به گوش می رسید. با خود فکر کرد که باز دادلی با چند نفر از دوستانش سر یک پسر دوازده ساله ریختند و تا توانسته اند او را کتک زدند!

باد سردی از انتهای کوچه شروع به وزیدن کرد و در اثر سرما دست و پاهایش را جمع کرد.باد به این سردی آن هم در وسط تابستان... قدری عجیب به نظر می رسید. ناگهان تمام چراغهای کوچه خاموش شدند هری احساس سنگینی می کرد. این احساس برایش آشنا بود. شاید درست یک سال پیش بود که به همراه پسرخاله اش دادلی ، مورد حمله ی چند تا دیوانه ساز قرار گرفته بودند و حتی چند بار در هاگوارتز...

و حالا شاید دوباره همان احساس سردی بر او چیره می شد. عینکش را روی چشمانش صاف کرد و به اطرافش دقیق شد. درست می دید. چند تا دیوانه ساز درست از انتهای کوچه به طرفش می آمدند.عجیب نبود.این روز ها دیوانه ساز ها تحت کنترل وزراتخانه نبود و حتی شایعاتی مبنی بر پیوستن آنها به ولد مورت هم به گوش می رسد... با این فکر از درون لرزید. و با خود زمزمه کرد: اسپکتو پاترونوم... کاری ندارد! فقط یک افسون سپر مدافع می توانست او را از شر این احساس بدی که داشت ، نجات دهد. با این فکر کمی آسوده گشت. دیوانه ساز ها در امتداد خیابان همچنان به او نزدیک می شدند .

نباید معطل می کرد. دست به جیبش کرد ، تا چوب دستیش را در بیاورد. همیشه آن را در جیب چپش می چپاند. اما فقط یک تیکه کاغذ توی دستانش امد...

قبض برق خانواده دورسلی ها...
لیتل وینگینگ، پریوت درایو..شماره ی چهار...

اوه نه !اشتباهی شلوار دادلی را پوشیده بود...


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۸:۰۸ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#65

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

فقط برای اینکه تاپیک بالا بیاد پست زدم !!!

پست های این تاپیک تکی میباشد !!!

موفق باشید
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
#64

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
هوا کم کم داشت روشن می شد . اما او هنوز هم در میان رختخوابش غلت می خورد! نمی دانست که این کار چه فایده ایی دارد اما برای گذران وقت راه دیگری به ذهنش نمی رسید.
هجوم تفکرات مختلف ، صحنه های نا خوش آیند این شب را برایش بیش تر از همیشه تلخ و تلخ تر می کرد!
جنگ خونین چند هفته پیش هستی اش را از او ربود! بهترین دوستش!اما چه می توانست کند.
اما تنها چیزی که باعث می شد گه گاهی لبخندی بزند نامی بود که او را با آن می خواندند! " قهرمان "
هنوز معنی آن را نمی دانست . شاید از سویی باز هم یاد آور خاطرات گذشته بود.
خسته بود! اما خواب خستگی اش را از میان نمی برد! شاید دلیلش همان اتفاق بود... پلکهایش دیگر توان باز ماندن نداشتند با این وجود که ذهنش هنوز هم فعال بود!

_ نه...رون...نه... خدای من! یکی بیاد کمک! کمـــــــــک!
رون با صدای بسیار آرامی در حالی که از درد به خود می پیچد گفت :
_ هرمیون! نگران من نباش... ببینم جنگ تموم شد؟
هرمیون در حالی که قطرات اشک را از روی صورتش پاک می کرد پاسخ داد :
_ آره تموم شد! همه چی تموم شد! ما باید از اینجا بریم...
_ نه هرمیون تو باید تنها بری... به من نگاه کن! باید بری می فهمی؟ برو... آخ دستم!
و سپس بیهوش سرش را روی زمین گذاشت و هیچ نگفت!
_نه! نه...نه...
هرمیون سرش را همراه با نه گفتن ها تکان می داد و سپس فریادی بلند از درد کشید!
_نـــــــــــــــه!

رون از خواب پرید! وحشتناک بود...
کابوس هایی که هر شب می دید... آن جنگ عجیب و ترسناک بود! اما باز خوشحال بود که هرمیون زنده است... می توانست در تاریک روشن صبح از آن فاصله صورتش را ببیند. نفس راحتی کشید .
سرش را به طرف دیگر چرخاند... تشکیل اشک در چشمانش را احساس کرد... چیزی می دید که برایش دردناک تر از هر چیز بود!
چیزی که نشانه ایی از حضور او در آن میدان بود...
در آن روشنایی اندک دست نیمه اش را که تا بازو قطع شده بود را نیز می توانست ببیند!!!



Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۷:۱۳ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#63

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست


منطقه ی نظامی


با سلام

این تاپیک باز میشه از امروز تا جمعه شب ...
طبق قانون باید افرادی که مجوز دارن در تاپیک پست بزنن(البته بیشتر افراد این هفته مجوز دارن چون خوابگاه رو ترکوندن )
ولی چون هفته ی دوم منطقه ی نظامی هست همه ی افراد آزاد هستن که
در تاپیک های منطقه ی نظامی پست بزنن !!!

ولی از هفته ی دیگه باید مجوز لازمه رو کسب نمایید !!!

جهت کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید !!!

پست های تکی میباشد !!!

موفق باشید
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#62

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

جهت کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید !!!

با تشکر
ناظران تالار گریفیندور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.