هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶
#73

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 49
آفلاین
آقا من هموز اینو درک نکرم که چرا تو مدرسه دخترونه اتاق پسران وجود داره؟!
-عامو تو رولتو بنویس چیکار بقیه داری؟!

خلاصه... عامو اینا که رفتن تو خوابگاه که از ترس خودشونو خیس نکنن یهو دیدن جیگرشون با قیافه کاملا بهت زده عین بروز علی پرید تو کادر آبرو مارو برد! از اونجایی که نه رون فهمیدو نه هرماینی تجزیه تحلیل کرد جریان چیه، هری جویای اتفاقی که برای دلو جیگر (دقت کنید! دلو جیگر!)پیش اومده بود شد!
-آخه این مملکت داره به کدام سو میره؟ اصلا ما پسرا اینجا چیکار میکنیم؟! رفتم دنبال خوابگاه پسرانه بگردم، در یه اتاقو وا کردم از زندگیم سیر شدم!!!ولی عژب چیزایی بودنا!

هرماینی که کاملا به آرسینوس مشکوک شده بود، با صدایی کاملا ناجور گفت:
-پیوز؟! تویی؟
-لامصب چجوری فهمیدی؟!

ناگهان از دماغ آرسینوس دودی شدیدا سفید ساطع شد و طبق معمول خود شخص پیوز بود که باز هم در بدن فردی دیگر خودرا نمایان کرده بود! آرسینوس وقتی به خودش آمد و دید یک روح از بدنش خارج شده است، از شدت ضعفی که داشت روی زمین افتاد و چند دقیقه ای از دیالوگ های ما کاست!
-از اونجایی فهمیدم که موقع اومدنمون به اینجا اصلا با دامبلدور مخالفت نکردی و سرتو انراختی پایین مسئولمون شدی، وقتی از بلندگو صدات کردن نرفتی دفتر مدیریت! و جالب تر از همه اینه که پیژامتو برعکس پوشیدی!
-عه؟
-حالا بگو ببینم تو کاری کردی که دانش آموزای بوباتون اینجوری بشن؟!

پیوز با کمی مکث گفت:
-نه بابا منو چه به این کارا! هنوز در عجبم چجوری مارو اینجا راه دادن! اینجا ورود آقایون ممنونه!

رون گفت:
-پس یعنی همه اینا نقشه ست؟!
-آره رون! مطمئنم یه مشکلی پیش اومده! باید موضوع رو به باروفیو بگیم!!!

هرماینی با قیافه بسیار نگران ناگهان به یاد چیزی افتاد! وقتی آلبوس داملدور اصرار داشت که بچه ها به بوباتون بروند، مینروا هی تاکید میکرد که آن یک مدرسه دخترانه است و مردان حق ورود به آنجا را ندارند!
-نه بچه ها، ما باید منتظر بمونیم ببینیم چی میشه! مطمئنم یکی وارد ذهن دامبلدور شده!
-ینی چی؟!
-یعنی این که دامبلدور اصلا خودش نیست!

پیوز با نگاهی که کاملا معلوم بود از سر رضایت بوده و نقشه اش به خوبی پیش میرود گفت:
-فک کنم ولدمورت برگشته!


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱ ۲۲:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱ ۲۲:۱۵:۴۷

ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
#72

کریستین الکساندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۶ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
هری،رون و هرمیون
هرسه تو راهرو های پر پیچو خم بوباتون گشت میزدن و در حین حال در مورد استراتژیک هایی که تو مسابقه وجود داشت حرف میزدند.

دانش اموزان بوباتون با لبخندی با ادبانه به هرسه انها سر تکان میدادن و رد میشدند،که اینکارشون برای رون خیلی خوش اومده بود.

ناگهان صدایی از نا کجا اباد که انگار از بلند گو میومد با صدای نگران بلند گفت
_همه دانش اموزان مدرسه هاگوارتز به خوابگاه مخصوص خود بروند و تا اطلاع ثانوی حق بیرون امدن از خوابگاه ندارند.ارسینوس جیگر هرچه سریع تر به دفتر مدیر بیاد.

صدا بعد کمی خش خش کردن همین جملات را دوباره تکرار کرد و دیگر صدایی به گوش نرسید.

رون با نگرانی داد زد:سوزان سوزان سوزااااان کجاااست؟
هرمیون یه پس گردنی جانانه میزنه و میگه: رون ابرومونو بردی،سوزان داره روی جام اتش بندری میرقصه، مگه یادت رفت ارسینوس پرتش کرد بیرون حالا ما با اونیم.
رون در حال جویدن ناخوناش با تته پته گفت: خوب حالا این اقا ارسی کجاااست؟!

ایندفه هری قبل از این که هرمیون بخواد چیزی بگه زود و با اقتدار میگه:
_ رون حتما یه مشکلی پیش اومده، دقت کن دانش اموز های خود بوباتون متعجب شدن انگار این اتفاق براشون تازگی داره،
زود باشین باید سریع خودمون به خوابگاه برسونیم.

هر سه انها از راه رو های پر پیچ خمی که اومده بودن دوان دوان به طرف خوابگاهشون رفتند و دانش اموز های بوباتون هم از حالت عادی خودشون در اومده بودن و هر یک به طرفی نا معلوم میرفتند.


°♤Piss♡çoçuk♤°


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
#71

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
هری، رون و هرمیون دوباره شانه بالا انداختند، سپس از میان تالار ها و راهروهای مجلل و زیبای بوباتون عبور کردند تا به دیگر همگروهی هایشان ملحق شوند...

آرسینوس: فکر کنم باید از این طرف بریم! نه از اینطرف... ام... آره دنبال من بیاین!

هری رون و هرمیون با تعجب به هم نگاه میکردن

آرسینوس:
-بسیار خب رسیدیم. اگر کاری با من داشتین منو میتونید توی خوابگاه پسران یا کتابخونه یا سرسرای عمومی پیدا کنید. البته هر چند خودمم به یه راهنما یا نقشه نیاز دارم!
هری:
-بچه ها به نظرتون میشه بهش اطمینان کرد؟
رون و هرمیون هم زمان با هم گفتن:
-فکر نکنم!
هری:
-خب حالا چیکار کنیم؟ اینجا دیگه هاگوارتز نیست که برا خودمون پرسه بزنیم و بگردیم.
رون:
-البته اگه یه نقشه داشتیم میشد.
هرمیون:
-رووون! یکم به فکر مسابقه باش اگه انتخاب بشیم به نظرتون باید چیکار کنیم؟
رون:
-خب اینکه معلومه باید مسابقه رو ببریم.
هرمیون:
-انقد مزه نریز رون. این مسابقه به حدی خطرناک و سخته که فکر نکنم یه کله خرابی مثل تو بتونه حتی یه ثانیه هم دووم بیاره.
هری:
-هی بچه ها بس کنید. من یه فکری دارم.
رون و هرمیون:
-چه فکری؟
هری:
-بهتره بریم یکم تو بوباتون گشت بزنیم و با اینجا آشنا بشیم. شاید به چیزای جالب تری برخوردیم یا حتی چیزایی که بتونن تو مسابقه کمکمون کنن.
هرمیون:
-خب من موافقم.
رون:
-اگه اینطوریه پس منم هستم.
...


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۲ ۰:۰۷:۱۵

معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۶
#70

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 459
آفلاین
نقل قول:
ملت شریف گریفیندور!
شمایی که اضافه وزن دارید،ای شمایی که همساده تان کارمند وزارت است و سر و صدایشان شب ها خواب از چشمانتان گرفته، شمایی که از ریزش مو رنج می برید، همسایه هایی که کارمند وزارت هستید و سر و صدایتان شب ها خواب از چشمان ملت می گیرد، شمایی که سودای آکتور شدن دارید، شمایی که استعدادش را دارید ولی زمونه پا نداده، بشتابید! نظارت گریفیندور، با افتخار برگزار می کند... تست بازیگری نمایش خیابانی دریاچه ای سه برادر!


- خعب! نام و نام خانوادگی!
-روبیوس هاگرید هستم...کوجارو باهاس امضا کنم؟
- چی باعث شد که فکر کنید برای بازی کردن در نقش سه برادر مناسب هستید؟
- خوب من از بچگی کار هاشون رو دمبال می کردم... کوجارو باهاس امضا کنم؟
-امضا؟
-برای قرارداد دیگه جیگر! آفتاب خورده بت فشارت ظاهرن سر جاش نی! کیک بدمت؟
-نه ممنون! در ضمن برای قرارداد خیلی زوده...
-همی الانشم دیره مرد مومن. یه نیگا به این مرلین بنداز؟ ببین چه بغز پنهونی لابلاش نهفته؟ ای بچه چوب دستیشو میخواد و ما باهاس دس به دست هم یه ترفندی بزنیم که به مراد دلش برسه.کوجارو امضا کنم؟
- برمیگردیم سر بحثمون و... هیس! هاگرید ... لطفا هیس و بگو چی باعث شد فکر کنی برای بازی در نقش سه برادر مناسبی؟
-خوب راستش از خودا که پنهون نی! از تو چه پنهون... من از بچگی کاراشون رو دمبال می کردم.
- اینو که یه بار دیگه هم همون اولش گفتی.بیشتر توضیح بده!
- ینی بچه که بودم، صبر می کردم آقام بره بخوابه بشینم پشت سیستم و کاراشون رو پخش کنم و عیش و الخ...
-جان؟
- اون تیکه ای که میگه! شوما خونتون مورچه دارهههه لباسات مورچه دارههه... اون تیکه دلمو لرزون واقعا! رفتم تو یاد و خاطرات ماکسیم...
-یه لحظه دست نگه دار!

آرسینوس که حسابی گیج شده بود، نگاهی به دو پرودوسر دیگر کرد، سری تکان داد و با پی بردن به اینکه دو پرودوسر دیگر برنامه هم متوجه حرف های هاگرید نشده اند، احساس تنهایی اش را از دست داد و از هاگرید خواست ادامه دهد.

-آوره خلاصه... این سه برادر مسیر زندگی منو متحول نوموندند. احساس دین میکنم که نقششون رو ایفا کنم. صبر کن... حتی پسترشون هم همراهمه...

هاگرید این را گفت و دست کرد توی جیبش و پس از انداختن چندین پوست تیتاپ خورده شده روی طبیعت دل باز و بکر حومه ی روستا، این عکس را در اورد و به همه نشان داد. پس از مشاهده چهره ی پوکرفیس پرودوسر ها، دستگاه پخش موزیک جادویی اش را در آورده و این فیلم را هم نشان داد.

-هووم... هاگرید جان فکر کنم شما طبق معمول زنگ رو اشتباه زدید!
-هن؟
-ما داریم درباره یادگاران مرگ صحبت میکنیم! سه برادر که سه یادگار رو از مرگ گرفتند.
-اونو که اصن صوبتشم نکن ... جیگر تو که خودت واقفی من اصن سنم قد نمیده به این داستانا! منو تو همون بدو ورود به هاگوارتز نطفه م رو چیندن نذاشتن درسمون به این داسانا برسه. مَمَن خدانیامرزمم که ما و آقامونو رها کرد رفت... کودکی ما با سه برادر خداوردی پر شد! مرگ پرگ حالیمون نیس...
-
-
-گورتو گم کن هاگرید!
-نمیکنم!
-چیکار کنم که بری؟
-من رو باسه نقشتون انتخاب کنید.

و آرسینوس که راهی جز رای گیری برای دَک کردن هاگرید جلوی پایش نداشت، آهی کشید و گفت:
-نظر من منفیه! نظر شما چیه؟

این را گفت و نگاهی به دو پرودوسر دیگر برنامه انداخت...


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱ ۲۳:۳۲:۱۱

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵
#69

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در واقع نه تنها "یه چی" درست نبود، بلکه هیچ چیز درست نبود!
گریفیندوری ها همچنان داشتند به گوینده آن سخن نگاه میکردند. گریفیندوری ها محو گوینده آن سخن شده بودند. بدون آنکه بدانند چقدر از زمان گذشته است.
گوینده آن سخن که دید آبی از گریفیندوری ها گرم نمیشود و آنها همچنان میخواهند به او خیره شوند، گفت:
- ما الان توی قرون وسطی هستیم. الان دامبلدور داره قنداقشو کثیف میکنه تو دره گودریک. و اینکه شماها چطوری تونستید از ساعت ۱۲:۲۵ در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۵ تا الان به من خیره بشید؟

گریفیندوری ها همچنان خیره مانده بودند. به نظر میرسید این سخن برایشان بسیار سنگین بوده باشد، اما بعد، لوئیس ویزلی که کنار شناسه نمایشی اش یک old هم خورده بود، به سخن درآمد.
- من شخصاً داشتم به افق های دوردست نگاه میکردم و سعی میکردم مدیتیشن کنم.

گریفیندوری ها نیز پس از او سری به تأیید تکان دادند و ثابت کردند هنوز زنده هستند. آرسینوس هم با تأسف به old کنار شناسه نمایشی لوئیس نگاه کرد و سپس با منوی نظارتش او را از صحنه تاپیک های تالار گریفیندور محو کرد.
- نکته زیبایی بود که ما درحال حاضر ققنوس نداریم. اما توی همین دوران بود که قصه سه برادر به حقیقت پیوست و ابرچوبدستی و اینا... خودتون بهتر از من میدونید.

گریفیندوری ها از او بهتر میدانستند. اما گوینده آن سخن که از ابتدای رول هویتش ناشناخته بود، از همه شان بهتر میدانست.
- من که میگم نقشه جالبیه. یعنی ما باید بریم نقش مرگ رو بازی کنیم؟ بعد اگر اون وسط مرگ اصلی اومد چی؟
- نمیدونم دیگه... اصلا کی هستی تو؟
- والا من همون مشنگه ام. یهو دیدم شماها دویدید، منم دویدم پشت سرتون از خوف. فقط بگید چی شده حالا؟

گریفیندوری ها که برحسب اتفاق فیلم "جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها" را دیده بودند، تصمیم گرفتند تهدید را به فرصت تبدیل کرده، مشنگ مذکور را با خودشان ببرند و حتی از او در مواقع نیاز سود بجویند. روایت است که خود سالازار اسلیترین پس از مشاهده این میزان زرنگی و سودجویی گریفیندوری ها، از صحنه سودجویی و پلادت و زرنگی و تالار اسرار سازی استعفا داد و بقچه خود را همچون حسنی که به مکتب نمیرفت، وقتی میرفت جمعه میرفت، جمع کرد و رفت به سمت افق های دور دست در متوازی الاضلاع زاویه شصت درجه.

گریفیندوری ها هم خنده های ترولی بر لب زدند و رفتند به سمت رودخانه ای که سه برادر احتمالاً قرار بود از آن بگذرند. بی خبر از آنکه مرگ هم دارد با لبخندی شیطانی به دنبالشان می آید...



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵
#68

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هری، رون و هرمیون به جایی ناکجا آباد وارد شدند. در واقع خودشان هم نمی دانستند که کجا هستند! اما به هرحال روی یک صندلی زهوار در رفته نشستند و به وزیر سحر و جادو که داشت گاومیشش را نوازش میکرد، نگاه کردند.
باروفیو پس از آنکه کار نوازش کردن گاومیش را تمام کرد، گفت:
- شماها پیشنهاد من ره مورد تفکر قرار دادید؟

رون دهانش را برای جواب دادن باز کرد، اما هرمیون به سرعت گفت:
- بله جناب وزیر، راجع بهش کاملا فکر کردیم.
- خب؟
- ما این مسابقه رو با شرافت و نیروی خودمون میبریم.

باروفیو عقب نشست. انتظار این مورد را نداشت. چهره اش به نظر میرسید ناامید شده باشد.
- پس با این حساب، هیچ حرفی ره نداریم برای ادامه دادن. برید که دلم ره شکوندید.

هری، رون و هرمیون نگاهی به یکدیگر انداختند. شانه ای بالا انداختند و به آرامی از اتاق خارج شدند.
پشت در اتاق، سوزان را دیدند. اصولا سوالی که طی چندین پست برای همگان به وجود آمده بود و همچنان هم ادامه یافته است، این است که آیا ملت گریفیندوری بی ناظر میباشند که یک شخص سوزان نام بلند شده آمده ناظرشان شده است؟!
به هر صورت. هری، رون و هرمیون داشتند به لبخند گل و گشاد سوزان نگاه میکردند که ناگهان، با یک حرکت بروسلی وارانه به جهت افزودن بار طنز بیشتر به سوژه، یک عدد آرسینوس در حالی که کراواتش را همچون کمند روی هوا میچرخاند، پرید داخل کادر و سوزان را پرتاب کرد داخل همان جام آتش در سرسرای عمومی.
آرسینوس با حالتی like a boss وارانه به سه گریفیندوری متعجب نگاه کرد.
- بلند شید بریم سالن گروه. توی طبقه سوم. اگرچه خودم هنوز دقیقا این مدرسه رو نمیشناسم. دیگه توی هاگوارتز نیستیم به هر حال. در نتیجه باید مواظب همدیگه باشیم و جلوی خطرات بایستیم.

هری، رون و هرمیون دوباره شانه بالا انداختند، سپس از میان تالار ها و راهروهای مجلل و زیبای بوباتون عبور کردند تا به دیگر همگروهی هایشان ملحق شوند...



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵
#67

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
جام آتش در سرسرای عمومی قرار داده شده بود و دانش آموزان تنها پنج روز فرصت داشتند تا اسم خود را داخل جام بندازن.
هری، رون و هرمیون هر کدوم اسم خودشون رو توی یه کاغذ جدا نوشتن و داخل جام آتش انداختن. تعداد کسانی که اسم های خود رو داخل جام انداخته بودن زیاد بود.


هری: به نظرتون اسم ما در میاد؟
رون: تعداد کسایی که اسماشونو داخل جام انداختن زیاده.
هرمیون: شک نداشته باشید که اسممون در میاد.
رون: هری که حتما اسمش در میاد. هرچی باشه اون یکی از قهرمانای مسابقه بوده.
هری: هی زیادی گندش نکن. خودت میدونی اونا همش تقصیر ولدمورت بود. از روی شانس برنده شدم.
سوزان: اوه بچه ها شما اینجایید. خیلی دنبالتون گشتم. ببینم اسمتونو داخل جام انداختین؟
هرمیون: بله.
سوزان: خوبه حالا دنبال من بیاید. بارفیو ازم خواسته تا شما رو پیشش ببرم. میگه مطلبی هست که می خواد در موردش باهاتون صحبت کنه.

هرمیون: یعنی اون چه کاری میتونه باهامون داشته باشه.
رون: شاید میخواد در مورد مسابقه و تقلب ...
هرمیون: هی ساکت. ممکنه کسی حرفاتو بشنوه.
رون: من که چیزی نگفتم!
سوزان: خب بچه ها بارفیو منتظرتونه. من دیگه باید برم.
هری: صبر کن ببینم اینجا کجاس؟
سوزان: فقط کافیه برین داخل تا همه چیز رو متوجه بشین...


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
#66

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
هری در را باز کرد وبارفیو رو داخل اتاق دید.

هر سه انها تعجب کردند.

بارفیو گفت:خوش امدید بچه ها من ره وزیر سحر وجادو هستم.

هرمیون گفت:اما اما فاج وزیر بود

بارفیو گفت:اما الانه من ره وزیر هستم..یه روستایی وزیره.

هری ورون دورتا دور اتاق رو نگاه کردن تا رئیس دفاع در برابر جادوی سیاه رو پیدا کنن اما کسی به غیر بارفیو تو اتاق بود

هرمیون باز پرسید:اما این امکان نداره..وزیر فاج ..اما بارفیو حرفشو قطع کرد:اون ره از اینجا رفته.ومن وزیرم الان

هری گفت:خوب با ما چیکار دارید؟..بارفیو جواب داد :افرین اقای پاتر یک راست رفتید سر اصل مطلب.

شما سه تا باید تو این مسابقه برنده شید چه از سر تلاش وچه..بعد کمی صدایش رو پایین اورد: چه با تقلب.

هرمیون با تعجب گفت:جناب رئیس چی میگید ..ما تقلب کنیم این امکان پذیر نیست...بعد هم دست هری رو گرفت:با اجازه جناب ما از باید بریم.

بارفیو گفت:باشه بروید ولی رویه پیشنهاد من ره فکر کنید.

هری ورون وهرمیون به خوابگاه خود بازگشتن..
هرمیون با عصبانیت گفت:اون چرا به ما این درخواستو داده؟ما باید به همه بگیم.
رون همان طور که خیره شده بپد به نقطه ای گفت:

اتفاقا هرمیون این پیشنهاد خوبیه .من که خوشم میاد برنده ما باشیم تو رو نمیدونم

هرمیون همین که امد اعتراض کنه هری گفت:هی بچه ها این بحث بی فایده است ما قبول نمیکنیم.به کسیم نمیگیم تا مشخص بشه منظور بارفیو چی بوده.




تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۵
#65

کریستین الکساندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۶ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
هرمیون : یااقل ایندفه سه نفر از هر مدرسه میتونن شرکت کنن

هری: هرمیون نظرت چیه ما سه نفر شرکت کنیم ها؟!

رون: عالی میشه بچه ها مطمنم که پیروز میشیم


هرمیون : رون خیلی عذر میخوام ولی نمیتونم خواهرتو نگران کنم
رون: هی خودتم میدونی اون صد سالم منو نبینه عین خیالشم نیست اون بیشتر به فکر هری تا من
هرمیون: یادت نره قراره فقط یک نفر اخرش پیروز بشه نه سه نفر!!

_: ببخشید شما باید اقای پاتر باشین

هری: بله هری پاتر و شما ؟
_: اوه متاسفم من خانم سوزان هستم مسئول گریفندوری ها من با مسئولتون صحبت کردم قراره شما با من بیاید .

هری:اممم مشکلی پیش اومده بقیه دارن کجا میرن!؟

سوزان: بقیه به سمت اتاق هایی که براشون در نظر گرفته شده میرن لازم نیست نگران چیزی باشین

هر سه به ناچار پشت سر سوزان به راه افتادن
؛
؛
؛
؛
؛
در حال راه رفتن ؛:؛:؛:
رون: هری نمی دونستم اینا روح های سرگردان و تابلو های متحرک ندارن دلم تو این مدت واسشون خیلی تنگ میشه

هری: در عوض از مارتل اعصاب خورد کن خبری نیست

هرمیون : بیخیال این چیزا به لوسترا و دیوار های نقاشی شده نگا کنید خیلی قشنگن!! خدای من پرده پنجره ها همشون درجه یک هستن حتی تو هاگوارتز هم از این چیزا نداریم

هری: امم هرمیون به نظرت بهتر نیست فعلا روی جایی که میریم تمرکز کنیم!

هرمیون: اوه بله درسته

؛
؛
؛
؛

سوزان: خیلی خوب بچه ها رسیدیم باید بگم که من نمیتونم بیام داخل اتاق ولی اینو باید بگم که پشت در وزیر وزارحت سحر جادو و همچنین رئیس دفا در برابر جادو سیاه هستن مراقب حرفاتون باشین...

هری در باز میکنه و ...


ویرایش شده توسط کریستین الکساندر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۶ ۲۳:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط کریستین الکساندر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۷ ۱۵:۰۹:۵۱

°♤Piss♡çoçuk♤°


پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵
#64

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
خانم ماکسیم گفت:
مهمان های عزیز لطفاً بنشینید . بچه های بوباتون با شما هم هستم . می خوام صحبتی داشته باشم. همگی توجه کنید لطفا.
خوش آمد میگم به مهمانانمان از هاگوارد. گروه گریفیندور امسال نماینده ی هاگوارتز شده تا در مسابقات جام سه قهرمان شرکت کنه.
همانطور که میدونید این مسابقه هر ساله بین سه مدرسه ی برگزیده برگزار میشه و این سه مدرسه عبارتند از: بوباتون، دورمشترانگ و هاگوارتز.
اما قوانین جدیدی وضع شده که ترجیح میدم آقای کرنلیوس فاچ رئیس اداره ی سحر و جادو این قوانین رو برای شما دانش آموزان عزیز ارائه دهند. تشویق لطفا.
همه شروع کردن به تشویق کردن که هرماینی گفت: امیدوارم قوانین فاچ مثل قوانین بارتیموس کراوچ نباشه.
رون: قوانین مسخره ای بود.
آقای فاچ قوانین رو بیان کرد: از همگی شما متشکرم. همان طور که میدانید طی این سالها از هر مدرسه تنها یک نفر به عنوان قهرمان انتخاب میشد تا در این مسابقات شرکت کنه اما از امسال قرار شده که از هر مدرسه سه نفر راهی این مسابقات بشه. بسیار خب دانش آموزان توجه داشته باشن که تنها تا غروب آفتاب آخرین روز این هفته فرصت دارن تا در مسابقه ثبت نام کنن. در ضمن از دانش آموزانی که شجاعت کافی رو برای شرکت در مسابقه ندارن درخواست میشه که حتی به رفتن سمت اون جام هم فکر نکنن. چون این مسابقه یکی از پر مخاطره ترین مسابقاتیه که در جهان ما وجود داره.
باید اعلام کنم که این مسابقات در دو مدرسه برگزار میشه. مدرسه ی بوباتون و دورمشترانگ.
برگزاری این مسابقات شش ماه طول میکشه. سه ماه اول در مدرسه ی بوباتون سه مرحله برگزار میشه که طی آن سه تا از قهرمانان از دور مسابقات حذف خواهند شد.
و اما سه ماه دوم در مدرسه ی دورمشترانگ. سه مرحله ی دیگر در این مدرسه برگزار میشود تا سه قهرمان اصلی ما انتخاب شوند. با پایان یافتن این سه مرحله، مرحله ی دیگری باقی میمونه که میشه به اون گفت: مرحله ی فینال.
مرحله ای که در آن تنها یک نفر از سه قهرمان باقی مونده به عنوان برنده ی اصلی انتخاب میشه.
متشکرم.
صدای دست زدن و تشویق بچه ها بلند شد.
هری: به نظر قوانین فاچ بهتر از قانونای قبلی مسابقاته...


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.