هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





* سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
#12

نیکلاس فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۳ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۲۷ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از [fa]گورستان[/fa][en]ΠΣCЯΘΡΘLІδ[/en]
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
گريفيندوري ها جلوي تونل حلقه زده بودند، با تعجب يكديگر را مي نگريستند، سكوتي عجيب ميانشان برقرار بود، فقط جسيكا با خودش مشغول بود و نقشه اصلي را در دستش داشت، دائما آن را نگاه ميكرد، گويي كه دنبال چيز به خصوصي مي گشت دائما سرش را از آن سوي نقش به سوي ديگر آن مي چرخاند. بلاخره نيكلاس به ميان حلقه گريفيندوري ها آمد و گفت:
- من و لارتن ميريم..يك دليل موجهي هم براي نبود شما جور ميكنيم...
لارتن چهره اي طوي نشان ميداد كه جا خورده باشد، انتظار نداشتند ماجرا را به سادگي رها كند، گويي كه علاقه داشت با بقيه بماند اما نيكلاس دستان او را گرفت و خيلي سريع از ميان آن جمع دور شدند و سوي تونل راه خود را پيش گرفتند. در حاليكه داخل تونل شدند، سارا با دهن كجي با صداي آرامي گفت:
- ترسوها !
حلقه گريفيندوري ها از هم پاشيده بود، آبرفورث به همراه استرجس به عمارت يك خانه متروك نزديك شده بودند، به نظرشان آن خانه سالم تر از ساير خانه ها و مكان هاي آنجا و همچنين به دور از ساير مكان ها و خانه به نظر مي رسيد،زيرا كه اطرافش بوته هاي خاردار ديده مي شد تا يك مكان ديگر!
لاوندر و ليلي به يك گاري چوبي و شكسته كه در كنار تونل بود تكيه داده بودند، و ساير گريفيندوري ها هم در انتظار اين بودند كه جسيكا هر لحظه چيزي از آن نقشه دريابد.
ليلي با تعجب در حالي كه به گاري اي كه بئش تكيه زده بود نگاه ميكرد گفت:
- لاوندر، به نظرت دفعه قبل كه اومديم، اين گاري اينجا بود...
لاوندر شديدا به فكر فرو رفت، ابتدا به گاري نگاه كرد و سپس به ليلي با تعجب ابرويي بالا انداخت و پاسخ گفت:
- نميدونم؟ بود؟نبود؟...آره اين گاري اينجا نبود...هي..هي...بچه ها...
لاوندر با صداي بلندش توجه سايرين را جلب كرد:
- هي بچه ها...ما ميرفتيم..اين گاري اينجا نبود..دفعه قبلو ميگم..حتي وقتب اومديم هم نبود...
گريفيندوري ها به لاوندر و ليلي نزديك شده بودند و گاري را نگاه مي كردند، به نظر آنها هم عجيب بود، ميانشان جسيكا راه را باز كرد و در حاليكه نقشه را نگاه ميكرد جلو آمد، سپس به گاري نگاه كرد و گفت:
- آره خودشه…آره..
ليلي بلافاصله گفت:
- چي خودشه؟ چي؟
- اين نقطه اي كه گاري هست تو نقشه همين الان برق زد، با رنگ طلايي روشن و خاموش شد. از آن سو استرجس كه حرف جسي را شنيد بلافاصله سوي گاري رفت، چند مشت بر بدنه آن وارد كرد، دستانش درد گرفته بود.
اما ادامه داد، گاري را خرد كرد،تمام بدنه خرد شده را وارسي ميكرد، آبرفورث هم به ياريش شتافته بود، همه گريفيندوري ها فكر مي كردند او فكر احمقانه اي بر سر دارد و قصد دارد آن را نابود كند.
اما استرجس فرصت اعتراض به جسيكا و سايرين را نداد.
از درون دسته خرد شده گاري، يك تكه كاغذ به اندازه كف دست بيرون كشيد، و به آن نگاهي كرد، يك تكه كاغذ به خصوص بود، جنسش بسيار نرم بود، بالايش كوچك نوشته شده بود:
اينجا پيدايش كن.
اما درون كاغذ كوچك هيچ چيز ننوشته شده بود، بلافاصله كاغذ درون دستان استرجس شروع به سوختن كرد و موجب شد كه استرجس آن را زمين بيندازد، كاغذ خاكستر شد، اما حبابي از خاكسترش بيرون جهيد و در هوا بالاي سر استرجس نمايان گشت، درونش با رنگ سبز نوشته شده بود:
خانه ايست به دور از ساير مكان ها، سالم تر از ساير مكان ها، جايي براي عهد پيمان ها!
نوشته پديدار شده بلافاصله غيب شد، استرجس به آبرفورث نگاه كرد و سپس هر دو به سمت همان خانه دو طبقه متروك نگاه كردند كه در نزديكي آن رفته بودند.


ویرایش شده توسط [fa]نیکلاس فلامل[/fa][en]FLДМΣL[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۲۰:۱۷:۴۸

نام:آواره
شهرت:سرگردان
شغل:گداي محبت
نام مادر:چشم انتظار
نام پدر:سلطان غم
جرم


Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۵:۰۵ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
#11

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
- من حس بدی دارم! چرا داریم دوباره برمیگردیم؟

پرد با صدای لرزانی اینرا گفت؛ سپس جسیکا با عصبانیت گفت:
- مثل اینکه خودت خواسته بودی ما بیایم!آها! اوناهاش...اونم نقشه!

بالاخره بعد از مدت زیادی رسیده بودند. استرجس که جلوتر از همه قرار داشت، خم شد و نقشه ی اصلی را از زمین برداشت.با اشاره ی دست، بقیه را که از حرکت ایستاده بودند، به حرکت واداشت.
- استر..یه نگاهی بهش بنداز که بدونیم کجا اومده ایم!!


- بذار ببینم اون پیر مرده کجاس...
استر نور چوبدستی سارا را که از همه پرنور تر بود، جلوتر گرفت.نفس همگی در سینه حبس شد. باز هم مثل دفعه ی پیش فقط آنها در نقشه بودند..
نقشه ی اصلی شروع به تغییر کرد و کپی آن نیز تغییر کرد...زیر نقشه عبارتی به چشم خورد

" سرزمین نوادگان گودریک گریفندور "


ناگهان صدای حبس شدن نفس آبرفورث به گوش رسید. او در حالی که سعی میکرد از نقشه دور باشد، بریده بریده گفت:


-اون...اون..ما گریفندوری اصیل هستیم! این نقشه فقط اونایی رو نشون میده که گریفندوری هستند! مرد گفت یه طوری بهتون ثابت میشه که از کجا بفهمید گریفندوری هستید!!

-چی؟
- ما باید اون طلسمو از بین ببریم!ما اصیلیم.

نیکلاس تقریبا فریاد کشید:
- پس اون پیرمرد چی؟


همه ساکت موندند.تا اینکه سارا با حالت منطقی در حالی که عرض تونل را قدم زنان طی میکرد، گفت:

- اره..همه چی جور در میاد! اون پیر مرد اگر یه گریفندوری بود، خودش میتونست تاحالا صد بار این شهرو نجات بده! ولی..پس این یعنی ما اصیلیم!

سارا با حالت غرور آمیزی سرش را بلند کرد و به بقیه خیره ماند. لارتن که از روی پا ایستادن خسته شده بود کنار سیریوس نشست و گفت:


- ولی..چه طوری باید این سرزمین رو نجات بدیم؟
جسیکا چشمانش را بست و سعی کرد تمامی حرفهای پیرمرد را به خاطر بیاورد.

- اون پیرمرده گفت..این طلسم فقط توسط نوادگان گودریک گریفیندور شکسته می شه و اون وقته که همه می تونن دوباره در این شهر زندگی کنن...اون یه جایی تو همین شهره.

و سپس، به بقیه خیره شد. استر که سرش را تکان میداد گفت:

- چاره ای نداریم! فعلا نمیتونیم کاری کنیم...مگر اینکه، چندتا از شماها برگردید و یه دلیلی برای نبودن ماها جور کنید و بعد؛ دوباره بیاید اینجا..فقط باید مراقب باشید که کسی دنبالتون نکنه. وقتی اومدید، جرقه ی قرمز به هوا بفرستید.خب، حالا کیا میرن؟

============================

فقط میخواستم از این روش بفهمن که زمان اونجا تکون نمیخوره تا با آرامش کارشونو انجام بدن.


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#10

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
لاوندر با نگرانی گفت :
_ خب بهتر نیست یه نگاهی بیرون از تالار بیندازیم؟ شاید...
_ نه خطرناکه...اون فیلیچ منتظره تا یکی از ما رو ببینه!

استر با لحنه محکمی این را گفت و بروی مبل نشست. آبرفورث در حالی که خمیازه می کشید گفت :
_ من خیلی خستم! فکر نمی کنید این کشف رو بزارید برای فردا بهتره؟ ساعت 12...

و ناگهان انگار چیزی توجهش را جلب کرده باشد ساکت شد و پس از چند ثانیه دوباره گفت :
_ ساعت 12؟ ما ساعت 12 وارد دریچه شدیم که.... یعنی چی؟ یعنی یک روز هست که ما در سرزمین بودیم؟

سارا به تقویم روی دیوار جایی که همه اعلان نامه ها نصب شده بود نزدیک شد و به آرامی گفت :
_ نه... زمان از وقتی که وارد دریچه شدیم هیچ تغییری نکرده! تقویم تاریخ رو درست نشون می ده!
همه با تعجب به هم نگاه کردند.

فردا ، یکی از روزهای تعطیل بود و بهترین فرصت برای بررسی نقشه ای که بدست آورده بودند.
نیکلاس نقشه را روی میز بزرگی که گریفی ها آن را دوره کرده بودند پهن کرد. خبری از آن نوشته های رنگی نبود و تنها نقشه شهر را نشان می داد.

_هوووم! خب اینجوری که هیچی معلوم نیست.
لارتن با بی حال این را گفت. پرد در حالی که به جسی می نگریست گفت :
_ بهتر نیست به اونجا برگردیم! مطمئنا نقشه ای که اونجا هست بهتر به ما کمک می کنه!

جسی سری تکان داد و گفت :
_ خب من با پرد موافقم! به نظر من بهتره که به کلیسا برگردیم و از همون جا شروع کنیم. نقشه رو هم می بینیم. اون می خواد یه چیزی به ما بگه....من اینو حس می کنم!

پس دوباره به داخل دریچه بازگشتند...


بهتره علامتی بروی نقشه کمکی به بچه ها بکنه!



Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۷:۰۶ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#9

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 514
آفلاین
اما کمی دیر شده بود و استر طلسمی خواند تا مجسمه بدون اینکه آسیبی ببیند به زمین بیفتد. جرج که در جایی پشت مجسمه پناه گرفته بود گفت:
هی اینجا رو نگاه کنید.!!!
در زیر مجسمه حفره ای وجود داشت که سارا دستش را درون حفره برد و کاغذ لوله شده بلند و بزرگی را بیرون آورد. همه به دستان سارا خیره شده بودند. جسی که هنوز درد انگشتانش اذیتش میکرد گفت :
این دیگه چیه. چرا اینجوریه؟
کاغذ لوله شده جنسی واقعا عجیب داشت. نه جنسش کاغذ بود و نه پوست . حتی یک چروک ساده هم روی آن نبود. استر که مانند بقیه به آن خیره شده بود ، گفت :
خب منتظر چی هستی سارا. بازش کن ببینیم چیه.
سارا نشست و کاغذ ( نگم کاغذ خب چی بگم جنسشو که نمیدونم) را روی زمین پهن کرد.
_ : وای !خدای من !! نقشه !!!
همه مثل لیلی که این را به زبان آورده بود هم خوشحال بودند و هم متعجب. چند لحظه بیشتر طول نکشید که بر تعجبشان بیشتر افزوده شد. نقشه شروع به حرکت کرد و تمام آن برجسته شد. در بالای نقشه با حروفی درشت و قرمز رنگ نوشته شده بود :
سرزمین نوادگان گریفندور
نقشه تمام شهر و اطراف آن. تپه ای که انتهای تونل به آن ختم میشد و از آنجا به این مکان عجیب و غریب وارد شده بودند کاملا در گوشه سمت چپ - بالای نقشه مشخص بود. تمام شهر که تقریبا در وسط نقشه قرار داشت با خطوطی مشخص از اطراف آن جدا شده بود. همه بهت زده با نگاه هایشان تمام شهر را از زیر نظر گذراندند. لارتن به نقطه ای اشاره کرد و گفت :
اینجا. ما الان اینجاییم. کلیسا.
همه آنها در نقشه مشخص بودند. گویی دوربینی از بالا به آنها نگاه میکند. ناخودآگاه همه به بالای سرشان نگاه کردند. واقعا باورشان شده بود که چیزی در بالای سرشان است. اما هیچ چیز وجود نداشت. لاوندر که منتظر بود تا چیز عجیب دیگری را در نقشه ببیند ، ناگهان گفت :
اینجا باید چی بنویسیم؟ چرا خالیه؟ نکنه چیزی نوشته شده بوده و پاک شده؟!
درست در پایین کاغذ نقشه سفید و خالی بود. حق با لاون ( مخفف لاوندر) بود. جایی برای نوشتن می نمود. استر گفت :
این نقشه واقعا میتونه به ما کمک کنه. چیزی شده لیلی؟
لیلی جوری به نقشه نگاه میکرد که اصلا از آن خوشش نمیاد.
_: یه سوال بی جواب مونده و اونم اینه که چرا به این زودی باید نقشه شهر رو پیدا کنیم؟ مجسمه خود به خود بیفته تا ما اینو پیدا کنیم.
سینیسترا با عجله ادامه داد :
یه چیز دیگم هست. اون پیرمردی که باهاش صحبت کردیم اصلا تو نقشه نیست. فقط ما تو نقشه دیده میشیم.
جرج جواب داد :
شاید یکی میخواد کمکمون کنه.
و سارا با لحنی نامطمئن گفت :
شاید هم ... و لبش را گزید تا ادامه حرفش را نگوید.
جسی که درد دستانش یادش رفته بود گفت :
درسته. ولی این نقشه خیلی به دردمون میخوره. شاید بشه کاری کرد که مردم شهر البته اگه کسی باشه هم رو نقشه نشون داده بشن.
استر با تکون دادن سرش حرف جسیکا رو تایید کرد و گفت :
دیگه بهتره برگردیم. تا حالا حتما کلاس گیاه شناسی هم تموم شده. حتما همه متوجه نبودن ما شدن. بهتره به جای این حرفا دنبال بهانه ای واسه نبودنمون باشیم.
استر کاغذ را لوله کرد و همه آماده رفتن شدند.

*** جلوی تونل ***

_ : این چرا بسته شده بچه ها. یعنی اینجا موندگار شدیم.
جرج این را گفت و به بقیه نگاه کرد.
سارا گفت :
استر. نقشه رو نیگا کن. پایین کاغذ داره میدرخشه.
استر به نقشه که لوله شده در دستانش بود نگاه کرد. سریع آن را روی زمین پهن کرد و به جایی که نور از آن ساطع شده بود خیره شد. درست همانجایی که لاوندر حدس زده بود برای نوشتن است این کلمات دیده میشد:
متعلق به سرزمین نوادگان گریفندور
و پس از لحظاتی محو شد.
آبرفورث گفت :
پس نمیتونیم نقشه رو با خودمون ببریم؟!
و لارتن با شتاب جواب داد :
ولی میتونیم دو تا نقشه داشته باشیم.
_: یعنی چی؟
_ : من و لیلی و سینی میتونیم تمام نقشه رو روی یه کاغذ دیگه بکشیم.
استر گفت :
پس منتظر چی هستین.

*** در تالار ***

سارا مبل را با دقت روی دریچه گذاشت و همه با هم کنار شومینه نشستند.
_: هنوز هوا تاریکه. یعنی چی؟ الان که نزدیک ظهر بود.!!
جز تعجب کسی جوابی به جرج نداد.

==========
============
===============
توضیحات کمکی :

1. اینکه نقشه برجسته است ، یه وقت فکر نکنین یه ماکت از شهره. اون نوع دیگه برجستگی منظورمه تو داستان.

2. طبق گفته سارا تونل نباید بسته بشه که منم نبستمش.

3. یه کپی از نقشه رو حالا داریم. اصل نقشه کنار تونل گذاشته شد در جایی مطمئن. دفعه بعد که برگشتیم ورش میداریم.

4. زمان هیچ تغییری نکرده. درست موقعی هست که از دریچه رفتن به سرزمین نوادگان. یعنی هر چقدر هم توی سرزمین نوادگان باشیم زمان در تالار تغییری نمیکنه.

5. برای اینکه جرج و بقیه متوجه بشن که زمان تغییر نکرده ، زمان رو وقتی میگیریم که موقع شامه. همه قرار بوده که برای شام برن سرسرای بزرگ که اینا به جای شام خوردن میان سر وقت دریچه. حالا هم که اومدن بیرون همون زمان شام خوردنه.

ویرایش

آی ملت من که سوژه رو خراب نکردم. یه نقشه هم بهتون دادم بسی استفاده کنید.
اون کپی نقشه واسه زمانی که برمیگردن تالار به درد میخوره. چون کار کارشناسی میشه کرد روش.
سوژه فوق العاده بازه. ادامه بدین لطفا.
دوباره یه قرار بزارید و برگردید به سرزمین. البته بعد از اینکه فهمیدن زمان تغییری نکرده.
اگر هم بد ادامه دادم خب به راحتی نادیده بگیرید.

ببخشید که طولانی شد.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۷:۴۴:۴۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۷:۲۴:۰۶

تصویر کوچک شده


* سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱:۱۵ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#8

نیکلاس فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۳ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۲۷ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از [fa]گورستان[/fa][en]ΠΣCЯΘΡΘLІδ[/en]
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
نگرانی و وحشت تمام وجود گریفیندوری ها را فراگرفته بود، لیلی بیش تر از همه وحشت زده شده بود، عقب عقب می رفت تا محکم با دیوار آجری اصابت کرد و جیغ کوتاهی کشید. با وحشت به دیوار می نگریست. در آن سو جسیکا تقلا می کرد تا خود را از آن مخمصه رها کند و دائما در حالی که نفس نفس میزد، عاجزانه درخواست کمک میکرد، دستانش رها گشتند که دو دست دیگر، دستانش را گرفتند و او را بالا کشیدند، استرجس به یاری اش شتافته بود. جسیکا در حالی که نفس نفس میزد گفت:
- چیه لیلی؟ چرا رفته اون پشت قایم شدی؟ ترسیدی ؟!
همه می دانستند که جسیکا قصد داشت با این حرفش موقعیت و روحیه سایرین را حفظ نماید تا وحشتی پدیدار نگردد و خود را سالم نشان دهد. و این در حالی بود که از گوشه و کنار ناخن هایش خون میریخت. اما دستانش را به گرم کن سیاهش مالید تا اثری از خونریزی بر دیدگان گریفی ها نیاید.
جرج در حالیکه لبه آن تونل ایستاده بود، با تردید گفت:
- خب حالا باید چه کار کنیم؟ کجا بریم استرجس؟!
استرجس نگاهی به اطرافش انداخت، تا چشم کار میکرد بناهای مخروبه و متروکه! نمی دانست چه بگوید! لیلی که کم کم به سوی سایر گریفی ها می آمد با صدایی لرزان گفت:
- خب..از کجا معلوم که همش یه نقشه نباشه...با جادو خیلی کارا میشه کرد...از کجا..از کجا معلوم که اون پیرمرد راست گفته باشه...؟؟
جسیکا با صدایی رسا و اعتراض آمیز گفت:
- ببین..اون تابلو رو همه ما دیدیم..ما همگی باید نوادگان گریفیندور باشیم...اون پیر مرد دلیلی نداره که به ما دروغ بگه..مگر ما چیز به خصوصی داریم که برای تصاحبش از ما نقشه بکشه..حیله پیاده کنه؟ نه..چنین نیست..ادامه میدیم..ما باید طلسم رو بشکنیم...
همه گریفیندوری ها با تعجب به جسیکا نگاه می کردند، گویی که حرف بی معنی ای زده باشد.
اما او راهش را پیش گرفت وپا به بنای مخروبه کلیسا گذاشت، اکنون چشمان گریفیندوری ها در آن کلیسا، فقط سر تا پای مجسمه مسیح را دنبال می کرد، چون تنها شی سالم آن کلیسا بود، سقفی مشاهده نمی شد، صندلی هاچوبی همه شکسته شده بودند. اما با صدای ترق مانندی، مجسمه سه متری عیسی بن مریم شروع به افتادن از جایگاهش کرد. استرجس بلافاصله چوبدستی اش را بدست گرفت تا از سقوطش جلوگیری نماید، به گمانش سرنخی بود، جلو رفت و قبل از سقوط کامل مجسمه افسونی سویش نشانه رفت.



Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#7

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
استر به ناچاری گفت:
اما شما،شما چه طوری این جا زنده هستید؟
مرد دستش را روی شانه ی استر گذاشت و با صدایی همراه با خس خس گفت:
امیدوارم موفق باشی پسرم!
و از جلوی دیدگان دور شد.
سارا کمی جلوت رفت تا به تونلی برسند که از آن وارد شده بودند.
سارا اب دهانش را قورت داد و گفت:
بهتره راه بیفتیم.
همه به هم نگاهی حاکی از ترس انداختند.یعنی نوادگان گریفیندور خودشان بودند؟
خاکی که بلند شده بود همراه با باد این طرف و آن طرف می رفت.از میان مهی که به وجود آمده بود خرابه های دیگری دیده می شدند که همه متروکه بودند.
داخل ساختمانی با تابلوای نامفهوم....
لاوندر دستش را مدام در دهانش قرار داده بود و ناخن هایش را می جوید.تارهای عنکبوت کلفتی از سقف ها اویزان بودند که اعتماد به نفش هرکسی را کم می کردند تا در آن ساختمان،قدم بگذارد.هر چه جلوتر می رفتند فضا تاریک تر می شد.
_آییییییییییییییی!
این صدای داد جسیکا بود که انگار از پرت گاهی پرت شده بود.با ناخن های کوتاهش سفت دیواره ی تونل سرازیری را چسبیده بود تا مبادا ول شود.
جسیکا با بی قراری گفت:نمی تونم تحمل کنم.بکشم بالا.
...

پرد عزیز!
من نمی خوام که راه رفت و آمد اونها به تالار گریفیندور بسته بشه. این منطقی به نظر نمی رسه.
می شه از راه های دیگه هم فهمید که اونها نوادگان گریفیندور هستند!
لطفا این قسمت پستتو ویرایش کن و چیز دیگه ای به جاش بنویس! ممنون.

اینو سارا گفته (پادمور)


ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۲۱:۴۸:۵۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۸:۰۷:۴۷
ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۱:۲۸:۰۵

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#6

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
کافه خاک گرفته و غبار آلود بود . وزش باد که از پنجره ها داخل می شد گرد و خاک را بلند کرده بود و همین باعث شده بود که در وهله اول چیزی دیده نشود.
جسی در حالی که همانند سایر بچه ها با دستهایش مقابل چشمانش را پوشانده بود چوب دستی اش را بلند کرد و زیر لب طلسمی را زمزمه کرد.

پنجره ها بسته شد و به سرعت خاک فرو نشست. استرجس چند قدمی جلو آمد و با صدای بلندی گفت :
_ آهای... کسی اینجا هست؟
و کمی بعد صدای سرفه خفه ای از پشت پیشخون نظر آن ها را به خود جلب کرد. لیلی که نزدیک تر از همه به پیشخون کافه بود کمی خم شد و سپس گفت :
_ بچه ها اینجاست.
همه شتابان به آن سمت رفتند. پیرمرد در حالی که سیگار می کشید به دیوار تکیه داده بود و خیره به مقابلش می نگریست.
لارتن نگاه عجیبی به او افکند و گفت :
_ خب فکر می کنید بتونه حرف بزنه؟ به نظر که ....
اما صدای خسته و گرفته ای حرف لارتن را قطع کرد :
_ جوون! هیچ وقت از روی ظاهر قضاوت نکن.
و سپس مکثی کرد و ادامه داد :
_ من خیلی وقته که منتظر شما هستم!
سارا کنار پیرمرد برای زانوانش نشست و گفت :
_ چه بلایی سر این شهر اومده؟ چرا هیچ کس توش زندگی نمی کنه؟
پیرمرد با اعصایی که کنارش روی زمین افتاده بود به سختی از جا برخاست و گفت :
_ داستانش مفصله!

و سپس بروی یکی از صندلی های موجود در کافه که بچه ها با نگاه به آن هر لحظه احساس می کردند می خواهد بشکند ، نشست و گفت :
_داستان از این قراره که در زمان جادوگر سیاه گریند والد اینجا جنگ سختی در گرفت! همه مرد ها برای مقابله با پیروان این جادوگر متحد شدند و زن ها و بچه ها در خانه هایشان پنهان گشتند. اما دیری نگذشت که شهر از او شکست خورد و هر کس به سویی گریخت . بعد از آن گریندوالد با بی رحمی جنگجویان را کشت و شهر را طلسم کرد. طلسم این جادوگر این بود که...

نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
_ این طلسم فقط توسط نوادگان گودریک گریفیندور شکسته می شه و اون وقته که همه می تونن دوباره در این شهر زندگی کنن. شما باید این طلسم رو پیدا کنید. اون یه جایی تو همین شهره. به نظر من بهتره از کلسیا شروع کنید.
جرج با نگرانی از روی صندلی اش برخاست و گفت :
_ اما... ما نمی تونیم...ما باید...
و دوباره پیرمرد گفت :
_ شما تنها در صورتی می تونید این طلسم رو بیابید و اونو بشکنید که ثابت کنید از نوادگان گودریک هستید. باید شجاعت خودتونو اثبات کنید. باید واقعا خواسته قلبیتون رهایی این شهر از چنگ و زندان اون جادوگر سیاه باشه.
و سپس برخاست و ادامه داد :
_ کسانی هنوز در این شهر هستند که به کمک شما نیاز دارند. اگه کمکشون نکنید اونها می میرن!

همه با دلهره و اضطراب به یک دیگر نگریستند! سرانجام چه خواهند کرد؟



Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#5

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 683
آفلاین
همه به طرف ان تابلوئی که جرج به ان نگاه می کرد برگشتند ... با هر نسیمی که می وزید تکان می خورد و صدای غیرژی از ان بلند می شد...

- من باور نمی کنم ! یعنی اینجا سرزمین اجداد ما بوده؟

- اره سارا. این طور به نظر می رسه. جسیکا که هنوز به ان تابلو خیره بود گفت. گویی با نگاه نکردن به تابلو اتفاقی برای ان می افتاد.

بقیه کم کم از نگاه کردن با ان تابلوی قدیمی دست برداشتند و به اطراف برای پیدا کردن سر نخ های بیشتری نگریستند.

همه خانه های ان شهر یا دهکده به طور کلی از بین رفته بودند ... هیچ مکان سالمی در ان وجود نداشت ... فقط نور کمی از اخر ان دهکده در کافه ای که هر لحضه ممکن بود بریزد سوسو می زد.

- بهتره به طرف منبع نور بریم . حتما یکی در اونجا زندگی می کنه که چراغی روشنه.

- استر جس کی می تونه تو این دهکده زندگی کنه!؟ جائی به این داغونی که مشخصه مدتهاست کسی اینجا نیومده. ابر فورث این را گفت در حالی که داشت بقیه اعضای گروه رو نگاه می کرد.

لیلی که تا این احضه ساکت مانده بود گفت: ما که تا اینجا رو اومدیم . یکم بیشتر بریم جلو مسئله ای به وجود نمی اره.

- بچه ها دقت کردین هیچ نو نارنجی اینجا وجود نداره و به طرف ان کافه به راه افتاد ولی لارتن بادقت بیشتری برای پیدا کردن رنگ نارنجی حتی به اسمان هم نگاه می کرد.

بقیه اعضا هم که انگار منتظر بودند یک نفر به طرف ان محل حرکت کنند به دنبال او راه افتادند.

10 دقیقه طول کشید تا به کافه برسند ... در طول راه با دقت به اطراف نگاه می کردند تا خطری انها را تحدید نکند .... هیچ صدایی جز راه رفتن انها و گاه شکستن چوبی زیر پای انها نمی امد ... انگار در یک قبرستان قدم برداشته بودند...

ناگهان سینیسترا گفت: نگاه کنید انگار یه نفر تو کافه هست!

بقیه اعضا با این حرف طوی به کافه چشم دوختند که انگار ان را ندیده بودند.

انها نیز با دقت به درون کافه نگاه کردند و بدن یک پیر مرد را دیدند که در ان نشسته و مشغول چرت زدن بود.

- بهتره بریم ازش چند تا سوال کنیم و به بقیه اعضای گروه نگاه کرد.

استرجس گفت مکنه خطرناک باشه سارا. چطوری میشه تو این دهکده مخروبه کسی زندگی کنه؟!

- راه حل بهتری داری استرجس؟ این رو جسیکا گفت و به او و بقیه اعضا نگاه کرد.

- مثل اینکه همه موافقن. پس چوبدستی هاتون رو اماده نگه دارید.

سارا به داخل کافه رفت و بقیه هم به دنبال او داخل کافه شدند.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#4

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



سكوت وهم آلودي سر تا سر آن منطقه را فرا گرفته بود ، همگي به تابلوي قديمي و فرسوده اي كه به زور به تكه اي چوب از درخت گردو تكيه داده بود با هيجان و تعجب نگاه ميكردند.
صدايي جز فرياد عقابي كه در بالاي كوه ميزيست شنيده نميشد تا اينكه استرجس گفت:
- مثله اينكه اينجا مربوط به ما گريفي هاست. پس نبايد مشكلي باشه، ما به طبع بايد در سرزميني كه از آن ماست احساس آسايش و راحتي كنيم.
سارا چرخي زد و گفت:
- استر تو مطمئني اينجا خيلي امنه ، نگاه كن، همه چي داغون شده !!
جسي كه همچنان نقش ديدبان :دي ، رو بازي ميكرد گفت:
- بچه ها از سمت راست بياين ، موجود زنده رديابي شد.
لاوندر كه كمي از شدت اضطرابش كاسته شده بود با سرعت هر چه تمام تر همراه آبرفورث و بقيه ي بچه ها به راه افتاد.


.:. چند دقيقه بعد ؟ .:.
هوا گرم و ميش بود، شبنم صبحگاهي روي علف هايي كه در فاصله هاي دور از هم روئيده بودند به وضح ديده ميشد.
پيرمرد ژنده پوشي در حالي كه كلاه بافتني اش را تا روي گوشش كشيده بود روي نيمكت چوبي، كه موريانه آن را پوك كرده بود، نشسته، و به طلوع خورشيد نگاه ميكرد.
بچه ها به آرامي به سمت او پيش رفتند، جسي و استرجس كه به عنوان سرپرست حساب مي آمدند جلوتر از بقيه حركت كردند.
- به نظر شما تنهاست ؟!
اين را سارا كه داشت يقه ي لباسش رو درست ميكرد گفته بود.
ليلي كه هنوز از آمدن به اينجا در شك و دو دلي به سر ميبرد گفت:
- عاقلانه به نظر نميرسه .
استرجس : ميشه بس كنين !؟ از خودش ميپرسيم ! خب ؟! حالا ساكت باشين.


با اين حرف استرجس، هيچ كس به تمايلي به تأييد نداشت، آنها تنها كاري كه ميتوانستند انجام دهند نگاه كردن به مخروبه هاي شهر بود كه با مغازه ي كوچكي كه به نظر توسط پيرمرد اداره ميشد به پايان ميرسيد.




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۱۲:۳۲:۳۵


Re: * سرزمینی برای نوادگان گودریک گریفیندور *
پیام زده شده در: ۸:۱۳ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#3

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
نوری در درون دریچه وجود نداشت . بالاخره بعد از مدتی نور چوب دستی جسی بود که به همه امیدی تازه داد .
کم کم تمام چوب دستی ها روشن شد ولی انتهای دریچه مشخص نبود . پس آنها باید حسابی در آن دریچه راه میرفتند .
به دیواره های دریچه تارهای عنکبوت آویزان بود که مشخصا باعث نگرانی همه شده بود .
تقریبا یک ساعت از زمان ورودشان به داخل دریچه گذشته بود ولی هنوز به انتهای آن نرسیده بودند و فقط با پیچ های گوناگون مواجه شده بودند !!!
آیا وارد شدن آنها به داخل دریچه اشتباه بود ؟
3 ساعت بود که داشتند در داخل دریچه حرکت میکردند ولی به هیچ چیز خاصی برنخوردند به جز یک تکه گل چسبناک که دست استر در داخلش فرو رفت !!!
حتی اگر میخواستند برگردند این راه رو بازم باید 3 ساعت بر میگشتند پس به نفعشون بود که ادامه بدن ...
_بچه ها نور !!!
صدای لاوندر بود که به گوش رسید ... او درست گفته بود نور شدیدی به چشم میخورد ...

سر انجام همگی از درون دریچه بیرون آمدند ... نسیم خنکی به صورت تک تک آنها میخورد که واقعا به آن نیاز داشتند !!! آنها در درون تپه ای خاکی بودند که دریچه در وسط آن قرار داشت !!!

سارا که آخرین نفر بود از دریچه بیرون آمد و به اطراف خود خیره شد و گفت:
خب بعد از این ؟؟؟
آبرفورث که تقریبا از همه سرزنده تر بود گفت :
یک دوری باید اینجا بزنیم ببینیم چه چیزی خاصی پیدا میکنیم !!!
جسی به محض بیرون اومدنش از دریچه رفته بود بالاتر از بچه ها ایستاده بود تا ببینه دور و اطرافشون چه خبره که گفت:
بچه ها باید بریم به اون سمت ... انگار اونجا یک شهره !!!
همه خوشحال و خندان به سمتی که جسی اشاره کرده بود حرکت میکنند...

در حدود نیم ساعت طول کشید تا به آن به ظاهر شهر رسیدند ... همه با دهانی باز به آن مکان نگاه میکردند ...

آیا آنجا شهر بود یا دهکده یا خرابه ؟؟؟
ساختمانی که در نزدیکی آنها بود تقریبا به طور کامل ویران شده بود ... کلیسای شهر که در مرکز به ظاهر شهر قرار داشت فقط دری از آن باقی مانده بود که به وسیله ی نسیمی که میوزید تکان میخورد ...
تکه سنگ های بزرگی در راه رسیدن به مکان اصلی شهر وجود داشت که مشخصا با جادو به اون شدت خورد شده بودند ... تابلوی قهوه سرای آن مکان تیکه تیکه شده بود و فقط علامت فنجان آن کنار آن سالم بود !!!
مه قهوه ای رنگی به نظر میرسید که کل شهر یا دهکده رو در بر گرفته بود ... به نظر میرسید که مدتهاست که موجود زنده ای در آنجا رفت و آمد نداشته است !!!
_عالیه !!!
همه به سمت جرج برگشتند که این را گفته بود ... او به تابلویی خیره بود ... جنس تابلو از سنگ بود ولی مشخص بود که مدت زیادی از طراحی آن سنگ گذشته بود چون کناره های سنگ پریده بود و ترک های بزرگی بر روی آن دیده میشد ... بر روی تابلو چیزی نوشته بودند که به زود میشد آن را خواند:
"سرزمین نوادگان گریفیندور"


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.