هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۴
#51

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۰۲:۵۱ شنبه ۹ تیر ۱۴۰۳
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
ملت اسلیترینی از اصرار های مداوم وینکی برای ننوشیدن لیوان آب کدو حلوایی شگفت زده بودند زیرا تا آن زمان سابقه نداشت که یک جن خانگی از دستور اربابش سر باز بزند،آنها با خود فکر میکردن قطعا اشکالی در این ماجرا وجود دارد.

-وینکی آب کدو حلوایی دوست نداشت...وینکی دلش نخواست پس از نوشیدن آب کدو حلوایی مردم حلوایش را خورد...حالا وینکی توانست با موش ها همدردی کرد!
-جن ما تشنه ایم میفهمی؟زودتر کمی از این لیوانو بچش تا ما با خیال راحت آن را بنوشیم.

وینکی آب کدو حلوایی را نزدیک دهانش برد به مایع درون آن خیره شد و تصویری در ذهنش شکل گرفت.

از دور تابوت کوچکی را به سمت قبر تازه کنده شده ای میبردن درون قبر مسلسل وینکی آرمیده بود و انتظار وینکی را میکشید،لردسیاه باآرامش نزدیک قبر وینکی رفت و گفت:
-وینکی جن خوب.

اشک در چشمان شبح وینکی که به تشیح جنازه خود مینگریست حلقه زد، در همان هنگام ریگولوس بلک از نا کجا آباد آمد و مسلسل وینکی را برداشت برد و از دور فریاد زد:
-از اون بالا کفتر میایه.
وینکی بلند فریاد زد:
-بلک دزد...مسلسل وینکی پس داد!

و همان هنگام از رویا پرید.از نگاه های لرد فهمید که بلند فریاد زده است پس لیوان را به لبش نزدیک کرد که دوباره اتفاقی افتاد.

پاااااپ

-ای بابا رژ لبم پخش شد!
-هرگاه در این ساعت برق برود بی شک فردی از بین ما خواهد رفت. :sibyll:
-آه سیبل تو هم با این پیشگویی هات...کی تار صوتی برقو قطع کرده؟
-وینکی زنده موند...وینکی جن خوب بود.
-۵۰۰۰امتیاز از گریفندور چون فیوز تالار اسلی پرید!
-نه سیو فیوزو من اره کردم...حس کردم نیاز داشت...عااااا.

باشنیدن سخنان ورونیکا اسمتلی ملت اسلی از عصبانیت به سمت او حمله ور شدن،هر چه بود ورونیکا باعث شده بود که تالار اسلی تا مدتی از داشتن برق محروم شود.

-گرفتمش...این تارصوتیاش کجاست؟آهان پیداش کردم...تارصوتی اره کش! drool:

این صدای سلستینا واربک بود که دستش را در حلق فردی فرو کرده بود تا حنجره اش را بیابد.

-هرچند که ما کتابداران از فرهیختگان جامعه ایم اما قصد دارم جهت انتقام جویی اون چند تا کتابی که اره کردی این مشتو به صورتت تقدیم کنم ورونیکا.

ایرما آستین هایش را بالا زد و ناگهان:

شتررررق

-آخخخخخ...جان مبارک ما در خطر است...کی مشت در چشمان مبارکمان زد و دستش را در حلقمان فرو کرد؟کسی قصد ترور مارا دارد...کله زخمی!؟
-برید کنار میخوام متهمو اره کنم.
-ورونیکا تویی پس اینی که رو زمینه کیه؟نکنه لردسیاهه؟

ناگهان فریاد لرد سیاه تالار اسلیترین را در وحشت فرو برد.
-به اندازه هر استخوان شکسته یمان و چشم در حال خونریزی و زخم حلقمان کروشیویی نثارتان خواهیم کرد،ایرما تمام کتاب هایت را خواهیم سوزاند.

وینکی لیوان آب کدوحلوایی مسموم را هنوز در دست داشت و به کلی فراموش کرده بود سمی است،در همان هنگام هکتور دیگورث گرنجر در آن تاریکی از راه رسید و برای امتحان معجون جدیدش آن را در لیوان آب کدوحلوایی مسموم شده با مرگ موش ریخت.

وینکی درحالی که پای ملت اسلی را لگد میکرد خود را به لرد رساند و لیوان را به او داد:
-وینکی فهمید ارباب تشنه بود پس این لیوان آب کدو حلوایی را آورد تا ارباب نفسی تازه کرد...وینکی جن خوب؟

بدین ترتیب لیوان حاوی مرگ موش و معجون هکتور دیگورث گرنجر حالا دوباره در دستان لردسیاه قرار داشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۴۰ جمعه ۲۷ آذر ۱۳۹۴
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

برق تالار اسلیترین رفته. وینکی در تاریکی مقداری مرگ موش داخل لیوان آب کدو حلوایی می ریزه و لرد در حال خوردن آب کدو حلواییه که برق میاد!

__________________________


با شنیدن فریاد وینکی لرد سیاه از نوشیدن آب کدو حلوایی منصرف و به خون وینکی تشنه شد.
-در محضر ما عربده می کشی جن؟ یا بدتر از آن...بر سر ما عربده می کشی؟

-جن عربده نکشید. جن فقط اخطار داد! و چون جن پیش از این هرگز به کسی اخطار نداده بود، این کار را بلد نبود و اخطارش به صورت عربده ظهور کرد.

خشم لرد سیاه بیشتر شد.
-به ما اخطار می دی؟ ما رو تهدید می کنی؟ چشمت دنبال همین یه لیوان آب کدو حلواییه؟

وینکی جن خوبی نبود...وینکی لرد سیاه را خشمگین کرده بود. ولی باید خودش را از این مخمصه نجات می داد.
-وینکی تهدید نکرد. وینکی فقط خواست ارباب سیاه مواظب بود. چند لحظه پیش برق رفت. ارباب از کجا دانست که یک بی خردی یک کیسه پودر خطرناک، مثلا مرگ موش، پیدا نکرده و برای سرگرمی داخل این لیوان نریخته؟ مرلین رو شکر، بی خرد هم که این اطراف زیاد بود!

دست لرد سیاه دوباره به طرف لیوان رفت.
-آخه کی از تو و اون مغز ناقصت نظر خواست؟ کی ممکنه برای سرگرمی همچین کار مسخره ای کرده باشه؟

و لیوان را به طرف دهانش برد. هر چه لیوان به دهان لرد نزدیک تر می شد چشمان وینکی به همان نسبت گردتر و درشت تر می شدند...تا این که لیوان به لب های لرد رسید و چشمان وینکی از شدت گشاد شدگی از دو طرف سرش بیرون زدند.

-جن؟...یعنی ممکنه کسی این کارو کرده باشه؟ اگه کرده باشه چی؟ سرانجام ما مرگ توسط مرگ موش باشه؟ چنین مرگ خفت باری؟ خب...در این صورت ما به شخصی احتیاج داریم که این آب کدو حلوایی رو قبل از ما بچشه. و کی بهتر از خودت! تو موش نیستی که بمیری. انسان عادی هم که نیستی. بیا اینو بچش وینکی!




پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴
#49

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
از انجایی که هریک از افراد ملت در ذهن خود تفسیر جداگانه ای از (دکمه قرمزه)داشتند تصمیم گرفتند که یک جوری خودشان را به ان راه زده(که هنوزم معلوم نشد دقیقا کدوم راه) و سوت زنان توجه خود را به نقاط نامعلومی واقع در درو دیوار معطوف کردند.
ـ معجون زل زدن به در و دیوار بدم؟
ـ نمیخواد.
ـ معجون زل زدن به افق چی؟
ـ میگم نمیخواد هکتور.
ـ زل زدن به شفق؟
ـ نمیخواد!
ـ معجون (نمیخواد) بدم؟
ـ
هکتور با دیدن این حالت سیوروس و ما بقی ملت چیزی نگفته و برای پیدا کردن یک معجون جدید با ایده جدید به تفکر فرو رفت.
در این میان،ملت همچنان در بیکاری و بلاتکلیفی به سر میبردند.هریک در گوشه ای یا در حال قدم زدن بودند و یا پاهایشان را روی هم انداخته و به افق زل زده بودن د و یک فنجان قهوه مینوشیدند اما تفکر مشترکی که ذهن همگان را درگیر کرده بود درخصوص احساس کرم ریزی عجیبی بود که در همگی ناگهان قلنبه شده بود.
مرگخوران به طرز عجیبی احساس ویزلی بودن میکردند.
به جز لرد که حتی احساس ویزلی بودن را برای خود بدترین کثر شان میدانست.
در این میان وینکی دستش را زیر چانه گذاشته و با یک دستش بسته مرگ موش را بالا و پایین می انداخت.
چشم وینکی به طرف لیوان اب کدو حلوایی اسنیپ برگشت و پس از لبخندی شرورانه و مرگخوارانه طی اقدامی حماسی و بس کرم ریزانه نصف مرگ موش را در فنجان اسنیپ خالی کرده و سپس با افکت سوت زدن از مکان وقوع حادثه کاملا فاصله گرفت.
لرد که از گل کردن احساس شریرانه مرگخوارانش به خوبی خبر دار شده بود با نگاه نافذ به توان9 انها را زیر نظر داشت.
درواقع در عرض چند ثانیه کل ملت با نگاهی اینگونه وار،درواقع پس از پس گردنی ریگلوس به اسنیپ و اسفالت شدن بارنی ویزلی نگون بخت که یکدفعه ای و از نا کجا اباد پیدایش شده بود،یکدیگر را میپاییدند.
که البته وقوع ان حادثه این اطمینان را به وجود اورده بود که در پشت صحنه یا جلوی صحنه پای ویزلی ها وسط است.
ملت نگاهشان به یکدیگر بود و با توجه به شک انها درباره ویزلی ها تصمیم داشتند سایه اولین کله قرمز روءیت شده را با تیر بزنند.
در همین حین بود که ناگهان برق دوباره خاموش شد.
پاپ!
ـ جیــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
ـ ای کله قرمز ویزلی!همانجا بایست!
ـ من ورونیکاام!اینم کلاه شنلمه!بزنم بااره ام نصفت کنم؟
ـ اکسپلیارموس!
ـ اخ! کی بود؟
ـ سرورم!گیرش انداختم!گیرش انداختم!یه کله قرمز!
پس از امدن صدای اریانا صدای پس گردنی شنیده شد.
ـ اریانا!من یوانم!
ـ عه جدا؟فکر کردم سیوروسی.
ـ معجون گیر انداختن ویزلی ها بدم؟
ـ کسی حرف منو زد؟با منو بیام برات؟
ـ کروشیو تو ال!برق را یکی روشن کند!
ـ عه سرورم مگه برق رو شما خاموش نکردین؟
ـ نه گیبن!
ـ من ارسینوسم ارباب.
ارباب گیج شده بود.گیج شدن باعث تشنه شدن ارباب شده بود.ارباب دستش را بی هدف روی میز چرخاند و اولین لیوانی را که به دستش برخورد کرد را برداشت که به نظر می امد پر از اب کدو حلوایی باشد.
ارباب لیوان اب کدو حلوایی را برداشت.انرا کمی به دهان خود نزدیک کرد.
برق همچنان خاموش بود.
ارباب انرا به دهان خود نزدیکتر کرد.
برق همچنان خاموش بود.
لیوان تنها دو میلیمتر با دهان ارباب فاصله داشت.

پاپ!

برق روشن شد.
چشم وینکی ناخود اگاه به جایی که لیوان انجا بود افتاد.
لیوانی در کار نبود!
پس چشم وینکی ناخود اگاه به طرف ارباب برگشت.
گویی قالب یخی را برسرش کوفتند.
ـ اربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۰:۳۵:۳۴

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴
#48

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
مـاگـل
پیام: 279
آفلاین
اتاق برای دقایقی در سکوت فرو رفت...
در واقع، اتاق برای هزاران سال در سکوت فرو رفت چرا که اولین بار بود کسی با معجون های هکتور موافقت میکرد.

پس از ده ها هزار سال زمانی که تمام مرگخواران موهایشان سفید شده بود، ریگولوس بالاخره ریش های سفیدش را با یک حرکت کند و آهسته زمزمه کرد:
_معجون دکمه قرمزه چیه ایده ی خوبیه ارباب؟!
_نه، جرئت حقیقت ایده ی خوبیه فرومایه.
_یعنی میخواین بگین ما صد قرن بیخود سکوت کردیم؟

تنها سوالی که هیچ کس از خودش نمی پرسید این بود که چرا پانصد هزار سال گذشته هنوز برق وصل نشده، و پاسخ این سوال در واقع فقط و فقط به خواب آلودگی نویسنده برمیگشت.

در واقع مرگخواران بشدت حسرت میخوردند، چرا که زمانی را که میتوانستند به مرض ریزی و مردم آزاری اختصاص دهند صرف پوکرفیس بودن کرده بودند، و این تقصیر لرد بود که دیالوگش را کمی دیر گفته بود. بنابر این، ریگولوس که بطرز فجیعی تصمیم گرفته بود از زمان باقی مانده نهایت استفاده را ببرد در اولین اقدام به اولین کسی که دم دستش آمد محکم پس گردنی زد.

میدانید... ریگولوس از بدو تولد آدم بدبختی بود. از زمانی که بدنیا آمد تمام مدت در حال شوت شدن و پاس داده شدن بود. اما هیچ یک از فلاکت های زندگی ریگولوس به این یکی نمی رسید... چرا که همینکه دستش با کله ی مبارک فرد بغل دستی برخورد کرد، چربی روغن را کف دستش احساس کرد.
ریگولوس بدبخت شده بود.
ریگولوس، به سیوروس اسنیپ پس گردنی زده بود.

سیوروس در کمال ادب و خونسردی اولین کسی را که دم دستش آمد از گردن گرفته او را با لبخند به در و دیوار کوباند... ریگولوس با تمام قدرتش استارت زده از سیوروس دور شد.
_تو کی هستی؟
_بارنی ویزلی. البته با خونواده، ولی اینی که داری میپکونی فقط منم.

بنظر میرسید که اگر کسی کاری نکند مرگخواران برای پانصد سال دیگر هم در سکوت فرو خواهد رفت...
ویزلی ها در تاریکی به درون مرگخواران رخنه کرده بودند.
هزاران ویزلی.
میلیون ها ویزلی.
تیلیارد ها ویزلی.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴
#47

گالائتا مری تاوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵
از اسم من سخت تر؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
(ورونیکا لطفا منو نبُر)

پاپ!

چهره بلاتریکس در حالی مشاهده شد که روی پنجه در حال کش رفتن مسلسل وینکی بود و ارباب همچنان به گونه خندیدن ادامه می داد.

پاپ!

- جیـــــــــغ!

جماعت به تاریکی خیره شدند.

- چی شد؟
- یکی مو هامو کشید.
ملت:
- نخندین بهم... میرم می گریستما.
ملت:

پاپ!
پاپ!

- نکن کچل میسوزه ها! :vay:

و ملت باز هم به شفق تاریکی خیره شدند و چندی هم خودشان گم و گور کردند.

- بیاید جرئت حقیقت بازی کنیم!
- تو لازم نکرده دخالت کنی جوجه زرد
- الان میرم اون دکمه قرمزه ی روی منو رو میزنم که ببینم چرا همه ازش می ترسن تا شما باشید منو مسخره نکنید!
- میخوای معجون "اون دکمه قرمزه برا چیه" رو بهت بدم؟

جماعت چنگ زنان و مویه کنان هر طور شده منو را از دست دراکو قاپیدند. همه ساکت بودند ناگهان لرد گفت:
- فکر خوبیه!


ویرایش شده توسط گالائتا مری تاوت در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۰ ۱۷:۴۰:۲۰

تصویر کوچک شده
کی گفته من پیرم؟ من فقط ۲۰ و خورده ای‌-۳۴۳۸ سال- سالمه
باسیلیسک سوارااااااان
دلاوران
نام آوران
حالا بقیش


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۲۵ شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴
#46

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
به نام خدایی که قشنگترین ها را برای ما می خواهد



نیو سوژه:




- وینکی در شام مرگ موش نریخت!
- دِ می گم گوش کن! بعدش همه هرهر می خندیم! اصن بده.. من .. اون .. ملاقه.. رو!
- نععععع!

- منوی من کجاست؟! هرکی برداشته خودش با زبون خوش برش گردونه تا گریفندور رو از گروه های چهارگانه حذف نکردم!
- تو کمد ریگولوس رو دیدی؟ همون جاست.
- نبود.
- پس دست دراکو نیست؟
- نچ.
- سیوروس! این چی هستش که توی دستته؟
- این... اعصاب نمی ذارن واسه من که ارباب!
- معجون "نرم کننده اعصاب" بدم؟

- ریگول انصافا بیا این ور! بیا پیش من... فقط کمالات رو نظاره کن.
- عه! این که پروفایل منه!
- یعنی چی پروفایل منه؟! این که ساحره اس!
- باو اوضاع سخته! لیلی هم خواسته هاش زیاده! جدیدا زدم تو کار اغفال.

تالار اسلیترین پر از گفتگو و فعالیت بود. هکتور معجون می ساخت. اسنیپ از دست این و آن کلافه شده بود. رودولف به دنبال یافتن صد و بیست و هشتمین ساحره رویایی اش بود و هر کسی به شکلی وقت خودش را می گذراند. اما این وسط کسانی هم بودند که بی هیچ سرگرمی و یا تفریحی یک گوشه کز کرده و به یک نقطه نامعلوم خیره شده بودند. شاید به این امید که، اتفاقی، حادثه ای، یا هر چیزی... وضع آنان را تغییر دهد. کاری بکند که آنان راهی برای بیشتر سرگرم شدن پیدا کنند و ...

تا به حال احساس کردید که همه چیز منتظر اوامر شما باشد؟

شاید واقعا! گاهی اوقات اینطور باشد.

پاپ!

- عه! برق رفت که!
- خب براش نامه بنویس که برگرده!
- کی بود که این مزاح مسخره رو انجام داد!

پاپ!


برای یک لحظه چراغ ها روشن شد و همه چهره لرد را دیدند که داشت به شوخی بی مزه اش می خندید و ...

پاپ!


و دوباره خاموشی...

حالا اعضای اسلیترین در این تاریکی، وقتی که هیچ کس آنان را نمی دید، چه گونه سرگرمی بیشتری! برای خودشان فراهم می کردند. شاید ... شاید به سرشان می زد که یک آدم دیگر باشند. و یا اگر مثلا اگر در تاریکی ادای یک نفر دیگر را در می آوردند. چه کسی متوجه می شد که کدام یک راستکی تر است؟

در آن هنگام اگر کسی چشم باطن بین داشت، می توانست خنده های شیطانیِ درونیِ اعضای تالار اسلیترین را ببیند!


be happy


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۱ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴
#45

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


ملت اسلی در یک چشم به هم زدن ردا و شلوار مشکی براق و کراوات سبز رنگی برای لرد تدارک دیدند که با پوشیدنشان شبیه خفاشی به نظر می رسید که قورباغه ای عاشقانه دور گردنش حلقه زده.
فریاد بلاتریکس با دیدن لرد در آن لباس به هوا رفت!
-مزخرفه! من عمرا زن این نمی شم...اینو از من دور کنین. همون رودولف بهتر بود. حداقل هی چشاش پر اشک نمی شد. اونو می تونم تحمل کنم...اینو نه!

بلاتریکس دست رد به سینه لرد گریان زد و دامن لباس عروس سیاه رنگش را بالا گرفت و برگشت که از تالار خارج شود.

-بلا...صبر کن... نرو...دلش می شکنه. این فداکاری رو انجام بده. به خاطر خودت. به خاطر من...به خاطر سیاهی...
-ببند رودولف! من که می دونم چه مرگته!
- به خاطر نیروی عشق!

جمله آخر رودولف بسیار بی معنی بود...ولی گاهی بهترین ایده ها از بی هدف ترین جملات متولد می شوند. همه برای یک ثانیه سر جای خود متوقف شدند. حتی اره ورونیکا هم برای ثانیه ای خاموش شد و به فکر فرو رفت.

-راست می گه...نیروی عشق...
-این ارباب که دیگه به درد کسی نمی خوره...یه آوادا بهش بزنیم. یا می میره یا نجات پیدا می کنه.
-ولی کسی به ارباب عشق نمی ورزه که...ارباب عاشق بلا شده الان. نیروی عشق از بلا حمایت می کنه....باید به بلا آوادا بزنیم.
-ما که نمی خواییم بلا رو نجات بدیم.
-عاااااااااااا...

ملت اسلی به صحنه روبرویشان خیره شدند.

-ورونیکا؟
-چیکار کردی الان؟
-ما داشتیم فکر می کردیم!

ورونیکا ذرات لرد سیاه را از روی اره اش پاک کرد.
-حوصله مو سر برد...اره ش کردم. شصت تا هورکراکس داره. بالاخره از یه جایی در میاد دوباره. حوصلمو سر نبرین...شما رم اره می کنماااااااعااااااااا!


پایان!





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#44

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
ارباب خیلی ساکت و آرام کنار ایستاده بود و به بلا که در حال سوختن بود خیره شده بود.نارسیسا تقریبا از حال رفته بود و لوسیوس مثل ماست به او زل زده بود و چهره اش زرد شده بود . آشا و سیسرون کنار ایستاده بودند و از روی خباثت مرگخوارانه به بلا خیره شده بودند و لبخند شیطانی ای می زدند که دوره اش را دو هفته پیش نزد کنت الاف گذرانده بودند. در طرف دیگر اتاق لرد بغض کرد و به بلا که حالا تقریبا خاموش شده بود رو کرد:

- مارو ببخشید :worry:

بلا که حالا کاملا روی زمین ولو شده بود ، سرش را بالا آورد با دیدن چهره با جذبه لرد ابر قدرت که به مانند طفل دو سه ساله ای معصوم شده بود ، دیگر طاقت نیاورد، چهار زانو نشست و به لرد زل زد.

- ارباب،اربــــاب،اربــــــــــــــاب

-جـــــــــان ارباب، ببین دیگه منو ارباب صدا نکن منو ولدی صدا کن باشه؟

ملت اسلیتریون:

بلاتریکس:

در همین لحظه بود که سالازار مثل یه باسیلیسک دو میلیون ساله از جاش بلند شد و پرید وسط مجلس و یه نگاه به بلاتریکس انداخت که یه دسته از موهاش رو دور انگشتش می پیچاند و زیر چشمی به ارباب نگاه می کرد. و بعد یه نگاه به لرد سیاه کرد که سرش را پایین انداخته بود و به انگشت هایش نگاه می کرد ولبخند می زد. کرد و در نهایت اسلیترین با صدای نسبتا رسایش برای جماعت مرگخوار اسلیتریون نطقی آغاز کرد:

- ای بابا پس این بچه من چه قدر اذب می موند آخه......نیگاه کنید پسرکم رو ، موهاش سفید نشده ریخت. آخه خدارو خوش می آد. یا این بلاتریکس الان شده ترشی خالص.

در این جا بود که بلاتریکس سرش را بالا آورد و نگاهی تهدید آمیز تحویل سالازار داد تا حساب کار دستش بیاید و پس از چند ثانیه سالازار نطقش را ادامه داد.

-ببینید من یه هفتصد هشتصد سال عمر کردم که رخت دومادی رو تو تن این بچه ببینم............بعدش با خیال راحت سرمو می زارم زمین.

درست پس از این کلام سالازار برقی از شرارت در چشمان جماعت اسلایترین درخشیدن گرفت.

****************************************

شرمنده خیلی فیلم هندی شد خودمم


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#43

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
در حالی که همه ی اسلیترینی ها پشت سر ایلین ایستاده بودند، ایلین سه بار تق تق به در کوبید. با شنیدن صدای " کیه؟" گفتن لرد، در را باز کرد و وارد اتاق شد. پس از او نیز بقیه، تک تک وارد شدند.

لرد در گوشه ای کنار تختش، روی زمین نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود. وقتی به چشمان قرمزش نگاه میکردند دیگر اون چشم های خوفناک را نمیدیند. لایه ای مایه ی شفاف، که کوچکترین نظری نداشت که آن چیست، روی چشمانش را پوشانده و برقی در چشمانش ایجاد میکرد
اسلیترینی ها یکی یکی دور لرد نشستند.

همه با این که میدانستند لرد، لرد سابق نیست بازم احتیاط خود را حفظ کرده و با احترام همیشگی با او سخن میگفتن.

- ارباب! اگر به خاطر مای کوئین ناراحتین اصلا نباشین. من تمام راه های رام کردن ساحره ها رو بلدم. مثلا همین همسر من ...

- همسر تو چی؟ الاف تو اگه بلد بودی رام کردن ساحره ها رو که الآن همون همسرت واسه ما زبون درازی نمیکرد وسط چتر! ... مرد که میگی باید سنگدل باشه. باید کمربند برداره، ساحره ای رو که سرکشی میکنه رو بزنه سیاه و کبود کنه.

ایلین با شنیدن این حرف آن جادوگر، برق از کلش پرید، دورخیز کرد که با چوبدستی بره تو چشش، وسط راه آشا دستش رو گرفت و گفت: متانت خودتو حفظ کن آبجی! ... اینا فقط در حد لاف زدن توانایی دارن، موقع اجرایی کردنش گردنشون از مو نازکتره ... مثل پشه خفه میشن ... مثل سوسک له میشن.
و با گفتن جمله ی آخر، مشت راستش را به کف دست چپش کوبید.

- یکم منظقی باشین. دارم سعی میکنم لرد رو با خشونت رو در رو میکنیم تا بشناستش و شاید بقیه روزهای سلاخی کردن مشنگ ها و شکنجه کردن لجنزاده ها یادش بیاد.

ایلین گفت: نه انگار ایده ی جالبیه. یکی چوبدستی ارباب رو بده دستش.
سیسرون چوبدستی لرد رو از روی طاقچه قاپید و سریع آورد گذاشت کف دستش.

لرد با چهره ای گنگ به آن ها نگاهی انداخت و سپس گفت: خب که چی؟ از ما چی میخواین؟ چیکار باید بکنیم؟

- ارباب اگه ایرادی نداره میشه یه طلسمی یه چیزی انجام بدین با چوبدستیتون؟

سپس همون شخص در گوشی به کناریش گفت: اصلا وقتی میگی طلسم ارباب اول طلسم های شوم و نفرین های نابخشودنی یادش میاد. خواه ناخواه یه کروشیو حداقل میفرسته الان نگاه کن! ... نیگا ... چوبدستیش رو گرفت سمت بلا ... الانه که یه کروشیو بفرسته ... نگا کن!

لرد: ای ویس!

ملت اسلیتریون:

پرنده ای از نوک چوبدستی لرد خارج شده و پر زد. اول دور اتاق را پرواز کرد و در نهایت با آرامش رفت بالای سر بلا نشست.
بلا که از شدت عصبیت کنترل خود را از دست داده بود، چوبدستی اش را بالای موهاش سمت پرنده گرفت و گفت: ریداکتو!
همراه با اون پرنده ی بخت برگشته، موهای بلا در شعله های نارنجی آتش داشت می سوخت. چهره ی بلا سرخ سرخ شده بود و از فرط گرما یا عصبیت از گوش هایش و بینی اش دود بیرون میومد.
نارسیسا با یک جیغ پرید و سعی کرد آتش را خاموش کند.


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#42

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
مـاگـل
پیام: 150
آفلاین
بلا:ارباب؟
لرد:جانم؟بگو مای کوئین.
بلا:من میگم این گلدونو بذاریم این طرف.
لرد:منم تایید میکنم.
بلا:من میگم این گلدونو نذاریم این طرف.
لرد:منم همینو میگم.
بلا: من میگم این گلدونو بشکنیم.
لرد:موافقت میکنم.

بلا نفس عمیقی میکشه و روی صندلی میشینه.مدتی بود که از این وضع خوشش نمیومد.انگار یه چیزی کم بود!
بلا:تو احساس نمیکنی چیزی کم داریم؟
لرد:تو هر احساسی داشته باشی منم همونو دارم و تایید میکنم.بی کم و کاست.

بلا کم کم داشت متوجه میشد که چی کم دارن.این لرد لردی نبود که بلا بهش علاقه داشت.این یکی مثل عروسک بی اراده ای بود که همه حرفای بلا رو بدون فکر کردن تایید میکرد.بلا عاشق قدرت و غرور لرد شده بود.چیزایی که حالا اثری ازشون باقی نمونده بود.بلا از اتاق خارج میشه و لردو تنها میذاره.

نارسیسا و لوسیوس درگوشه ای نشسته بودن و سرگرم کشیدن نقشه های جدید بودن که بلا بی سرو صدا بهشون ملحق میشه.
-خودتونو خسته نکنین.فایده ای نداره.

نارسیسا که تازه متوجه حضور بلا شده سریع کاغذا رو پشت سرش قایم میکنه.
-چی فایده ای نداره بل...چیز...یعنی مای کوئین؟!

بلا به آتیش شومینه خیره میشه و جواب میده:حتی منم ازش خسته شدم!سعی کردم از این حالت درش بیارم ولی نشد.بهش گفتم دیگه از من اطاعت نکنه.عین بچه ها بغض کرد و رفت یه گوشه نشست.من ارباب قبلی رو میخوام!باید یه کاری کنیم.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.