از انجایی که هریک از افراد ملت در ذهن خود تفسیر جداگانه ای از (دکمه قرمزه)داشتند تصمیم گرفتند که یک جوری خودشان را به ان راه زده(که هنوزم معلوم نشد دقیقا کدوم راه) و سوت زنان توجه خود را به نقاط نامعلومی واقع در درو دیوار معطوف کردند.
ـ معجون زل زدن به در و دیوار بدم؟
ـ نمیخواد.
ـ معجون زل زدن به افق چی؟
ـ میگم نمیخواد هکتور.
ـ زل زدن به شفق؟
ـ نمیخواد!
ـ معجون (نمیخواد) بدم؟
ـ
هکتور با دیدن این حالت سیوروس و ما بقی ملت چیزی نگفته و برای پیدا کردن یک معجون جدید با ایده جدید به تفکر فرو رفت.
در این میان،ملت همچنان در بیکاری و بلاتکلیفی به سر میبردند.هریک در گوشه ای یا در حال قدم زدن بودند و یا پاهایشان را روی هم انداخته و به افق زل زده بودن د و یک فنجان قهوه مینوشیدند اما تفکر مشترکی که ذهن همگان را درگیر کرده بود درخصوص احساس کرم ریزی عجیبی بود که در همگی ناگهان قلنبه شده بود.
مرگخوران به طرز عجیبی احساس ویزلی بودن میکردند.
به جز لرد که حتی احساس ویزلی بودن را برای خود بدترین کثر شان میدانست.
در این میان وینکی دستش را زیر چانه گذاشته و با یک دستش بسته مرگ موش را بالا و پایین می انداخت.
چشم وینکی به طرف لیوان اب کدو حلوایی اسنیپ برگشت و پس از لبخندی شرورانه و مرگخوارانه طی اقدامی حماسی و بس کرم ریزانه نصف مرگ موش را در فنجان اسنیپ خالی کرده و سپس با افکت سوت زدن از مکان وقوع حادثه کاملا فاصله گرفت.
لرد که از گل کردن احساس شریرانه مرگخوارانش به خوبی خبر دار شده بود با نگاه نافذ به توان9 انها را زیر نظر داشت.
درواقع در عرض چند ثانیه کل ملت با نگاهی
اینگونه وار،درواقع پس از پس گردنی ریگلوس به اسنیپ و اسفالت شدن بارنی ویزلی نگون بخت که یکدفعه ای و از نا کجا اباد پیدایش شده بود،یکدیگر را میپاییدند.
که البته وقوع ان حادثه این اطمینان را به وجود اورده بود که در پشت صحنه یا جلوی صحنه پای ویزلی ها وسط است.
ملت نگاهشان به یکدیگر بود و با توجه به شک انها درباره ویزلی ها تصمیم داشتند سایه اولین کله قرمز روءیت شده را با تیر بزنند.
در همین حین بود که ناگهان برق دوباره خاموش شد.
پاپ!
ـ جیــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
ـ ای کله قرمز ویزلی!همانجا بایست!
ـ من ورونیکاام!اینم کلاه شنلمه!بزنم بااره ام نصفت کنم؟
ـ اکسپلیارموس!
ـ اخ!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
کی بود؟
ـ سرورم!گیرش انداختم!گیرش انداختم!یه کله قرمز!
پس از امدن صدای اریانا صدای پس گردنی شنیده شد.
ـ اریانا!من یوانم!
ـ عه جدا؟فکر کردم سیوروسی.
ـ معجون گیر انداختن ویزلی ها بدم؟
ـ کسی حرف منو زد؟با منو بیام برات؟
ـ کروشیو تو ال!برق را یکی روشن کند!
ـ عه سرورم مگه برق رو شما خاموش نکردین؟
ـ نه گیبن!
ـ من ارسینوسم ارباب.
ارباب گیج شده بود.گیج شدن باعث تشنه شدن ارباب شده بود.ارباب دستش را بی هدف روی میز چرخاند و اولین لیوانی را که به دستش برخورد کرد را برداشت که به نظر می امد پر از اب کدو حلوایی باشد.
ارباب لیوان اب کدو حلوایی را برداشت.انرا کمی به دهان خود نزدیک کرد.
برق همچنان خاموش بود.
ارباب انرا به دهان خود نزدیکتر کرد.
برق همچنان خاموش بود.
لیوان تنها دو میلیمتر با دهان ارباب فاصله داشت.
پاپ!
برق روشن شد.
چشم وینکی ناخود اگاه به جایی که لیوان انجا بود افتاد.
لیوانی در کار نبود!
پس چشم وینکی ناخود اگاه به طرف ارباب برگشت.
گویی قالب یخی را برسرش کوفتند.
ـ اربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب!