هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#15

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
سوژه جدید!

- بشین پاشو بشین پاشو!
لونا با یک عدد چماغ جلوی راونکلاوی ها ایستاده.
- خب! حالا دراز نشست به تعداد هزار و هفتصد تا! رو!
راونکلاوی ها :
لونا : مقاومت در برابر ناظر مردمی و دوست داشتنی؟! به چه حقی بوقی ها؟
هوکی : آخه ما خسته شدیم!
لونا : تو بیا بوق منو بخور!
هوکی پا میشه با رضایت کامل بره بوق لونا رو بخوره که چماغ لونا به طرز فجیعی روی صورتش پیاده میشه!
لونا : کس دیگه ای نیست؟ حالا دراز نشستتون رو برید بعدش باید برید کف زمین رو بسابید!

ساعت دوازده نصف شب ، خوابگاه!

بچه ها ولو روی تخت هاشون میفتن. لینی و لونا کنار شومینه نشستن.
ترورس : خب این خیلی نامردیه. من هلاک شدم.
آرنولد : آه خدایان بزرگ! مری فریز باود چرا رفت؟ جلسه فلسفی مری فریز باود ، چه شد که رفت فردا ساعت دوازده جنب درب تالار عمومی!
مرلین : بچه ها من میگم باید این بوقی ها رو از نظارت خلع کنیم. باید شورش کنیم.
برودریک : برادران! وقت نماز شب است. بعد از نماز شب میتوانیم در مورد خلع ناظران بوقی صحبت به عمل بیاوریم. عجل بالصلاة!

بعد از نماز شب

- السلام علیکم برحمه المرلین برکاتة!
برودریک نماز شب رو تموم میکنه و میره تا خطبه بخونه.
- خب دوستان. ما شاهد ستمگری های شدید و دیکتاتوری های خوفناک و کارهای تحمیلی زیاد ناظران هستیم. برادر هوکی توضیحات بیشتر رو ارائه میده.

هوکی میاد بالا منبر.
- سلام دوستان! همونطور که برادر بود عرض کردن ما به شدت زیر کارهای ناخواسته خم شدیم و این خیلی برای ما بد تموم میشه! ما باید به فکر یک قیام باشیم. یک قیام با کمک مدیران...


where is my love...؟


Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#14

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
آیدن بلافاصله گفت: ببین کنار همون چیزه که میگی هست ، سیم وجود نداره؟ رد سیم رو بگیر ببین کجا رفته!

لینی با تعجب گفت: سیب؟ رد سیب رو بگیرم؟ اینجا که سیب نیست!

- باو میگم سیممممم! ببین کنارش سیم نیس؟

- سیم دیگه چیه؟

آیدن دستی به پیشانیش زد و به دیگر ریونیا گفت: شما بهش توضیح بدین.

اما با دیدن قیافه های مات و مبهوت آن ها تازه متوجه شد که هیچ کدام از آن ها در بین مشنگ ها بزرگ نشده و نمیدانستند سیم چیست.

- ببین لینی سیم یه چیز باریک و درازه ، مث ... مث مار!

- جـــــــــــیـــــــــــغ

لونا با وحشت گفت: چی شد؟

- اون میگه مار اینجاس! مار ... مار من میترسم از مار!

آیدن دوباره گفت: نه نه منظورم این بود که مثل ماره. ببین یه چیزی مثل مار ولی باریک تر با رنگ های گوناگون کنار اون چیزه نمیبینی؟

لینی با عجله به سمت وسیله رفت و نگاهی به اطرافش انداخت و گفت: اممم یه چیزی مثل مار اینجاس ... هه هه! یه مار پلاستیکی اینجاس!

- آفرین پلاستیکی! همونو ردشو بکش ببین به کجا رسیده!

- بوقی میگم مار نمیگم که شیم!

- شیم نه سیم. اوکی نگاه کن ببین سیم میبینی یا نه؟ خیلی باریکه باو!

لینی بر روی زمین نشست و کجکی با چشمانش سرتاپای بمب را زیر و رو کرد و گفت: یه چیزایی میبینم. خیلی درهم برهمه!

- ببینم رنگی رنگیه؟ بعدش وصل شده به یه قسمتی از اون وسیله هه؟

- نچ همش قرمزه!

سپس نگاهی به لباس خود انداخت و گفت: اِ ببخشید. این ریش ریشای بلیزم بود روش افتاده بود.

-

- باوشه باوشه. همون که برگشته رفته تو محفظه زیری وسیله هه رو میگی؟ سرخ و سفید و آبی و زرد و سبز و از همه رنگه!

- ایول همونه!




Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
#13

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
-من حوصله ام خیلی سر رفته.
-بیاید قایم با شک!
- قایموشک!
-تندش میشه قایموشک، ولی درستش قایم با شک هست! ببین تند که بگی میشه :قایمباشک! قایمبوشک!

-اصلا قاسم پوشک!

لینی به سمت ستون وسط سالن رفت و چشماشو با دست پوشوند. سپس از زیر شروع به شمردن کرد.

-راستی، پشتی هم نداریم!

ملت ریونکلاو به خودشون اومدند. آلفرد به سمت شومینه رفت و توی آتش ایستاد. بادراد داخل ریش های گلوله شد و به سمت گلدون ِ خار ها رفت! لونا کنار مبل نشست و یک تابلو با نوشته ی : " من مبل هستم ، نه لونا ! " در دستش گرفت. آرنولد خودش رو زیر مبل جا کرد. لیسا پشت عقاب طلایی قایم شد و گابریل با آخرین سرعت خودش رو به اتاق زیر شیروانی رساند.

تره ور هم که جایی برای قایم شدن نداشت وارد لباس لونا شد که به مبل بپیوندد و از جهات دیگر هم برایش مفید باشد! (گرمه اون تو باب! )

اتاق زیر شیروانی

تمام کف چوبی اتاق به خاطر بی استفاده ماندن زیر پای گابریل غیژ غیژ میکرد. با عصبانیت فحشی داد و سپس، روی زمین دراز کشید تا سینه خیز حرکت کند و سپس خودش را در مقابل یک جسم مکعب شکل دید که یک عدد رویش حرکت میکرد.

01:20:32

و عدد آخر به 31 ، 30 و .. تبدیل میشد و تماما" کمتر میشد. به عقلش رسید که این دستگاه زشت و ترسناک یک ساعت مشنگی و مسخره نیست. اما میدانست که یک ابزار مشنگیه دیگر است!

-اَه! تو اینجا بمون.. من برم قایم شم.

تالار

-لونا، این طوری قبول نیست! تو مبل نیستی!
-ساک ساک!

آلفرد با خنده کنار ستون ایستاد. همه به نوبت در کمال خونسردی ساک ساک کردند اما لینی همچنان با داد سعی داشت لونا را متقاعد کند. لونا تابلو را پایین گرفت و گفت:
-خیله خب! به هر حال تو دوباره باید چشم بذاری.
-مگه اینکه گابر رو پیدا کنم..

لینی به سمت عقاب رفت، زیر مبل، تو یخچال، تو گلدون خار(!)، تو ریشای بادراد، تو بخاری، تو خوابگاه ها! هیچ جا نبود. و سپس با لبخند به سمت زیر شیروانی دوید.

-گابریل!
-هان..! اَه!

گابر که خودش را لو داده بود به سرعت به سمت پایین پرید و در زیر شیروانی را بست، آنرا قفل کرد و کلیدش را جایی انداخت. و سپس به پایین برگشت و ساک ساک کرد!

ملت: هر هر هر ..
لینی: منو بیارید بیرون.. یه چیزی اینجا هست..!

...

-----
مشخصه دیگه! تو تالار بمب هست. حالا لینی پیش بمب زندانی شده و کلید هم ندارند که در رو بازکنند و چون زیر شیروانی یک مکان متروکه ست و هیچ کس ازش خبر نداره، نمیشه توش جادو کرد! پس باید یه جوری بمب رو خنثی کنند..


[b]دیگه ب


Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
#12

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بالاخره لحظه ی موعود فرا میرسه و پسرای ریونی وارد میشن و با ترتیب خاصی جلوی اساتید و دانش آموزان هاگ جمع میشن. بادراد که انگار هدایت گره اونا بود دو قدم جلو برداشت و رو به پسران ایستاد و آهسته طوری که کسی جز خودشون نفهمن گفت: پای آبرومون وسطه درست بخونین اوکی؟

بلافاصله بادراد متوجه تغییر صدایش شد و گفت: وای چرا من صدام خروسکی شده؟ خوبه که من نباید همراتون بخونم ، آماده باشین یک دو سه!

پسرای ریونی دستاشونو میبرن پشت سرشون ، کله ها بالا و شروع به خوندن آوازشون میکنن:

- بوی نوشیدنی کره ایو ، حرم مرلین کبیرو ، هاگوارتز ما!

دخترای ریونی با خوش حالی به افتخار هم نوشیدنی میرن بالا و به گندی که پسرا دارن میزنن میخندن.

بادراد که لحظه به لحظه سرخ تر میشد سعی کرد به پسرا بفهمونه که گند زدن تو هرچی آوازه اما اونا همچنان مشغول خوندن آواز بودن!

یه دور کامل از آوازشون رو خوندن از اونجا که خیلی تو حس بودن اصلا متوجه این نشدن که دانش آموزا و اساتید گوشاشونو گرفتن!

- بوی نوشیدنی کره ایو ، حرم مرلین کبیرو ، هاگوارتز ما!

بالاخره آواز با اولین بیت شعرشون به پایان رسید و خوش حال و خندان تعظیمی کردند و منتظر تشویق شدن.

- پس چرا کسی تشویقمون نمیکنه؟

بادراد محکم به پیشونیش کوبید و گفت: صداتون افتضاح بود ، مثل خروس میموند.

بادراد و دیگر پسرها بلافاصله سرشونو برگردوندن و به دخترا که شاداب بودن خیره شدن.

گابر بلافاصله به دخترا اشاره کرد که ضایع بازی در نیارین و اینا و اهم اهمی کرد و روشو از پسرا برگردوند.

تالار ریون:

دخترا خوش حال و خندان دو تا دو تا سرگرم بازی شطرنج بودن و در مورد گند پسرا صحبت میکردن و در گوشه ای دیگر ، پسرا زیر پتو فرو رفته بودن و در حال نقشه کشیدن بودن که ...

صدای عقاب ریون شنیده شد و دامبلدور و مک گونگال وارد تالار شدن.

پسرا و دخترای ریونی بلافاصله کاراشونو ول کردن و پریدن جلوی اون دوتا.

- واقعا که گند زدین امروز. با این کارتون من و پرفسور مک گونگال تصمیم گرفتیم گروه ریون رو کلا از هاگوارتز حذف کنیم و شمارو بفرستیم برین خونه هاتون.

لینی دهنشو باز کرد تا مخالفت کنه که مک گونگال اضافه کرد: در ضمن گزارش دیگه ای هم از پرفسور اسنیپ دریافت کردیم. شما واقعا دارین آبروی مدرسه رو میبرین. سریع تر آماده بشین تا خودمون ننداختیمتون بیرون. قطار هاگوارتز تا دو ساعت دیگه میرسه.

مک گونگال و دامبلدور از تالار خارج شدن و دخترا و پسرای خشمگین رو در مقابل هم تنها گذاشتن!




Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸
#11

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
دخترای ریونی هنوز متوجه نبود لباساشون نیستن و فقط دارن به پسرا و دخترا نیگا میکنند که بر و بر بهشون زل زدن!

گابر هنوزم متوجه ماجرا نشده و به لیسا سقلمه ای میزنه و میگه:اوه...ینی ما اینقده خوشگلیم که بهمون نگاه ممیکنن؟آینه بده یکی!

لیسا:گابر چرا چرت میگی تا آبرومون نرفته بپر بریم بیرون!
- منظورت چیه؟
- یه نگا به لباست بنداز!

گابر به لباس جدیدی که خریده نگا میندازه و با صحنه ی وحشتناکی مواجه میشه!

دخترا از ترس و خجالت میپرن از کلاس فرار کنن که اسنیپ فریاد زنان میگه:کسی از جاش تکون نمیخوره!درس تموم نشده خانوما!

- پروفسور حداقل بذارید لباسمونو عوض کنیم بعد!
- وقت کمه باید همین جوری بمونید!
-



- دیدی لباساشونو با ما عوض کردن؟نامردا!باید یه کاری کنیم آبروشون بره!کسی فکری سراغ نداره؟!

ناگهان چشمان لیلی برقی زد!

- امشب قراره پسرا آواز بخونن جلو ی دامبل و بقیه اساتید!چطوره با جادو صداشونو تغییر بدیم؟

- وای عالیه!فکر وبی کردی!



پسرا تو خوابگاهشون برای خودشون جشن گرفتن و کلی خوشحالی میکنن که تونستن آبروی دخترا رو ببرن!

- خیلی صحنه ی جالبی بود
- آره ولی الان باید سرودمونو تمرین کنیم تا برای جشن امشب آماده باشیم!
- درسته!


سزسزای هاگوارتز:

سرسرای هاگوارتز پر بود از دانش آموزانی که مشتاق دیدن برنامه ی آن شب پسران ریونکلاویا بود و روی میز ها پر بود از انواع غذا ها و نوشیدنی های خوش مزه که هر یک داشتند بخشی از آن را میخوردند.

بالاخره پروفسور مک گونگال آن ها را به نخوردن دعوت کرد و سخنانش را آغاز کرد.

- همون طور که قبلا هم توی تابلوی اعلانات زده بودم ، امشب دانش آموزان پسر ریونکلاوی میخوان سرودی رو برای پروفسور دامبلدور بخونند حالا ازشون دعوت میکنم تا روی صحنه بیان...

دختران ریونی مشتاق و با نگاه هایی شیطانی منتظر ورود پسران بودند...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸
#10

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
بیدل :حالا که ما فهمیدیم باید پیشدستی کنیم.
بادراد: موافقم
الفرد:اینا مارو دست کم گرفتن هاهاهااهاهاهاها........
ارنولد:اینا می خوان رو لباسای ما چه وردی انجام بدن؟
الفرد:ببین اینا می خوان وقتی ما نیستیم رو لباسامون وردی انجام بدن که فرداش تمام لبا سامون جلو بچه ها نا پدید بشه و ابرومون بره بر باد فنا.
بادرادبا خود فکر کرد: به پسر چه حالی میده نشستی ببینی لباسات نیس و همه دارن بربر نیگات می کنن.
بیدل :فکری دارم،ببینید مامیریم لباساشونو کش می ریم
می زاریم جا لباسا خو دمون بعدشم که دیگه می دونید .
بادراد:این کاره اوردن لباسا با من ...................
وهمه در زیر پتو ها به نتیجه کار فکر می کردند و...............

فردا صبح ساعت 3:
بیدل :چه جوری می خوای لباسا رو برداری
بادراد:با من تو کاریت نباشه
الفرد:بیاین نقشه رو یک باره دیگه تکرار کنیم اول بادراد لباساشونو ور می داره می یاره ما می زاریم جا لباسا خودمون اونا با لباسایه ماگلی میان لبا سا رو جادو می کنن می رن تو راه تو بیدل او نارو سر گرم می کنی و بادراد لباسا شونو برمی گردونه سر جاش
و بعد هم سر کلاس....
بادراد:من رفتم.
5دقیقه بعد
بادراد لباس به دست میاد و همه از خوشحالی هم دیگه رو بغل میکنن.
بالاخره دخترا می یان و لباسارو ورد می کنن و در راه بر گشت بیدل اونارو معطل می کنه بادراد لباسا رو بر می گر دونه و همه از فرط خوشحالی به هوا می پرن و از همه زود تر سر کلاس اسنیپ حاضر
میشن .
کلاس شروع شده و اسنیپ داره درس می ده :
بادراد :اخ جون الان وقته شه
الفرد:چه حالی بکنیم
بیدل:وقته شه
وناگهان لباسه دخترا محو میشه
وهمه کلاس به علا وه اسنیپ می رن تو کف............


ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
#9

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
خب ، به دلیل امتحانا برای اینکه تالار هم از خاک بیاد بیرون ... فعلا یه طوری می نویسیم .... یعنی رول کوتاه ... که همه بتونن بنویسن ...شر و ور نویسی هم آزاده :دی اینم میدون ...

----------
سوژه جدید : ...

تالار در سکوت خوفناکی فرو رفته بود . عنکبوتی تارش را به روی سقف گنبدی شکل تالار کامل می کرد . پتویی بس کلفت روی چند نفر را در زیر سقف تالار در کنار شومینه پوشانده بود .

لیلی ، لونا ، لیسا و گابریل زیر پتو مشغول کشیدن نقشه ای بس مخوف بودند .

( دختر ها گاهی عجیب می شدند ) هری سلام علیها

گابریل : خوبه دیگه ؟ نه ؟!
لیلی و لونا :
لیسا : لیلی ، لونا خوبه دیگه ... سرگرمم می شیم
لیلی : آخه ، پسرا گناه دارن ... مگه چه گناهی کردن ها ؟
گابریل و لیسا که هر دو از گرمای پتو عرق گرده بودند ، نگاهی شیطنت بار به هم کردند و گفتند :

- همین که پسرن جرم بزرگیه

خوابگاه پسران - همون زمان

آلفرد ، بادراد ، بیدل و آرنولد با لبخندی این هوا( ) به روی لب ،گوش های گسترش دهنده ی خود رو جمع کردند ...

- آخه ی ، این دخترا چقدر سادن



Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۰:۵۰ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
#8

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
بادراد رو به مری گفت:
- همه رو جمع کن کار دارم میخوام خبرای مهمی بدم

یک ربع بعد همه دور بادراد جمع شده بودند و منتظر حرفهای او بودند که ناگهان بادراد از غیب برای خود میکروفنی ظاهر کرد و خود پشت سن رفت تا سخنرانی اش را شروع کند، پس از کلی مقدمه چینی و کلی کلاس گذاشتن طرح دادن برای آینده گفت:

- من می خوام ریون رو متحول کنم هر کس که به من بپیونده تو ثروت غرقش می کنم

صدای آرنولد از دور شنیده شد که گفت:

- تو چه جوری می خوای این کارو بکنی؟

- می دونید من براحتی کلی قرارداد کاری امضا کردم که برای شرکت های خفن جادوگری مشتری جذب کنم شما از طرف من مشتری اون شرکتا میشین و از من یه درصدی پورسانت می گیرین.

- یه سوال دیگه خوده ایگور نمی تونه با یه همچی شرکتهایی قرارداد ببنده تو چه جوری این کارو کردی؟

- خوب این جزو سریات

- نه این به خاطر دیهیم رو سرته اون دیهیم ریون کلاوه

ناگهان ملت ریون بر سر بادراد ریخته و هر کس سعی در تصاحب دیهیم داشت...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۷
#7

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
شیر موز :


-چون من خیلی این نوشیدنی رو دوست دارم و همینه که من میگم.
-آخه ما نمیتونیم اتاق زیر شیروونی رو بکنیم شیرموز فروشی!!
-کی گفته؟ اگه منم که میکنم!
-بکن (!)!!!

و با حالت قهر از بادی دور میشه.

دو سه روز بعد -----

بادراد: دوستان خوبم..اهم.. خوخ خلت.. اخ تف!.. اهم، از وقفه ی کوچک پیش آمده عذر میخوام. میخواستم شمارو دعوت کنم به شیرموز فروشی ِ بادراد و عباس قادری . در تالار ریونکلاو.
ملت: چه گلاخخخخخخخخخخخ!
بادی: پس چی. برید بالا که هرکی زودتر برسه یه شیرموز جایزه داره با کلاس خصوصی!


همه ی بچه های ریون میشینن به بادی نگاه میکنن. اما اون آستکبارانه داره کار خودشو میکنه.

چند روز بعد ---------
بادی با لیموزین میاد دم تالار. نوچه هاش خودشونو پهن میکنند رو زمین . درهای تالار باز میشه و نور از اونجا ها !! به چشم میرسه..نوری زیاد و اینا.

بادی میاد تو و همه تعظیم میکنند.

مری : بادراد تو خیلی پولداری. تو خیلی گولاخی! ای پول! ای شیر موز..

بادی: من براتون یه خبر خوب دارم..

-------

ادامه بدین دیگه!


[b]دیگه ب


Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۷
#6

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
-هی..ای وا! من چرا رو ویبره ام.. وینکی ؟؟ وینکی.؟؟؟ وینکی کیه؟

-بوووووووووژژژژژژژژژ! (افکت درست شدن گردباد)

تاج از روی سر گابریل پرتاب میشه و سپس به درون بیرون می افته. یعنی از پنجره به زمین پرتاب میشه.

پاین!

شتلق!
-آخ! این سومیش بود.. میدونستم..

شخصی که سرش رو گرفته بود به بالا نگاه کرد و با چهره ی گناه کار گابر روبرو شد که از پنجره خم شده بود و پایین را نگاه میکرد. آرنولد هم در کنارش از پنجره آویزان شده بود.

سراف: باب من میخواستم برم خودتون هی نمیذاریدا!
و سرش رو مالید. نیم تاج رو بلند کرد که به سمت بالا پرتاب کنه، سپس جیغ بنفشی کشید.

- گااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابررررررررررر!
گابریل: هان؟ من اینکارو نکردم..
- تو یه قهرمانی!!!!!!!!
گابریل: ای بابا، میدونم میدونم! عکس ؟؟ نه من با کسی عکس نمی ندازم..

سراف: الان میام بالا ...

و به سرعت جارویی از غیب ضاهر کرد و به سوی پنجره رفت. ای باب، من کردان نیستم... منظورم ظاهر بود!


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.