هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۹ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۱۱ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
از هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
مواد مورد نیاز:

2/3 قاشق غذا خوری پیاز بو داده

7عدد ناخن تسترال

5 عدد قارچ سبز

2 لیوان هگریدی آب

انگشت کو چیکه ی پایه یه جنه خانگی

3 عدد مژه ی یک آدم معتاد

نمک و فلفل به مقدار لازم

پس از پایان خوندن،مدت طولانی سکوت بر قرار شد.تا اینکه بالاخره بلا گفت: اینو برا ارباب درست کنیم؟؟

_اوه بلا سختنگیر شاید خوش مزه شد.یکی یکی باید مواردو پیدا کینم، خوب از چی شروع کنیم؟

_انگشت کو چیکه ی جن خونگی گه جلو مونه.بعد به کریچر اشاره کرد.

_خوب با چی ببریمش؟

_ من برم چاقو بیارم؟

ناگهان بلا فراید زد:خاک بر سره همتون!شما مثلا جادو گرید.

_آها فهمیدم:آکسیو چاقو

_یک چاقو ملغزنان به دست آستوریا رسیدبه سمت کریچر رفت و...

_خوب این از این بقیه چیزا رو چیکار کنیم؟

_زود باش مورفین فقط سه تا مژه!

_چی من...باشه.

وقتی سه تا مژه ی خودش رو کند بلا گفت:

ناخن تسترال از کجا بیاریم؟

مورفین:من برم؟

بلا: تو مرگه کیو دیدی؟

_هم سلولیم تو آزکابان.

_باشه. دیگه کی باهاش میره ؟ نبود؟ بجنبید دیگه ما که تا ابد وقت نداریم!

آستوریا: می میرم. من مرگه دختر خاله ی پسر عموی بابا بزرگمو دیدم

_ باشه برید.


نیم ساعت بعد:


آستوریا در حالی که مورفین رو کول می کرد رو ی مبل کنار شومینه افتاد.

_اینم هفتا ناخن!

_چی شده؟

_تسترالا بهمون حمله کردن!

_مهم نیست خوب حالا چجوری لیوان هاگریدو کش بریم؟

_-__-__-___-__-__-___-__-__-__
فکر کنم سوژه رو منحرف کردم؟نه؟
_-__-__-__
_-__-__-__
_-__-__-__




اصالت نزد ما است و بس


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
چند دقیقه بعد...

-نبود؟داوطلب نداریم؟بابا, کاری نداره که.چقدر شماها ترسویین.اصلا بدین خودم انجامش میدم.

آستوریا پاتیل حاوی آب داغ را زیر دماغ سوروس گرفت.
-خب سوروس عزیز.شما الان خیلی آروم اون دماغ مبارکتو, یعنی بطری رو فرو میکنی تو این آب.منم از این بالا یخ میذارم رو دماغت و همه چی حل میشه.

سوروس که هنوز سوختگی دماغش کاملا خوب نشده بود با نگرانی به آب پاتیل که در حال قل قل کردن بود نگاهی انداخت.
-نمیشه بیخیالش بشین؟من همینجوری هم میتونم زندگی کنم.اصلا این کاغذ چه اهمیتی داره؟نمیدونیم توش چی نوشته شده.شاید لیست خرید کریچر باشه.ارزششو نداره ها.:worry:

آستوریا سر سوروس را بطرف پاتیل خم کرد.
-عمرا نمیشه.ارباب دستور داده.نمیتونیم مخالفت کنیم.زود باش.یا دماغتو میکنی اون تو, یا من کل سرتو فرو میکنم.سه ثانیه وقت داری.

سوروس متوجه شد که راه فراری وجود ندارد.نفس عمیقی کشید و بعد از بخشیدن مال و اموالش به ملت اسلی, بطری را داخل پاتیل فرو برد.آستوریا مقداری یخ روی بینی اسنیپ قرار داد.

چند ثانیه گذشت...

تق!

سوروس که از ترس چشمانش را بسته بود احساس سبکی و راحتی خاصی کرد.با صدای فریاد خوشحالی اسلی ها متوجه شد که دماغش آزاد شده.آستوریا با افتخار کاغذ را از بطری خارج کرد.
-هوم...بذارین ببینم چیه.امیدوارم ارزششو داشته باشه.طرز تهیه سوپ قارچ سبز!...هی!عجب تصادفی!میتونیم همینو برای ارباب درست کنیم.یه سوپ جدید!

لوسیوس با تردید به دستور نوشته شده روی کاغذ نگاه کرد.
-مطمئنین؟ما نمیدونیم این سوپ چیه و به چه دردی میخوره.این قارچ سبز زیاد اشتها آور به نظر نمیرسه.




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۰:۲۲ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
کمتر از سه دقیقه ی بعد، مقداری آب جوش و یخ رو به روی لوسیوس قرار داشت.
-خب الان باید این آب جوش رو بریزیم رو بطری و آب یخ رو هم بریزیم رو دماغ سوروس.

مورفین تلو تلو خوران جلو آمد.
-بدین من بریژم! اژ بچگی عاشق آژمایش کردن بودم !

سوروس به سختی آب دهانش را فرو داد.
-مورفین تو همینجوریش چشات داره دودو میزنه. بیخیال شو ! الان میزنی دماغ مماغمونو میسوزونی میره ها. :worry:

مورفین بی توجه به سوروس، ملاقه ی داخل پاتیل را پر از آب جوش کرد و...
-جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ !

فریاد سوروس کل تالار را به مدت یک دقیقه و با قدرت شونصد ریشتر، لرزاند.آگوستوس پوست روی دماغ سوروس را که ورآمده بود، به کناری انداخت.
-خب دایی مورف ببین چیکار کردی! بده من ...بده من برو با لوسیوس تسترال بازی کن !

در همان حال که آگوستوس مشغول استفاده از طلسم ضد سوختگی بروی دماغ سوروس بود، سوروس و مورفین که هر دو به شکل درامده بودند، نگاهی غضبناک نثار یک دیگر کردند.
-یکی که لرزش دست و لغوه و از این جور مشکلا نداره، بیاد کمک. چند ساعت دیگه خورشید طلوع میکنه و ما هنوز نتونستیم کاری بکنیم.



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۰:۰۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه نصفه شب هوس سوپ میکنه.اسلیترینی ها از طریق حفره شرارت به اشپزخونه میرن و برای لرد سوپ میارن.اونجا با کریچر مواجه میشن که بهشون میگه استرجس مخفیانه وارد آشپزخونه شده بود.بعد از برگشتنشون لرد سیاه اشتباها کریچرو میکشه.توی جیب کریچر یه بطری وجود داره کا کاغذ لوله شده ای داخلشه.ولی دماغ اسنیپ توی بطری گیر کرده!لرد به اسلیترینی ها دستور میشده هر طور شده بطری رو از دماغ اسنپ جدا کنن و کاغذو براش ببرن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-خب...با سه شماره...یک...دو ...سه...بزن!

آگوستوس پتک را بلند کرد و روی بطری کوبید.دراثر ضربه بینی اسنیپ از سه جای مختلف ترک برداشت!آگوستوس لبخند شرمگینانه ای زد.
-آخ...بازم نشد.نمیشکنه.مقاومت دماغت کمه ها.ولی مهم نیست.بهت اطمینان میدم که بدتر از قبل نشده.

اسنیپ با چشمانی پر از اشک دماغش را مالید.

لوسیوس که از ساعتها پیش غرق در مطالعه کتابی ماگلی بود، جلو رفت و دماغ اسنیپ و در بطری را بررسی کرد.
-من یه فکری دارم!از این روش برای خارج کردن دو تا لیوان که تو هم گیر کردن استفاده میشه.باید روی بطری آب داغ بریزیم که منبسط و بزرگ بشه...و رو دماغ سوروس آب یخ...که کوچیک بشه و از توی این در بیاد!

رنگ اسنیپ با شنیدن پروژه بعدی اسلیترینی ها پرید.ولی خوشحال بود که چیزی که قرار است بزرگ بشود در بطری است، نه دماغ او!



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
نیم ساعت بعد

لوسیوس درست مثل بقیه مرگخوارها که هنوز بدستور لرد سیاه رو به دیوار ایستاده بود سرانجام کاسه صبرش لپرکانی شد و گفت:
- سرورم... شاید سر این بطری طلسم مکش دار داره که دماغ اسنیپ اینجوری توش گیر کرده یا شایدم...
در اینجا لوسیوس مکثی کرد و با نگرانی زیرچشمی لرد سیاه را پایید که با خشم پا بر گردن سوروس گذاشته بود و بدون توجه به خِرخِر کردن اسنیپ همچنان بطری را به طرف خود می کشید.

لرد سیاه که انگار صدای لوسیوس را نشنیده بود تا سه ربع بعد در حال کش و واکش با بطری و دماغ اسنیپ بود. طلسم خرد کننده و سر باز کن و... بجز آنکه به شکستن بینی اسنیپ بیانجامد کار دیگری از پیش نبرد.

لرد سیاه کم کم به فکر استفاده از طلسم های شوم افتاده بود که ناگهان چیزی به خاطرش رسید. بنابراین رو به ایوان کرد و گفت:
- ایوان.... بگو ببینم وقتی اون جن را دیدی دقیقا در مورد پادمور چی بهت گفت؟
- سرورم به ما گفت که استرجس را تعقیب می کرده و اینکه وقتی استرجس متوجه ورود ما به آشپزخانه شده خودش رو غیب کرده.
- ابله! شماها چطور روتون میشه اسم خودتون رو دانش آموزان هاگوارتز بذارین وقتی که هنوز نمی دونید که هیچ انسانی نمی تونه درون هاگوارتز خودشو غیب و ظاهر کنه!
-

لرد سیاه اینبار با کنجکاوی بیشتری به کاغذ لوله شده درون بطری نگاه کرد.
- هوم... اون جن خونگی فقط برای رد گم کردن و سر پوش گذاشتن روی کارش این مهملات رو به هم بافته بوده. هرچی که هست این کاغذ سرنخ خوبیه....

انگاه تن صدایش را بلند کرد و گفت:
- ارباب کنجکاو شده که از محتویات این کاغذ اگاه بشه... بنابراین شما تا طلوع آفتاب وقت دارین کاغذ رو از داخل این بطری در بیارید. اگه لازم شد استفاده از هرگونه روش و طلسمی هم ازاده! روشن شد!

سورورس که در حال مالیدن هم زمان گردن و دماغش بود با شنیدن جمله آخر از جایش جست و به انجمن خیره شده به خودش با وحشت نگاه کرد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۰ ۱۷:۵۵:۱۹

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-به هر حال تو...چــی؟خب مرتیکه ی بوقی بر دار بیارش ببینم چیه.
-خب آخه ارباب دماغم چسبیده بهش.
-تسترال...بطری رو از تو جیب جنه در بیار،بیارش اینجا.

سوروس که مشغول تجدید نظر در مورد مقدار تسترالیش بود()،بطری را از جیب کریچر درآورد و همراه دماغش نزد لرد سیاه برد!لرد بعد از بررسی بطری،فهمید که دماغ سوروس به در آن نچسبیده،بلکه در دهانه ی آن فرو رفته!
-بلیز...سوروس رو محکم بگیر.
-ارباب...چی کار میخواین بکنین؟

لرد توجه ای به سوال سوروس نکرد.
-وقتی یک، دو، سه گفتم سوروس رو به سمت خودت بکش.بقیتونم روتون و بکنین به دیوار.
-رومون رو بکنیم به دیوار؟!
-بله همتون،سریع.

ملت اسلی به صف روبه دیوار ایستادند.
-ارباب ببخشید پشتمون بهتونه.
-بلا تسترال پست و رو نداره.بلیز،سوروس شمام چشماتون رو ببندین.
بلیز و سوروس:
-ببندید اون چشمای نحستون رو.

آن دو نیز چشم هایشان را بستند،لرد بعد از اینکه مطمئن شد هیچکس او را در حالتی که میخواست به شکلش در بیاید،نمیبیند،پای مبارکش را روی سینه ی سوروس گذاشت و گفت:
-اگه یکیتون چشم چرونی بکنه،یه آوادا حرومش میکنما...بلیز آماده باش!

سوروس که میدانست لرد قصد انجام چه کاری را دارد،از ترس مثل ژله میلرزید.
-یک...
سوروس:
-دو...
سوروس:
سه...

لرد پایش را به سینه ی سوروس فشرد و بطری را به سمت خود کشید و بلیز هم مطابق دستور لرد،سوروس را محکم در جهت موافق فشار مبارک پای لرد،کشید...!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۱:۲۱:۰۳
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۱:۲۲:۴۸



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲:۴۹ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 188
آفلاین
درحالی که لرد کاسه سوپشو با ولع هورت میکشید جمعیت تالار دورتادور جسد کریچر حلقه زده بودند :

- حتما اطلاعات مهمی داشته ! شما سه ابله باید میذاشتین شخصیا زیر شکنجه ازش حرف میکشیدم !

- از شناسه های مورددار هم نبود .

- یعنی استرجس توی اون ساعت چه کاری توی هاگوارتز داشته ؟

- شاید قرار ملاقاتی با دامبلدور داشته !

- توی آشپزخونه ؟!

- کیه که ندونه دامبلدور عاشق غذاخوردنه بلیز ؟

چهره تیره بلیز از خشم سرخ شد و بعد ترکیبش قهوه ای شد . مرگخواران درحال ابرازعقیده بودن که لرد آخرین جرعه سوپشو هم هورت کشید و لبخند رضایت بخشی به چهره جذابش نشست . همه مرگخوران برگشتن و محو این تصویر فراموش نشدنی شدند . بلاتریکس که تحمل اینهمه جذبه رو نداشت زانو زد ! و همگی سر تعظیم در برابر لرد فروآوردند و آن لحظه لحظه خوبی بود و خیلی باحال بود و منم دوستش داشتم .

همگی محو چهره لرد بعد از هورت کشیدن سوپش بودن بجز اسنیپ که همچنان دماغشو به جسد کریچر نزدیک نگهداشته بود .

لرد با رضایت همگیو کرشیو زد و آخرین نفر بلاتریکس بود که یک کروشیوی اشانتیون هم دریافت کرد و وقتی بلند شد لرد تازه چشمش به اسنیپ افتاد :

" تو چطور جرات کردی ؟ در تمام مدتی که لرد سیاه از شدت جذبه در حال انفجار بود به جسد این ملعون زل زده بودی ؟ ارباب قصد داشت اونو بعنوان شام آخر شب به نجینی بده ولی حالا خودت این امر خطیر رو بعهده میگیری ! "

و میخواست یک آواداکداورای جانانه نثارش بکنه که اسنیپ بدون اینکه دماغشو از جسد جدا کنه سریع بحرف اومد :

" لردسیاه من اینجا گیر کردم ! داشتم جسد رو وارسی میکردم که بطری کوچیکی درون جیبش نظرمو جلب کرد و صورتمو نزدیکش بردم که شاید معجون توشو بو کنم ولی دماغم به در بطری چسبید . و الان میبینم که نه تنها معجونی نیست بلکه یک کاغد درونش لوله شده ! "


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲:۵۳:۱۳
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۰:۲۱:۲۹
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲۳:۵۳:۳۲

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۷:۲۴ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
هوالرحیم

جن با تردید به سه اسلیترینی خیره شده بود.هر سه میدانستند که مجبورند سوپ را برای لرد ببرند.
البته جن خانگی در تاریکی بود و هیچ کدام از بچه ها او را نمی توانست ببیند. جن آرام آرام از تاریکی بیرون آمد و چشمان بچه ها گشاد شد طوری که آلستور مودی باید می آمد شلنگ تخته می انداخت.
آن جن کسی نبود جز کریچر . ایوان: بابا ما رو ترسوندی ها. فکر کردم یکی از اون جنهای دامبلدوره!
نارسیسا: تو اینجا چه کار میکنی کریچر؟
کربچر که چهره اش از قبل پر نور تر شده بود: من به یه نفر شک کرده بودم اومدم ببینم داره کجا میره.
نارسیسا :به کی ؟ کی ؟ کجا؟
کریچر: یکی از اون محفلیها . استرجس پادمور.
آستوریا با چهره ای درهم: خب حالا اون کجاس ؟
کربچر که از جوابها خسته و همچنین عصبانی شده بود: تا اینجا من تعقیبش کردم ولی همین که شما اومدین اینجا اون صدای شما رو شنید و سریع وردی رو گفت و غیب شد .
در همین حین چوب جادوی ایوان می لرزه و صدای اژدها از آن خارج میشه.
ایوان یه تقه به چوب می زنه: بله بفرمایید.
-پشت خط: من ولدمورتم این سوپ چی شد؟ رفتین سوپ درست کنین؟
-ارباب همین الان سوپ رو میارم.نگران نباشین.
-زودباش .اگه تا 5 دقیقه دیگه سوپ تو تالار نباشه یه ورد حرومتون می کنم.
ایوان که دستپاچه شده بود: بچه ها زود باشین سوپ رو پیدا کنیم ببریم برای لرد و همچنین چیزی که کربچر دیده رو بهش بگیم.
بعد از مدت کوتاهی آستوریا: سوپ ایناهاش بیاین پیدا کردم.
ایوان:زود باشین 3 دقیقه بیشتر فرصت نداریم!!
ایوان و بقیه به سرعت راه م افتند و از درون حفره و پس از 5 دقیقه به تالار می رسند.
ولدمورت که جلوی حفره وایساده بود: آواداکدارو.
ایوان جا خالی میده و ورد به کربچر که پشت ایوان در حال خارج شدن از حفره بود می خوره و نقش بر زمین می شه.
ولدمورت فریاد زد: مگه نگفته بودم سوپ رو سریع برایم بیارید. چرا انقدر لفتش دادین؟
ایوان که ترسیده بود: به خاطر این.
و صورتش را برگرداند و به کربچر که حالا جسدی بیش نبود نگاه کرد.
ولدمورت با حیرت پرسید : این رو از کجا پیدا کردین.
نارسیسا و آستوریا که موقع صحبت ایوان و لرد از حفره بیرون آمده و جسد کربچر رو همراه خودشان آورده بودند.،به همراه لرد و ایوان روی کاناپه سیاه رنگ که با پوست تسترال هم ساخته شده بود نشستند و اتفاقهایی که افتاده بود رو برای لرد شرح دادند...


من یه شبح و�


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-ایوان...ارباب داره ضعف میکنه...

ایوان فورا از جایش بلند شد و ساندویچ آماده ای را بطرف لرد گرفت.
-بفرمایین ارباب...نوش جان!

لرد نگاهی به ساندویچ سرد انداخت و با بی میلی آنرا گرفت و روی میز انداخت.
-ارباب غذای گرم میخواد ایوان...اصلا ارباب سوپ میخواد...سریع برو آشپزخونه اصلی و برای ارباب سوپ بیار!

ایوان به ساعت دیواری سبز رنگ روی دیوار اشاره کرد.
-ارباب، ساعت سه و نیم نصفه شبه...الان که نمیشه غذا گرفت.تازه خروج از تالار و همچنین ورود به آشپزخونه ممنوعه.من چطوری برم اونجا؟

لرد بدون هیچ پاسخی به حفره شرارت اشاره کرد...ایوان فورا متوجه منظور لرد شد.
-هوووم...این سوراخ لعنتی...چیز...یعنی مقدسو فراموش کرده بودم.چشم ارباب!الان با یکی دو تا از بچه ها میرم براتون غذا میارم!

ایوان از لرد جدا شدو بطرف آستوریا و نارسیسا که در گوشه ای از تالار سرگرم مطالعات شبانه بودند رفت.
-میگم...چیزه...ارباب هوس سوپ کردن و دستور دادن بریم از آشپزخونه اصلی براشون بیاریم.


نیم ساعت بعد:

ایوان و آستوریا و نارسیسا از تنگ ترین تونل حفره شرارت به سختی وارد آشپزخانه اصلی هاگوارتز شدند.
-خب...زودتر این سوپه رو پیداکنین برگردیم.

ناگهان صدای جیغ مانندی که بدون شک متعلق به یک جن بود هر سه نفر را سر جایشان میخکوب کرد.
-شماها کی هستین؟چن تا دانش آموز سرگردان؟اینجا چیکار میکنین؟الان پروفسور دامبلدور گزارش میکنم!

ایوان که حساب تخلفات چند روز گذشته شان را داشت با دستپاچگی جواب داد:
-نه نه...ما دانش آموز نیستیم...جن هستیم.اومده بودیم کار کنیم...قد و قواره مونو نگاه نکن.کمی زیادی رشد کردیم!

جن با تردید به سه اسلیترینی خیره شده بود.هر سه میدانستند که مجبورند سوپ را برای لرد ببرند...




Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
هکتور به چشمان وحشت زده ی دراکو نگاه کرد. سوراخ لحظه به لحظه باز تر میشد و دراکو پشیمان از نوشیدن معجون، دستی به موهای طلایی اش کشید.
- هکتور، میشه تو بری...یعنی منظورم اینه که..میشه تو از سوراخ بری تو و اون منقل طلایی خوشکل که هیچ ارزشی هم نداره برام بیاری؟

هکتور مشکوکانه به دراکو نگاهی کرد و گفت:
- هیچ ارزشی نداره؟!

- نه خب منظورم اینه که...

هکتور در حالی که به نظر می رسید، نکته ی جالبی را کشف کرده است، با اشاره ی دستش دراکو را ساکت کرد و به آرامی به طرف سوراخ رفت. دراکو هم در حالی که سعی میکرد شادی اش را پنهان کند، از پشت سر به قدم های بلند او خیره شد .

یک ساعت بعد :

- هکتور..هکتور زنده ای!؟ پیداش کردی؟!هکتور...

دو ساعت بعد:

- هکتور...هکتور...صدامو می شنوی؟!


سه ساعت بعد:

دراکو در حالی که از شدت ترس به لرزه افتاده بود، آرام آرام به سوراخ نزدیک شد. سپس در حالی که سعی میکرد موهایش با لبه های سوراخ برخورد نکند، با دقت به درون چاه خیره شد .
- جیــــــــــــــــــغ!!
دراکو با سر روی زمین افتاد. هکتور در حالی که لبخند شومی بر لب داشت، بی توجه به وضعیت وی، منقل طلایی را بالا گرفت و با پیروزی سرش را تکان داد.
- هه !! فکر کردی میتونی حفره ی شرارت رو باز کنی؟! اربابت با اون همه قدرتش نتونست همچین کاری بکنه، بعد فکر میکنی معجون های من قادره که چنین قدرتی بهت بده ؟!! تو با خوردن این معجون فقط تصور کردی که حفره باز شده.
دراکو وحشت زده فریاد کشید:
- چییی؟ !!! یعنی معتادم کردی؟!! یه عمر از دست اون مورفین فرار کردم..وای مامانم چی میشه؟! خاله بلا موهامو از ته می تراشه و بارتی از فرصت استفاده میکنه و همه وسایلمو صاحب میشه.
هکتور پوزخندی زد:
- نترس! اثرش موقتی بود. یعنی حدودا تا یک ساعت دیگه که من با این منقل طلایی از اینجا دور بشم، حالت خوب میشه. ولی به اربابت بگو حواسشو بیشتر جمع کنه. منقل توی حفره نبود. بلکه بالای دریچه ی کناری حفره پنهان شده بود. مدت هاست که دارم دنبالش میگردم. خوب شد که محدوده رو نشونم دادی.

دراکو وحشت زده روی زمین افتاد و هکتور در حالی که لبخند شیطانی بر لب داشت، لحظه به لحظه از او دور تر میشد.

فردا شب، تالار خصوصی اسلیترین:

- کروشیوو !! به من دروغ نگو بچه. کاری نکن که بلا رو مجبور کنم همه ی موهاتو بتراشه و بعدش بارتی رو بفرستم تا رو سرت نقاشی بکشه. اون منقلو کجا گذاشتی؟!

دراکو با وحشت به پنجره خیره شد. هوا رو به تاریکی میرفت و فضای تالار به شدت سرد بود. اینیگو در گوشه ای از تالار سعی میکرد بارتی را راضی کند تا اسباب بازی هایش را از زیر پا جمع کند و در طرف دیگر تالار، لوسیوس به شدت سعی میکرد تا نارسیسا را به هوش اورد. دراکو به اطرافش نگاهی کرد و با دیدن چشمان خشمگین اسلیترینی ها، بار دیگر نالید:
- ارباب، باور کنید که راست میگم...اون گرنجر لعنتی...

بلا عصبی دستی به موهای وزوزی اش کشید و به نارسیسا که به هوش امده و نگران به دراکو خیره شده بود، نگاهی کرد. لرد سیاه علامتی داد و چوب دستی اش را بیرون کشید.
- بهت گفته بودم که چقدر برام مهمه دراکو ! درست نمیگم !؟... کروشیو لوسیوس!! این بچست که تربیت کردی؟!! آنی مونـــی اونطوری به ارباب نگاه نکن. قبلا بهت گفته بودم که وقتی ارباب عصبانیه باید شامش اماده باشه...اواداکداورا..اِ مردی؟!

بلا یاداوری کرد:
- ارباب دراکو... !

دراکو با نگرانی به بارتی که مرتب پوزخند میزد و بسیار خوشحال می نمود، نگاهی کرد و گفت:
- ارباب،خواهش میکنم منو عفو کنید. قول میدم که تکرار نشه. من که همیشه به بهترین صورت ماموریت هارو انجام میدادم.

سپس چشمان سبزش را به مادر اشفته اش دوخت. نارسیسا به ارامی به او نزدیک شد و درحالی که موهایش را نوازش میکرد، زمزمه کرد:
- ارباب، یه فرصت دیگه به دراکو بدین. مطمئنم که دیگه تکرار نمیکنه.دفعه های بعدی سعی میکنه که مواظب باشه.

رودولف که سعی میکرد از زیر رگبار کروشیوهای بلا بیرون بیاید، پیشنهادی کرد:
- چطوره بره دنبال گرنجر و پیداش کنه ؟!

لرد سیاه چند لحظه به فکر فرو رفت. سپس با خونسردی لبخندی زد و گفت:
- با تمام به درد نخور بودنت، بد پیشنهادی ندادی رودولف. دراکو...میری دنبال گرنجر ! منقلو پس میگیری و جنازشو واسم میاری. این اخرین فرصتته. فهمیدی؟!

نارسیسا با شنیدن این حرف دوباره غش کرد و دراکو با نگرانی به چشمان پر شعف بارتی نگاهی کرد و زمزمه کرد:
- بله ارباب. حتما"!


پایان سوژه


_____________________________________________________________________________

سوژه دیگه زیاد جای کار نداشت. مخصوصا" با انحرافات شدیدی که براش پیش اومده بود. برای همین تمومش کردم.اگه کسی میخواد میتونه سوژه ی جدید بده.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.