هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- تو برو!
- نه ترو به مرلین! تا وقتی تو هستی من جسارت نمی کنم!
- منم که در حضور گودریک، شجاع شجاعان، کاری از دستم برنمی یاد!
- آره، گودریک! بنیانگذار تالار گریفیندور! تو از همه شجاع تری!

گودریک با مشاهده وضع موجود، دوتا دستشو بلند کرد و محکم کوبید تو سرش! چاره ای نبود، گودریک با زور و اجبار و هل و اینا () تا یه متری هیاهولی رسید. هیاهول نگاهی به گودریک انداخت و گفت:
- از تو خوشتیپ ترش نبود؟!

و با این سوالش کل اعتماد به نفس گودریک رو برد زیر سوال! گودریک میخواست یه جواب هیاهول شکن بده به هیاهول، ولی باتوجه به این که امکان خورده شدنش زیاد می شد، لب فرو بست. :worry:

هیاهول در این لحظه نگاهی به نویسنده می اندازه و با ابروی بالارفته می پرسه:
- کی اسم منو گذاشت هیاهول؟

نویسنده هم نگاهی به هیاهول می کنه و

هیاهول بی خیال نویسنده میشه و تصمیم می گیره به همون معماش برسه. هیاهول صداشو می بره بالا و می پرسه:
- با توجه به این که باسیلیسک از تخم مرغی که زیر قورباغه گرم میشه درست میشه، من که ترکیبی از اژدها و باسیلیسکم چجوری به وجود اومدم؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 533
آفلاین
یک دانش آموز گریفی گفت:
_ صدای چی بود؟
گودریک با بد بینی نگاهی به اطراف انداخت و زیر لب گفت:
_ نمیدونم.
پاق ( افکت ظاهر شدن مرلین )
_ چی شد به این زودی حاظر شدی مرلین؟
_ اومدم یک خبر خوب بدم. من تونستم چند تا تله را خنثی کردم حالا آزمون های شما از 6 تا به 3 تا کاهش یافت.
گیریفی ها :
مرلین گفت:
_ خوشحالی نشوید. فراموش نکنید که هنوز 3 آزمون پا برجاست.
پاق
با غیب شدن مرلین گریفیندوری های مصمم به راه افتادند.
چند دقیقه بعد
گریفیندوری ها وارد غار شدند. ناگهان جیمز فریاد زد:
_ در
در انتهای غار دری بود. گریفی ها به طرف در دویدند. ناگهان هیاهولی
از پشت سنگی بیرون پرید. حیوانی بود ترکیبی از باسیلیسک،اژدها. حیوانی بزرگ. با صدای کلفت خود گفت:
_ من باسیلیها هستم، نگهبان در. برای عبور از این در باید به معمای های من جواب بدید. یک نفر میاد جلو به نمایندگی دیگران. من فقط معما را به او می گویم. اگر جواب درست داد تمام گروهمی توانند رد شوند اما اگر جواب اشتباه بود آن فرد را می خورم.
گیریفی ها:


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۴:۵۱ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲
از كسي نميترسم...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 114
آفلاین
پاق ( افكت غيب شدن مرلين )
گريفي ها همانطور مات و مبهوت به جايي كه چند ثانيه پيش مرلين حضور داشت، خيره شده بودند و به اين فكر ميكردند كه چه كسي ديگر در ميان آنها نخواهد بود؟! همه با نگراني به يكديگر نگاه ميكردند. هيچكس نمي خواست هيچكدام از دوستانش را از دست بدهد.
گودريك نفس عميقي كشيد و گفت:

- ميدونم چه حس و حالي دارين... ناراحت نباشين گريفي هاي شجاع! توكلتون به مرلين باشه! بايد با همديگه باشيم! بهتون قول ميدم همه چي درست ميشه!

گريفي ها: :worry:

گودريك با ديدن قيافه ي گريفي ها بي خيال شد و گفت:

- خب بهتره كه به راهمون ادامه بديم... آماده اين؟

همچنان گريفي ها:

گودريك اين بار با صدايي مهيب تكرار كرد:

- نشـنـيـدم! آمـاده ايــن؟

بالاخره گريفي ها با شنيدن فرياد رساي او به خود آمدند و يك صدا گفتند:

- بــــــــــله!

و به دنبال گودريك به راه افتادند. صداي قدم هايشان را به وضوح ميتوانستند بشنوند. قطرات آب از سقف غار بر روي سطح زمين ميچكيد. همانطور كه از راهروهاي تاريك و پر از خفاش ميگذشتند، جيمز به اين فكر ميكرد كه چرا نويسنده ي پست قبلي چنين ماجراجويي طولاني مدتي را براي آن ها تعيين كرده؟
تدي و لارتن هم در مورد مراحلي كه پيش رويشان بود، صحبت ميكردند.

- راست ميگي؟ 6 تا؟؟
- آره مگه نشنيدي مرلين چي گفت؟!
- مگه كال آف هاگوارتزه؟
- آي گفتي... گرافيكشو ديدي؟ خيلي خفنه!
- آره خيلي باحالـ...

پـــوم.. پـــوم.. پـــوم..

گريفي ها:


ميدوني بزرگترين اشكال زندگي واقعي چيه؟
تو لحظات حساس موسيقي نداره!


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 533
آفلاین
_ کمک
گریفیندوری ها با وحشت فریاد میزدند.
جیمز جیغ زنان گفت:
_ ما از اینجا زنده بیرون نمی ریم.
گودریک دست روی شانه ی جیمز گذاشت و گفت:
_ حتما" یک راهی وجود داره.
ناگهان آتش خاموش شد.
همه ی حظار :
همه با دیدن مرلین شگفت زده شدند.
گودریک گفت:
_ مرلین اینجا چیکار میکنی؟ چجوری تونستی جادو کنی؟
مرلین لبخندی زد و گفت:
_ دیدم همه گریفیندوری ها غیب شدند. بعد فهمیدم همه اومدید اینجا. به هرحال من مرلینم. باید یک تفاوتی با بقیه داشته باشم.
تدی گفت:
_ حالا می توانیم بریم بیرون؟
لبخند مرلین محو شد و با نگرانی اشکاری گفت:
_ می توانید. اما برای اینکار خطری های زیادی در پیش است.
گیدیون که تا اون موقع ساکت بود گفت:
_ منظورت چیه مرلینه بزرگ؟
مرلین نفس عمیقی کشید و گفت:
_ برای خارج شدن از اینجا باید انتهای این تونل را ادامه بدید اما بر سر راه شما 6 آزمون خطرناک قرار داره. در این آزمون متاسفانه افرادی کشته می شوند. از اون بدتر این تنها ها خروج است.
با این حرف ترس به دل گریفی ها افتاد.
گریفی ها به هم نگاه می کردند و در این فکر بودند چه کسانی ممکن است بعد از عبور از آزمون در کنار آن ها نباشد.
گودریک گفت: ولی مرلین ما بدون جادو چطور می توانیم از آزمون ها عبور کنیم؟
مرلین گفت:
_ سالازار فکر کرد دیگر کار شما تمومه. برای همین برای ادامه راه این جادو را قرار نداده و شما می توانید از جادو های قویتون هم استفاده کنید. حالا اگر می خواهید زود تر از اینجا خارج شوید راه بی افتید.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲:۴۵ یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲
از كسي نميترسم...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 114
آفلاین
گودريك مانند هميشه هركه را كه سر راهش بود با خشونت كنار زد و خود را به سه چهار متري مرد شنل پوش و آتش عظيم رساند. همه به او زل زده بودند. شعله هاي رقصان و البته سوزان آتش چشمان گودريك را آزار ميداد. اما سماجت همچنان در چهره ى او موج ميزد. تفي بر زمين انداخت، نفس عميقي كشيد و در حالي كه چوبدستي اش را به سمت مرد شنل پوش گرفته بود، گفت:

- هوي بشكه...

مرد شنل پوش با شنيدن واژه ي "بشكه" توجهش بيشتر از قبل به گودريك جلب شد. لي جردن در گوش تدي گفت:

- راست ميگه چه قدرم شبيه بشكه س شيكم گنده!

و يواشكي با هم پوزخند زدند. مرد شنل پوش كه باطنا خونش به جوش آمده بود، قيافه ي خوسنردانه اي به خود گرفت و گفت:

- درست شنيدم؟ تو... تو به من گفتي بشكه؟

گودريك كه كمي پر رو شده بود، گفت:

- آره بشكه! مثل اينكه خيلي خوشت اومده! مگه نه بچه ها؟

گريفي ها نيز خنده اي تصنعي سر دادند كه موجب خشمگين تر شدن مرد شنل پوش شد. او در حالي كه كنترلش را از دست داده بود و دود از گوش هايش به بيرون سرايت ميكرد، ديوانه وار فرياد زد:

- مثل اينكه خيلي بهتون رو دادم!

بازتاب صداي كر كننده ي او چند ثانيه اي فضاي غار را در بر گرفت. سپس غار رو به خاموشي گراييد. خنده ى گريفي ها محو شد. گودريك شجاعتش آب شد رفت زير زمين! صدايي جز ترق و تروق شعله هاي آتش به گوش نميرسيد.

چند ثانيه اي به همين روال گذشت تا اينكه الستور چند قدم جلوتر آمد و غريد:

- تو كي هستي، لعنتي؟ خودتو نشون بده!

مرد شنل پوش كمي مردد ماند اما پس از چند لحظه پوزخندي زد و دستش را آرام آرام بالا برد و سپس كلاه شنلش را از روي سرش برداشت. با نمايان شدن صورت او، تعجب بر چهره ي گريفي ها نقش بست.

آليس با لكنت گفت:

- چي؟ ت... تو؟ س.. سالازار؟

سالازار اسلايترين در حالي كه به چشم هاي آليس زل زده بود، با صداي مرموزي گفت:

- آره لانگ باتم احمق! خودمم! سالازار.. سالازار اسلايترين شكست ناپذير!

گودريك كه گويي شجاعت به جوي رفته ي خود را بازگردانده بود، با صدايي رسا فرياد زد:

- از جون ما چي ميخواي، پير خرفت؟؟

سالازار كه اكنون صدايش كمي شيطاني شده بود، گفت:

- ميدوني گودريك؟ سالهاست كه منتظر همچين فرصتي بودم... انتقامم از گريفيندور.. از گذشته.. نميتونم باور كنم.. گريفيندوري ها تو چنگ من!

او چوبدستي اش را از جيبش در آورد و گفت:

- حالا وقتش رسيده كه به آرزوم برسم...

چوبدستي اش را رو به آتش عظيم گرفت و كلماتي را با زبان عجبيب و غريبي به زبان آورد.

در يك لحظه شعله هاي آتش دور تا دور گريفيندوري ها را احاطه كرد. سالازار در حالي كه وحشيانه ميخنديد، گفت:

- اميدوارم از دايره ي آتشين لذت ببريد! ها ها ها!

و به صورت تدريجي محو شد.

گودريك و تدي با هم گفتند:

- اوه نه...

حالا آن ها مانده بودند و دايره اي آتشين كه آن ها را محاصره كرده بود...


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۸ ۲:۵۱:۳۱

ميدوني بزرگترين اشكال زندگي واقعي چيه؟
تو لحظات حساس موسيقي نداره!


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
خلاصه:

جمعیت اعضای گریفیندور روز به روز کم تر میشه و گودریک دیگه هیچ گریفیندوری رو توی راهروها و تالار نمی بینه. راه می افته بره بیرون که یه گریفیندوری رو می بینه. دنبالش میره و بعد از این که میبینه گریفیندوریه توی یه صخره ناپدید میشه، خودشو به صخره میرسونه و داخلش میشه و اعضای گریف رو اون جا می بینه که همشون مثل گودریک به دام افتادن.

هیچکدوم نمیتونن از صخره بالابرن و درضمن فقط جادوهای ساده مثل لوموس کار میکنه. دالان رو ادامه میدن و به یه اسکلت میرسن که روی پیشونیش فلشی است و به یکی از راه های دوراهی اشاره می کنه. گریفی ها تصمیم میگرن از جهت مخالف برن و اون جا با یه مرد شنل پوش و یه آتیش حجیم مواجه میشن و تقربا هیچ راه فراری ندارن!

این پست خلاصه است و هیچ ارزش دیگری ندارد!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
تنها شانس»»»»»»»»»


آن جا یک دوراهی بود و فلش یکی از از دوراهی ها را نشان میداد.

گودریک وسط دو راهی نشست و به فکر فرو رفت
بعد از اندکی تامل بلند شد و رو به افراد کرد و گفت :
- این راه ها یکیش باعث میشه مثل این دختره بشیم و دیگری تنها شانس میتونه کمکمون کنه ( این یه جمله ایهام داره ممکنه گفته باشه تنها شانس کمک میکنه از این جا بیرون برید و یا اینکه تنها شانس بیرون رفتن این راهه)
گودریک ادامه داد از نظر من باید به راه خلاف فلش بریم
باقی افراد گفتن چرا مگه خودش فلش نذاشته ؟
گودریک گفت :
- اگه میخواست ما در این محل گیر بی افتیم پس چرا راه خروج رو نشون داده این یک تله است
الستور قبول کرد و دیگران هم مجبور به قبول موضوع شدند
همه راه افتادنند و در راه رویی تنگ و نمور و سرد حرکت کردنند ...
همه پشت سره هم به صورت صف راه میرفتند به محلی رسیدند که راه رو به محیطی گرم می رسید
یک سالن باز که یک اتش عظیم در سر راه بعد قرار داشت شعله های آتش در چشمانشان می رقصید
قدم بعد را که برداشتند مردی شنل پوش بر یر راهشان ظاهر شد سرمایی گزنده به قلبشان هجوم آورد ...
مرد شنل پوش گفت :
- پس به بیراهه قدم گذاشتین !!
- قبر خودتون رو کندین هیچ کدوم زنده از این آتش رد نمی شود
همه شرو به فرار کردنند اما راه پشت سرشان بسته شد ...
آنها ماندند و مرد شنل پوش و آتشی بزرگ بر سر راه بعد ...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ ۱۱:۴۱:۱۹

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
تد:
جیمز:
گودزیک:
الستور و لارتن:
پروتی:

همه افراد داخل غار بی اختیار شروع به دویدن در تونل تنگ و تاریک کردند. جیمز و پروتی فقط جیغ میزدند. تد سعی کرد مثل جیمز جیغ بزند، اما لارتن و الستور که به هم چسبیده بودند، به تد خوردند و تد به جیمز خورد و همه روی زمین پخش شدند.

لرزش های غار کم تر شد و کم کم دیگر نشانه ای از لرزش باقی نماند.

جیمز:

تدی با عصبانیت به سمت جیمز برگشت و گفت: چته؟ دیگه چرا جیغ میزنی؟

جیمز دستش را بالا آورد و با چوبدستیش به سمتی اشاره کرد.

چشم الستور فورا چرخید و روی آن نقطه قرار گرفت.
مودی که انگار خیالش راحت شده باشد، گفت: نترسین بابا، فقط یه دختره.

جیمز جیغ جیغ کنان گفت: کور که نیستم. مهم اینه که این جا چیکار میکنه؟

هیچ کس جرعت بلند شدن و رفتن به سوی دختر را نداشت.

گودریک که می خواست شجاعت مثال زدنیش را نشان دهد، ایستاد و به سمت دختر رفت.

دختر سرش را روی پاهایش گذاشته بود . صورتش معلوم نبود. دختر اصلا تکان نمیخورد.

گودریک آرام دختر را صدا کرد اما دختر تکان نخورد.
گودریک سعی کرد با دستش او را بلند کند و با دستش به پهلوی او زد.

دخترک خیلی لاغر بود و گودریک با دست زدن به او صدای استخوان هایش را شنید.

ترس وجودش را فرا گرفت. سریع سر دخترک را از روی پایش بلند کرد و با دیدن چهره ی دختر فریادی کشید و سرش را رها کرد. بچه ها به سمتش دویدند.

جیمز گودریک را که به بدن دختر خیره مانده بود عقب کشید و گفت: گودریک! چی شد؟ جن بود؟

تدی که دید گودریک کاملا شکه شده به سمت دختر رفت و نفس عمیقی کشید و سر دخترک را بلند کرد.

آن یک دختر نبود، بلکه اسکلت یک دختر بود. داخل جمجمه ی اسکلت پر از خون بود. عجیب این بود که خون بیرون نمیریخت.

مودی به نوشته روی پیشانی دختر اشاره کرد.


تنها شانس»»»»»»»»»


آن جا یک دوراهی بود و فلش یکی از از دوراهی ها را نشان میداد.

جیمز: یعنی باید بهش اعتماد کنیم؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
گودریک به اطراف نگاهی انداخت. او در یک غار عجیب قرار داشت. با نور کمی که از بالا می تابید می شد حفره یا تونلی تاریک را درمقابل تشخیص داد. هر چند لحظه صدای چکیدن قطرات عجیب و بدبوئی طنین انداز می شد. سنگ های زمختی که در جای جای راه را ناهموار کرده بودند و فضا درکل برای کسانی که در آن قرار گرفته بودند شوم و اهریمی بنظر می رسید. گودریک پس از ارزیابی اطراف از افراد حاضر پرسید:

- لعنتی! یعنی الان همه ی اعضای گروه این تو گیر افتادن؟!

جیمز با لحن سرد و ناامید کننده ای گفت:

- بیشترشون.

گودریک به تنها منبع نوری که در دالان وجود داشت خیره شد، حفره ای که از آنجا سقوط کرده بود شاید صدها متر با آنها فاصله داشت. با تعجب به بقیه نگاه کرد و پرسید:

- چطور بعد سقوط از همچین ارتفاعی آخ هم نگفتم؟!

لارتن که انگار جواب سوال را می دانست به سنگ سیاه و بزرگی که کنارش بود تکیه ای زد و گفت:

- تو سقوط نکردی. فقط اینجا ظاهر شدی. اونجا هم محل ورودمون نیست، احتمالا محلیه که باید ازش خارج بشیم.

الستور فورا گفت:

- نه، امکان نداره کسی بتونه از این دیواره بره بالا. سطحش صاف و صیقلیه. انگار تنها راهمون رفتن به این تونل تنگ و تاریک روبروئه.

گودریک متعجبانه پرسید:

- خب صاف و صیقلی باشه. با جادو...

- نمیشه گودریک. بجز جادو های ابتدایی مثل لوموس و آگوامتنی بقیشون ازکار افتادن.

- اما رفتن به اون دالان هم...

- تنها چارمونه گودریک، تنها چاره و تنها راه.

تدی پس از شنیدن گفت و شنود های گودریک و الستور روکرد به بقیه و گفت:

- فکر نمی کنم چیزی که ما رو این تو کشونده به همین راحتی بگذاره بریم.

کم کم ترس در وجود همه ی کسانی که داخل دالان گیرافتاده بودند رخنه می کرد. با وجود اینکه همه فهمیده بودند راهی جز تونل روبرو ندارند کسی جرئت نداشت پا پیش بگذارد. لحظاتی در سکوت گذشت تا اینکه دوباره گودریک پرسید:

- چی شد که همتون به اینجا اومدین؟

پروتی که اولین فردی بود که وارد غار شده بود گفت:

- من یه گریفیندوری رو دیدم که رفتار عجیبی داشت. تعجب کردم و دنبالش رفتم. اونم رفت توی یه جایی شبیه یه حفره وسط یه صخره. منم رفتم توش و اینجا ظاهر شدم.

کسی از میان افراد حاضر گفت:

- خدای من! درست عین من!

- آره منم!

- یعنی اون شخص کی بوده؟

- نکنه...؟

نجواها حال و هوای عجیبی ایجاد کرده بودند. افکاری ترسناک ذهن همه را به خود مشغول کرده بود. تا اینکه تحمل جیمز تمام شد و فریاد زد:

- ما برای چی اینجا هستیم؟

غار به لرزه در آمد...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین
سوژه جديد



اسمان چند ساعت پيش تاريك شده بود. مثل هر شب باران پاييزي از راه رسيده بود و صداي برخورد قطرات درشت باران با شيشه ي پنجره تالار ، تنها صدايي بود كه از تالار شنيده مي شد.

سكوت تنها چيزي بود كه در تالار ديده مي شد. روز به روز بر تعداد افرادي كه در تالار رفت و آمد داشتند ، كم تر مي شد. ديگر بر سر نشستن بر روي مبل مقابل شومينه دعوا نمي شد و كسي بر روي ان نمي نشست!

گودريك در حالي كه دستش را بر صورتش مي كشيد ، اهي كشيد و به سمت تابلوي بانوي چاق رفت تا از تالار خارج شود. كنار در ايستاد اما بانوي چاق كنار نرفت! خوابيده بود. اين هم يك نشانه ي بد بود. بانوي چاق هميشه به مدير مدرسه نامه مي فرستاد و درخواست تعويض شغل مي كرد چراكه هيچ وقت نمي توانست بخوابد. در هر دقيقه چند گريفندوري از اين در رفت و آمد داشتند اما اكنون هيچ كس نبود.

گودريك با دستش چند بار به تابلو كوبيد و بانوي چاق را بيدار كرد. بانوي چاق غرغر كرد و بعد كنار رفت و گودريك بيرون آمد. در پله ها چند دانش آموز ديده مي شد اما رداي هيچ كدام سرخ رنگ نبود.

همينطور بي هدف و اروم از پله ها پايين رفت اما وقتي كه از دور يك گريفي را ديد ، بر سرعتش افزود تا به او برسد اما گريفي با سرعت زيادي داشت از دروازه بزرگ خارج مي شد و به حياط مي رفت! گودريك پله ها را دو تا يكي مي پيمود و از بعضي پله ها مي پريد تا به او برسد.

هواي بيرون افتابي بود. نور خورشيد ديد گودريك را كم كرده بود اما او توانست رنگ رداي سرخ را تشخيص دهد. گريفندوري به طرف برج جغد ها مي رفت! گودريك به دنبال گريفي نرفت بلكه از راه ميانبري رفت كه به برج جغد ها ختم مي شد.

چند دقيقه بعد گودريك در كنار برج جغد ها ايستاده بود و منتظر آمدن گريفندوري بود. چند دقيقه ي ديگر گذشت اما گريفندوري نيامد تا اينكه گودريك توانست از دور او را ببيند كه به طرف چند صخره بزرگ مي رفت و بعد در داخل انها محو شد. گودريك تعجب كرد و به طرف صخره ها حركت كرد.

در بالاي صخره ها حروفي با جادو نوشته شده بود: « مكان عمومي گريفندوري ها »

گودريك خم شد و وارد حفره ي بين صخره ها شد. چند قدم جلو رفت و ناگهان جهان در مقابل چشمانش ناپديد شد.


در اعماق زمين



گودريك: « آخ! سرم! »

جيمز: « هه هه! ناظر تالار هم اومد! »

الستور: « لعنت به اين شانس! تنها شانسمون تو بودي و فكر مي كرديم نجاتمون ميدي ولي تو هم اومدي! لعنتي! الان همممون اينجا گير افتاديم! »

گودريك بلند شد و توانست تمام گريفندوري ها را ببيند. انها در يك مكان اهريمني گير افتاده بودند.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.