هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
#51

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
پست اول


آن روز عجیب ترین روز سپری شده در تالار عمومی اسلیترین بود. . . چراکه هیچ اتفاق خاصی نیافتاده بود. نه دعوایی! نه کشت و کشتاری! هیچی.
لرد ولدمورت: عجب روز مسخره ای!. . . ایوان وایسا جلوی من! . . . نه احمق جون بچسب به دیوار.
لرد ظاهرا یه تفریح برای خودش پیدا کرده بود. چاقو هارو دونه دونه پرت میکرد به سمت ایوان.
لرد: خورد به دستش نجینی! . . . خورد به پاش! . . . اَه، یکم بیا جلوتر . . . خورد به شیکمش. . . . بیا جلوتر. . . . خورد به قلبش. . . بلا دستت طلا! اون دیگه مرده یکم بیارش جلو . . . نگهش دار، داره میوفته! . . . داشتی حرکتو؟ داشتی دخترم؟ صاف خورد وسط دو ابروش!

چند ثانیه قبل
لودو وارد شد و لرد را دماغ در دماغ . . . ببخشید صورت ارباب در دماغ ایوان دید که چاقویی رو وسط پیشونیش پیاده کرده بود.
ارباب: داشتی حرکتو؟داشتی دخترم؟ خورد وسط دوتا ابروش! . . . واووووو . . . .آه لودو بیا وایسا اونجا!
ملت اسلیترین خودشون رو تو اتاقی حبس کرده بودن و در مورد این موضوع مشورت میکردن.
لوسیوس: نمیشه. باید یه بازی پیدا کنیم وگرنه تا صبح نسل همه اصیل ها منقرض میشه. این اربابی که من میبینم بعد از ما نسل هرچی جادوگر منقرض میکنه.
بارتی گفت: خب حالا میگین چیکار کنیم؟
در همین هنگام در باز شد و بلا وارد شد. رو به بارتی کرد و گفت: نوبت توئه پاشو!
بارتی با چهره ی از بقیه کمک می خواست و ملت با چهره ی معذوریت خودشونو بیان میکردن.
از داخل تالار صدای جیغ های بارتی می اومد.
نارسیسا در حالی که داشت چندتا سنگ زمردی سبز رو می نداخت بالا و قبل از افتادنشون تو هوا می قاپید گفت: چه کنم؟ چیکار کنم؟ بازی رو از کجا پیدا کنم؟ کاشکی میدونستم! کاشکی می دونستم.
دراکو گفت: ساختن هورکراکس هم از علایق ارباب! چه طوره بگیم یه چندتا دیگه بسازه؟ جهت تفریح!
دالاهوف: نه دیگه اون خز شده. تازه هفتا از اونا ساخته. هفتا! کم نیست که هفتا!
نارسیسا با خود زمزمه میکرد: هفتا . . . سنگ . . . هفتا . . . سنگ . . . هفتا سنگ . . . هفت سنگ! :zogh: . . . یافتم، هفت سنگ!
همه جمع شدن و با هم رفتن تو سالن عمومی.
لوسیوس صداش رو صاف کرد و گفت: اوهوم . . . ارباب ما به طور کاملا اتفاقی یه بازی کشف کردیم! می خواین معرفی کنیم؟ :pretty:
لرد: نکنه برای اینکه با من چاقو بازی نکنین رفتین بازی اختراع کردین؟
جاگسن: نه ارباب همون طور که ذکر کردیم، به طور کاملا اتفاقی کشفش کردیم!
لرد: می دونین اگه بازیی باشه که خوشم نیاد چیکارتون میکنم؟
جمعیت همه با هم:صد البته!
لرد: حالا اسم بازیش چیه؟
نارسیسا:هفت سنگ ارباب!


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۳۱ ۲۲:۵۱:۴۵
ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۳۱ ۲۲:۵۵:۳۲

I don't know which me that I love ... got no reflection!


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲:۰۷ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست دوم(پایانی)

در حالی که ایوان درحال فکر کردن بود، صدای وحشتناکی به گوش رسید.
-راه رو باز کنید.ارباب میخوان برن بخوابن.

ملت اسلی کنار کشیدند.لرد سیاه جلوی در رفت.با اشاره لرد وینسنت کراب که پشت ردای لرد را گرفته بود جلو پرید.تعظیمی کرد و رو به در گفت:
-سبزینه!

لرد سیاه نگاه مخوفی به وینسنت انداخت.
-اسم رمز رو اشتباه گفتی.خجالت نمیکشی ارباب رو با این وضعیت جلوی در نگه داشتی؟زود باش درستشو بگو.همین الانشم به اندازه کافی ابهتمون خدشه دار شده!

وینسنت دوباره کلمه سبزینه را تکرار کرد، ولی اتفاقی نیفتاد.حتی با امتحان کردن کلمات سخیفی چون زردینه و سرخینه و آبینه هم در باز نشد.لرد رو به ایوان کرد.
-این در چه مرگشه؟نکنه اصیل زادگی ما رو تشخیص نمیده؟

ایوان با ترس و لرز جواب داد:
-نه ارباب...اسم رمز رو نمیدونیم.متاسفانه نمیتونیم بریم از اساتید کمک بگیریم.شما اگه ممکنه به کمک علامت شوم یکی از اساتید محترم مرگخوار رو احضار بفرمایید.

لرد سیاه با عصبانیت چوب دستیش را بیرون کشید.ایوان آماده مرگ شد.ولی لرد به طرف در برگشت.
-نمیشه!اینجا مدرسه اس.آرامش اصیل زادگان به هم میخوره.ضمن اینکه مطمئنم به این بهانه کل امتیازاتونو کم میکنن.شک ندارم که کار اون دمبل بی مصرفه.خواسته ما رو اذیت کنه.تنها راهش اینه که در رو منفجر کنم.فردا صبح مجبور میشن تعمیرش کنن...نمیتونن بذارن اینجوری بمونه که!

ملت اسلیترین آن شب بدون در خوابیدند...ولی پیش بینی لرد درست از اب در نیامد.کادر مدرسه حاضر به تعمیر در نشدند.تلاشهای لرد و اصیل زادگان برای تعمیر در به جایی نرسید.در طلسم شده بود!
لرد سیاه و ملت اسلی مجبور شدند چندین شب متوالی در مقابل چشمان کنجکاو بیگانگان هافلی و گریفی و ریونی در تالاری بی در زندگی کنند.تا اینکه با وساطت سوروس اسنیپ در تعمیر شد.


چند روز بعد:


-راه رو باز کنید.ارباب میخوان برن هواخوری.

ملت اسلی کنار کشیدند.لرد سیاه جلوی در رفت.با اشاره لرد وینسنت کراب که پشت ردای لرد را گرفته بود جلو پرید.تعظیمی کرد و رو به در گفت:
-سبزینه!

لرد سیاه نگاه مخوفی به وینسنت انداخت.
-اسم رمز رو اشتباه گفتی.خجالت نمیکشی ارباب رو با این وضعیت جلوی در نگه داشتی؟زود باش درستشو بگو.همین الانشم به اندازه کافی ابهتمون خدشه دار شده!اصلا من نمیفهمم.برای خروج از تالار برای چی رمز گذاشتن!:vay:

وینسنت دوباره کلمه سبزینه را تکرار کرد، ولی اتفاقی نیفتاد.حتی با امتحان کردن کلمات سخیفی چون زردینه و سرخینه و آبینه هم در باز نشد.لرد رو به ایوان کرد.
-این در چه مرگشه؟نکنه اصیل زادگی ما رو تشخیص نمیده؟

بقیه داستان را به سادگی میشد حدس زد...




پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۱۵ دی ۱۳۹۱
#49

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
پست اول


-زود باش آستوریا.من همه تکالف دیروزم رو باید انجام بدم.وگرنه مک گونگال دویست امتیار به گریف میده.همین دیروز سی و شش امتیاز بهشون اضافه کرد.فقط به این دلیل که من دکمه هامو درست نبسته بودم.
آستوریا با شنیدن حرف ایوان سرعتش را بیشتر کرد.ولی وقتی که جلوی در تالار رسیدند متوجه وضعیت غیر عادی شدند.تعداد زیادی از دانش آموزان اسلیترین پشت در جمع شده بودند.ایوان به سختی راهش را باز کرد و گفت:بکشین کنار.خواهش میکنم.من باید سریع خودمو به خوابگاه برسونم.اصلا شما برای چی اینجا جمع شدین؟
صدایی با تمسخر جواب داد:داریم تابلوی جلوی در رو تماشا میکنیم.تا حالا متوجه شدی چقدر خوشگله؟
ایوان به تابلو رسید و کمی به آن نگاه کرد.هیچ زیبایی خاصی نداشت.با عجله اسم رمز را گفت و طبق عادت بطرف در رفت ولی با برخود سرش با در ورودی متوجه شد که مشکلی وجود دارد!

ایوان:این در چشه؟چرا باز نشد؟
بلاتریکس:ما هم نمیدونیم.دو ساعته داریم تلاش میکنیم.همه اسمای رمز رو امتحان کردیم ولی نشد.ظاهرا یکی عوضش کرده.در باز نمیشه.

ایوان که همچنان به فکر تکالیفش بود پرسید:خب چرا نمیرین کمک بیارین؟به پروفسور اسنیپ اطلاع بدین.
بلاتریکس:اینم امتحان کردیم.ولی اون مک گونگال آی کیو طلسمی تو راهرو کار گذاشته که از ساعت نه شب به بعد فقط میشه بطرف در ورودی حرکت کرد.اگه برعکسشو امتحان کنی پرتت میکنه همینجا!
ایوان به فکر فرو رفت.باید راهی برای باز کردن در پیدا میکرد.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱
#48

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
پست دوم

آستوریا پس از اتمام توضیحاتش، سرجایش در میان حلقه ی اسلی ها بازگشته و تمام حواسش را معطوف نگاه کردن به پاکت کرد. لرد سیاه لحظه ای با تعجب به جمع یارانش خیره شد و پس از اتمام لحظه () لحظه ای دیگر تامل کرد تا ابهتش را باز سازی کند، سپس به شیوه ی بازیکنان هاکی ایوان را به گوشه ای شوت کرده، در جای او ایستاد و به پاکت چشم دوخت.

-خب از اونجایی که آستوریا امروز موهاشو شونه نکرده، باید پاکت رو باز کنه، بدو.
آستوریا دستی به موهایش که بر حسب تصادف آنروز کاملا صاف و بدون کوچکترین گره ای روی شانه هایش ریخته بود، کشید.

-ببخشید ارباب اما...
-چــــی؟؟ پراژکتور تو چشم ایوان! رو حرف من حرف زدی؟؟ بدو پاکت رو باز کن و سالازار به دادتون برسه که چیز جالبی توش نباشه.
آستوریا با حالت به سمت پاکت رفت و با نوک چوبدستی ضربه ای به پاکت زد؛ دود غلیظی سراسر تالار را پوشاند که پس از ثانیه ای به شکل یکی از دوقلو های ویزلی درآمد و روبه لرد سیاه گفت:

-وای کاش میتونستین ببینین وقتی نصف روز به یه پاکت سرکاری زل میزنین قیافه هاتون چه دیدنی میشه
و پس از سردادن قهقه ای، جزیی از هوای تالار شد. پس از گذشت پانزده ثانیه، ملت اسلی با صدای دندان قروچه و تق و توق انگشتان ارباب، از حالت بهت زدگی خارج شدند.

-خب...که بخاطر این پاکت به ورود ارباب بی توجهی کردین دیگه...درسته؟!
ملت که به رنگ گچ دیوار درآمده بودند، نفری یک قدم به عقب برداشتند و بارتی با فریاد"ارباب پشت سر تونو" و به جان خریدن عاقبت سرکار گذاشتن لرد سیاه، به ملت فرصتی کوتاه برای فرار از کروشیو های دردناک اربابشان داد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۶ ۱۲:۰۸:۱۷



پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱:۲۲ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱
#47

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست اول


لرد سیاه مغرورانه وارد تالار شد.ولی ملت اسلی برخلاف همیشه توجهی به او نکردند.لرد سیاه که به ضایع شدن عادت نداشت کروشیویی بطرف جمع فرستاد که بطور اتفاقی به ایوان روزیه برخورد.
ملت اسلیترین که وسط تالار دور چیزی جمع شده بودند، چند ثانیه ای به جیغ وو داد و پیچ و تاب خوردن ایوان نگاه کردند و دوباره روی شیء مرموز تمرکز کردند.
لرد با دیدن این همه بی اعتنایی فریادی کشید.
-هی!من وارد شدم.کسی متوجه نشد؟اصلا اون چیه گذاشتین اون وسط زل زدین بهش؟چه چیزی میتونه جالب توجه تر از ارباب باشه؟

آستوریا به پاکت زرد رنگی که در میان حلقه اسلی ها قرار داشت اشاره کرد.
-ارباب اینه...یه پاکت!

لرد با عصبانیت پرسید:
-پاکت؟از هر طرف نگاه کنی ارباب جالبتر از یه پاکته!خب؟چی هست؟مال کیه؟

آستوریا با صدایی ضعیف جواب داد:
-نمیدونیم ارباب.روش چیزی نوشته نشده.نه اسم و نه آدرس.راستش جرات نمیکنیم بازش کنیم...آخه...تکون میخوره!:worry:




Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
#46

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 188
آفلاین
پست دوم :


جمعیت اسلایترین دو تا دور تخت لرد سیاه نشسته بودند و همانطور که باهمدیگه روشهای مختلف بیدار کردن لرد را بررسی میکردند ، نگاهشان با وحشت و نگرانی از لرد سیاه به ساعت اتاقش تغییر میکرد . نجینی در فواصل دو ثانیه ای خرناس میکشید و دراکو سعی میکرد نگاهش به نیش لرزان مار غول پیکر که از دهانش آویزان بود و با هر خرناس تکان میخورد نیفتد .

بلاتریکس که کنار تخت لرد ایستاده بود بدون اینکه پلک بزند به اسنیپ خیره شده بود :

-

- " موضوع چیه ؟ "

با صدای اسنیپ افراد تالار سکوت کرده و به چشمان خوشحال و مرموز بلاتریکس نگاه کردند .

- " چی شده بلا ؟ "

بلاتریکس که انگار فکر خوشایندی رو زیر زبونش مزه مزه میکرد به طرف اسنیپ حرکت کرد و رو به بقیه گفت :

" شما همگی مستحق یک هفته بی غذایی هستید چون نکته مهمیو درباره لرد سیاه فراموش کردین ؛ اینکه بینی حساس لرد ، نسبت به بوی انسان سوخته از هر بویی حساستره . "

-

حال نگاه جمعیت از روی بلاتریکس تغییر کرد و روی اسنیپ خیره شد . بلاتریکس با خونسردی ادامه داد :

" داشتم فکر میکردم مطمئنا باعث افتخار اسنیپه که بخواد به خاطر دستور باارزش لرد سیاه خودشو فدا کنه و این مرگ افتخار آمیزو برای همیشه در پرونده خودش ثبت کنه . "

- نه نـــه ! من راه حلای بهتری داره به ذهنم میرسه . همین الان فرمول یه معجون معرکه به ذهنم رسیده . من جزو مرگخوارای باارزش لردم . نـــــــه ! نـــــــــــــ ...

اسلایترینیها به طرف اسنیپ پریدند و دست و پای او را محکم به تخت لرد بسته و صدایش را با بستن چسب ضخیمی بدور دهانش خفه کردند . لوسیوس مالفوی به بقیه نگاه کرد و همگی با ساعت که یک دقیقه به هشت را نشان میداد نگاه کرده و سپس با رضایت سرشان را تکان دادند . سپس لوسیوس با جادوی کوچکی اسنیپ را آتش زد . دود غلیظی از آن بلند شد . لرد دماغ بی حالتش را جمع کرد ، کش و قوسی به بدنش داد و درحالی که نجینی را محکمتر در آغوشش میفشرد چشمانش را باز کرد ، به ساعت نگاه کرد و با حرکتی سریع روی تخت نشست و فریاد زد :

" سوروس ؟! هنوز آماده نشدی ؟ امروز قرار ملاقات مهمی دارم و میخوام خیلی سریع برام معجون مرکب درست کنی و خودتو به شکل دامبلدور دربیاری و همراهم بیای ! "


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۲:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۵:۵۹
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ ۱۵:۳۷:۴۹

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹
#45

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست اول:


-سرورم؟
-ارباب؟
-لردسیاه؟
-آخرین نواده اسلیترین بزرگ؟
-تام ریدل؟


آستوریا با ناامیدی آهی کشید.
-فایده ای نداره.هر کاری کردم بیدار نشد.ساعت نزدیک هشته.

دراکو مادرش را کنار زد و به تختخواب لرد سیاه نزدیک شد. لرد سیاه درحالیکه نجینی را در آغوش گرفته بود به خواب عمیقی فرو رفته بود.
-ارباب؟میگن مالی ویزلی خودشو فدای بچه هاش کرده و شما الان صاحب هفت تا کله زخمی بجز هری پاتر شدین...ارباب؟لرد؟شنیدم یه جراح ماهر بینی به هاگوارتز اومده؟متخصص کاشت مو اومده؟!...اصلا دستگاه برنزه کننده اومده؟!...دامبلدور با درخواست کار شما در هاگوارتز موافقت کرده؟!....نخیر! تکون نمیخوره.خواب این همیشه اینقدر سنگین بود؟میگم چطوره روش آب بپاشیم؟بابام منو اینجوری بیدار میکرد.یا یه پاکت دم گوشش بترکونیم؟اینم موثره!یا بلا با موهاش دماغ شو قلقلک بده؟

پیشنهادهای خطرناک دراکو بلافاصله توسط بقیه اسلیترینیها رد شد.

ملت اسلیترینی بعد از ساعتها تلاش از بیدار کردن لرد کاملا ناامید شده بودند.ولی همه آنها به خوبی به یاد می آوردند که شب گذشته لرد سیاه به تک تک انها سفارش کرده بود که قبل از ساعت هشت بیدارش کنند.مجبور بودند راهی کم خطر برای بیدار کردن لرد سیاه پیدا کنند.




Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹
#44

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 91
آفلاین
پست دوم:
سوروس کمی تامل کرد و بعد،همان طور که چوب خود را در ردای خود میگذاشت گفت:هووم...فکر بدی نیست. ولی لرد نباید بفهمه...بفهمه منو میکشه.
بلا خنده ای کرد و بعد،همراه با سوروس بسوی پرورشگاه براه افتاد.

چند ساعت بعد
ساختمان بزرگ و عجیبی در میانه بیابان خودنمائی میکرد. پرورشگاه، تنها ساختمانی بود که در این منطقه دیده میشد. بلا همان طور که سوروس را دنبال خود میکشید،با خشانت وارد پرورشگاه شد.سوروس من من کنان گفت:بلا،اگه لرد بفهمه از من خورشت درست میکنه
بلا سورورس را نادیده گرفت و رو به سرپرست پرورشگاه گفت:ما دوتا بچه نوزاد کوچولو و خوشگل میخوایم...باسیلیسک.
سرپرست لبخندی زد و بعد بدنبال آوردن دو بچه باسیلیسک رفت.کمی بعد،سرپرست با دو باسیلیسک کوچک باز گشت. سورورس لبخندی زد و چشکمی به بلا زد.

چند ساعت بعد،خانه ریدل
همگی دور کیک تولد جمع شده بودند. لرد که از نوه دار شدن خوشحال شده بود،با شور و شادی منتظر دیدن نوه های خود بود. لرد رو به آنتونیون گفت:الان بچهای نجینی و اون مو روغنی میان.نمیدونم نجینی کی بچه دار شد که من خبر دار نشدم.
در خانه ریدلها باز شد و در چهارچوب در،سوروس که دو بچه در دست داشت پدیدار شد. لرد از جای خود پرید و بسوی سورورس رفت. لرد بچهارا از دست او گرفت و همان طور که به آنها خیره شده بود،گفت: وااای.نوه های گل من!نوه های من..خدا یا شکر،مرلینا شکر!
ناگهان،شادی لرد در هم شکست.لرد نگاهی به سوروس کرد و گفت:سورورس،اینا چین؟
سورورس من من کنان گفت:نوهاتون دیگه،باسیلیسک.
لرد دادی کشید و گفت:سر من رو کلاه میذارین؟نجینی که باسیلیسک نیست!چطور بچش باسیلیسک شده؟آواداکداورا!
نور سبز رنگی از چوب لرد رها شد و آن،آخرین چیزی بود که سورورس دیده بود.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۱ ۱۶:۱۷:۵۳


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹
#43

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
پست اول

-سوروس....سورو-چرا گریه میکنی؟

سوروس خجالت زده اشک هاشو پاک کرد.
-بلا میدونی در چیه؟
-مگه تو نمیدونی؟
-منظورم این بود در بزن بیا تو.حالا چیکارم داری؟
-ها؟ آها...ما میخوایم بریم تولد اسکورپیوس میای؟
-
-آخی...چرا گریه میکنی؟
-لرد...
-لرد چش شده؟
-لرد هیچیش نشده ولی فکر کنم قصد جون منو کرده.
-واسه چی؟
-گیر داده من نوه میخوام.میگه باید بچه دار شین و نسل منو با نجینی حفظ کنید.

بلا:

-بلاتریکــــــس چی کار کنم؟
-خب...چی بگم والا... ولی... شاید من بتونم یه کاریش کنم...من یه جایی سراغ دارم که پرورش باسیلسک های انسان نما ( ) دارن.

سوروس:




Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹
#42

دراگومیر دسپارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۹۰
از مدرسه جادوگري هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
پست دوم

در اتاق دامبلدور اشیای جادویی وجود داشت.ناگهان فاکس(ققنوس دامبلدور)اتش گرفت و دوباره از خاک با چهره ای جدید بلند شد.
دامبلدور:این کتاب را بگیر.
هری پاتر:مرسی.
دامبلدور:مرسی فرانسویه. بگو تنک یو(THANK YOU).
هری پاتر:اوکی.این کتاب درباره ی موجودات جادوگری است.
هری پاتر:گود بای.
خداحافظ.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.