هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۹ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۳
#41

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
تق تق تق تق!

-مرگ!مگه نفرمودیم 72 ساعت قصد استراحت داریم و مزاحممون نشین؟

تق تق تق تق!

-بیا تو ببینم کدوم حشره ای هستی که موضوع به این سادگی رو متوجه نمی شی!

در باز شد و لوسیوس و نارسیسا با احتیاط وارد اتاق شدند.لوسیوس که دید لرد قصدی جز نصف کردن آنها ندارد با عجله شروع به صحبت کرد.
-ارباب نارسیسا می خواد یه چیزی بهتون بگه!هی بهش گفتم لازم نیست بگه ها.دست بر نداشت.گفت باید بگم!

نارسیسا نگاه متعجبانه ای به شوهر شجاعش انداخت.
-خودت می خواستی یه چیزی بگی.به من گفتی همراهم بیا که دلگرم بشم!

زوج جوان در حال جرو بحث متوجه بلاتریکس شدند که در تاریک ترین گوشه اتاق ارباب روی مبلی لم داده بود!
نارسیسا تمام شجاعت موجود در وجودش را جمع کرد.
-ارباب احساس نمی کنین حالتون زیاد خوب نیست؟

-خیر!
-ارباب کمی دقت کنین.خوب نیستا!
-خیلیم خوبه.تا وقتی مای کوئین همراه ماست هیچ غمی نداریم.
-ارباب یکی از مشکلات همین مای کوئینه...آخه شما...همچین...حالتون از این خواهر من به هم نمی خورد؟!

بلاتریکس قید لم دادن را زد و با جهشی بلند خود را به خواهرش رساند.
-چی گفتی الان؟...از من بدشون می اومد؟ایشون همواره عاشق من بودن.فقط تازگیا جسارت ابراز علاقه پیدا کردن.حالا اگه کار دیگه ای ندارین زودتر برین بیرون و مزاحم استراحت ارباب نشین.




پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#40

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
تصحیح خلاصه ی بلاتریکس : بلا زنبورها رو با طلسم فرمان مجبور به تولید عسل کرد و الان لرد سیاه تحت تاثیر عسل ، فرمان پذیر ِ بلا شده.

___________________

نارسیسا که میدانست حق با همسرش است رو به بلاتریکس کرد.ولی قبل از اینکه نارسیسا موفق به حرف زدن بشود، لرد سیاه بغض کرد و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت!

ملت اسلیترین که در شوک رفتار های لرد سیاه در هر لحظه بر بهت و حیرتشون افزوده میشد چشم گرد تر و دهن باز تر از همیشه برگشتن لرد به اتاقش رو نظاره کردند.

گوشه ی تالار اسلی

لوسیوس، دست نارسیسا رو کشید و با شک و تردید زیاد به نارسیسا گفت:
_هوم؟ به نظرت یه چیزی در مورد لرد به طرز عجیبی عوض نشده؟
نارسیسا که چشم از بلا برنمیداشت که سر و مور و گنده در تالار اسلی هنوز زنده بود، با حواس پرتی گفت:
_منظورت وقتی بود که همه رو با همه اشتباه میگرفت و هری و دامبل رو میخواست ببینه؟ یا وقتی که بلا رو نکشت و تبدیل به خاکسترش نکرد؟

لوسیوس و نارسیسا با اجماع آرا به این نتیجه رسیدند که رفتار لرد سیاه عجیب شده و تصمیم گرفتند نارسیسا به بهانه ی تمیز کردن تختخواب لرد دوباره به اتاقش بره و ته توی ماجرا رو در بیاره.


اتاق لرد

بلا وارد اتاق شد و مادام پامفری را با خودش به داخل کشید. مادام پامفری که مشخصا از رفتار لرد ولدمورت ترسیده بود علاقه ای به موندن نداشت.
_خب دیگه من برم!
بلاتریکس نگاهی به لردسیاه بغض کرده که زیر پتوی همایونی کز کرده بود، کرد و چوبدستش رو به سمت مادام پامفری گرفت:
_زودی حال مای لرد رو خوب کن!
_من اصلا درمان چیز رو بلد نیستم! هرکس چیزخورش کرده رو بگید بیاد دوا درمونش کنه... من برم دیگه؟
بلاتریکس با عصبانیت فریاد زد:
_مورفــــــــــین!
صدای تند دویدن کسی در تالار اومد و آستوریا در رو باز کرد و با ترس و لرز تکه کاغذی به دست بلا داد و با سرعت همون مسیر اومده رو برگشت. بلا تای لای کاغذ رو باز کرد:

نقل قول:
اهم اهم
ای ملت آزاد اسلی

هم اکنون که این نامه را میخوانید بنده به عنوان وزیر مملکت در سفر کاری _ تجاری به سمت مرزهای چیزپرور افغانستان هستم و تا اطلاع ثانوی گم و گورم.

پ.ن: اگه در مورد لرد سیاه سوال دارید، کافیه 72 ساعت به تخت ببندینش . بعدش خوب میشه. اگه خوب نشد یه جغد به من بفرستید که سفرم رو تمدید کنم.

پروازتان آزاد.



بلاتریکس از خشم نامه ی مورفین رو مچاله کرد و مادام پامفری رو بعد از اصلاح حافظه روانه کرد. گریه ی لرد سیاه رو با هزار زحمت قطع کرد و گفت:
_مای لرد! شما نیاز به استراحت دارید ... و یه سری تغییرات، بیاید اینها رو برای ملت اسلیترین مطرح کنید.

چند لحظه بعد، پشت میز اسلیترین

جمعیت همه _به جز بلا که کنار لرد نشسته بود_ مقابل لرد ولدمورت قرار گرفته بودند و منتظر صحبتهای مهمش در نشست اسلیترین بودند. بلا تکه کاغذی به دست لرد داد :
_مای لرد! این همون کاغذیه که گفتید بهتون بدم...:pretty:
لردولدمورت نگاه تعحبناکی به بلا انداخت و گفت: من که کاغذی ندادم بهت که!
_مای لرد این رو بخون!

لرد سیاه کاغذ رو باز کرد و رو به ملت اسلیترین با صدای بلند خوند:

_فرزندان نجیب زاده ی سالازار کبیر
من امروز فهمیدم که بلاتریکس لسترنج، نواده ی برحق سالازار هست. مادام پامفری تست DNA از ایشون و سالازار گرفت. بنا به این کشف خیلی مهم، ایشون ناظر ، ارشد،بازرس، رئیس گروه و کلا صاحاب گروه اسلیترین هست. شما از این به بعد ایشون رو مای کوئین صدا میزنید.
حالا ما برای رفع خستگی به مدت 72 ساعت استراحت میکنیم که کسی در این مدت نباید مزاحم ما بشود. بعد از اون جلسه ای برای تهیه ی مقدمات عروسی من و بلاتریکس عزیز دلم تشکیل خواهیم داد.
نجیب و سیاه باشید


لرد سیاه پا شد و دست در دست بلاتریکس ، ملت اسلیترین رو در حالت به حال خود گذاشت.

آیا نارسیسا میتواند راز رفتار عجیب لرد را متوجه شود؟
آیا تاثیر علف مورفین بعد از 72 ساعت برطرف میشود؟
آیا تاثیر فرمان عسل زنبورها ، از بین نمیرود؟
آیا نهایتا لرد با بلا ازدواج میکند؟
آیا چه میشود؟!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۲۸ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
#39

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
بلا که همچنان سعی میکرد وانمود کند که همه چیز طبیعی است با دستپاچگی گفت:
-چیزی نیست.نگران نباشین.چشماشون کمی ضعیف شده.نور اینجا هم کمه.فکر کردن اون هریه خب.حالا اینکه چرا قربون صدقه هری میرفتن اصلا مهم نیست.مهمه ها..ولی بهتره الان بهش فکر نکنیم.:worry:

در اتاق لرد باز شد و لرد سیاه با چهره ای خندان که اسلیترینی ها قبلا هرگز ندیده بودند از اتاق خارج شد.
-پنج دقیقه گذشت و هری عزیزم نیومد.کجا رفت؟نکنه هنوز منو نبخشیده.آلبوس کجاست؟اون پیرمرد دانا و مهربان.خیلی وقته ندیدمش.خیلی چیزا هست که باید براش تعریف کنم.

بلاتریکس بازوی لرد را گرفت و به طرف اتاق کشید.
-نه ارباب، هیچ چیزی برای تعریف کردن وجود نداره.بفرمایید تو اتاقتون...ارباب خواهش میکنم.مقاومت نکنید.ارباب.برین تو دیگه.ولدمورت!برو تو اتاقت!

بلاتریکس ناخوداگاه جمله آخر را با صدای بلندتری به زبان آورد.ملت اسلیترینی ناباورانه به لرد نگاه کردند.نارسیسا فریاد بلندی کشید و جلوی لرد زانو رد و ردای او را گرفت.
-ارباب خواهش میکنم.ببخشیدش.این روزا اعصاب نداره.کمی هم خسته اس.نفهمید چی گفت.خواهش میکنم جونشو نگیرین.

لوسیوس آهی کشید و سرش را به نشانه افسوس تکان داد.جلو رفت و نارسیسا را بلند کرد.
-پاشو عزیزم...فایده ای نداره.لرد سیاه رو که میشناسی.به جای این حرفا با خواهرت خداحافظی کن.

نارسیسا که میدانست حق با همسرش است رو به بلاتریکس کرد.ولی قبل از اینکه نارسیسا موفق به حرف زدن بشود، لرد سیاه بغض کرد و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت!





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۷:۰۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#38

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
خلاصه:
شخص ناشناسی با جسمی سنگین به سر لرد ضربه میزنه و فرار میکنه.لرد هم به دنبال این ضربه میزنه به سرش و شروع میکنه به تغییر دادن قوانین تالار و دستور میده که از این به بعد کل کارای تالار رو بلاتریکس،نارسیسا و آستوریا انجام بدن.هر سه نفر از این دستور ناراضی هستن ولی مجبورن اطاعت کنن. قرار میشه آستوریا چایی دم کنه، نارسیسا تختخواب ارباب رو مرتب کنه ونجینی رو بیدار کنه و بلاتریکس هم صبحانه ارباب و مرگخوارا رو آماده کنه.تا نیم ساعت دیگه عسل(برای صبحانه) باید آماده باشه. بلا برای این که زنبورا عسل بیشتری تولید کنن، زنبورا رو کروشیو میکنه. لرد سیاه با خوردن عسل بیهوش میشه و مادام پامفری رو برای درمانش میارن. اون تشخیص میده که به خاطر اثر کروشیو روی زنبورا، عسلشون هم تحت تاثیر قرار گرفته و اینطوری شده.بعد به بلا میگه که حالا لرد تحت تاثیر توئه و تو هرچی که بگی اون انجام میده. بلا برای امتحان کردن این قضیه به لرد سیاه دستور میده که عاشقانه نگاش کنه و این اتفاق میفته! بلا که بعد از سال ها به ارزوش رسیده نمیخواد که کسی متوجه بشه که لرد بیماره که این حسو بهش پیدا کرده، برای همین حافظه ی مادام پامفری رو پاک میکنه. اما بعد لرد رفتار دیگه ای نشون میده و پامفری رو هری خطاب میکنه و برای اظهار دلسوزی و دلتنگی میکنه. همون لحظه همه به جمله ای که لرد قبل از بیمار شدن گفته بود فکر میکنن..لرد گفته بود که چایی ای که استوریا درست کرده مزه ی علف میده ! بلا با عصبانیت استوریا رو صدا میکنه . . .

توجه: علف یه نوع چیزه.

------------------------------------------

- نه هیم چیزه بلا . . .
- حرف نزن. چطور این قدر بی دقتی؟ همین الان درمورد این وضعیت توضیح میدی!
- آخه بلا :worry: من چطوری حرف نزنم و درعین حال هم توضیح بدم؟:worry:

بلا با عصبانیت کروشیویی نثار استوریا کرد.
- زود باش تا از تک تک موهات جاروی جادویی نساختم.

آستوریا آب دهانش را قورت داد.
- خب خب، حتما اشتباهی پیش اومده. من میخواستم از این چایی سبزا برای ارباب درست کنم..حتما اشتباهی از علف های مورفیــــ

با نثار کروشیوی دیگری، آستوریا نیمه جان به گوشه ای افتاد. لرد سیاه با اشتیاق به بلا نگاهی کرد و ردای بلندش را اتکان داد و از جایش بلند شد. چوب دستی اش را به طرف بلا گرفت و در حالی که اورا نشان میداد لبخند عمیقی زد.
- اوه بلای عزیز ارباب ، چه ابهتی، چه شکوهی. . . دود های سیاهی که از نوک چوب دستیت بیرون میزنه خیلی به وز وز های موهات میاد. تو ارباب رو تحت تاثیر قرار دادی.

در همان لحظه ملت اسلیترینی که مدت زیادی بود منتظر صبحانه بودند وارد شدند. بلا تک سرفه ای کرد و درحالی که سعی میکرد لحنش تابلو نباشد، گفت:
- ارباب، ازتون ممنونم. میدونستم که موهای هیچ مرگخواری به اندازه ی موهای من مورد توجه شما نیست. :pretty:شما میدونید که من چقدر در بدست اوردن این ابهت و وقار . . .

در همین لحظه حرف بلا با حرکت ناگهانی لرد نیمه کاره ماند. لرد به طرز عجیبی به اما دابز که ساطورش را با لبه ی استخوان های ایوان تیز میکرد ، خیره شده بود. اما که متوجه نگاه لرد شده بود، آب دهانش را قورت داد و ساطور از دستش رها شد. صدای فریاد ایوان که ناشی از قطع شدن استخوان گردنش بود، در سالن طنین انداخت. لرد به آرامی به اما نزدیک شد.
- مالی ویزلی. . به چه جراتی پا تو تالار ارباب گذاشتی ؟ به چه جراتی با این پیشبند روغنی اومدی جلوی چشمای ما؟ تو همون کسی نبودی که سعی داشتی بلای عزیز ارباب رو سلاخی کنی؟

ملت اسلی:

بلا با غرور به چشمان متعجب اسلیترینی ها نگاه میکرد. اما وحشت زده خودش را پشت بارتی پنهان کرد . لرد خشمگین، چوب دستی اش را به سمت بارتی گرفت و گفت:
- همین الان این مالی رو میندازینش تو اتاق تسترال های تالار تا بعدا به حسابش برسم. اینه عاقبت کسی که به عشق ارباب سو قصد جانی داشته باشه .

اما از ترس به خود میلرزید و سوروس مشکوکانه به بلا نگاه میکرد که صدای لرد بار دیگر همه را به خود آورد.
- نشنیدین ارباب چی گفت؟ کاری که گفتمو انجام بدید. سریعتر ! هی هری، تو هم بیا به اتاقم...به یه چای سبز دعوتی. میخوام جبران همه ی اون سال هایی که میکشتمت رو دربیارم. روح پدر و مادرت در عذابه و ارباب از این قضیه غمگینه. تا پنج دقیقه دیگه تو اتاقم میبینمت.

ملت اسلی متعجب در جستجوی هری، خط نگاه لرد را دنبال کردند و در نهایت جز چهره ی میخکوب و وحشت زده ی مادام پامفری چیز دیگری ندیدند.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#37

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد سیاه به فکر فرو رفت.از خطوط چهره اش کاملا مشخص بود که در حال سعی کردن است! بعد از 14 دقیقه و 315 ثانیه ، ابروهای لرد سیاه تکان خورد. در عرض چند ثانیه ، حالت چهره اش از به و بعد به و سپس به و در نهایت به تبدیل شد!

بلا در پوست خود نمیگنجید از روی تخت به آسمان پرید و از ته چوب دستی اش انواع و اقسام پرتوهای رنگی خارج میشد. مادام پامفری که شاهد این کولی بازی بلا بود با حالت بهت زده ای مشغول جمع کردن وسایلش شد. بلاتریکس که متوجه شد مادام پامفری این صحنه را دیده ، میخکوب شد :

_مادام پامفری کجا داری میری!؟ باید لرد سیاه رو مداوا کنی!

مادام پامفری کیفش را در دستش گرفت و گفت:

_کمکی از دست من ساخته نیست ... حداقل تا زمانی که اون عسل از بدنش دفع نشه ، وضعش همینطوره.

در همین لحظه بود که بلا نگاهی به قیافه ی عشقولانه ی لرد سیاه انداخت و دوباره به مادام پامفری نگاه کرد. با خودش فکر کرد:

_ من از بچگی آرزو داشتم که لرد سیاه به من چنین نگاهی داشته باشه. حالا که به کمک عسلهای طلسم شده تونستم به این آرزو برسم ، این ریسک رو نمیکنم که کسی از راز من خبر داشته باشه. درسته... نمیذارم!

و در فکرش خنده ای شیطانی کرد و با آرامی چوبدستش رو به سمت مادام پامفری که به سمت در میرفت ، نشانه رفت:

_آبلویت (فراموش کن)

مادام پامفری تکانی خورد. به اطرافش نگاهی کرد و متوجه لرد سیاه و بلاتریکس شد:

_اوه ! نمیدونم کی رسیدم! ببینم چه اتفاقی برای لرد ولدمورت افتاده؟!

بلا با اظهار رضایت از انجام موفق طلسمش ، گفت:

_چیزی نیست اشتباه شده . حال لرد خیلی خـ...

ولی لرد سیاه حرف بلاتریکس را نیمه کاره گذاشت. درحالیکه همچنان با حالت محبت آمیز و چشمهای پر مهرش به روبرو خیره شده بود ، گفت:

_"هری ! هری ! بدون که پدر و مادرت دوستت داشتن" و دستهایش را از دو طرف باز کرد


بلاتریکس :
مادام پامفری:
به لرد سیاه خیره شده بودند. مادام پامفری گفت:

_به حق بند تنبون مرلین! انگار علفی چیزی زده باشه!

بلا که هنوز در شوک دیالوگ عجیب لرد سیاه بود ، به یاد آورد:

نقل قول:

.لرد بدون توجه به خشم نجینی فنجان چای را برداشت و جرعه ای نوشید.
-پناه بر تک تک تارای ریش سالازار...این دیگه چه معجونیه؟طعم علف میده!

آستوریا : ارباب مگه شما تا حالا علف خوردین؟


بلاتریکس فریاد زد:

_آستووووووریــــــــــــــــــا !!! :vay:

پ.ن:
علف : weed . یک نوع چیز


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۴:۳۶
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۶:۵۲
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۹:۲۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۵۱:۱۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۳۰ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#36

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
بلا نمیدانست از این اتفاق باید خوشحال باشد یا ناراحت.کنار لرد سیاه نشست.هرگز تا این حد به او نزدیک نشده بود.با تردید دستش را گرفت.
-سرورم؟ارباب؟حالتون خوبه؟جاییتون که درد نمیکنه؟

لرد سرش را بلند کرد و با نگاهی خالی از احساس به بلا خیره شد.بلا تصمیم گرفت از این موقعیت جدید استفاده کند.
-ارباب، اصلا درست نیست که شما با این نگاه خالی از احساس به عشق اول و آخرتون خیره بشین.ازتون خواهش میکنم کمی احساس به نگاه جذابتون تزریق کنین.

لرد:

بلا سرش را به دو طرف تکان داد.
-نه ارباب!این که تعجبه.یه احساس دیگه...یه احساس قوی تر.:pretty:

لرد:؟...؟...؟

بلا کم کم داشت ناامید میشد.تصمیم گرفت کمی واضحتر حرف بزند.علاوه بر اینکه به خاطر آورد که جمله هایش را باید با لحن آمرانه و دستوری به لرد بگوید.
-ارباب، این که نفرته.خشمه.البته خشم و نفرت هم بهتون میاد.ولی من ترجیح میدم احساس دیگه ای باشه.از همون احساساتی که برای همه ممنوعش کردین.الان ازتون میخوام عاشقانه منو نگاه کنین.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.از خطوط چهره اش کاملا مشخص بود که در حال سعی کردن است!




پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
#35

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
مـاگـل
پیام: 201
آفلاین
- مای لرد؟!
- سرورم؟

بلا با هر تکانی که به لرد می داد این کلمات را بر زبان می اورد. لرد سیاه بدون کوچکترین پلک زدنی هم چنان با دیدگان خیره و مات به رو به رویش چشم دوخته بود. اسلیترین ها که از ماجرا بی خبر بودند، متحیر به بلا چشم دوخته بودند که اکنون با شدت هر چه تمام لرد را تکان می داد.
- بیدار شین سرورم، شماها چرا نشستین و منو نگاه می کنید، یکی بره مادام پامفری رو بیاره اینجا!
.
.
.
ملت اسلیترین از ترس بلاتریکس که مثل دیوانه ها شده بود و همه کس را طلسم می کرد، جرات نزدیک شدن به اتاق لرد سیاه را نداشتند. از ان سو بعد از امدن مادام پامفری، بلاتریکس که چاره ای نداشت جز گفتن حقیقت همه ماجرای طلسم کردن زنبورها را برای او گفت.
- من اصلا فکر نمی کردم طلسم کروشیو روی زنبور ها بد باشه..... خب لااقل روی انسان ها اثر بدی نداشت. نهایت درجش دیوانگی بود و بس!
- بسیار خب، باید مطمئن بشیم که این اتفاق در اثر همین طلسم بوده.
- منظورتون چیه؟ چطور باید بفهمیم!؟
- اینطوری: بلند شو و سرجات بشین!
-این چه طرز حرف زدن با لرد سیاهه ابله! چطور حرات می کنی با سروروم این طور حرف بزنی! در ضمن می خوای ما رو به کشتن بدی!

مادام پامفری بدون توجه به قشقرقی که بلا راه انداخته بود بار دیگر لرد سیاه را معاینه کرد. بعد از چند لحظه سکوت دوباره روی صندلیش نشست و اینبار متفکرانه گفت:
- یه دستور بهش .... بهشون بده!
- چی؟
- همون چیزی رو که گفتم بگو، منتها با لحن دستوری!
- سرورم....
- بلا!
- خب باشه!
بلا که تحمل این حرکت شنیع ان هم از سوی خود را نداشت چشمانش را محکم روی هم فشار داد و به سرعت گفت:
- همین الان بلند شو و توی تختت بشین! :worry:

برای لحظه ای هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. بلا که احساس تحقیر شدن می کرد با عصبانیت چشمانش را گشود و تصمیم گرفت ارامش موقتش را در مقابل درمانگر کنار بگذارد و به دستور شیطان درونش عمل کند.
- کروشیو....... باعث شدی به اربام "تو" بگم!!!
- قرچ قروچ.......
بلا با چشمانی گشاد شده به منظره روب رویش خیره شد. لرد سیاه از جایش برخاست و مطیعانه به دستور بلا عمل کرد.
- هی وای من!!!
اکنون بلا ناخواسته زمام لرد سیاه در اختیار گرفته بود.


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۰:۲۱:۳۶


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۳۸ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱
#34

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لرد که حتی در آن ساعت از روز سرگرم کار کردن بود نفس عمیقی کشید و با دیدن سینی صبحانه لبخندی زد.
نجینی که با جستجو در طول میز موفق به یافتن سوروس نشده بود با عصبانیت دمش را روی میز کوبید.لرد بدون توجه به خشم نجینی فنجان چای را برداشت و جرعه ای نوشید.
-پناه بر تک تک تارای ریش سالازار...این دیگه چه معجونیه؟طعم علف میده!

-ارباب مگه شما تا حالا علف خوردین؟

با اشاره لرد پس گردنی ظریف اما دقیقی نثار گوینده شد.لرد فنجان را در سینی گذاشت.آستوریا تکه کاغذی از گوشه یکی از پرونده ها پاره کرد و سرگرم نوشتن وصیتنامه اش شد.

لرد با احتیاط کمی از عسل چشید.همه مرگخوارا منتظر فریاد بعدی لرد و پناه بردن او به مناطق مختلف سالازار کبیر بودند...ولی چند دقیقه گذشت و اتفاقی نیفتاد.درست در لحظه ای که مرگخواران فکر میکردند این بار به خیر گذشته...همچنان اتفاقی نیفتاد.و مرگخواران خیلی زود متوجه شدند که این نیفتادن اتفاق کمی بیش از حد معمول طول کشیده.
طبق محاسبات دقیق ایوان روزیه، لرد سیاه شش دقیقه و سی و دو ثانیه بود که به روبرویش زل زده بود و کوچکترین حرکتی نمیکرد.بالاخره بلاتریکس که کم کم داشت نگران میشد جلو رفت و با ملایمت دستش را روی بازوی لرد گذاشت.
-ارباب؟خوشتون نیومد؟برم پرهای تک تکشونو بکنم؟برم همشونو تو همین عسل غرق کنم؟ارباب؟ارباب چرا حرف نمیزنین؟حرف که پیشکش...شما پلک هم نمیزنین!

بلاتریکس نگاهی به عسل انداخت و با خودش فکر کرد شاید طلسم فرمانی که روی زنبورها اجرا کرده بود روی عسل تولید شده تاثیر گذاشته باشد.

لرد همچنان بی حرکت بود.




Re: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#33

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
مـاگـل
پیام: 150
آفلاین
خلاصه:

شخص ناشناسی با جسمی سنگین به سر لرد ضربه میزنه و فرار میکنه.لرد هم به دنبال این ضربه میزنه به سرش و شروع میکنه به تغییر دادن قوانین تالار و دستور میده که از این به بعد کل کارای تالار رو بلاتریکس،نارسیسا و آستوریا انجام بدن.هر سه نفر از این دستور ناراضی هستن ولی مجبورن اطاعت کنن. قرار میشه آستوریا چایی دم کنه، نارسیسا تختخواب ارباب رو مرتب کنه ونجینی رو بیدار کنه و بلاتریکس هم صبحانه ارباب و مرگخوارا رو آماده کنه.تا نیم ساعت دیگه عسل(برای صبحانه) باید آماده باشه.

سه اسلیترینی شروع به کار میکنن.

نارسیسا سعی میکنه نجینی رو بیدار کنه و به جلسه بفرسته ولی موفق نمیشه.آستوریا در دم کردن چایی و بلاتریکس در درست کردن عسل ناموفق هستن.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

آگوستوس با عجله وارد آشپزخونه میشه و رو به اسلیترینی های ناامید میکنه.
-برای چی نشستین؟ارباب صبحانه میخواد.نجینی هم که دیر کرده...چایی چی شد پس؟ارباب گفت اگه تا چند دقیقه دیگه همه کارا انجام نشه خودش میاد سراغتون.

سه اسلیترینی از جا میپرن.

بلاتریکس به سرعت طلسم فرمان رو روی تک تک زنبورها اجرا میکنه.چشمای زنبورا قیلی ویلی میره و طولی نمیکشه که سرعت تولید عسلشون چند برابر میشه.نارسیسا با عجله به اتاق لرد میره و با اعلام این موضوع که سوروس در جلسه حضور داره و بی صبرانه منتظر اومدن نجینیه موفق میشه نجینی رو از اتاق خارج کنه.آستوریا هم به سرعت چند برگ چای رو توی قوری میریزه و منتظر دم کشیدن اونا میشه.


چند دقیقه بعد-اتاق جلسات:



نجینی با خواب آلودگی میخزه و از پایه میز بالا میره.روی میز کمی توقف میکنه و با زوم کردن روی چهره تک تک اسلیترینی ها دنبال سوروس میگرده.
آستوریا و بلاتریکس با سینی های حاوی چای و شیر و عسل وارد اتاق میشن .پرونده ها رو کنار میزنن و با ترس و لرز سینی ها رو جلوی لرد میذارن.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۲ ۱۵:۰۷:۲۸

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰
#32

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 188
آفلاین
- آکسیو زنبور شماره 866 . آکسیو زنبور 867 . آکسیو زنبور 868 ... اوخ . دستمو نیش میزنی ؟! کروشیو زنبور 868 !


در آشپزخانه بلاتریکس درحالی که سعی میکردی حواسش به نشست لرد و مرگخوار باشه بعد از شونزده دقیقه تلاش بی وقفه هنوز هزار زنبورو جمع نکرده بود و با تصور اینکه عسل حدود ده دقیقه دیگه باید آماده بشه از خشم لردسیاه به خود لرزید :

" قول میدم دونه دونه تونو بعد از تولید عسل شکنجه کنم . قول میدم ! "

در اتاق خواب نارسیسا با اکراه لحاف لردسیاهو تکان داد و نجینی رو دید که انگار خودش بیدار شده و روی بالش چنبره زده و درحالی که با موبایل لرد ور میره و به صفحه بازی مار و پله خیره شده سعی داره مار درون بازیو افسون کنه . نارسیسا تمام سعیشو میکنه که نجینی دل از بازی بکنه و به جلسه بره ولی نجینی نیششو برای نارسیسا درمیاره و نارسیسا خسته به آشپزخونه میره و پشت میز میشینه و فنجونی رو که رو به روش بود با خونسردی و متانت برمیداره و از خستگی سر میکشه :

" این چی بود ؟! "

آستوریا درحالی که چند تفاله بزرگ چای رو با احتیاط حمل میکرد با صدای نارسیسا رویش رو برگردوند و از پشت اجاق سریع کنار نارسیسا پرید :

" توی چای اربابو خوردی ؟! "

و درجا روی زمین نشست و گریه کرد :

" من با کلی زحمت درستش کردم . تو چطور تونستی نارسیسا ! ارباب منو میکشه ! "

نارسیسا که سعی میکرد برای آستوریا توضیح بده به خر خر افتاد . بلاتریکس که باتمام توان روی قطرات عسلی که درون ظرف چکیده میشد تمرکز کرده بود بعد از چکیدن آخرین قطره و درحالی که موهایش وزتر از همیشه به نظر میرسید قصد داشت با عصبانیت به آستوریا کروشیو بزنه که نگاهش به چشمان سفید و دهان کف کرده نارسیسا افتاد !

اوضاع غیرعادی بود و آستوریا با هضم اینکه اگر این چای رو اربابش خورده بود الان خودش درحال خر خر بود درحالی که از ته دل خوشحال بود ظاهر ناراحتی به خود گرفت . بلاتریکس سعی میکرد نارسیسا رو نجات بده :

" کروشیو سیسی ! این جلف بازیا چیه ؟! برای مرگخوار محبوب لرد تف میکنی ؟! "

" بلاتریکس بهتر نیست یه سنگ زهرمهره بندازی توی حلقش ؟ "

حتی برای یک لحظه نارسیسا هم از خر خر افتاد و توجهشون به زیر میز جلب شد و رز ویزلی درحالی که دستمال خیس از اشکی در دست داشت بیرون اومد .

بلاتریکس پرسید :

" چی باعث میشه این پیشنهادو بدی ؟ "

نارسیسا خر خرو از سر گرفت . آستوریا سعی کرد بیشتر بغض زده به نظر برسه . رز روی صندلی نشست و پا رو پا انداخت :

" چی باعث میشه فراموش کنی که رون ویزلی بابای منه و روزی با چنین سنگی نجات پیدا کرده ؟ "

- !!!

- ای کاش لردسیاه هم یادش بود و میفهمید من با چه شرایطی حاضر شدم مرگخوارش بشم و اینقد اشک منو درنمیاورد .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.