هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#80

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بليز رو به دامبلدور کرد و گفت :
- اينم از اينا . حالا گوش کن ببين چه کارايي بايد بکني تا ما تصميم بگيريم که دهنمونو بسته نگه داريم !

----------------------------

دامبل كه همچنان دو زانو در برابر بليز به خفت (kheffat) افتاده بود ، زازر زار زد زيرو گريه و دو دستش رو بهم گره كرد:

_ هركاري بگي ميكنم! فقط به مديرا نگو كه من رو بلاك ميكنن ...از مديريت هاگوارتز بركنار ميكنن. خواهش ميكنم....

بليز دستي به چونه اش كشيد و لبخندي شيطاني نمود.

_

_خب بگو كه چي ميخواي؟

_هوم؟ هام؟ هوم؟ با مني؟ ...نيدونم!

_ من رو گير آوردي؟ باشه... بچه ها برگردين اينجا بينم.

آلبوس به سمت در اتاق اش فرياد زده بود كه چندي پيش تعدادي از دانش اموزان از انجا خارج شده بودند.

كل ملت اسلي شاكي شدند:

_به بدهكار رو بده سوارت ميشه!
_تسترالش كه از پل گذشت ، جفتك ميندازه.
_هم تسترال رو ميخواد هم شكلات.
_....
(كلا )
بليز به خودش اومد و براي ملت اسلي يه فيگوري گرفت:

_خب بچه ها! صبر كنيد! من ميرم مرلينگاه كه ذهنم باز بشه() ، بتونم فكر كنم...تا اون موقع شما مراقب دامبل باشيد.

بليز از كل ملت اسلي جدا شد و در حالي كه چپ چپ به دامبل نگاه ميكرد ، به سمت مرلينگاه اتاقش رفت.به طرز بسيار ضايعي ، سعي ميكرد تابلويي رو در شلوارش جا بدهد. رفت رفت تا به در مرلينگاه رسيد.

اتاق كلاس خصوصي فوق فشرده؛ فقط موارد خاص

مرلينگاه اتاق دامبل : قبل از ورود ، هماهنگي كنيد

مرلين پشت و پناهتان!


بليز با حالت در را باز كرد و يه بمرل(به مرلين) گفت و وارد شد. تابلو رو به سختي از شلوارش در آورد و گذاشت روي توالت فرنگي. لرد از داخل تابلو به بليز نگاه ميكرد:

_آخه بوقي بيناموس! من رو ميندازي تو شلوارت؟ بيناموس!كروشيو!

بليز:

_خوب گوش كن ! ميتونيم امتيازات زيادي از اين دامبول بگيريم.بايد...


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۲۲:۵۹:۵۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷
#79

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
بارتی که عجول تر از همه بود ، دوان دوان خود را به کمد رساند و با سر پرید توش .... و ناپدید شد !

بقیه بروبچ اسلی هاج و واج اطراف کمد جمع شدند . بارتی را دیدند که در انتهای یه اتاق مخفی ، وسط چندین دانش آموز از گروه های مختلف ، پخش شده رو زمین !

یکی از همان دانش آموزان ، موذیانه لبخندی زد :
- به به ... به به ... اسلیترینی نداشتیم بینمون که پیدا شد

بارتی سریع بلند شد و لباسش را تکاند :
- نخیر ، ما اسلیا قاطی این خل بازیا نمیشیم !

ملت اسلی نگاهی به دور و بر اتاق مخفی انداختند . در ورودی آن ، همان کمد رنگ و رو رفته بود و حجم کمد به طریق جادویی به اندازه یک اتاق دوازده متری بزرگ شده بود و چند فقره دانش آموزان هافلی و ریونی و گریف ، گوشه و کنار اتاق ، گردهمایی داشتند و درحال رجز خواندن برای یکدیگر بودند که ورود نامنتظره بارتی ، محفل آنها را به هم زده بود ( گویا ! )

( مورفین به راوی :
- بوقی ، مگه ما نمی دونیم اینا واسه چی اینجان ؟ گردهمایی دیگه چیه ! اینا اینجا پنهون شدن کلاسشون لو نره !

راوی :
- سانسور در من بیداد می کند جانم ! این مسایل در حوزه ادبی بنده نمی گنجد . )

پانزده دقیقه بعد !

دامبلدور زانو زده ، مثل ابر بهاری اشک می ریخت :
- تو رو جون هرکی دوست داری بلیز جان ، مورفین گرامی ، اسلیای عزیز ، حکایت این کلاس منو لو ندین بدبخت میشم ! اخراج میشم ! هفت سر عائله دارم باید نونشونو در بیارم ! آخه حقوق معلمی چیه که میخواین ببرینش !

مورگان کمی احساساتی شده و اشکهایش را با گوشه ردایش پاک می کرد . بارتی با صدای بلند آب بینی اش را بالا می کشید و زار می زد ، سوروس بلیز به نظر می رسید و در گوش مورفین مطلبی را زمزمه کرد . سرانجام مورفین به صدا درآمد :
- نخیر ، اینجوری نمیشه ! حقوقت کمه خوب باشه ، نمیشه همینجوری از سر تقصیراتت گذشت . باید هرچی میگیم گوش کنی وگرنه به هیئت مدیره هاگوارتز خبر میدیم !

دامبلدور نیم نگاهی به جماعت دانش آموزان گروه های سه گانه که از کمد خارج شده و گوشه اتاق ایستاده بودند انداخت و گفت :
- اول بگو اینا برن که حرفامو نشنون . ( و به آهستگی زمزمه کرد :) جون هرکی دوست داری نذار جلو اینا ضایع شم !

بلیز با اشاره سر ، سه گانه ها ( در راستای اختصار ادبی ) را از اتاق اخراج کرد . رو به دامبلدور کرد و گفت :
- اینم از اینا . حالا گوش کن ببین چه کارایی باید بکنی تا ما تصمیم بگیریم که دهنمونو بسته نگه داریم !



Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۷:۵۸ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#78

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
مـاگـل
پیام: 296
آفلاین
بلیز به صورت مدیر گونه ای در گوشه اتاق دامبلدور ایستاده بود و در حالیکه دستانش را به هم گره کرده بود رو به ملت اسلی گفت :
_ خوب دیگه ، من به عنوان سرگروهتون بهتون میگم از کجا شروع کنین . هممم ... آهان ! اول از همه کف زمین رو تی میکشین. بجنبین ببینم...

در همان هنگام تی بزرگی از طرف مورفین در دستان بلیز جای گرفت و در دست دیگرش سطل بزرگی پر از آب و انواع مواد شوینده توسط مورگان نهاده شد!

بلیز که سعی میکرد به گونه ای خود را از این کار نجات دهد، سطل و تی را به زمین گذاشت.
_ دهه! من سرگروهتونم ، وظیفه ی من نظارت بر اعمال شماست ; حالا هم سریع بیاین زمین رو تی بکشین.
ملت اسلی :
بلیز :
ملت اسلی :

بلیز با قیافه ای در هم رفته سطل و تی را از روی زمین بلند کرد و مشغول انجام وظیفه شد.
بقیه ملت اسلی هریک به گوشه ای از اتاق رفتند تا آنها نیز کار مفیدی (!) انجام دهند.

مورفین در حالیکه با جسم سنگی بزرگی که روی میز دامبلدور قرار داشت ، ور میرفت گفت :
_ میگم این همون قدحی هست که هری صبح تا شب میرفت توش؟!

مورگان که در حال پاک کردن شیشه میز بود ، نیم نگاهی به قدح کرد.
_ آره فکر کنم خودشه

برق شرارت بر چشمان مورفین نشست.
مورگان که متوجه این موضوع شده بود ، سریع دستمال کهنه و پر از چرکی را به مورفین داد و او را مجبور به تمیز کردن شیشه کرد.
_ هوی ! چشمات برق نزنه ! وقت شرارت نداریم ، باید تا یک ساعت دیگه اتاق رو تمیز شده به پروفسور دامبلدور تحویل بدیم.

مورفین با اندکی مظلوم نمایی به مورگان خیره شد.
_ فقط یه نیگاه . قول میدم کسی نفهمه
_ نخیرم ; نمیشه ; همین که من میگم . بگیر شیشه رو تمیز کن . طرف قدح هم نمیری ها !
مورفین : باشه

45 دقیقه بعد ...

دامبلدور بر روی صندلی راحتی بزرگی لم داده بود و با تعجب به اتاقش که از تمیزی برق میزد ، نگاه میکرد.
_ میگم شما ها خیلی با استعدادین ها
ملت اسلی :

بلیز در گوشه دیگر اتاق ایستاده بود و عرق صورتش را با آستینش پاک میکرد .
_ فقط مونده تمیز کردن اون کمد
و با دستش به کمد رنگ و رو رفته ای در کنار پنجره اشاره کرد.

دامبلدور سریع از جایش بلند شد و به سمت کمد رفت.
_ نه ! نه ! زحمت نکشین ، شماها دیگه خسته شدید ...اینو من خودم تمیز میکنم!
بلیز : نه قربان این چه حرفیه ؟ ما خودمون این کار رو میکنیم.
و در حالیکه دامبلدور را از جلوی کمد کنار میزد ، در کمد را باز کرد.
_ به به ! چه خبره اینجا ! بچه ها بد نیست شما هم یه نیگاهی بندازین

دامبلدور که سعی میکرد ، خود را بی تفاوت نشان دهد ، با بغض عجیبی که در صدایش به وجود آمده بود ، گفت : نه خواهش میکنم نگاه نندازین!

______________________

تاپیک داشت خاک میخورد! طبق فرمان ناظر محترم ، مورفین گانت ، من از پست کاساندرا ادامه دادم. نفر بعد برای فهمیدن آنچه در کمد بوده باید به پست کاساندرا توجه کنه و بعد از اون سوء استفاده هایی که ملت اسلی از این سوژه میبرند


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۸:۰۹:۴۱
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۹:۵۷:۰۶

im back... again!


خلاصه ی داستان
پیام زده شده در: ۵:۳۷ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
#77

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه ی شماره ی 3
( از پست شماره ی 66 لرد ولدمورت تا پست شماره ی 75 کاساندرا تریلانی)

توجه: در 10 پست اخیر مسیر داستان تغییر پیدا کرده است.(تغییر سوژه)

دامبلدور زمان برگردان را پیدا می کند و به آینده برمی گردد ولی آنجا تصمیمش عوض شده و تصمیم می گیرد که متقلبین را مجازات کند.
تصمیم بر این می شود که ملت اسلی برای کمک به آشپزخانه رفته و بعد از آن شروع به نظافت اتاق تک تک اساتید هاگوارتز نمایند.(تغییر سوژه!)
اسلی ها کار در آشپزخانه را به اتمام می رسانند و دفتر پرفسور دامبلدور را به عنوان اولین اتاق برای تمیزکاری انتخاب کرده، با هزار زحمت وارد دفتر مدیر مدرسه می شوند.


***

من هر دو پست اخیر (یعنی پست کاساندرا و ریگولس) رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که خوشبختانه محتوای این دو پست هیچ تفاوتی با هم نداره و هر دو داستان رو دقیقا به یه اندازه پیش بردن.
به همین خاطر برای نفر بعدی فرقی نمی کنه که از کدوم پست ادامه بده.

ولی اگه خیلی اصرار دارین که بین این دوتا پست حتما و حتما یکی شو انتخاب کنین، خب قانونا حق با کاساندراست که زودتر زده و نفر بعدی باید از پست کاساندرا تریلانی ادامه بده.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#76

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
توججججججججججججججججججججه!
من اين متن رو از پست مورفين ادامه دادم و وقتي دوباره آن شدم تا بزنم تو سايت كاساندرا اين متن رو ادامه داده بود... به هر حال هركي ميخواد ادمه بده يا از آخر پست من يا آخر پست كاسندرا ادامه بده!
(خب 1 ساعت زحمت كشيدم تايپ كردم دلم نمياد!)

--------------------
ملت اسلي به سمت اسنيپ سرازير شدند... بليز از همه جلوتر بود . به محض اين كه ايستاد مورفين از پشت بهش خورد و بليز رو نقش زمين كرد!
بليز: سلام اسپيكي...! اوه شت! سلام اسنيپي!
اسنيپ كه تازه متوجه حضور اونها شده بود يك نيم چرخ به سمت بليز زد و در اين حالت دستي به موهاي چربش كشيد و اونها رو كنار زد... صورتش از پشت پرده ي موهاي سياه و چربش معلوم شد. ابرويش رو بال انداخته بود :yeyebrow...: بله؟ با من بودين؟
ملت اسلي حساب كار خودشون رو رسيدن و جيك نزدند!
- يعني شما ها با اين افتضاحي كه امشب بالا آوردين روتون ميشه كه ... نكنه اومدين بگين براي مجازات حاضرين!؟
بليز خودشو از رو زمين جمع و جور كرد و خيلي سريع گفت: استادا ! همش تقصير اين بارتي و اينيگيو و مورفين و سيسي و دراكو و...
- خيلي خب ! خيلي خب! سرم رفت! فعلا بهتون كار ندارم.. و يه شانس ديگه بهتون ميدم شايد بتونين تا آخر ترم دامبل رو تحت تاثير قرار بدين كه حداقل جام آتش رو به ما بده!
- ولي سوروس, خود دامبي گفت كه ....
- من ديگه نميدونم! همين كه گفتم! وگرنه همتون رو تو درس معجون سازي و دفاع در برابر جادوي سياه ميندازم تا ترم تابستوني بگيرين براي جبراني!
بليز: ما رمز دفتر دامبي رو ميخوايم!
اسنيپ: فكر كنم....بايد "كله كدو" باشه اگه نشد "غورباقه ي درخت بيد توي حياط خونه مون" رو هم امتحان كنيد... و خنده اي به اندازه ي بزرگي خالي اي كه بسته بود زد و به آرامي و در سكوتي به سمت پايين و دخمه ها رفت!
(ملت دوباره به سمت اژدهاي كله سنگي)
بليز با اميد زيادي به چشماي مجسمه نگاه كرد و گفت: "كله كدو"!
مجسمه از سر جايش تكون خورد و چرخيد و...وقتي كاملا به انها پشت كرد يك شيشكي در كرد و گفت: هه هه هه هه ! شما تو تله ي آموزشي افتادين ! اگه دوبار ديگه رمز رو اشتباه بگين ,ميتتركم!
ملت اسلي داشتند خفه ميشدند كه مورفين پريد جلو و فرياد زد: "غورباقه ي درخت بيد توي حياط خونه مون"؟
مجسمه بار ديگر چرخيد و ملت اسلي با خواهش و تمنا در حال فرار از صحنه بودند كه مورفين ادامه داد: خب...پس غورباقه ي درخت بيد توي حياط خونه شون!
ملت السي : نه!!!!!!!!:no: مجسمه : آفرين! گل گفتي و گل گفتي( دي دي ديرين, دي دي ديرين) مثل يه بلبل گفتي( دي دي ديرين, دي دي ديرين) جواب عالي دادي , غنچه بودي شكفتي!( دي دي ديرين, دي دي ديرين)! و چرخيد و راه را نشان داد!
اسليتريني ها متجعب از آنچه اتفاق افتاده از موقعيت اختفاي خود بيرون آمدند و همگي در كف اين بودند كه اين نابغه چطور به اسليترين وارد شده! با فرياد "مورفين, تو ديگه كي هستي/ دست شيطونو بستي!" اون رو تا در اتاق دامبي بالا بردند ... پشت در ,اما ,صدايي ميومد...
اينيگو : هيسسسس! يه صدايي از توي اتاق مياد...يعني كي ميتونه باشه!؟
ملت اسليترين با زمزه: راست ميگه... يعني كي ميتونه باشه!؟
بليز كه هنوز تابلو رو به دوش ميكشيد در اومد كه: خب بايد بريم تو كه ببينيم كيه! و در رو باز كرد !
مردي جوان روي نردبان كتابخانه در حال گشتن ميان كتاب ها بود .صورتش از پشت مشخص نبود! ولي خيلي عجله داشت و مرتبا كتابهايي رو از قفسه انتخاب و به پايين پرت ميكرد. هنوز متوجه حضور اسليتريني ها نشده بود!
- مونتاگ كه گول هيكل درشت خودشو خورده بود داد زد: هي تو! كي هستي؟
مرد جوان به سرعت برگشت ولي خودش رو نباخت! : چيزه...چيزه ...آهان ! من يك جن خونگي هستم كه دارم اتاق رو تميز ميكنم...لطفا مزاحم نشين!
اسليترين: .مورفين: هوووووووووم ! فكر كنم نيروي كمكي باشه!
-باشه ...باشه...خب من ميرم! و چند كتاب را به بقل گرفت.
مونتاگ: تا نگي كي هستي حق نداري از اينجا بري!اون كتابها رو هم بذار اونجا!
- خيلي خب ...من ريگولس بلك هستم ...اومدم گذشته ام رو جبران كنم! ظاهرا قراره هري از اين كتاب ها براي نابودي هوركراسس هاي لرد سياه تو اينده استفاده كنه!من از تايم ترنر استفاده كردم و به گذشته اومدم تا نذارم اين اتفاق بيوفته! خدافظ!
و از كنار اسليتريني ها() گذشت و به سمت پايين پله ها رفت...
بليز : فكر كنم طرف مشكل رواني داشت ... بيخيال بچه ها, شروع كنين! هركي يك قسمت رو تميز كنه من هم به كارتون نظارت ميكنم!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#75

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
ملت دور تا دور اسنیپ جمع شده و چشمانش نگاه می کردند .
اسنیپ : به دلیل افتخارات بیش از اندازه تون برای اسلیترین که داره تالارتون رو می ترکونه ! نه !
اما ملت اسلی همچنان گیرز می دادند . اما اسنیپ هم گوشش به این حرف ها بدهکار نبود . ملت کم کم به کله ی روغنی اسنیپ هم نزدیک می شدند . در همین لحظه مورفین فریاد زد :
- خودشه ! پیداش کردم . آبنبات آبلیمویی رو امتحان نکرده بودم .
مجسمه چرخید ولی قبل از این که کاملا برگردد ملت وارد شده بودند . بلیز رو به مورفین کرد و گفت : ای خاک بر سرت ! مگه من نگفتم رمز آبنبات آبلیمویی هست ! فقط یک آب رو از سر لیمو جا انداخته بودم . خب من چه می دونستم . فکر می کردم لیمو آب نداره ! اگه می زاشتی می گفتمش
مورفین :

مجسمه چرخید و در دفتر دامبلدور نمایان شد . بلیز یقه ی پیراهنش را درست کرد ، سپس در زد .
- کیه این وقت شب ؟ خیلی اینجا سرم شلوغه !
- آقا اجازه ما هستیم . اومدیم نظافت
دامبلدور می گفت : بدوین برین قایم شین ، دارن می یان داخل ، اگه ببیننتون از مدرسه می یوفتم بیرون !
بلیز گفت : آقا اجازه با ما بودید ؟
دامبلدور در را باز کرد و گفت : نه عزیزانم من عادت کردم با خودم حرف می زنم . بفرمایید داخل
ملت اسلی گفت : نه ممنون ، ما اهل این کار ها نیستیم .
و بعد ملت اسلی وارد شدند .
دامبلدور :


در دست ساخت ...


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۲۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#74

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
روبروی اژدر سنگی دفتر دامبل

بلیز جلوی مجسمه ایستاد وگفت: آبنبات لیمویی!
اتفاقی نیفتاد.
مورفین هم با هزار زحمت خود را از بین جمعیت به جلوی مجسمه رساند:
- آبنبات لیمویی!

بلیز: اینو که من الان گفتم.
مورفین:خب، پس... لیموی آبنباتی!

مورگان گفت: چیکار کنیم؟ یادمون رفت رمزو از دامبل بگیریم.
بارتی گفت: من میگم از تو حفره شرارت بریم.

لرد که به دلیل جو هاگوارتز، تیپش بیشتر به تام ریدل می زد تا ولدمورت، گفت: مگه می خوایم بریم شرارت کنیم؟
بارتی: نه! باید بریم نظافت کنیم.
مورفین جلوی مجسمه ی سنگی ایستاده بود: نبات آبلیمویی؟

اینیگو آهی کشید:
- نمی شد دامبل هزارتا امتیاز دیگه ازمون کم کنه ولی بی خیال نظافت شه؟!
- آی گفتی!
ناگهان بارتی قاط زد:
- واقعا که! شما باید از خودتون خجالت بکشین! من…
- نمی کشیم.
- خب باشه. پس باید از من خجالت بکشین! من و...
- بازم نمی کشیم.
-اَه! من و بچه ها هی داریم زور می زنیم عین این مورچه کوچولوها دونه دونه امتیاز جمع می کنیم واسه اسلی، اونوقت شما لندهورا کمک که نمی کنین هیچی، تازه سیصدتا سیصدتا امتیاز هم از دست میدین.

مورفین هنوز با مجسمه درگیر بود: آبلی نبات مویی؟
ناگهان بلیز فریاد زد: هی! بچه ها! اون اسنیپ روغنی نیست؟
مورگان: چرا! خودشه! اون استاده! رمز دفتر دامبل رو می دونه. بریم ازش بپرسیم.
و ملت اسلی به سوی پرفسور اسنیپ که به طرف دخمه ها می رفت، هجوم بردند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷
#73

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
دامبل با ديدن عكس العمل زيباي بليز بطرف ميز اسليترين حركت كرد.
-خب...اينطور كه معلومه اين معجون كار بليز بوده.من از طرف همه اساتيد و دانش آموزان از بليز و تابلوش قدرداني ميكنم و به عنوان جايزه يك جلسه كلاس فوق خصوصي براي بليز برگزار ميشه.

بليز:

دامبل لبخند پدرانه اي به بليز زد و دوباره بطرف ميز اساتيد برگشت.

-خب اسليتريني هاي عزيز...الان وقتشه كه برين سراغ تميز كردن اتاق اساتيد.دو ساعت وقت دارين.خودتون با مشورت هم اتاق يك استاد رو براي امشب انتخاب كنين.

ملت خشمگين و كلافه اسلي از سر ميز بلند شدند.بعد از خروج از تالار در راهرو تجمع كرده و مشغول مشورت شدند.بليز سكه بزرگي را در دست گرفته بود.
-خب..ببينين...شير بياد اسنيپ.خط بياد مك گونگال.اگه يه وري بمونه هم دامبل.

همه قبول كردند.بليز سكه را بالا انداخت.

بيست ثانيه بعد:

سي ثانيه بعد:

-بليز تا كي بايد منتظر بمونيم؟اين سكه تو خيال نداره برگرده؟

بليز كه بي خيال سكه شده بود به فكر فرو رفت.
-خب...اصلا من به عنوان سر گروهتون تعيين ميكنم كجا بريم.

ملت اسلي:هوم؟سرگروه؟

بليز راهش را از ميان جمعيت اسلي باز كرد.
-آره..مگه نديدين دامبل از بين اين همه اسليتريني به من تبريك گفت.حالا ما هم از دفتر مدير شروع ميكنيم.زود باشين.وقت زيادي نداريم.

ملت اسلي به دنبال سرگروه بليز بطرف دفتر دامبل حركت كردند.




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷
#72

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
گریفی ها که از خوردن نوشیدنی مخصوص اسلیها به وجد اومده بودن فریاد زدن ما بازم میخوایم دوباره دوباره!!!!!
سیریوس:ایول بابا این عجب چیزی بود دیگه کی رد بول میخوره وقتی این هس!!!!!!!
ریموس:اره حس گرگینه ای منم بیشتر شد ایول خیلی حال کردم بریم دستورشو بپرسیم
جیمز از اون طرف میز فریاد زد چشام چشام خوب شد بدون عینک بهتر میبینم اخ جون وعینکشو به سمت لیلی پرت کرد
دامبل که از دیدن این منظره اینطوری شده بود به مکگونگال نگاهی کرد وگفت :چه خبره؟

مکگونگال:هیچی نشده پیری میگن این معجونه شفا میده
دامبل:ایول ایول گفتم چرا درد کمرم خوب شد!!!!!!!!
سپس از جایش بلند شد و مثل همیشه قیافه ی خونسردی به خود گرفت وگفت:ساکت........ بزارید امشب از یک گروه تشکر کنم که تا حالا امتیاز شون از همه کمتر بوده ولی چون به وظیفه ی خودشون خوب عمل کردن امتیاز های منفی انها به صفر برگندنده میشود ......حالا تشویق.......بزن به افتخارش........... (صدای دست)
-وحالا میخوایم از مسئول درست کردن معجون جادویی وشفا بخش قدردانی کنیم
مکگونگال به دامبلدور زیر لب گفت:منظورت چیه پیری نکنه میخوای امتیازشونو ببری بالا؟
دامبل درجواب:نه بابا تازه صفر شدن اینا تو نگران نباش منگل بهانه زیاده برای امتیاز دادن به گریفی ه
دامبل:باصدای بلند گفت:خوب کار کی بوده ؟؟؟؟؟؟
رنگ از چهره ی بلیز پرید و باشنیدن این حرف هر چه در دهان داشت به روی میز ریخت .........


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷
#71

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
فریاد های هری پاتر نتیجه ای در بر نداشت و در هیاهوی دانش آموزان گم شد . به به و چه چه دامبلدور باعث شد تا دیگر اساتید نیز نوشیدنی هایشان را تا ته نوش جان فرمایند . بلیز با حالتی شگفت زده گفت :

- ارباب ! شما چند نفر رو می تونید پوشش بدید ؟

تام ریدل از درون قاب :

- تازه کجاش رو دیدی ! برای گریفیندوری ها هم تهیه کردم

ناگهان در تالار باز شد و بارتی با یک سینی در دست ، حاوی ده ها آب میوه گوارا با رنگ های متنوع و مارک " تام ریدل ساندیس " به سمت میز گریف رفت . هری در حالی که سر تا پای وجودش آهنگ تنفر از اسلی را می نواخت ، گفت :
- من که محاله بخورم
رون با خوشحالی تمام چندین آب میوه برداشت و تک تک نوش جان فرمود . هرمیون که متعجب به رون نگاه می کرد گفت :

- رون ! چرا کک و مک های صورتت از بین رفت ، چه خوشکل شدی امشب

رون :

آن طرف تر ، میز اسلیترین

بلیز : ارباب ، هیچ اتفاقی نیفتاد ، همه در شور و شادی اند . کک و مک های رون هم خوب شده ، قربون شما برم که سر تا پاتون برای جامعه مفیده !!


ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۱:۰۶:۰۲
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۱:۱۰:۰۸
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۱:۱۳:۰۱
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۱:۱۵:۵۲
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۱:۱۸:۴۱

در دست ساخت ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.