هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۸

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
دراکو : معجون ساز به چه دردم می خوره بوقی ؟!

هکتور : باو تو ذوقم نزن دیگه ! باید از معجون سوراخ باز کن استفاده کنی .

دراکو : یعنی معجونو بدیم سوراخه بخوره ؟!

هکتور : نه بابا ! تو چقدر منگلی ! معجونو باید خودت کوفت کنی . وقتی که معجونو خوردی اگه بری نزدیک سوراخ خودش باز میشه .

دراکو : ببینم نکنه تو جد معتاد لرد سیاهی ؟! نه ؟!

هکتور : خفه شو بوقی ! مامانت چی به خوردت می ده که اینقدر ماشالا باهوشی ؟!

دراکو و هکتور بعد از یک بحث نسبتا ملایم ( ! ) به سمت پاتیلی که مخصوص معجون سازی بود رفتن و هکتور به درست کردن معجون مشغول شد .

- . . . حالا بال های رنده شده ی سوسک رو اضافه می کنم ، بعدش هم روغن لادن ، بعدش دو پیمانه زعفران ، بعدش سه پیمانه تریاک و هشیش مخلوط شده ، سپس . . .

دراکو : کلاس آشپزیه یا معجون سازی ؟!

- لال شو دارم معجون درست می کنم !

پس از حدود یک ساعت که دراکو هر دقیقه این پا و آن پا می شد و به فکر دستشویی بود بالاخره معجون آماده شد و هکتور گفت : « حالا دراکو بیا این معجونو بخور ! »

- من همین الانم دارم از دستشویی می میرم ، معجونم بخورم ؟!

- همین که میگم !

دراکو لرزان به سمت جام معجون رفت و آن را سر کشید .

- اه اه اه !


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۸

هکتور دگورث گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ شنبه ۷ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۵۴ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از تهران
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
بلا خشمگين از پانسي: مي بيني خواهر!؟ اين دخترهاي اين دوره زمونه حيا رو خوردن و آب زرشك پس دادن(يه ليوان آب هم روش!). دختر الان وقته خواستگاري كردنه؟
-چي ميگي؟ من ميگم دراكو تو خطره! خواستگاري كجا بود؟ من خودم 6 تا دوس پسر دارم!(+دراكو!!)
- هان! چي گفتي؟
- نه چيزه! يعني قبلا داشتم!الان اين بحث ها رو بيخيال. دراكو در خطره من ميدونم كجا رفته!
نارسيسا با شنيدن اين حرف به سرعت از روي كاناپه بلند شد و به طرف پانسي دويد
- آي واي مادرجان بچمو دزد برد خورد. دراكو كجاست؟بگو تا كروشيو رو نزدم تو اون سرت!
- چرا وحشيانه مي شي؟ من خودمم الان مثل تو داغ دارم يغه رو ول كن بگم!
پانسي يغه اش رو با تكاني صاف كرد:
- ها! حالا شد! گوش كنيد، همه اينا زير سر اون ارباب فلان فلان شده...!ygrin: ! آخ نزن! ببخشيد. همه اينا دستورات لردسياهه! دراكو به دستور لرد سياه رفته سوراخ شرارت رو گشاد كنه! منقل طلا رو از توش بكشه بيرون بياد!
ناگه بلا در جايش خشگش زد:
- خود لرد هم نمي تونه داخل حفره ي شرارت بشه چه برسه به داركو!
يكدفعه صداي بلندي با منبع نامشخص: من خودم مي تونم واردش شم. فقط خواستم به دراكو يه ترفيع مقامي چيزي بدم! ضمنا بلا تو هم شب بيا حسابي شكنجت كنم...! و صدا خاموش شد!

***در ورودي حفره شرارت***

دراكو گيج و منگ در حفره را مي كرد تا راهي به داخل آن پيدا كند!
حفره يك در سنگي بسيار بزرگ بود كه فقط يك سوراخ كوچك (به اندازه ي رد شدن يك سوزن) روي آن تعبيه شده بود و بالاي آن يك نوشته ي كوچك وجود داشت!
* آگه وجودش رو داري از شوراخ من رد شو!!!*

ناگهان چوپ دستي نقش و نگار داري بر سر دراكو فرود آمد و دراكو نقش بر زمين شد!
- آي مادر جان. منو كشتن! دو قسمت مساوي شدم! چيزم تركيد! مخ ندارم ديگه!
هكتور بالاي سر دراكو ايستاده بود:
- خفه شو پسر جان! با سلام! من يك معجون سازم. مي خواستي از اين سوراخ رد شي؟ راه حلش پيش من مي باشد!


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۰ ۱۳:۰۵:۲۸

به عشق دلم
هميشه ولم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 177
آفلاین
_من خودم میرم پیشش!

نارسیسا که به شدت جو گیر شده بود می خواست هرچه سریع تر پسرنازینش را دوباره نوازش کند با صدای بلندی این حرف را زد و به سمت اتاق لرد به راه افتاد.

اتاق لرد

لرد با حالتی جالب روی تخت خوابش دراز کشیده بود نجینی را نوازش می کرد.در سویی دیگر زنی با موهای طلایی و صورت رنگ پریده در مقابل تخت زانو زده بود به او التماس می کرد:

-ارباب, ارباب ازتون خواهش می کنم بگید که دراکوی من کجاست؟ حاضرم هرکاری بکنم. ارباب دراکو هنوز خیلی بچه ست شما باید ماموریت های اونو به من بدید! ارباب ازتون خواهش می کنم بگید دراکوی من کجاست؟ ارباب!

لرد سیاه که به هیچ عنوان تحت تاثیر قرار نگرفته بود و این التماس های نارسیسا رو شوخی مسخره ای تصور می کرد با لحن قاطعی شروع به صحبت کردن کرد:

-خجالت بکش نارسیسا!تو به اربابت راه و چاه نشون میدی؟ تو از ارباب تقاضا میکنی؟ مگه نمیدونی که ارباب فقط دستور میده؟ مگه نمیدونی که به تقاضا و التماس گوش نمیده؟

-میدونم ارباب!ولی این دفعه رو خواهش میکنم!بگید دراکو رو کجا فرستادید؟

-کروشیو!پاشو برو بیرون دختره ی مو طلایی! موهای بلا خیلی از تو بهتر! اصلا" خوشم نیومد! بیرون!

-

سالن عمومی

نارسیسا همچنان آبغوره گرفته بود و به زمین و زمان بوق میفرستاد.بلا هم با دیدن خواهر مغمومش دل دماغش را از دست داده بود و به اصرار رودلف که از او می خواست کروشیویش کند پاسخ منفی میداد. لوسیوس با دیدین این صحنه ها به مرلینگاه مراجعه کرده بود تا از شر آرام کردن همسرش در امان بماند. در این میان پنسی به عکسی از دراکو خیره شده بود و به فکر فرو رفته بود.
سرانجام مورفین از اتاقش خارج شد و با قیافه ای شاد که خبر از شارژ بسیار بالا توسط منقلش را می داد شروع به صحبت کرد:

-آخیژ!شارژ شدم!خداییژ خیلی میچژبه!مطمئنم دراکو هم اینو فهمید آخرژ رفت سراغز!

نارسیسا با شنیدن این حرف با صدای بلند تری گریه کرد و با بیشتر به صورتش چنگ زد.بلاتریکس که سرانجام عصبانی شده بود بلند شد و با حالتی تهدید آمیز گفت:

-کروشیو تو ال به جز نارسیسا!مثلا" مرگخوارید ها!صد رحمت به جوجه محفلی ها!این از رودلف بی مصرف!این از مورفین که کلا" باید وجودش رو نادیده گرفت!اینم از پنسی که فقط خیره شدن بلده!

پنسی که متوجه بلا شده بود باحالتی متفکرانه گفت:
-میخوام با شما و نارسیسا صحبت کنم.

-چی؟

-میخوام باهاتون صحبت کنم.

-لازم نکرده.دراکو هنوز نیست که بفرستیمش خواستگاریت.هروقت پیداش شد بهش پیشنهاد میدم.

پنسی که سرخ شده بود با صدایی لرزان گفت:

اما دراکو در خطره!



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸

پنسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۱ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۴ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹
از توی دهن شیر
گروه:
مـاگـل
پیام: 10
آفلاین
لرد که نمیخواست از این موضوع کسی بویی ببرد به بلا چیزی نگفت و و در اخر از سوال های بلا کلافه شد و کروشیویی به سمت بلا فرستاد.

در اخر بلا با نا امیدی از اتاق لرد بیرون رفت و با قیافه های منتظر بقیه مواجه شد.

نارسیسا که سعی میکرد اثری از امید را در قیافه ی بلا پیدا کند در اخر گفت :
- سیسی چی شد؟

بعد از چند ثانیه که بلا چیزی نگفت نارسیسا نگران تر شد و با چشمانی پر از التماس به خواهرش چشم دوخت.
-بگو چی شده من طاقت شنیدنش رو دارم

دراکو قبل از رفتنش به پنسی گفته بود که کجا میرود و از او خواسته بود تا اگر برنگشت این موضوع را با مادرش در میان بگزارد و اشک و گریه زاری های پنسی هم نتوانسته بود جلوی رفتن دراکو را بگیرد.

در این حین فقط پنسی بود که ارام در گوشه ای نشسته بود و و نقطه ای دور خیره شده بود و وقتی صدای گریه ی نارسیسا را شنید به خود امد و از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و چند بار وسوسه شد تا موضوع را با بقیه در میان بگزارد اما در اخر منصرف شد.

بلا هم که خواهرش را اینطور نگران دید بالاخره بعد از 1 دقیقه گفت :
- نارسیسا باور کن منم نمیدونم چی شده! ارباب هیچی به من نگفت.

بعد از حرف بلا همه در فکر فرو رفتند و فقط نارسیسا بود که اشک میریخت و لباس های های پسرش را بو میکرد.

بعد از یک ساعت سکوت مورفین در حالی که دماغش را میخواراند بلند شد و رو به جمع گفت :

- همینه که من میگم. رفته باژه چیژ بخره.

و بعد از حرفش بلند شد تا به طرف منقلش برود که بلا کرشیویی به طرفش فرستاد.

- چلا اینجولی میکنی خو؟ من خودم خرابم دوتا دیگه کروشیو بفرستی من میفتم و میمیرم!

بلا که از این حرف مورفین خشمگین شده بود 3 کروشیوی دیگر به طرف مورفین فرستاد و گفت :
- میخوام هر چه زودتر بیفتی بمیری و ما از دستت راحت شیم تا دیگه با این حرفات سیسی منو ناراحت نکنی.

مورفین هم بعد از این حرف بلا با حالتی مظلوم با منقلش به اتاقش رفت.

و بعد دوباره سکوتی طولانی ایجاد شد و فقط صدای اه و قربون صدقه های نارسیسا می امد.


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۱ ۲۱:۵۹:۲۹

انکه با زندگی میساز , میبازد. با زندگی نساز , زندگی را بساز. ( زرتشت)


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
سوژه ی جدید!

- اوه بلا، حالا چی کار کنم؟ دراکوی بیچاره ی من، پسر کوچولوی نازنینم! اوه..حالا چه بلایی سر موهای قشنگ طلاییش میاد؟ اون لباسای نازنینش که دستور دادم جن خونگیمون با دستای خودش بدوزه پر از گرد و غبار شده؟! نکنه صورت قشنگش زخمی شده باشه؟!

لوسیوس کلافه به نارسیسا نگاهی کرد.
- این قدر نگران نباش! بلایی سرش نیومده. لابد رفته با بارتی و بچه های سرسرای اصلی، یه قل دو قل بازی می کنه.

بلاتریکس با عصبانیت چشم غره ای به لوسیوس رفت و غرید:
- لوسیوس، برای یک بارم که شده ساکت باش و درک کن که نارسیسا الان حال خوشی نداره. هرچند که به نظرم سیسی زیادی نگرانه. اما خب باید ببینیم این پسره کجا رفته.


رودولف فکری کرد و اظهار نظر کرد:
- هوم، شاید به یاد دوران گذشته رفته برای جیمز دایی بازی دراره؟!

دایی مورفین، منقلش را رها کرد و در حالی که فکر میکرد نظرش میتواند خیلی مهم و کارساز باشد، به جمع نزدیک شد.
- هومم من که فکر میکنم رفته باژه چیژ بخره. آی پشر..اژ اولم می دونشم این پشره اشتعدادشو داره!

نارسیسا با شنیدن این فرضیه از حال رفت. بلاتریکس با عصبانیت کروشیویی را به طرف منقل دایی مورفین فرستاد و منقل را در جا منفجر کرد. مورفین با ناراحتی روی زمین نشست.
- ژندگیم رو نابود کردی لامروت! این رشمِ جوونمردیه؟! باژه خیالی نیش. این منقل نشد یکی دیگه. ولی این رشمش نیش! دلمو شیکشتی ژونم!

بلا بی توجه به مورفین به لوسیوس و رودولف که سعی داشتند نارسیسا را به هوش بیاورند نگاهی کرد و گفت:
- نگران نباشید! میرم از ارباب کمک میگیرم! ارباب همیشه بهترین فکرو داشته. سعی کنید سیسی رو به هوش بیارین. دوست ندارم وقتی که برگشتم خواهرمو به روش خودم به هوش بیارم!

اتاق لرد سیاه:

- متوجه منظورم شدید ارباب؟

لرد سیاه سرش را تکان داد و به فکر فرو رفت.

فلش بک- صبح روز گذشته:


دراکو با وحشت به لرد نگاهی کرد.
- ارباب، من این کارو بکنم؟ می دونین که چقدر سخته؟! شما خودتون نتونستین وارد اون حفره بشین، اون وقت توقع دارین که من این کارو بکنم؟

لرد با عصبانیت کروشیویی را به طرف دراکو فرستاد.
- چی میگی؟! ارباب خیلی هم خوب میتونه به داخل حفره بره و اون منقل طلایی رو بیاره! اما میخواد بهت فرصت بده. باید افتخار کنی که ارباب همچین فرصتی بهت داده.

دراکو با ناراحتی آب دهانش را قورت داد و لرد ادامه داد:
- اون منقل متعلق به یکی از اجداد نزدیک منه که به درد دایی مورفین گرفتار بود. این منقل جادویی، قدرتی داره که...

دراکو مشکوکانه به لرد نگاهی کرد و لرد که احساس می کرد زیاد حرف زده است، ادامه داد:
- که به تو مربوط نیست قدرتش چیه. همین الان داخل حفره میری و منقلو پیدا می کنی و میاری. چیزی هم به کسی نمیگی! وگرنه کاری میکنم که نارسیسا دیگه موهای طلاییتو نبیبنه.

پایان فلش بک.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
- به چه جراتی همچین کاری کردی وزوزی؟

بلاتریکس با عصبانیت چوب دستی اش را به طرف دامبلدور گرفت.
- خوب گوش کن ببین چی بهت میگم پشمک! یا همین الان از تالار میری بیرون، یا کاری می کنم که دیگه نتونی هیچ وقت پاتو از هیچ جایی بیرون بذاری، کاری نکن که به آنی مونی بگم با خاک انداز اشپزخونش جمعت کنه و پرتت کنه بیرون.

دامبلدور با عصبانیت به بلاتریکس نگاهی کرد و خطاب به لرد سیاه گفت:
- ببین تامی!! ببـین این بلاتریکست چقدر گستاخانه حرف میزنه. اون متوجه نیست که من و تو هردو خواستار ملاقات با یکدیگر بودیم.

لرد که از وضعیت پیش آمده ناراضی می نمود، نگاه ها و اشارت مورگانا را نادیده گرفت و فریاد بلندی کشید:
- راست میگه! یا همین الان محفلی هاتو جمع می کنی و از تالار میری بیرون، یا به خشم ارباب دچار میشی! فهمیدی؟

دامبلدور پوزخندی زد.
- اوه تامی بیچاره، دلم برات می سوزه. چون قراره چند روز دیگه بمیری. حالا که دارم میرم ، بهتره اینو بدونی که ما می خواستیم بکشیمت، ولی الان فهمیدیم که خودت در حال مرگی. بیچاره تامی!

و آه تمسخر آمیزی کشید. رودولف به بلاتریکس که از خشم سرخ شده بود نگاهی کرد و با صدای بلندی فریاد کشید:
- شما به چه حقی زن منو عصبانی می کنید؟! تو اصلا می فهمی که بعدا رفتن تو ممکنه بلا از سر عصبانیت چه بلایی سر من بیاره؟! ریش دراز همه ی این حرفا بازی بود. همه نقشه بود.

دامبلدور متعجب به رودولف نگاهی کرد. سارا طاقت نیاورد و مداخله کرد:
- بیا بریم دامبلدور! اینا لیاقت ندارن که تالارشون به قدم های ما گلباران بشه!

ملت اسلی:
-

سارا با عصبانیت عینکش را برداشت و به همراه دامبلدور و سایر محفلیان به طرف در رفت.
- مطمئن باشید که دیگه افتخار حضور ما در تالارتون رو نخواهید داشت!

بلاتریکس پوزخندی زد و به در تالار که پشت سر سارا بسته شد نگاهی کرد.

پایان سوژه!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

پنسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۱ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۴ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹
از توی دهن شیر
گروه:
مـاگـل
پیام: 10
آفلاین
بارتی که از اینکه ولدمرت اینجوری باهاش برخورد کرده بود ... انگشت به دهن مونده بود.

- بله چشم !

ولدمورت در حالی که محفلیا رو میپایید تو دلش هزار تا کروشیو به مورگانا فرستاد که همچین پیشنهادی داد بود که حالا مجبور بود با محفلیا خوب برخورد کنه

- اه دامبیه نازنینم دلم برات خیلی گشاد شده بود !

مورگانا با هزار تا ادا به لرد فهموند که حرفتو درست کن !

لردی هم چهرشو تو هم برد و از حرکاتای عجیب مورگانا تعجب کرده بود اخر هم نفهمید منظور مورگانا چی بوده !

دامبلدور هم که دید این دو تا این قدر به هم خیره شدن و برای هم ادا در میارن فکر کرد ولدمورت واقعا مریضه و مریضیش به مورگانا هم سرایت کرده !

- اه تام عزیز ... ! اخرین باری که در کنار یکدیگر بودیم کی بود؟

ولدمورت که اول منظور دامبلدور را از تام رو متوجه نشد کمی این طرف و ان طرف را نگاه کرد و تازه دو گالیونیش افتاد !

- همم نمیدانم کی بود! مورگانا ؟

- بله ارباب؟

- اخرین بار کی بود ؟

مورگانا که کاملا گیج شده بود نمیدانست چه جوابی بدهد تا اینکه دامبلدور به دادش رسید !

- بیخیال شو اینا رو ! گیر دادی به بچه بیچاره هاااا . نمیخوای ازم دعوت کنی بشینم؟

ولدمورت بعد از کلی کلنجار با خودش برای اینکه درست حرف بزنه و سوتی نده گفت :
عزیز دل برادر. معذرت مرا بپذیر ! محو تماشایت شده بودم !

سارا هم قر و فری به ابرو و اندام خودش انداخت و طوری که به خودش مینازید به بلا نگاهی انداخت!

بلا که کم کم رو به انفجار بود ناگهان نا خواسته کروشیویی به سمت سارا فرستاد !


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۲۲:۱۴:۴۰
ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۲۲:۲۱:۱۹


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
اولین نکته:
با تشکر از شما دوستان عزیز پانسی پارکینسون و اسکورپیوس مالفوی که شروع کردید به رول زدن.اما برای رول زدن بهتره که چند نکته رو بدونید.بارتی رو معمولا در حضور لرد راحت تر نشون میدن چون معروفه به پسر لرد بودن.
دومین نکته:
سعی کنید که سوژه رو از خط اصلی خارج نکنید.میتونید که سوژه های فرعی هم در کنارش بوجود بیارید اما باید در آخر به سوژه اصلی برگردید که نفرات بعدی سوژه اصلی رو رها نکنند.
سومین نکته:
همیشه سعی کنید که کیفیت کاری که انجام میدید زیاد باشه.کمیت اهمیت نداره این کیفیته که مهمه.
چهارمین نکته:
سعی کنید که رول های دیگر اعضا رو زیاد بخونید تا بتونید نوشتنتون رو بهتر کنید.
چقدر حرف زدن، انگشتام درد گرفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامبلدور:
-

ملت اسلی:
-

جیمزسپ:
-درو باز کنید دیگه بوقیا.بابابزرگ آلبوس اومده شاگردش رو ببینه

ملت اسلی به مورگانا با حالتی خاص نگاه کردن.مورگانا که هیچ تلاشی برای مخفی سازی حالت :دی صورتش نمیکرد:
-امممممم...چیزه، بارتی برو دنبال مای لرد


5 دقیقه بعد


صدای نعره ای که خشم فرد رو نشون میده تالار اسلیترین رو میلرزونه:
-چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!

صدای بارتی هم به گوش میرسه:
-خوب بابایی من چی کنم این محفلیای بوقی پشت درن.

لرد با خشونت فریاد دیگه ای میکشه:
-اصلا یعنی چه؟نمیدونید باید بندازیدشون بیرون؟

مورگانا با حالتی که انگار به بچه ای 5 ساله در حال یادآوری موضوعی بدیهی است فریادی میکشد که تا خوابگاه لرد برسد:
-مای لرد؟!

لرد تا حدودی کنترل خودش رو به دست میاره و با صدایی که هنوز تا پایین برسه فریاد میزنه:
-اوه پس مهمون های عزیزم رسیدن، بگید بیان بالا خودتونم بیاید، به بلاتریکس هم بگید چای بیاره.

ایوان هم در رو باز میکنه و محفلیون وارد میشن.

تد ریموس با حالتی تمسخر امیز به ایوان میگه:
-چطوری شامپو؟

ایوان به شدت از این حرف سرخ میشه اما نگاه مورگانا باعث میشه که جرئت جواب دادن نداشته باشه.

از طرف دیگه سارا خفنز داره روی مخ بلا راه میره:
-آره دیگه شما هم فهمیدید که هیچید، اصلا من دور از چشم مدیران شما رو به کل کل دعوا میکنم...

بلاتریکس که دیگه کنترل خودش رو از دست داده بود:
-کروشیوت میکنم محفلی بوقی

چند متر اون طرف تر جیمزی داره پز یویوش رو به بارتی میده:
-آره دیگه این یویو ها رو مخصوص من از اسپانیا وارد میکنن.

بارتی با خشونت میخواست به جیمزی حمله کنه که لرد وارد میشه. لرد سر بارتی فریاد میزنه:
-دیگه نبینم از این کارا بکنی بچهتصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 72
آفلاین
محفل منحوس

اسنيپ با عجله به سمت اتاق دامبلدور حركت كرد و بدون زدن ِ در، با كله وارد اتاق شد و چون دامبلدور فاقد هر گونه پوشش آسلامي بود و از طرفي ديگر چون فيلم زير نويس فارسي بود، تصاويري سه بعدي شامل مكعب و دايره و ... وي را با پوشش آسلامي مذين ميكنن.

-اي شرور! چرا بدون در زدن وارد اتاق شدي؟ بدهم دو نصفت كنند؟!

اسنيپ كه از اين سوسول بازيا خودشش نميومد و هنوز مقداري خون اصيل رو درگهاش احساس ميكرد رو به دامبلدور گفت:

-برو بابا! گوش كن ببين چي ميگم. لرد سياه تا سه روز آينده به خاطر يه بيماري ميخواد بميره،‌ از ما گفتن بود! حالا هر غلطي دوست داره انجام بده با اون ريشاي مصنوعيت

سپس محكم در را كوبيد و دامبلدور را كه با شنيدن اين خبر شُكه شده بود تنها گذاشت.

دامبلدور دستي به ريشش كشيد

"هوم! يعني تام داره ميميره!؟ بايد از اين موقعيت حداكثر استفاده رو بكنم"

خانه ريدل


بلاتريكس با عجله به اين طرف و آن طرف ميرفت و به همه جا سرك ميكشيد كه مبادا مرگخوار ها كاري را به اشتباه انجام دهند و در اين ميان نيز، آنها را با" كروشيو" همياري ميكرد.

-كروشيو مورفين! پشت كمد داري چيكار ميكني؟! بهت گفتم كمد رو مرتب كن نه اينكه اون گوشه تزريق كني!

-رودولف، كروشيو! با رودي بازي نكن كاسه توالت رو بشور.
-باشه خانوم()، هر چي شما بگي! راستي پوشك موناليزا رو هم همونطو كه امر كرده بوديد عوضش كردم، ديگه نشتي نميده، مطمئن باش.

لرد از اتاقش خارج شد و به ياد روزهايي افتاد كه تالار چقدر زيبا و دل نشين بود و در دلش، مرگخواران وفادارش را تحسين ميكرد كه با صداي در ٍ تالار از فكر بيرون امد.

ايوان كه در حال درست كردن دوش حمام بود پيش گوشتي جادوييش را زمين گذاشت و به سمت در حركت كرد.

-كيه؟! كيه در ميزنه؟! د ‍ِ ميگم كيه!؟
سپس با عصبانيت در را باز كرد.
-بوقيا جواب بديد دي.....! محفليا !
دامبلدور



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۰:۵۶ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

اسكورپيوس مالفوي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
از where the heroes have no place
گروه:
مـاگـل
پیام: 9
آفلاین
فردا صبح

لرد در حالی که نجینی را بغل کرده بود از خواب بیدار میشود و وقتی خود را دراین وضعیت فوق ارزشی و سیفید میبیند سریع نیشگونی از نجینی میگیرد و او را هم بیدار میکند و نجینی تکانی میخورد و از روی تخت به پایین میافتد .

بنگگگگگگگگگگگگ

لرد با صورت به زمین میچسبد

-این پوست موز اینجا چه کار میکنه آخه؟ کروشیو ، ببخشید اینسندیو پوست موز .


پوست موز آتش میگیرد و لحظه ای بعد خاکستر میشود.

لرد لخ لخ کنان به سمت دستشویی اتاقش حرکت میکند و پس از باز کردن در دستشویی با صحنه قبیح بند آمدن چاه دستشویی مواجه میشود

-هزاران کروشیو بر همتون باد که انقدر بی فکرو به درد نخور و پلشتین ، هر روز یک برنامه ای برای من بدبخت درست میکنین ، نه مثل اینکه کار از کروشیو گذشته شما مرگخوار بشو نیستین ، دیگه تنبیه اثری نداره ، بهتر از آخرین متدهای روانشناسی جادوگری استفاده کنم .

لرد در حالیکه اینها را میگفت به سمت کاناپه ی کنار پنجره اش حر کت کرد و روی آن دراز کشید

- آ های ملت اسلی بیاین ، ارباب باهاتون کارداره

چند لحظه بعد ملت اسلی با نا راحتی وارد اتاق میشن و دور تادور لرد سیاه حلقه میزنن.

لرد با صدایی گرفته و تب آلود: گوش کنین چی میگم بهتون مرگواران عزیز من ، یاران وفادار همیشگی ، اصیل زادگان بزرگ

ملت:

.... اهوم اهوم ، من تا چند روز دیگه بیشتر زنده نیستم ، نمیدونم هورکراکسسی هم برام مونده یانه میخوام آخرین روزهای زندگیمو پیش شما توی این تالار سبز سرد بمونم ، فقط ازتون میخوام که یک دستی به سر و روی تالار بکشین .از دستشویی اتاقم هم شروع کنین ، بذارین تا روح هزار تکم در آرامش در جهنم بسوزه ، سریعتر که من میخوام برم دستشویی .اوهوم اوهوم اوهوم...

ملت: نه ارباب ، چرا نه ...


ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱:۰۰:۱۵
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱:۱۱:۵۶
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱:۱۴:۴۰

ِI Lid Wounded On Wintery Ground
With Hundred Of Corpses Around
Many Wounded Crawl Helplessly Around
On The Blood Red Snowy Ground







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.