هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ جمعه ۶ آبان ۱۳۹۰

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
نیو سوژه

صبح یک روز سرد پائیزی ، همه ی دانش آموزان پشت میزهای طویل درون سرسرا ، با بی حوصلگی و کسالت جای گرفته بودند و مشغول خوردن صبحانه بودند. ابرهای تیره و خشمگین سقف سرسرا را در برگرفته بودند و خبر از هوایی بارانی میدادند.

آن روز قرار بود دانش آموزان برای تفریح به هاگزمید بروند ، اما پرفسور دامبلدور به دلیل شرایط نامطلوب آب و هوا ، رفتن به هاگزمید را کنسل کرده بود و این بود که دانش آموزان باز هم مجبور بودند ساعاتی طولانی را در کلاس های درس سپری کنند و این مساله باعث افسردگی و ناراحتی شدید آنها شده بود.

جیمز در حالی که قیافه ی عبوسی به خود گرفته بود ، اخم هایش را در هم کشید و با بدخلقی رو به رز گفت:" این چه وضعشه! آخه چرا نمیزارن؟"

رز که علاوه بر هوش فراوانش ، شباهت ِ رفتاری زیادی با مادرش هرمیون داشت ، نگاه عاقل اندر سفیحی به جیمز انداخت و گفت:" مگه نمی بینی هوا خرابه! صبر کن ببینم... تو خیلی شبیه عمو هری هستی! چه فکر احمقانه ای تو سرته؟"

لبخند موزیانه ای گوشه ی لبان جیمز نقش بست. بادی به غبغب انداخت و گفت:" همه همینو میگن! ببین رز ، من یه نقشه ای دارم. بیا بریم دنبال تدی و آلبوس . امروز هر طور شده ، باید برم هاگزمید!"

رز اخمی کرد و گفت:" احمق نشو جیمز! من میخوام برم سر کلاس. تو هم صبحونتو بخور و زود بیا."

سپس کتاب معجون هایش را زیر بغلش گرفت و جیمز ِ عصبانی را در آنجا تنها گذاشت.

________________________________


روند سوژه:
خب دوستان همونطور که میبنید ، جیمز قصد داره هر طوری که شده بره هاگزمید. در این بین تنها کسایی که بهشون اعتماد داره ، رز و تدی و آلبوس هستند. اما رز با جیمز همراه نمیشه و به سوی کلاسش میره. سوژه جدی هست. خواهشن با طنز شهیدش نکنید.


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۶ ۱۵:۴۱:۲۳

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 17
آفلاین
سریوس، دابی، جیمز، ریموس و گودریک به همراه جسیکا از تالار خارج شدند و به دنبال پرسیوال رفتند. پرسیوال به سمت سرسرای اصلی رفت و بقیه ی گریفندوری ها هم به دنبال او. شخصی با ردای سیاه در سرسرا بود.
سریوس با صدای ارامی پرسید:
ـ اون دیگه کیه؟
جیمز گفت:
ـ چه میدونم.
جسیکا گفت:
ـبهتره همینجا وایسیم ببینیم چی میشه اگرم پرسیوال خواست بره بیرون جلوش میگیریم.
وقتی همگی قبول کردند در سایه ی دیواری پنهان شدند و گوش دادند:
پرسیوال با صدایی غیر از صدای خودش گفت:
ـ قربان همه ی اونا آماده بودن نتونستم سریوس رو بدزدم.
شخص سیاه پوش با عصبانیت گفت:
ـ ای احمق من اون قدرت هارو بهت ندادم که شکست بخوری. برو و سریوس برگرد.
پرسیوال با وحشت گفت:
ـ جناب ریدل ...
در این لحظه هر شش گریفندوری نفس خودرا حبس کردند. پس تام ریدل پشت این قضیه بود اما سریوس را برای چه کاری لازم داشت؟
ـ ... من تمام سعیم رو کردم اما اونا خیلی آماده بودن اگر خودتون دست به کار ...
در این هنگام ریدل فریاد زد:
ـکروشیو!
پرسیوال روی زمین افتاد و داشت از درد به خود می پیچید.
جسیکا از وحشت جیغ کوتاهی کشید که باعث شد جای آنها را لو بدهد. تام ریدل با سرعت به سمت آنها برگشت و ...


هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین

سوژه ي جديد


هوا تاریک و بارانی بود. تمام گریفندوری ها بی حوصله در تالار ولو شده بودند و هر کدام از چیزی بد می گفتند و از نقشه های خود می گفتند که توسط باران خراب شد و باعث شده بود روز بدی برایشان رقم بخورد.

جسیکا بار دیگر پنجره را باز کرد و جغدی به طرف تالار اسلی فرستاد اما قبل از اینکه جغد ده متری جلو برود ، تلف شد و به طرف دوستان خود که در زمین تلنبار شده بودند ، سقوط کرد.

جیمز روی مبل مقابل شومینه نشسته بود و با یو - یوش بازی می کرد اما از آنجایی که حوصلش سر رفته بود ، یو - یوش را تغییر جهت داد و آن را بر سر پرسیوال کوبید.

پرسیوال بلند شد و به جیمز چشم دوخت. صورتش از عصبانیت چرمز شده بود اما ناگهان چشمانش سیاه شد و باعث شد جیمز از ترس جیغی بکشد تا تمام گریفندوری ها به پرسیوال چشم بدوزند و همینطور به چشمانش که حالتی غیر طبیعی پیدا کرده بود.

ناگهان پرسیوال به طرف جیمز حمله کرد اما توسط طلسم دابی که بدون چوب دستی ایجاد شده بود ، متوقف شد اما پرسیوال ناگهان به طرف دابی حمله ور شد و سعر داشت او را بگیرد.

دابی: « کمک »

جسیکا که قصد کمک به دابی را داشت ، به جای چوبش ، جغدی را می خواست به طرف تالار اسلی بفرستد را به طرف پرسیوال فرستاد. جغد به صورت پرسیوال برخورد کرد و او را متوقف کرد.

تمام گریفندوری ها به پرسیوال چشم دوخته بودند و مات و مبهوت مانده بودند که ناگهان چشمان پرسیوال به رنگ قرمز تغییر شکل داد و با دیگر پرسیوال حمله ور شد ، اینبار به طرف جسیکا اما ناگهان از خوابگاه سیریوس با فرم سگیش وارد شد و او را گاز گرفت.

پرسیوال لگدی به سیریوس زد و او را کنار زد. خواست بار دیگر حمله کند اما بعد از اینکه تمام گریفندوری ها رو آماده دید ، به سرعت از تالار خارج شد.

جسیکا گفت: « چرا اینطوری شده بود؟ »

گودریک شمشیرش را غلاف کرد و گفت: « باید دنبالش بریم ... »

----------
خب سوژه جدی هست اما می تونید طنزش هم بکنید. پرسیوال هم می تونه مورد حمله یک نیروی اهریمنی قرار گرفته باشه و اینطوری داستان ادامه پیدا کنه.

موفق باشید


تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۱۰ مهر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:

[spoiler=خلاصه تا پست صد و چهارده]جیمز به کنترل نیروهای اهریمنی در آمده است و برای نجت وی، گروه ضربت مجددا شروع به کار کرده است. گروه ضربت: ما براي نابودي مكانهايي كه اهريمني هستش بايد مبارزه كنيم! ... اونها دوستمون رو _ اشاره اي به جيمز كرد و ادامه داد _ با نيروي خودشون كنترل ميكنن!... اونها حريف ميخوان. در گذشته ما گروهي داشتيم بنام " ضربت " ، در حالِ حاضر بعد از آماده شدن مقدمات، جيمز – به عنوان كسي كه باعث بيداري ما شد- بايد با چكشي كه دستِ هاگريد هستش به كنده ي درختي كه تصوير يك چشم روش حكاكي شده بزنه. اينطوري رمزتاز حركت ميكنه و ما وارد جايي ميشيم كه به تعداد اعضاي گروه صندلي وجود داره! ... جسي تـُمِ صداشو پايين تر آورد و گفت: - شما حتما" بايد روي صندلي مخصوص به خودتون بنشينيد در غير اين صورت نيروي درونِ شما خودش رو نشون نميده! ... درضمن براي اينكار بايد حيواني رو كه مايل به شبيه شدن به اون هستين رو براي خودتون تصور كنين، شما در كسري از ثانيه به اون حالت تبديل ميشين! ... يه چيزه ديگه اينكه افرادِ گروه ضربت از نشانهايي هم برخوردار هستن! ... تعداد ستاره هاي طلايي كه روي سينه ي هر كدوم از ماها به نمايش درمياد گوياي قدرت و مقامِ هر فرده ! دخترها همراه با هاگرید، جیمز و جسی به کلبه هاگرید میروند تا به ماجراجوئی خود دستیابن .[/spoiler]

از آن به بعد:
همگی به شکل حیوانات درامده اند. جسیکا چیتایی جوان،هاگرید به سگ شکاری، لارتن به ققنوسی زیبا،لینی به خرس پاندا و پاتریشیا به تک شاخی تبدیل شده است(چند نفر هنوز معلون نیست به چی تبدیل شدن)
آنها بعد از ورود به فایرلند، به جستجوی نیروهای اهریمنی رفتند. بعد از ماجراهای فراوان، آنان در گودالی بدام افتادند و برای نجات، با لارتن، که در بیرون گودال میباشد، ارتباط برقرار کردند.لارتن به آنان راه بیرون آمدن از گودال را گفت: شما بايد 86 درجه به سمتِ راست حركت كنید، اين منشاء نور از اونجا سرچشمه ميگيره !


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



هاگريد كه همچنان زير لب غرغر ميكرد، به گروه دوم و سپس بقيه ي بچه ها كرد به اطراف خيره شد.
جسي كه كنارِ جيمز ايستاده بود تا تعادلش را حفظ كند، رو به هگريد كرد و گفت:
- فكر نميكني بايد با لارتن تماس برقرار كنيم؟! ... اينجا بايد رديابي شه!
هاگريد كه چشمانش در تاريكي ميدرخشيد، و به نظر آرامتر شده بود، با صداي رسايي گفت:
- همگي بشينيد و دور هم حلقه بزنيد!

زمين بسيار سر بود! ... بوي رطوبت در هر دم و باز دم احساس ميشد، صداي جريانِ آب كه در كمي بالاتر از آنها بود، به وضوح شنيده ميشد. اما تنها چيزي كه اميد را به دلِ آنها وارد ميكرد، نور ضعيفي بود كه از ناكجا مي تابيد !

بچه ها دور يكديگر حلقه زدند.
هاگريد تنها خودش را كمي جا به جا كرد و گفت:
- وقتشه از ستاره هاي روي سينه هامون استفاده كنيم! ... ببينيد همگي توي ذهنتون لارتن رو در نظر بگيرين و اونو صدا كنين! ... اينطوري امواج از طريق اين نشان ها بهش ميرسه و ميتونيم متوجه موقعيت اون بشيم! ... سپس نگاهي به چهره ي مشتاقِ بچه ها ميكنه و ميگه:
آماده اين ؟!
حاضرين سرشون رو به نشانه ي تاييد تكون دادن!

اندكي نگذشت كه نورهاي طلايي رنگ زيادي دور تا دور بچه ها را احاطه كردند، تازه واردين با علاقه و كنجكاوي براي پيدا كردن لارتن و بيشتر ماندن آن نورها تمركز كرده بودند.


.:. پنج دقيقه بعد .:.
جسي چرخي زد و گفت:
- ممنون بچه ها، كارتون عالي بود! ... ما فهميديم لارتن كجاس و ما كجاييم !!
سلسيتنا كه همچنان به اثر محو شده ي تك ستاره اش نگاه ميكرد گفت:
- پس چرا ما متوجه نشديم؟!
جسي لبخندي زد و خواست پاسخش را هاگريد پيش دستي كرد و گفت:
- اين بستگي به تعداد ستاره ها داره ، كمي ديگه تلاش كني تو هم ميتوني از خيلي از رازها سر در بياري !! ... هاگريد نگاهي ناراضي به اطراف كرد و گفت:
- لارتن گفت ما در عمق 5 متري از زمين هستيم! ... اين تونل در مواقع ايمني و آتش سوزي و سيل بكار ميره ... خب ما بايد خوشحال باشيم كه حيوناتِ درنده به ما حمله نكردن، هر چي باشه شباهت زيادي با اونها داريم! ... ما بايد 86 درجه به سمتِ راست حركت كنيم، اين منشاء نور از اونجا سرچشمه ميگيره ! ... بسيار خب ، حركت ميكنيم!!

هر چه بيشتر به نور نزديك ميشدند چشمانِ جيمز دچار تغيير رنگِ بيشتري ميشد !! ... لرزش شروع شده بود ...






Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 122
آفلاین
سلستینا که بی هدف سعی می کرد سقف گودالی را که در تاریکی فرو رفته بود ببینید گفت:فکر کنم جا موند.
پاتریشیا کث تمام مدت درپشت گروه حرکت کرده بود و سرعت خو را به رخ سیل کشیثده بود خود را تکان دادو قطرات آب یال و دمش را به اطراف پرت کرد:سلستینا شاید بهتر باشه بگی لارتن تو تله نیوفتاد.
لینی بر روی زمین نشست و آهی کشید که هیچ تناسبی با یک پاندا نداشت:من از صبر کردن متنفرم مخصوصا وقتی تو یه گودال گیر افتاده باشم.
پاتریشیا که به اطراف نگاه میکرد گفت:خبر خوب اینه که اینجا یه راهی به یه جایی داره.
سلستینا که همچنان به بالای سرش نگاه میکرد و شاید امید وار بود که لارتن راهی به درون تله بیاید گفت:تکشاخا غیب گویی بلدن؟
پاتریشیا نگاهی به جایی که سلستینا خیره شده بود انداخت:حالا اگه بگم لارتن زندست چی میگی البته واسه این یکی دلیلی ندارم ولی اگه راهی نبود تا حالا جسی و هاگرید برگشته بودن.
ناگهان صدای مهیب تکان خوردن چیزی بسیار عظیم تر از جا به جا شدن صخره های بزرگ بلند شد لینی از روی زمین بلند شد و سلستینا چشم از سقف برداشت ولی هیچ ایده ای نداشت که به کجا نگاه کند.
ناگهان صدای جیغی بلند شد تکشاخ به سمت صدا دوید و بقیه به دنبالش رفتند از درون تاریکی تونل باریک پیدا بود پاتریشیا در حالی که در سی سانتی جسی بود یورتمه اش را متوقف کرد:حالت خوبه؟
جسی که کمی شرمنده به نظر میرسید گفت:آره می خواستم صداتون کنم بیاین راه دیگه ای به ذهنم نرسید .سلستینا و لینی که تازه رسیده بودند به جسی نگاه میکردند لینی که میخندید گفت :من میدونستم اتفاق بدی نیوفتاده.
پاتریشیا که به جسی خیره شده بود گفت:هاگرید کجاست؟
جسی که به اتنهای تونل نگاه میکرد:اون صدای مهیب اومد و صخره ها جا به جا شدن و دیگه هاگرید غیب شد.در ضمن لینی من این موضوع کاملا روشن نکردم ولی خطر احتمالی مرگ خیلی پایینه ولی هست منظورم اینه که…
پاتریشیا حرفش رو تموم کرد:اینه که شانس بیاریم فوقش میمیریم.
سلستینا نگاهی به جسی کرد :من وقتی هاگرید اینجا بود احساس بهتری داشتم.
جسی حرکت کرد و به صخره ای که اکنون جلویشان بود اشاره کرد:اون اینجا غیب شد.
لینی که به صخره زل زده بود و نا امیدانه آرزو میکرد که کاش صخره نبود:اینجا بن بسته.
بچه ها نگاهی به هم کردند کسی نترسیده بود در این مکان ها ترس بی معنی بود.جسی نگاهی به چهره های بچه ها انداخت:ممکنه اونطرف اتفاق بدی بوفته یا نه ولی ما هیچی نمیدونیم من هیچ امتحانی نکردم چون باید یه نفر به بقیه خبر میداد.ولی فکر کنم باید با چوب آزمایشش کنیم.
پاتریشیا تغییر شکل داد و چوبش را کشید چند دقیقه ی بعد سرش را تکان داد:به جادو جواب نمیده.
جسی لحظه ای نگرانی در چشمانش پیدا شد و برای توضیح به سلستینا و لینی گفت:قبلا هم اینطوری شده اون موقع جادو کلا بی اثر بود ممکنه پشت این صخره هم این طوری باشه ولی الان فقط باید بزار صخره کارشو بکنه.
سلستینا که از معطلی خسته شده بود گفت:باید یه کاری کرد هاگرید اونطرف تنهاست و ما هیچ راه دیگه ای نداریم.
جسی رو به پاتریشیا که دوباره تکشاخ بود هکرد:تو اول برو شاید کسایی که تنها میرن به مکان دیگه ظاهربشن بعد من و سلستینا و لینی با هم ظاهر میشیم.
پاتریشا جلو رفت صخره ها تکان خوردند صدا کر کننده بوداو روی زانوهایش بود مطوئن نبود صدا قطع شده است یا او کر شده .چشمهایش را تنگ کرد و سعی کرد اطراف را ببیند که صدای پارس هاگرید او را از سلامت گوش هایش مطمئن کرد.چشمهایش که به تاریکی عادت کرده بود هیکل یک سگ بسیار بزرگ را دید.
هاگرید که عصبانی بود گفت:مگه دفعه ی اولتونه که تو این موقعیت ها گیر افتادین این که این طرف من با موجودات اهریمنی درگیر باشم دور از انتظار بوده که نیم ساعت منو معطل کردین.
پاتریشیا که از روی چهار زانواش پا میشد به اطراف نگاهی انداخت:حالا که زنده ای شلوغش نکن.
صدای کر کننده بار دیگر بلند شد پاتریشیا غرولند کنان گوشهایش را به سمت پایین کج کرد.
لحظه ای بعد چیتیا با عصبانیت خودش را از زیر پاندایی بیرون میکشید که روی سرش یک سنجاب ایستاده بود.


پ.و


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
هنوز حرف لارتن تمام نشده بود که سگ شروع به پارس کردن کرد. چیتا پرشی کرد و خود را به سگ قهوه ای بزرگ رساند. سپس در حالی که در چشمانش خیره شده بود گفت : چی شده؟ چی دیدی؟ چی فهمیدی؟


اما دیگر مجالی برای پاسخ هاگرید نماند، همینکه به سوی دیگر سر برگرداندند...

***

سيل با شدت زيادي به طرف آنها سرازير شده بود.جسي غرشي كرد و فرياد زد: همگي فرار كنين!

نيازي به هشدار جسي نبود ،زيرا هم اكنون هر كسي براي حفظ جانش با سرعت زيادي در حال دويدن و فرار از سيل بود.صداي به نظر خشمگين آب هر لحظه نزديك و نزديك تر مي شد.

در همان حال، حالت جيمز كه مانند بقيه در حال فرار بود، دوباره تغيير كرد.مي لرزيد و از دهنش كف مي ريخت.مردمك دو چشمش بالا رفته بودند و چشمانش كاملا سفيد به نظر مي رسيدند.

اما كسي متوجه حالات او نبود !

تا اين كه هگريد متوجه نبود جيمز شد و سرش را برگرداند.جيمز روي زمين افتاده بود و سيل تنها يك يا دو متر با او فاصله داشت.هگريد وحشت كرد و به طرف او رفت.با دهانش يقه ي لباسش را گرفت و با حداكثر سرعتش به طرف بقيه دويد.

سيل نزديكتر شد...نزديكتر...تنها يك متر باقي مانده بود...

- نه !

اين بار آب در چند ميليمتري آنها مي غريد...پس از چند ثانيه اتفاق بسيار عجيبي افتاد.گودال بزرگي به وجود آمد و گروه را در خود فرو برد.همگي به زمين افتادند و با وحشت به بالاي خود نگريستند.هر لحظه ممكن بود آب به داخل گودال سرازير گردد...

اما آب ديگر داخل گودال نمي ريخت.زيرا سر گودال بسته شده بود. و اين موجب تعجب همه شد.

جسيكا محكم پايش را بر زمين كوبيد و به طرف بقيه برگشت.سپس خود را تكاند وگفت: هوووف !چه اتفاقاي عجيبي...خوبه كه از سيل نجات پيدا كرديم.

سلسيتنا دمش را تكاني داد و با نگراني پرسيد‌ : ولي اينجا راهي به بيرون نداره...اطراف اين گودال پر آبه...

چيتاي جوان غرشي كرد و گفت: درسته ...ولي خوب بايد يه راهي باشه.بهتره من و هگريد بريم اطراف رو بگرديم!

ليني كه متوجه نبودن ققنوس زيبا در بينشان شده بود، با تعجب گفت: لارتن !لارتن كجاس؟


ویرایش شده توسط سلسيتنا واربك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۲۱:۱۳:۰۰

همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 805
آفلاین
آسمان رو به تاریکی میرفت. آن زیبایی وصف انگیز، کم کم داشت به خوفناک ترین صحنه زندگیشان بدل میشد. لارتن دیوانه وار در آسمان چرخ میزد. سلسیتنا ردر حالی که گل زیبا و سفید رنگی در دست داشت، خشکش زده بود.
در این بین هاگرید بی هدف پارس میکرد و این سو آن سو میجهید. زمین زیر پایشان سست شده بود. درخت ها رو به افتادن بودند. آن فضای کوچک، میتوانست در کسری از ثانیه به تلی از خاک بدل شد.


در این لحظه بود که لارتن با شیرجه ای، گل وحشی را از دست سلسیتنا ربود. به محض جدا شدن دست سلسیتنا از گل، هیاهو متوقف شد. زمین از حرکت باز ایستاد و درختان همگی در حالی که کج شده بودند در جای خود محکم ایستادند.پاندای سفید که بغض در صدایش مشهود بود گفت : چـ...ی کار کنیم؟


جسیکا از همه بیشتر به خود مسلط بود. در حالی که دایره وار دور محوطه زیر پایشان را میزد، زیر لب اورادی زمزمه کرد. لحظه ای بعد، هاله آبی رنگ بزرگی فضای اطراف را فرا گرفت. بعضی نقاط هال در اثر ورود شاخه درختان دچار پارگی شده بود.
لارتن با نا امیدی گفت : امم، جسی این طسم برای داخل آب بکار میره، میدونی که!


چیتای بزرگ سر ب زیر افکند. لارتن ادامه داد : به هیچ کدوم از اجزای اینجا دست نزنید، این گل هم گویا خاصیتش رو از دست داده.
همین که جمله لارتن به پایان رسید، صدای انفجار عظیمی از دور دست ها شنیده شد. در میان بهت همگان، لارتن به سرعت به هوا پرید و از نظر ناپدید شد. جمع حیوانات همگی در سکوتی وهم انگیز فرو رفته بودند. دقایقی به همین منوال گذشت تا اینکه...


صدای آواز زیبای ققنوس اینبار نوای هشدار آمیزی در بر داشت. به محض پدیدار شدن پرنده نارنجی، آواز تبدیل به فریاد شد : سد اونور کوه شکسته شده، نمیدونم دلیلش چیه ممکنه همون گل بوده باشه، باید سریع...
هنوز حرف لارتن تمام نشده بود که سگ شروع به پارس کردن کرد. چیتا پهشی کرد و خود را به سگ قهوه ای بزرگ رساند. سپس در حالی که در چشمانش خیره شده بود گفت : چی شده؟ چی دیدی؟ چی فهمیدی؟


اما دیگر مجالی برای پاسخ هاگرید نماند، همینکه به سوی دیگر سر برگرداندند...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۱۲:۱۷:۴۵

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



خورشيد رفته رفته از پشت كوهها سر بلند كرده بود. رنگ هاي تركيبي در آسمان توانسته بود اندكي از استرسِ تازه واردين به گروه ضربت را بكاهد.
هاگريد كه به يك سگِ شكاريه بزرگ تبديل شده بود و با پوزه هاي قدرتمندش سعي داشت مانند علاجِ قبل از حادثه عمل كند. همراه با چيتاي جوان - جسي - به هر سو روانه ميشدند تا اطراف را پوشش دهند.

لارتن كه به ققنوسي نارنجي رنگ در آمده بود و بالاي سر بچه ها پرواز ميكرد به محض ديدن چهره ي ليني گفت:
- دوشيزه ي جوان! ... بهتر نبود در انتخابِ هويتِ جنگيتون دقتِ بيشتري به خرج ميدادين ؟! ... پانداها اونقدرها هم سريع نيستن !!! ... اميدوارم هيچ وقت نياز نباشه كه بخوايم بدويم و فرار كنيم.
پروفسور لارتن اينها را از سر دلسوزي گفت و رفت، ليني كه از خجالت سرخ شده بود، ساكت شد و با چشمانِ بزرگش به اطراف خيره شد.

" دالاني شگرف، محلِ عبورِ موجوداتي كريه و نجس! ... ديوارهاي آهكي كه ماده هاي چسبناكي از آن به بيرون جريان داشت ! و زميني كه همچون محلِ تخيله ي فاضلاب بوي بسيار ناخوشايندي ميداد. هيچ اثري از نور نبود! رفتن به فايرلند هيچ وقت آرزوي كسي نبود! "

جيمز همچون گرگينه اي زخمي فرياد ميكشيد ! ... شيطان او را فرا خوانده بود.

هاگريد روي دو تا ايست ميكنه و نقشه اي رو از كيفِ كوچكي كه در گردنش بود بيرون مياره. همگي اعضا با حيرت به نقشه اي كه تنها به چند نقطه ي كم نور و دو نقطه ي نوراني ختم ميشد نگاه ميكردند.
جسي روي تخته سنگي نشست و گفت:
- اين نقشه رو خوب يادمه ! ... ببينيد بچه ها اينهايي كه پرنور هستن جاهايي هستش كه ما در گذشته از اهريمن اونها رو پاك سازي كرديم و كاملا" امن هستن ... سپس غرشي كرد و ادامه داد:
- اون نقطه هاي باريك نمادِ مكانهاي اهريمني هستش! ... اين مثلِ يه بازي ميمونه ! ... مرحله به مرحله جلو بريم ! ... چشمانِ جسي روي جيمز متوقف شد و گفت:
- هي جيمز ! يادته بهت چي گفتم ؟! ... گوشه گيري نكن! ... تو هيچ خطري براي ما نداري پسر ! ... اما هر وقت خواستي بري شكاره يه موجودي سياه سفيد به منم بگو ! ...خوشمزه به نظر مياد !
صداي خنده ي بچه ها و همچنين جيمز بلند شد، ليني لبخند محوي زد، اما ميشد به وضوح ترس را در چشمانش ديد.

" اما شادي و نيروي اراده بزرگترين سلاحِ آنها بود! "

پس از صد متر دیگر راه رفتن، کاملاً میتوانست روشناییِ میان درختانِ روبرويمان را ديد. نوري که به جاي سبز، زرد بود. لارتن و هگريد همراه جسي از ديگران پيشي گرفتند. با هر قدم اشتیاقِ ديگر اعضا بیشتر میشد.
همگي به لبه ي سرچشمه ي نور رسیدند و از آخرین حاشیه سرخس، گويا به دوستداشتني ترین جایی که تا به حال دیده بودند، قدم گذاشته اند. چمنزار کوچکی بود، کاملاً گرد، و پر از گلهاي وحشی بنفش، زرد و سفید ملایم. جایی در همان نزدیکی، می شد شر شر موسیقی آبِ جاري را شنيد. خورشید دقیقاً بالاي سرمان، دایره را با ابري از آفتاب طلایی پر کرده بود. آرام و حیرتزده از میان چمن نرم، گلهاي رقصان و هواي گرمِ طلایی قدم زديم.
لابرا كه از شدتِ هيجان بالا و پايين ميپريد گفت:
- واي خداي من ...اينجا مثلِ يه بهشت ميمونه ، اون دالانِ لعنتي واقعا" به اينجا ختم ميشد ؟!
هگريد با احتياط چيزي را در گوشِ لارتن زمزمه كرد و پس از تاييد لارتن او به سمتِ آسمان اوج گرفت!

ناگهان زمين شروع به لرزيدن كرد! ...زلزله ي شديدي در حالِ وقوع بود!

سلستينا يكي از گلهاي وحشي را چيده بود !!






Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
تا چند دقیقه ای همه در حیرت و سردرگمی به سر میبردند و یکدیگر را برانداز میکردند ، حالات خمتلفی به آن ها دست داده بود.

سمور که همان سلسیتنای سابق بود روی دو پا ایستاد و گفت:آیا صدامونم تغییرکرده؟

و سپس با شنیدن صدای خود دانست که تغییری در صدایش رخ نداده است.

لینی که به زحمت سنگینیه وزنش را حس میکرد با ذوق خاصی گفت: اوه ... پاندا بودن اونجوری که فکر میکردم بی دردسر نیست ، احساس میکنم یک تن وزنم زیاد شده.

جیمز عصبی به دوروبر خود نگریست و ناگهان آن اتفاق افتاد.

صداهای عجیبی که انگار باد آن ها را با خود آورده بود در تنه ی درخت میپیچید ، زمزمه هایی هشداگونه و تهدید آمیز و همراه با هاله ای از بهام همه جا را پر کرده بود.

کویی کسی یا چیزی هوا را به سرعت میبلعید و امید را به ناامیدی تبدیل میکرد.

جیمز سرش را تکان داد بلکه آن صداها از او دور شوند و رو به افراد گروه گفت: این صدای چیه؟

سلسی با تعجب به وی خیره شد و گفت: کدوم صدا؟

لایرا به سرعت جلو رفت و گفت: ما باید چی کار کنیم؟آیا دری وجود داره؟مرحله ی بعدی چیه؟

با این حرف لایرا دیوار ها تکان خوردند و ناگهان انگار که زمین زیر پایشان به حرکت درآمده بود همه به جایی پناه برده بودند تا این که لرزش ها متوقف شد و گروه از پناهگاه ها خارج شدند.

و آن موقع بود که دری از قلب کنده باز شده بود و آن ها را به آنجا دعوت میکرد.

با تردید جلو رفتند و از در عبور کردند. دالان تنگ و تاریکی بود با هر قدمی احساس ترس بر آن ها حاکم میشد.

صدای جسیکا در گوش هایشان میپیچید: مواظب تله ها و حقه ها باشید! با هر قدمی که میذارین به مرگ نزدیکتر میشین ، ممکنه زمین زیر پاتون خالی بشه ولی دست نگه ندارید و به راه خود ادامه دهید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.